4 جوزا برابر با 25 ماه می2006
 

حميد عبيدي


زنگ های خطر به صدا در آمده اند

 

به رغم حضور نظامي يگانه ابر قدرت و نيز حضور نظامي پيمان ناتو در افغانستان و به رغم سرازير شدن ملياردها دالر به افغانستان ، طوري که ديده مي شود توانايي هاي مخالفين مسلح دولت، و ساحات متشنج و ناآرام وسعت يافته و فعاليت هاي ضد دولتي ديگر به مناطق جنوبي و شرقي کشور محدود نمانده و به ساحات شمال شرقي ، شمال و غرب نيز سرايت کرده است.
چي چيز سبب شده است تا طالبان به رغم سابقهء آن چناني دورهء حاکميت شان بتوانند از زير بار شکست کمر شکن دوباره قد راست کنند و نه تنها حکومت برسراقتدار ، بل جامعهء جهاني را با چالش هاي جدي رو به رو بسازند؟
طرفداران تيوري توطيه ، ظهور نظامي دوبارهء طالبان را هم توطيهء امريکا مي دانند - کساني با اين ادعا که گويا امريکا مي خواهد باز طالبان را به قدرت برساند و کسان ديگر با اين ادعا که گويا با پنداندن خطر طالبان، امريکا مي خواهد حضور نظامي وحضور دايمي نظامي خود را د رمنطقه توجيه بکند. اين در حالي است که دولت افغانستان- که از سوي همه کشورهاي جهان به صورت کامل به رسميت شناخته شده است- آرزومند حضور دراز مدت امريکا و ناتو در افغانستان است و توافق ميان افغانستان و امريکا و افغانستان و ناتو در اين زمينه وجود دارد . از لحاظ حقوقي همين بسنده است . و باز اگر نيازي براي توجيهي ديگري از آن نوعي که طرفداران تيوري توطيه مي گويند موجود مي بود ، تداوم فعاليت مخالفين دولت در سطح دو سال قبل هم کافي بود، نه افزايش آن به حدي که موجب تضعيف دولت نوبنياد گردد.
ادعاي ديگر اين است که امريکا، پاکستان را به حد کافي زير فشار قرار نداده است تا از پشتيباني طالبان دست بکشد و تعهدات خويش را در مورد مبارزه با تروريزم صادقانه عملي کند.
در اين شکي نيست که اگر پاکستان تعهداتش را در مبارزه با تروريزم عملي مي کرد و طالبان از چشمه هاي پشتيباني پاکستاني محروم مي گرديدند و در قلمرو پاکستان و مناطق تحت کنترول پاکستان مصونيت نمي داشتند ، دشوار مي بود تا بتوانند دوباره قد راست کنند و صلح و امنيت را در افغانستان با چالش هاي اين قدر جدي مواجه بسازند. سياست پاکستان در قبال افغانستان و شيوه هاي تحقق آن در کل همان گونه است که در هنگام حضور نظامي شوروي و در مرحلهء پس از خروج قوای شوروي تا به زمان به قدرت رسيدن تنظيم هاي جهادي در افغانستان بود- پيشبرد جنگ اعلام ناشدهء تمام عيار عليهء افغانستان و انکار مکرر و مطلق از دست داشتن در اين جنگ . و امّا ، تفاوت عمده اين است که پاکستان ديگر نه تنها حمايت غرب را در اين جنگ تازه ندارد، بل بر خلاف منافع غرب عمل مي کند و به همين سبب نيز است که نه تنها با افغانستان ، بل با امريکا و متحدين غربي آن طرف شده است و طوري که ديده مي شود فشار امريکا و کشورهاي غربي بر حکومت پرويزمشرف روزتا روز بيشتر و برهنه تر مي گردد. و پا کستا ن نيز عکس العمل نشا ن ميدهد- پاکستان گسترش منا سبا ت با چين را در پيش گرفته است که توافق پاکستان با چين در بارهء ساختمان بندر گوادر يک نشانهء بارز آن است . همين است که امريکا از پاکستان به نوعي دلجويي ميکند تا آن را در دايرهء نفوذ ستراتيژيک خود نگهدارد.
مخالفان مسلح دولت نيز همان گونه عمل مي کنند که اسلاف شان در دورهء اشغال شوروي مي کردند. تنها چيزي که در اين ميان تازه گي دارد حملات انتحاري است.
وقتي که مي گوييم پاکستان منبع اصلي صدور بحران به افغانستان است ، نبايد عوامل و زمينه هاي ديگري را که سبب بروز دوبارهء خطر طالبان شده اند ، فراموش کرد. اگر اين عوامل و زمينه  ها نمي بودند پاکستان ولو بيشتر از اين نيز تلاش مي کرد باز هم به توفيق چنداني رسيده نمي توانست. يک دسته از اين عوامل مستقيماً به امريکا ارتباط دارند ، دستهء ديگر به مخالفان حضور امريکا در افغانستان ، سومي ناشي مي شوند از ضعف ها و کاستي هاي دولت افغانستان و چهارمي بر ميگردد به عناصر و دسته هايي داخليي که يا اصلاً استقرار صلح و امنيت را مغاير با منافع خود مي دانند و يا اين که خواهان برگردانيدن مسير رشد اوضاع در سمتي هستند که نهايتاً منافع به خصوص خود شان را تأمين کند.
امريکا و ضد امريکا در افغانستان
شکي نيست که نيا ت امريکا براي حضور نظامي دراز مدت در افغانستان با اهداف جيوستراتيژيک آن کشور همپيوند است . اکنون که ماه عسل اييتلاف جهاني ضد تروريزم سپري شده است ، چين ، روسيه ، ايران و همچنان برخي زمامداران مستبد کشورهاي نوبنياد آسياي ميانه ، آشکارا خواهان تعيين تاريخي براي خروج قواي امريکا از افغانستان و منطقه شده اند. کرملين هنوز ادعايش را در مورد اعلام شمال افغانستان به حيث زون منافع حياتي روسيه پس نگرفته است. از سوي ديگر اگر امريکايي ها که افغانستان را به ويتنامي براي روس ها مبدل کردند ، آيا روس ها بي ميل خواهند بود تا افغانستان به ويتنامي ديگري براي امريکايي ها نيز مبدل شود؟ آيا پيکنگ- و رقبا و مخالفان ديگر امريکا در اين قضيه نيز- از ويتنامي شدن افغانستان براي امريکا در دل شاد نخواهند شد؟
همين اکنون نيز برخي منابع نه تنها اتها ما تي عليه روسيه را درين زمينه مطرح ميکنند، بلکه از کمک هاي مخفي مراجع استخباراتي ايران به طالبان و القاعده نيز سخن مي گويند. و نبايد فراموش کرد که روسيه ابزارهاي مهمي براي تأثيرگذاري بر اوضاع افغانستان را در دست دارد - به خصوص ابزارهاي استخباراتي و نيز شناخت و تجربهء کار با گروه هاي گوناگون افغاني  حاضر در صحنهء سياسي و نظامي را.
در صورت حملهء نظامي امريکا بر ايران - ولو حملهء محدود برای امحاي تأسيسات هسته يي ايران و نه به قصد سرنگوني رژيم ايران - جمهوري اسلامي ايران در کنار گزينهء هاي ديگر ، به احتمال قريب به يقين ايجاد درد سر بيشتر و حتا ضربه زدن به امريکا در افغانستان را نيز مورد توجه قرار خواهد داد. گفتهء سفير ايران در افغانستان که در صورت حملهء امريکا به ايران اوضاع در تمام منطقه از کنترول خارج خواهد شد ، يک تهديد تلويحي براي افغانستان تلقي شده مي تواند. و شکي هم نيست که حملهء نظامي امريکا ولو تنها هدف نابودي تأسيسات هسته يي ايران را هم داشته باشد، وضعيت را در تمام منطقه شديداً بحراني خواهد ساخت. در حالي که امريکا گزينهء نظامي را غير محتمل ندانسته است و تمرکز نيروهاي دريايي امريکا در مناطقي که بتوانند ايران را تحت پوشش عملياتي قرار دهند ، ادامه دارد ، گمان نمي رود ايران دست روي دست گذاشته باشد و بسيج همهء امکانات براي پاسخگويي به امريکا را آغاز نکرده باشد. و اين بسيج طبعاً تنها و تنها بُعد نظامي ندارد.  در اين ميان قابل توجه است که سابقهء همکاري روسيه و ايران در قبال افغانستان ، امکانات هر دوجانب را در زمينه مضاعف مي سازد.
و امّا ، امريکا خود  نيز در افغانستان مرتکب اشتباهات جدي شده است. اکنون ديگر تنها مسأله روي استفاده از جنگ سالاران و تنظيم سالاران در عمليات براندازي طالبان و به اين ترتيب فراهم ساختن فرصت و امکان براي تبارز دوبارهءآنان در صحنهء سياسي و نظامي در افغانستان نيست. اين اشتباه چيزي است  که سي آي اي و وزارت خارجهء امريکا در همان زمان هم آن را عامل بي ثباتي بعدي در افغانستان ارزيابي کرده و با اين تصميم پنتاگون مخالفت کردند. شکي نيست که بسياري از اشتباهات بعدي نيز از همين سرچشمه آب مي خورند. ولي علاوه بر آن اشتباهات ديگري نيز از امريکا سرزده اند که زمينه هاي فراخي را براي سرخورده گي از امريکا و حتّا برانگيختن احساسات ضد امريکايي ، تضعيف اعتبار حکومت افغانستان و گسترش نارضايتي مردم باز کرده اند؛ از جمله :
- تحقير زندانيان مسلمان و اهانت به مقدسات اسلامي در زندان هاي امريکايي در  ابوغريب  ، گوانتنامو و عوامل ديگر از جمله سياست امريکا در شرق ميانه  در مجموع ذهنيت منفي در برابر امريکا را ميان مسلمانان سراسر جهان تشديد کرده است
- ناديده گرفتن رسوم ، عنعنات و باورهاي مردم و سؤرفتار نظاميان امريکايي با مردم افغانستان به ويژه در مناطق عمليات رزمي  و زندان ها از جمله در زندان بگرام  
- صدمات شديد ناشي از عمليات نظامي بر اهالي بي گناه ملکي    
- اتکا بر اطلاعات نادرست و غير مؤثق
- ريختن ميلياردها دالر در کانال هاي پرضايعه -  از جمله انجو ها - و عدم پيشرفت محسوس در بازسازي افغانستان که آن را با چشم ساده در سراسر افغانستان و از جمله کابل مي توان ديد. در نتيجه اکثريت بزرگ مردم افغانستان که زنده گي شان بهبود نيافته است ديگر وعده ها در مورد بازسازي افغانستان را نمي توانند باور بکنند.
امريکا بايد اين را بداند که مهار کردن بحران و عادي سازي اوضاع و تأمين صلح و ثبات در افغانستان به يک برنامهء ستراتيژيک همه جانبه، منسجم ، دقيق و کارآ ضرورت دارد- برنامه يي که ايجاد و تقويهء ظرفيت هاي بنيادي و سازنده  افغاني در آن در الويت قرار داشته باشد.  در صورتي که امريکا از خرتکبر پايين نيايد و نتواند اشتباهات خودش را تصحيح کند و بخواهد به شيوهء که تا کنون بوده عمل نمايد ، در آن صورت با دست خود همان خواهد کرد که دشمنانش آرزويش را دارند.
عوامل « افغاني»
- صرف نظر از اين که ادارهء مؤقت و ادارهء انتقالي در واقع ادارات تحت قيموميت بين المللي و داراي صلاحيت هاي محدود بودند و به دليل نامتجانس بودن و سهميه يي بودن ترکيب، توانايي کاري چنداني از خود نشان داده نتوانستند و حامد کرزي نيز در آن دو دوره ميدان بازي بسيار محدود داشت ، ولي پس از انتخابات رياست جمهوري نيز توانايي حکومت تحت رهبري وي به حد قناعت بخشي نرسيده است.
- حکومت نه تنها  نتوانسته است به حداقل انتظارات مردم پاسخ بگويد ، بل فساد گسترده در سرتاپاي دستگاه اجراييه يي و قضايي ، زورگويي جنگ سالاران ، تنظيم سالاران و عناصر هنجارگريز ديگري که در محلات ، به اين يا آن گونه بر کرسي هاي دولتي تکيه زده اند ، مردم را به جان آورده اند.
- دولت نتوانسته است تا در اطراف و اکناف کشور چي که حتّا در شهرهاي بزرگ ، از حقوق و آزادي هاي مردم که در قانون اساسي درج اند حفاظت کند. گزارش هاي متعدد در مورد سؤرفتار سربازان امريکايي نمونه هاي بارز اين ادعا اند. به اين ترتيب در مناطقي که جنگ در جريان است ، اوضاع چنان است که براي مردم ساکن در اين محلات نتايج و پيامد هاي حضور قواي امريکايي با حضور قواي شوروي در گذشته شباهت کسب مي کند و بالنتيجه تفاوت گذاشتن ميان حکومت آن وقته و حکومت کنوني را براي باشنده گان اين محلات دشوار می سازد.
- سياست درهاي باز در عرصهء اقتصادي و يک سلسله عوامل ديگر سبب شده است تا زراعت و مالداري در افغانستان بيش از هر زمان ديگري تحت فشار ورود مواد غذايي ارزان قيمت خارجي قرار بگيرد- به حدي که زارعين و مالداران در لبهء ورشکسته گي قرار گرفته اند. در چنين شرايطي زارعين خود را ناگزير مي يابند تا براي امرار معيشت به طورگسترده به کشت خشخاش روبياورند. قرارمعلوم نه تنها بر خي جوا نب افغا ني بلکه برخي جوانب غيرافغاني نيز در ادامهء معضلهء مواد مخدر نه تنها بي علا قه نيستند، بل مستقيما ذيدخل اند. مشکل دستگاه هاي نوپاي صنعتي از اين هم بزرگتر است. به علاوه معادن تا هنوزهم به گونهء غيرقانوني توسط افراد وگروه هاي مسلح زورگو مورد بهره برداري قرارمي گيرند. هيچ برنامهء اميد بخشي هم براي نجات زراعت و مالداري و رشد صنايع و بهره برداري از معادن وجود ندارد.
- و بيش از همه نگراني آور تر اين است که دولت فاقد يک برنامهء ستراتيژيک مشخص براي مبارزه با بحران وعادي سازي اوضاع است و روزمره گي بر سياست و اجرأات حکومت حاکم است و اگرهم مفکوره هاي معقولي گاه گاه مطرح مي شوند ، به علت نابه ساماني و ناتواني هاي ساختاري و اجرايي اين مفکوره ها به پاليسي هاي قابل تطبيق مبدل نشده و يا هم اگر برنامه هاي مطرح شوند پي گيري نمي گردند.
واقعيت تلخ و نگراني آور اين است که دولت تا کنون هيچ پايه و ستون اساسيي را پيريزي نکرده است تا در آينده روي آن تکيه کند- اردوي کوچک و تعليم ناديده، فقدان استخبارات مطمين و کار آزموده و پوليس ورزيده ، زيربناي اقتصادي ويران ، قضاي فاسد و دستگاه اجراييهء فاقد انسجام و توان حد اقل براي اجراي وظايف، به هيچ وجه نميتوانند آينده مطمئن کشور را تضمين کنند.
در واقع افغانستان بعد از جنگ که به برنامه ملي و سراسري بازسازي و تامين صلح ، ثبات و امنيت ضرورت داشت ، ولي با کمال تأسف که تا کنون همه امور آن درحال سردرگمي و بي برنامه گي به پيش ميروند.
روشن است که تأمين صلح ، ثبات و امنيت داخلي و خارجي ، تنها بُعد نظامي ندارند . تسريع روند پيريزي دولت تواناي معاصر، تسريع ، توسعه و مؤثر سازي بازسازي افغانستان ، طوري که مردم روز تا روز به گونهء گسترده تر و بيشر نتايج ، پيامدها و ثمرات آن را در زنده گي خود احساس کنند و همچنان جلوگيري از فساد ، زورگويي و خودسري و هرگونه قانون شکني ، رشد و انکشاف سياسي ، اقتصادي و فرهنگي متوازن جامعهء افغاني و مشارکت روز افزون ، گسترده ، بدون تبعيض و آگاهانهء مردم در اين روند ، برچيدن بسترهاي قوم گرايي در دستگاه دولت ، عوامل اساسي و بنيادي در امر دستيابي به صلح ، ثبات و امنيت پايدار به شمار مي روند . تنها در صورت تحقق اين مأمول و قوام روند مبدل شدن ما به يک ملت واحد و آگاه است که دسته هاي تبرهاي مداخلهء خارجي خواهند شکست و حتّا امکان مداخلهء نيرومند ترين قدرت هاي جهاني نيز به حد اقل ممکن کاهش خواهد يافت .
مهار کردن بحران و عادي سازي اوضاع و تأمين صلح و ثبات در افغانستان به يک ستراتيژي ملي منسجم ، دقيق ، همه جانبه و کارآ ضرورت دارد.  و امّا ، متأسفانه نه دولت براي اين مرام حياتي برنامهء مشخصي دارد و نه هم تا کنون اپوزيسيون باورمند به دموکراسي ، داراي وجهه ، اعتبار و توان سراسري ملي و متکي بر جامعهء مدني  تبارز کرده است تا الترناتيف هاي اميدبخشي را مطرح بسازد. افغانستان براي جبران اين خلاها وقت زيادي ندارد و اگر ما افغان ها نتوانيم بر اين کاستي ها در آيندهء نزديک فايق آييم، کشتي سرنوشت ملي مان با آيندهء غيرقابل پيشبيني مواجه خواهد شد.
به باور ما ، در شرايط کنوني- به خصوص با توجه به فقدان اپوزيسيون باورمند به دموکراسي ، داراي وجهه، اعتبار و توان سراسري ملي و متکي بر جامعهء مدني - بر روشنفکران آگاه و با مسؤوليت و تمام عناصر ، حلقات و گروه هاي داراي احساس مسؤوليت است تا به جاي پرداختن به مسايل فرعي، توجهء خود شان را به مسايل حاد و مبرمي که براي بقاي افغانستان و رهايي جامعهء افغاني از لغزيدن دوباره به لبهء پرتگاه نابودي آور ، حايز اهميت اساسي اند ، متمرکز سازند و در کنار انگشت نهادن بر کاستي هاي کنوني و انتقاد از آن ها راه ها و وسايل رفع اين کاستي ها را نيز روشن بسازند- نه اين که با جنگ هاي زرگري ، تبعيت از روحيهء انتقامجويي ، پيش کشيدن بحث هاي انحرافي و دامن زدن به اختلافات قومي ، زباني، سمتي و مذهبي بر زخم هاي خونين گذشته نمک پاشيده و آب به آسياب دشمنان افغانستان بريزند.