تاریخ نشر در آسمایی : 17.09.2007

حمید عبیدی

مذاکره- تیر تازهء طالبان؟!

در این روزها رسانه های افغانی مباحثات شان را روی مذاکرات احتمالی میان دولت و طالبان متمرکز ساخته اند. یکی از پرسش های مهم این است  که آیا طالبان واقعاً حاضر به مذاکره و تفاهم با دولت هستند و یا این که این یک بازی سیاسی و یا هم بازی صرفاً تبلغاتی است. در این رابطه حدس و گمان های زیادی در رسانه های جمعی منتشر شده اند: کسانی ابراز آماده گی طالبان برای مذاکره را گامی برای آغاز روند  مذاکرات بر بنیاد  تفاهم قبلی قلمداد می کنند ؛ شماری تغییر در سیاست پاکستان را عمده می دانند ؛ برخلاف این نظر اخیر شمار دیگری حدس میزنند  که چون  اسلامگرایان برای تحقق پلان براندازی حکومت جنرال مشرف نیاز به نیروی طالبان دارند لذا پیشنهاد مذاکره  به هدف کسب فرصت جهت تحقق این برنامه ارایه شده است؛ کسانی هم بر این نظر اند که طالبان می خواهند فرصتی برای تنفس و تجدید قوا کسب کنند؛ عده یی هم در تاریکی چره یی فیر کرده و همه امکانات و احتمالاتی را که به فکر شان می رسد ردیف می کنند؛ و ... یک عالم حدس و گمان دیگر. دشمنان کرزی هم از مذاکراتی  که هنوز روشن نیست اصلاً انجام خواهد شد و یا خیر و باز اگر برگزار شود به نتیجه یی خواهد رسید یا نه برای تبر حملات علیهء رییس جمهور دسته ساخته اند.

به هر رو همانقدر که پیشنهاد طالبان شگفتی آور است به همان پیمانه نیز واکنش های گستردهء داخلی و بین المللی به اظهارات سخنگوی طالبان عجیب می نماید- به ویژه که تا کنون اصلاً اطمینانی در مورد این که طالبان در پیشنهاد مذاکرات بدون قید و شرط جدی باشند در دست نیست؛ همچنان هنوز روشن نشده که آیا این اظهارات به هدایت و یا حد اقل توافق رهبران طالبان شده است و یا کم از کم مورد تأیید آنان قرار دارد و یا خیر. برخلاف برخی گزارش های مطبوعاتی حاکی از آن است که قاری یوسف ادعا کرده است که نقل قول از وی دقیق نبوده است. بنأً بعید از احتمال نیست که نه تنها رسانه ها، بل مقامات رسمی  امریکا ، ناتو و سازمان ملل نیز آرزومندی خود برای یافتن راه آسان برونرفت از بن بست  را به جای واقعیت گرفته باشند.

از حدس و گمان که بگذریم ، آن چی که روشن می باشد این است که  در سال های نخست پس از سقوط طالبان ، حکومت در تلاش برای تجرید رهبران طالبان-و بنابر برخی تعبیرها ایجاد اختلاف میان طالبان- از صفوف طالبان می خواست تا سلاح خود را تسلیم داده و به خانه و کاشانه  خویش برگشته و  زنده گی صلح آمیز را در پیش بگیرند. در آن مرحله تنها به کسانی که در فهرست سیاه امریکا قرار نداشتند، عفو و امنیت وعده داده می شد. در مرحلهء بعدی گویا با اهداف مشابه از طالبان میانه رو و تندرو سخن  گفته می شد. و امّا، در حال حاضر طالبان به حیث یک طرف مطرح اند؛ زیرا توانسته اند با خیزش دوباره، به سرعت  خود را به حیث  یک نیروی شورشی از لحاظ نظامی موثر تثبیت کنند-  به حدی که برخی کارشناسان غربی را هم به این نتیجه رسانیدند که شکست طالبان با وسایل نظامی اگر ناممکن نباشد ، بسیار دشوار و مستلزم بهای گرانی خواهد بود . در واقع هم گروه های چریکی ولو کوچکتر هم که در خارج  پناهگاه امن  داشته اند، کاملاً محو شده نتوانسته اند- در این رابطه می توان چریک های کرد ایران و ترکیه را مثال آورد.  و امّا، رخ دیگر قضیه در این است که  در این جنگ ها هیچ طرفی نتوانسته اند پیروزی کامل را به دست بیاورند. حتّا در کشورهای پیشرفته هم  گروه های کوچکی مانند ارتش جمهوریخواه ایرلند، گروه های ناسیونالیست های باسک و امثالهم چالش های جدیی برای امنیت به وجود آورده و دولت های توانا را هم وادار به انجام مذاکرات و پذیرش برخی از خواسته های خود ساخته اند. و البته نظام سیاسی در این کشورها  از چنان توانایی برخوردار بوده اند که بتوانند گروهای شورشی را در سمت اعتدال کشانیده و به روند زنده گی و مبارزات مسالمت آمیز سیاسی جذب کنند. و امّا، اگر اوضاع کشور و درجهء بالای نفوذ عناصر و گروه های « جهادی» در داخل دولت را که از نظر اندیشه یی با طالبان وجوه مشترک فراوان دارند، در نظر بگیریم، انتظار یک چنین انکشافی در افغانستان در چهارچوب های متعارف، چندان واقعبینانه به نظر نمی رسد.

با توجه به روند انکشاف اوضاع در افغانستان- به ویژه در دو سال پسین- و نیز حساسیت روبه افزایش ذهنیت عامه در کشورهای غربی در مورد تلفات نظامیان این کشور ها در افغانستان،  این تصور که تأکید کارشناسان غربی بر نیاز مذاکرات با طالبان و استقبال مقامات غربی و به ویژه امریکایی از پیشنهاد  طالبان از دل خوش صورت گرفته است، چندان دقیق به نظر نمی رسد؛ برخلاف می توان گفت که چنین واکنشی از روی  ناگزیری های متعددی است که برشمردن همهء آن ها فهرست درازی را می سازد.

و امّا، نه تنها پیشنهاد و یا هم پاسخ سخنگوی طالبان در مورد مذاکرات ؛ بل بیشتر از آن کار برد اصطلاحاتی مانند  منافع و مصالح ملی ، صلح و وحدت ملی،  از زبان سخنگوی طالبان یعنی سخنگوی گروهی که تا به حال بیشتر به حیث یک گروه تندرو و بسیار متعصب دینی شناخته می شد، جالب است. آیا کاربرد چنین مفاهمی را می توان  به مثابهء نشانهء مبدل شدن طلبان به یک گروه سیاسی- نظامی دین باور تلقی نمود؟ شاید هنوز زود باشد تا در این مورد داوری به دور از اشتباه کرد؛ ولی روشن است تا زمانی که طالبان از چهارچوب صرف  مذهبی- نظامی فراتر نرفته و در مسیر سیاسی شدن قرار نگیرند، حاضر شدن آنان به مذاکرات با دولت و به خصوص رسیدن به یک توافق در این مذاکرات را به دشواری می توان تصور کرد.

آیا اظهارات سخنگوی طالبان برای مذاکره، نشانهء دیگری از  بروز اختلاف میان القاعده و طالبان  و یا در واقع تضاد میان دو ستراتیژی جهانگرایی بنیادگرا و ستیزه جو و ملی گرایی دینمدار- که برخی منابع معتبر غربی گزارش های تحلیلی مفصلی را د ر مورد آن منتشر کرده اند- تلقی شده می تواند؟

در رابطه به پرسش بالا باید گفت که در واقع طالبان قبل از 11 سپتامبر علناً ادعای رسالت جهانی و حتّا منطقه یی را مطرح نکرده بودند و نه هم می توان گمان کرد که ملا عمر اطلاعات حداقل کافی و بالنتیجه توانایی فکری ارایهء نظریه یی را در رابطه به مناسبات کشورهای اسلامی با سایر کشورها جهان داشته بوده باشد. در واقع انزوای سیاسی شدیدی که طالبان خود با اعمال خویش سبب آن شده بودند، آنان را به دامان القاعده انداخت. پس از 11 سپتامبر ظاهراً پابندی شدید طالبان به اصل اخوت اسلامی و عنعنهء حفاظت از مهمان  سبب شد تا طالبان تخت و بخت خود را بر سر اسامه و القاعده از دست بدهند. پس از متواری شدن در کوهستانات قبایلی، نه ملاعمر دیگر اختیاردار افغانستان است و نه هم اسامه و القاعده مهمانان وی. به هر رو،  اگر طالبان واقعاً خواستار مذاکرات با دولت باشند، در آن صورت تحلیل های مبتنی بر بروز اختلافات بنیادی میان طالبان و القاعده علناً ثبوت خواهد شد؛ و بازندهء اصلی این روند القاعده خواهد بود.

طوری که دیده شد احتمال مذاکره با طالبان واکنش های گوناگونی را میان عناصر ، گروه ها و جناح های  شریک در دولت و بیرون از آن برانگیخته است.
شگفتی آور این که به گفتهء  هفته نامهء پیام مجاهد « معاون اول رییس جمهور، در سخنراني خويش كه به مناسبت ششمين سالگرد شهادت احمدشاه مسعود ايراد كرد، مذاكره با طالبان را از سوي دولت و ناتو يك «توطیه» خواند. و اين درست، در زماني صورت پذيرفت، كه استاد برهان الدين رباني ریيس جبهه ملي در پشاور به سر مي برد و به روزنامه‌نگاران از ضرورت مذاكره با حكمتيار و گروه طالبان ياد آور شد»  و باز به گفتهء همین هفته نامه جبهه ملي و شوراي متحد ملي نيز از مذاكره با طالبان پشتيباني خود را اعلام داشته اند.

این که گروه های درگیر در منازعات خونین سه دههء اخیر در افغانستان با کدام محاسبات و به خاطر کدام اهداف  از مذاکرات با طالبان  پشتیبانی می کنند و یا با آن مخالفت می ورزند؛ این که وجوه مشترک  تنظیم های جهادی و تحریک طالبی کدام ها اند؛ این که سفر برهان الدین ربانی به پیشاور-چنان که برخی منابع گزارش داده اند- اصلاً برای فراهم آوری زمینه توافق طالبان برای مذاکره صورت گرفته است، یا قضیه تنها در همین حدی است که پیام مجاهد گفته است؛ و این که موضعگیری های یاد شده  با پیشنهاد روسیه برای تدارک یک کنفرانس دیگر بین المللی برای افغانستان - در واقع جهت مقابله با نفوذ غرب در منطقه- مرتبطه اند یا خیر، گرچه نکات بسیار مهم اند، ولی  هر کدام بحث جداگانه را میطلبد که همه را نمی توان در این مختصر گنجانید.

به هر رو، پرسش های اصولی در مورد مذاکرات احتمالی میان دولت و طالبان را می توان چنین ردیفبندی کرد:

- آیا حکومتی که خود را متعهد به دیموکراسی و حقوق بشر می داند می تواند با گروهی مانند طالبان مذاکره بکند؟

- آیا مذاکره با طالبان و مصالحه با آنان با منافع و مصالح همه گانی افغان ها مطابقت دارد؟

مذاکره و مصالحه  احتمالی با طالبان  به خودی خود نه با اصول و موازین دموکراسی و حقوق بشر  و نه هم با منافع همه گانی مخالف است و نه هم موافق. اگر آماج مذاکره و مصالحهء احتمالی با طالبان تأمین منافع و مصالح همه گانی افغان ها و آیندهء بهتر افغانستان  و رفع خطرات جدی از سر راه رشد و گسترش دموکراسی در افغانستان باشد، پس نیروهای متعهد به منافع و مصالح ملی و دموکراسی و حقوق بشر، نمی توانند و یا نباید با آن مخالفت بورزند.

مذاکره و داد و ستد با نیروها و گروه های سیاسی دیگر، در چهارچوب قانون ، از شناخته ترین ابزارها و تعاملات در دموکراسی های دنیا است. این شامل مذاکره و داد و ستد میان حکومت و گروه های شورشی و از جمله شورشیان تندرو نیز می گردد. در این رابطه میتوان از مذاکره و توافق میان حکومت بریتانیا با اردوی آزادیبخش ایرلند شمالی ( IRA ) مثال آورد؛ یا از مذاکره میان حکومت هسپانیا و ناسیونالیست های باسک و کاتولونیا- بگذریم از مثال های بسیار دیگر در آسیا افریقا و امریکای لاتین.

و امّا اگر مذاکره و مصالحه با طالبان و یا مخالفت با آن بر انگیزه ها و رقابت های گروهی ، حزبی ، قومی، سمتی، زبانی و مذهبی صورت بپذیرد، طبعاً نه تنها منتج به صلح و امنیت نخواهد شد، بل آتش را انبارهای  باروت  نزدیک تر خواهد ساخت- باروتی که از مادهء  خاطرات تلخ تجارب گذشته و آسیب های روانی و فکری ناشی از آن و سرخورده گی های ناشی از برآورده نشدن حداقل انتظارات از نظام پساطالبانی و نارضایتی های ناشی از برخورد حقارت آمیز خارجیان با شهروندان افغانستان، ترکیب یافته است.

با توجه به اوضاع و احوال افغانستان و از جمله  با توجه به واکنش های متضاد روزهای اخیر،  بسیار حیاتی است تا دولت پیش از آغاز هرگونه مذاکرات و دستیابی به توافقات با طالبان، نظریهء جامعی را در رابطه به مهارکردن بحران جاری و رفع عوامل و ریشه های آن ،  ارایه دهد  تا نیاز و نیز بنیادهای اصولی  توافق گسترده میان نیروها و گروه های گوناگون سیاسی جهت نیل به وفاق ملی برای برون رفت از بحران برجسته  گردد و  میدان  برای بدگمانی و شایعه پراگنی  تنگ گردد. وجود همچو  نظریهء جامع در مورد راه های  دستیابی  به وفاق ملی از طریق گفت و شنودهای بین الافغانی به خودی خود در برابر لغزیدن بیشتر افغانستان در قعر یک بحران تازه- و از جمله تکرار تجربهء مهلک سال 1992- به یک مانع مبدل خواهد شد و کار عناصر توطیه گر را دشوار خواهد ساخت. از سوی دیگر در وجود همچو یک نظریه  و یک برنامهء سیاسی مبتنی بر آن،  چانس حفظ- و حتّا-انکشاف دستآوردهای مثبت پنج سال اخیر نیز به وجود می آید- البته چانسی که تنها در صورت تجمع همهء نیروهای هوادار دموکراسی به دور یک محور واحد و توانا می تواند تحقق بپذیرد.