برگفته از شماره 12 آسمایی- اکتبر 1999

 

بحث فرهنگ

گفت و شنود با  رهنورد زریاب 


 حميدالله عبيدي : پيش از همه چيز ، اجازه بفرماييد كه ، به صورت كل ، نظر شما را در بارهء آنچه كه تا كنون در اين بحث به نشر رسيده است ، بپرسم . تا حالا وضع چنين بوده است كه هركس عقيدهء خودش را بيان كرده است . اما ، از پرسش ، انتقاد يا ارایـه نظر متقابل ، اثري ديده نشده است . خلاصه ، آن مباحثه يي كه انتظارش ميرفت ، به ميان نيامد . آيا اين حالت نتيجهء كاستيهاي گردانندهء اين بحث است يا محصول رسم و عادت رايج ما ؟
 رهنورد زرياب : به عقيدهء بنده ، با اندك تغييري در شيوهء كار ، ميشد نتيجه هاي دلخواه تري به دست آورد و اين بحث را غني تر و آموزنده تر ساخت . بدين معنا ، كه لازم بود نخست ، عقايد ، نظريات و تحليل هاي همه شركت كننده گان در بحث ، بر هريك مسألهء اساسي - مثلاً بر ذات و سرشت فرهنگ - متمركز شوند . يعني ، ميشد پرسش واحد و يگانه يي را با همه شركت كننده گان در بحث در ميان گذاشت . آنگاه ، ميشد پاسخ هاي جالب ، بحث طلب و نكته دار را بار ديگر با ديگر شركت كننده گان مطرح ساخت و يا پهلوهاي مبهم و پيچيدهء پاسخ ها را دوباره به خود پاسخ دهنده برگرداند و توضيح بيشتر خواست . و سرانجام هم ، ميشد هماهنگي ها و توافقات نسبي را در اين زمينه ، جمعبندي كرد و برجسته ساخت و هم اختلاف نظرها را مشخص نمود و براي انديشيدن در اختيار خواننده گان قرار داد تا در مورد اين اختلاف نظرها ، داوري خودشان را بكنند . پس از انجام اين كار ، ميشد به سراغ مسألهء ديگر رفت و در باب اين مسألهء دوم نيز ، همين روش را به كار گرفت .
به عقيدهء من ، چنين روشي ميتوانست - تا اندازه يي - نقايص ديگري را چون نبود امكانات صحبت و مباحثهء روياروي شركت كننده گان در بحث ، و نيز آنچه را كه شما فقدان " پرسش ، انتقاد و ارایــه نظر متقابل " ميخوانيد ، جبران كند . در غير اين صورت ، فكر نميكنم كه بشود انتظار " پرسش ، انتقاد و ارایــهء نظر متقابل " را داشت ، زيرا راه و رسم گروه عظيمي از درسخوانده گان ما ، چنين بوده است كه هنگام بحث و گفتگو ، رفتارها و كردارهاي خودكامه گانه از خود شان نشان ميدهند . شماري از اين درسخوانده گان ، كه در حلقه ها و محافل محدود ، كوچك و بسته يي ، به گونه يي از هماهنگي ها ، هماوايي ها و هم نظري هاي - غالباً مصلحتا و موقت - رسيده اند ، دريافت هاي حلقه و محفل خود شان را در هر زمينه يي ، حقيقت ناب و حق اليقين ميدانند . اينان ، در واقع ، در درون حلقه و محفل بسته و محدود خود شان ، از همان اصل و تعارف قديمي " تو مرا ملا بگو و من ترا مولوي ميگويم " پيروي ميكنند و به گونه يي از آرامش خاطر و خوشنودي ميرسند . در نتيجه ، هرگونه تقابل فكري و مناظره با اين گروه درسخوانده گان ، به ستيزه و پرخاش مي انجامد . از همين رو ، آناني هم كه روش ها و كنش هاي علمي ، آزادانديشانه و خردورزانه دارند ، ميكوشند تا از هر گونه تقابل و رويارويي بپرهيزند ، زيرا از چگونه گي واكنش هاي طرف متقابل مطمين نيستند .
 حميدالله عبيدي : آيا ميتوانم از شما خواهش كنم كه اگر با برخي از نظريه هاي ارایـه شده موافق نباشيد ، نظر خودتان را در اين زمينه ها ابراز كنيد ؟
 رهنورد زرياب : اجازه بدهيد كه بنده برداشت هاي خودم را در باب يك مسألهء اصلي و كليدي ، يعني نفس و ذات فرهنگ ، به صورت فشرده بيان كنم . آن گاه ، خواننده گان گرامي " آسمايي " خود درخواهند يافت كه من با آنچه ديگران در اين زمينه گفته اند، تا چه اندازه موافق يا مخالف هستم . از سويي هم ، فكر ميكنم كه در باب اين مسألهء كليدي ، هنوز هم جا دارد چيزهايي گفته شود و كند و كاو بيشتري صورت گيرد .
در آغاز - و به حيث حاشيه يي بر متن - ميخواهم بر اين نكته تأكيد ورزم كه مقولهء فرهنگ ، يكي از مقوله هاي پيچيده ، كثيرسطوح ، دشوار شناخت و بحث طلب است . چنان كه در اين مورد ، رسيدن به توافق هاي نسبي نيز شايد به سختي ممكن باشد . از همين رو ، امروز در باب مقولهء فرهنگ ، تعريف ها ، تفسيرها و تعبيرهاي بسياري وجود دارند و اين تعريف ها ، تفسيرها و تعبيرها ، غالباً ، با همديگر همساني و همانندي چندان نشان نميدهند .
از ديدن چنين وضعي ، نبايد به شگفتي اندر شد ، زيرا اساساً ، تعريف هاي مقوله هايي كه مدلول هاي آن ها بيرون از مرزهاي علوم تجربي و رياضي قرار ميگيرند ، روي همرفته ، مورد پذيرش تمامي كارشناسان و خبره گان واقع نمي شوند و نيز ، اين تعريف ها از ثبات و پايداري كمتري برخوردار اند . و بايد همين طور باشد ، زيرا از يك سو ، مدلول هاي اين مقوله ها ، غالباً ، اثيري ، انتزاعي ، متغير و غيرملموس هستند و نيز تنوع و جلوه هاي بسياري دارند و از سوي ديگر ، شناخت آدمي از مدلول هاي اين مقوله ها ، در درازاي زمان ، با شتاب بيشتري دگرگون ميگردد و همين دگر گوني سريع شناخت آدميان از مدلول هاي اين مقوله ها ، انگيزهء آن ميشود كه تعريف هاي اين مقوله ها نيز ، با همين سرعت ، مخدوش و معيوب گردند . به گونهء مثال - اگر دستاوردهاي شگفتي انگيز آينشتاين را مدنظر نگيريم - ميتوانيم گفت كه مثلت و نيز تعريف آن ، از زمان فيثاغورث تا كنون ، تغيير نكرده است . اما تعريف مقوله هاي ديگر ، و نيز شناخت آدميان از مدلول هاي اين مقوله ها - از جمله همين مقولهء فرهنگ -در پنجاه سال اخير فراوان دگرگون شده است . و در باب مقولهء فرهنگ ، شايد اين نكته هم شگفتي آور باشد كه مي بينيم حتا برداشت فرانسه يي - انگليسي از مقولهء فرهنگ ، از برداشت آلماني از اين مقوله ، بسي فاصله داشته است و هنوز هم ، اين برداشت ها در جهت هاي مختلف سير مي كنند .
حالا ، از حاشيه مي روم واپس به متن و ميگويم كه اثيري بودن ، متغير بودن و دشوارشناخت بودن مدلول يا مدلوله هاي مقولهء فرهنگ ، سبب نشده است كه دانشمندان و پژوهشگران ، در هر مرحله يي ، در پي آن نبرايند تا مدلول يا مدلول هاي مقولهء فرهنگ را دقيق تر شناسايي كنند و مقولهء فرهنگ را در قالب تعريف درآورند و از اين راه ، اين مقوله را ملموس و مفهوم سازند ، زيرا اين دانشمندان و پژوهشگران ، نيك ميدانسته اند كه شناخت علمي يك پديده ، بدون تعريف آن ، ناقص و مبهم خواهد بود .
بنده ، روي همرفته ، چارگونه برداشت از مقولهء فرهنگ مي شناسم كه هركدام از اين برداشت ها، تعريفي متناسب و هماهنگ با خودش را ، از مقولهء فرهنگ ، به دست ميدهد . اين چار گونه برداشت از مقولهء فرهنگ ، عبارت اند از : نخست ، برداشت وسيع ، دو ديگر ،برداشت محدود ، سه ديگر ، برداشت دوگانه ، و چارم ، برداشت آرماني . و من اين جا تلاش خواهم كرد كه هر يك از اين برداشت ها را ، به صورت فشرده بشناسانم .
( 1 ) برداشت وسيع : بر پايهء اين برداشت ، تمامي رفتارها و دستاوردهاي آدميان ، از هرگونه يي كه باشند ، در چارچوب مقولهء فرهنگ جاي مي گيرند . دكتور چنگيز پهلوان - با اتكأ بر نظريات تنبروك - در تعريف فرهنگ مي نويسد : " به معناي وسيع كلمه، هر آنچه انسان ميكند و هر آنچه عمل او ببار مي آورد ، در حوزهء فرهنگ قرار ميگيرد . "
فكر ميكنم اين گفتهء تنبروك ، نمونهء گويا و خوبي از برداشت وسيع از مقولهء فرهنگ باشد . برپايهء اين برداشت ، عمل آدميان - چه ذهني باشد ، چه جسمي - و فراورده هاي اين عمل ها - چه معنوي باشند ، چه مادّي- همه در قلمرو فرهنگ جاي مي گيرند . براين اساس ، تمامي انديشه ها ، جهانبيني ها ، ارزش ها ، سنت ها ، شيوه هاي توليد ، ساختارها و بنيادهاي سياسي- اجتماعي ، اديان ، باورهاي گونه گون ، بازي ها ، جشن ها ، خوراك ها ، نوشيدني ها ، شهرها ، شاهراه ها ، مراسم و تشريفات ، دانش ها ، هنرها و پديده هاي ديگر از اين گونه ، همه ، مشمول مقولهء فرهنگ هستند . به سخن ديگر ، ميتوانيم گفت كه ، مطابق اين برداشت ، جامعهء انساني ، در مجموع ، تركيب و آميزه يي است از انسان به اضافهء فرهنگ يا انسان جمع فرهنگ . در اين آميزه و تركيب ، آدمي فرهنگ را مي آفريند و فرهنگ ، متقابلاً ، برهستي آدمي اثر ميگذارد و آدمي را مي سازد . اين برداشت وسيع از مقولهء فرهنگ ، به عقيدهء من ، آن تعريف آمريكايي از اين مقوله را نيز به ياد مان مي آورد كه ميگويد : " فرهنگ شيوه هاي زنده گي است . "
( 2 ) برداشت محدود : كار آدميان - كار ذهني و جسمي - در درازاي تاريخ ، روي همرفته ، دوگونه محصول يا فراورده داشته است . يكي فراورده هاي معنوي ، ديگر فراورده هاي مادّي . به سخن ديگر ، يكي محصولات انتزاعي و مجرد ، ديگر محصولات عيني و مشخص .
حالا ، همين دوگانه گي فراورده هاي كار آدميان ، انگيزهء آن شده است كه برخي از خبره گان و پژوهنده گان ، برداشت شان را از مقولهء فرهنگ محدودتر بسازند . بدين معنا كه تنها فراورده هاي معنوي ، انتزاعي و مجرد آدميان را ، در چارچوب فرهنگ بگنجانند و محصولات مادّي و عيني كار آدمي را مشمول مقولهء ديگر سازند كه تمدن گفته ميشود . هرچند اين فراورده هاي مادّي و معنوي ، با همديگر روابط و پيوندهاي تنگاتنگ و گسست ناپذير دارند ، با اين هم هستي هاي مستقل آن ها نيز ، مشخص و روشن هستند . برپايهء برداشت محدود از فرهنگ ، اگر سرودها ، ترانه ها و باورها ، فراورده هاي معنوي آدميان هستند و در حوزهء فرهنگ جاي مي گيرند ، كاريزها و كشتزارها و كاخ ها فراورده هاي مادّي آنان به شمار ميروند و مشمول قلمرو تمدن مي گردند .
بر پايهء برداشت محدود از فرهنگ ، ميتوانيم گفت كه اين فورمول پرآوازهء آينشتاين ( E= mc2 ) تا وقتي روي كاغذ است ، در قلمرو فرهنگ قرار دارد ، اما هنگامي كه عينيت و تحقق يافت و بر اساس آن ، نيروگاه هاي هسته يي يا بمب هسته يي ، ساخته شدند ، پا به قلمرو تمدن ميگذرد . به سخن ديگر ، مطابق برداشت محدود از فرهنگ ، فورمول E= mc2 عنصري از
عناصر فرهنگ است ، ولي نيروگاه هاي هسته يي يا بمب هسته يي ، پديده هاي وابسته و منوط به تمدن به شمار ميروند .
و باز هم ، به عنوان حاشيه ، مي افزايم كه واژهء فرهنگ ( Culture = ) كه در بسياري از زبان هاي باختر زمين ، با اندك تغيير و دگرگوني ، به كار ميرود ، از واژهء لاتين Cultura كه با كشت و زرع و پروردن پيوند دارد ، گرفته شده است . يعني واژهء Culture ، از رهگذر ريشه ، بيشتر پهلوهاي مادّي زنده گي را بازتاب ميدهد . و اما ، واژهء فرهنگ در زبان فارسي دري ، از روزگاران بسيار كهن بدين سو ، كاملاً بار معنوي داشته است و برمفاهيم گونه گوني چون دانش ، فرزانه گي ، بزرگي ، خرد ، شكوه، خبره گي ، تيزهوشي ، تدبير و ... دلالت ميكرده است كه چند نمونهء زيرين ، اين واقعيت را روشن ميتوانند ساخت :
گرانمايه را نام هوشنگ بود
تو گويي كه همه هوش و فرهنگ بود
( فردوسي ، سدهء چارم هجري )
ز بالا و ديدار و فرهنگ اوي
برآن سان كه ديدي ، يكايك بگوي
( فردوسي )
مخالفان تو بي فره اند و بي فرهنگ
معاندان تو ، نافرخ اند و نافرزان
( قطران تبريزي ، سدهء پنجم هجري)
بدو گفت أي همه خوبي و فرهنگ
جهان را از تو پيرايه است اورنگ
( فخرالدّين گرگاني ، سدهء پنجم هجري )
در ترازوي مرد با فرهنگ
اين محقر چه وزن دارد و سنگ
( نظامي گنجه يي ، سدهء ششم هجري )
و اما واژهء كه Civilization كه در زبانها باخترزمين به كار ميرود ، و نيز واژهء تمدن كه همچون معادل آن در فارسي دري استعمال ميشود ، هردو ، مفاهيم مادّي را بازتاب ميدهند و بارهاي مادّي دارند ، زيرا هردو واژه ، از رهگذر ريشه ، با شهر و شهري گري پيوند مي يابند . واژهء Civilization از ريشهء Civ لاتين آمده است كه مفاهيم شهر ، شهروند و شهري گري را ميرساند و واژهء تمدن هم در زبان تازي از مدينه ( = شهر ) آمده است . به سخن ديگر ، مقوله هاي Civilization و تمدن از رهگذر ريشه و معنا ، از همساني و همخواني كامل برخوردار هستند . در حالي كه واژهء فرهنگ فارسي دري ، در برداشت محدود از مقولهء فرهنگ ، با واژهء Culture همساني و هماهنگي كامل دارد ، زيرا دقيقاً حامل بار معنوي است .
( 3 ) برداشت دوگانه : دوگانه گي محصولات و فراورده هاي كار آدميان ، برداشت ديگري را نيز از مقولهء فرهنگ به ميان آورده است كه ، به عقيدهء بنده ، ميتوان آن را يك برداشت دوگانه از فرهنگ به شمار آورد . در اين برداشت - همانند برداشت وسيع از فرهنگ - تمامي دستاوردهاي آدميان ، از هر گونه يي كه باشند ، در چارچوب مقولهء فرهنگ جاي مي گيرند . اما ، فرق آن از برداشت وسيع اين است كه برپايهء اين برداشت دوگانه ، فرهنگ به دو بخش تقسيم ميشود : فرهنگ معنوي و فرهنگ مادّي . بر اين اساس ، فراورده هاي معنوي آدميان ، در بخش فرهنگ معنوي ، و فراورده هاي مادّي آنان ، در بخش فرهنگ مادّي جاي ميگيرند . به سخن ديگر ، در اين برداشت ، فرهنگ مادّي جانشين مقولهء تمدن ميگردد كه در برداشت محدود از مقولهء فرهنگ ، به آن پرداختيم . روشن است كه مطابق برداشت دوگانه از مقولهء فرهنگ ، مثلاً ، سرودها و ترانه ها و باورها ، متعلق به بخش فرهنگ معنوي هستند ، در حالي كه كاريزها و كشتزارها و كاخ ها ، مشمول چارچوب فرهنگ مادّي ميگردند .
( 4 ) برداشت آرماني : برپايهء اين برداشت ، تنها فراورده هاي والاي ذهني و معنوي و نيز رفتارها و سنت هاي متعالي و پسنديدهء آدميان ، در قلمرو فرهنگ جا ميگيرند و بس . در كاربردهاي عادي روزانه ، و نيز در گفتگوهاي معمولي ، غالباً ، مقولهء فرهنگ در همين معنا به كار ميرود . و باز هم ميتوانيم گفت كه امروز ، در ميان درسخوانده گان و رسانه هاي گروهي ما ، همين برداشت از فرهنگ چيره و مسلط است . برپايهء اين برداشت آرماني - به گونهء مثال - برگذاري عرس ابوالمعاني بيدل ، يك رفتار فرهنگي است ، اما سنگسار شدن يك زن به دست طالبان ، نه تنها رفتار فرهنگي نيست ، بل ، رفتاري است ضد فرهنگ .
روشن است كه چنين برداشتي از فرهنگ - كه تعريف چندان دقيقي هم ندارد و از همين رو ، من آن را برداشت آرماني خوانده ام - با برداشت هاي سه گانهء ديگر از فرهنگ ، كاملاً متفاوت است .
هنگامي كه گفته ميشود فلان كس يا گروه ، فرهنگ سياسي ندارد ، در واقع ، با مقولهء فرهنگ از ديدگاه برداشت آرماني برخورد شده است ، زيرا منظور از اين گفته اين است كه فلان كس يا گروه ، فرهنگ والا و پيشرفتهء سياسي ندارد . حال آن كه - برپايهء برداشت هاي سه گانهء ديگر از فرهنگ - هم سنگساركردن يك زن ، رفتاري فرهنگي است و هم فلان شخص و فلان گروه ، فرهنگ سياسي خود شان را دارند . هرچند ، سنگسار كردن يك زن ، رفتاري است نكوهيده و ستمگرانه و هرچند فرهنگ سياسي فلان شخص يا فلان گروه ، در مراحل ابتدايي و پست قرار داشته باشد .
بنده شخصاً ، با برداشت محدود از فرهنگ همنوا هستم و فكر ميكنم پسنديده تر و پذيرفتني تر خواهد بود اگر رفتارها و دستاوردهاي معنوي آدميان را در حوزهء فرهنگ جاي بدهيم و فراورده هاي مادّي آنان را مشمول قلمرو تمدن سازيم . و اما ، اين نكته را نيز بايد به ياد داشت كه حتا كارها و رفتارهاي ناب فرهنگي هم ، به پيمانه هاي معيني ، نيازمند پديده هاي مادّي هستند . به گونهء مثال ، هنر پيكرتراشي براي آن كه مفهوم و ملموس گردد ، به مادّه - سنگ ، آهن ، چوب و ... - نياز دارد و هنر سينما ، بدون تكنالوژي پيشرفته ، تحقق نميتواند يافت .
و در فرجام ، اين نكته نيز بايد يادآوري شود كه شماري از دانشمندان ، فرهنگ و تمام مدلول هاي آن را ، مشمول مقولهء تمدن ميدانند و با كار برد مقولهء تمدن همان مدلول ها و عناصري را در نظر دارند كه در برداشت وسيع از فرهنك ، از آن سخن گفتيم . چنان كه وقتي گفته مي شود " تمدن يونان " يا " تمدن روم " ، مقصود همين معناي تمدن است .
از اين ها كه بگذريم ، مقولهء فرهنگ يك كار برد جانبي همه دارد . بدين معنا كه گاهي واژهء فرهنگ به كار مي رود و منظور از آن ، برجسته ساختن يكي يا چند تا از ابعاد يا عناصر فرهنگ است . به گونهء مثال ، هنگامي كه گفته مي شود: " فلان كشور با فرهنگ دموكراسي بيگلنه است ." مقصود از اين سخن اين است كه در كشور مورد نظر ، رفتارها و ارزشهاي دموكرانيك سراغ نمي شوند . خود بنده ، اين آخرها ، مقاله يي نوشته ام با عنوان " فرهنگ اعتراف " كه احتمالاً در فصلنامهء " رنگين " چاپ خواهد شد .در اين نبشته ، خواسته ام بگويم كه ما با رفتارها و ارزشهايي بيگانه بود ايم و هستيم كه اين رفتارها و ارزشها ، آدمي را به اعتراف به اشتباهات و تقصيرات وا مي دارند و يا زمينهء مناسبي را براي چنين اعترافاتي فراهم ميسازند .

 حميدالله عبيدي : ميخواهم به موضوع ديگري بپردازم و بگويم كه اگر در مصيبت مهاجرت چيز مثبتي سراغ شود ، اين چيز مثبت شايد آن باشد كه شمار نسبتاً بزرگي از هموطنان ما امكان آن را يافته اند كه با فرهنگ پيشرفته ترين كشورهاي جهان آشنا گردند . آيا در زمينه هاي آفرينش هنري نشانه هاي مثبتي از اين آشنايي به چشم ميخورد ؟
 رهنورد زرياب : در سال گذشته ، مجلهء دُر درّي كه از سوي شماري از خامه زنان فرهيختهء ما در ايران چاپ ميشود ، سوءال مشابه به اين پرسش را با من در ميان نهاد . در اين جا ، ميخواهم بخشي از پاسخ خودم را به آن مجله ، عيناً تكرار كنم : " ... درست است كه شماري از داستاننويسان ما غرب ديده بودند ، اما زنده گي كردن در باختر زمين چيزي است و آشنا شدن با جوهر جريان ها و دبستان هاي ادبي آن سرزمين ها ، چيزي ديگر . به گونهء مثال ، محمود طرزي را مدنظر بگيريم كه در قلمرو عثماني پرورش يافت و با فرهنگ اروپايي آشنا شد. نخست ، بايد گفت كه يقيناً محمود طرزي بر رويدادهاي فرهنگي و سياسي در افغانستان ، اثري ژرف و عظيم داشته است و دراين نكته هيچ ترديدي نيست . اما ، اگر نوشته هاي محمود طرزي را در باب ادبيات بخوانيم ، درخواهيم يافت كه او با بسياري از جريان هاي ادبي اروپاي نيمهء دوم سدهء نزدهم و آغاز سدهء بيستم ، اصلاً ، آشنايي درستي نداشت . مثلاً برخورد طرزي با زبانِ ادبيات ، نشان ميدهد كه او از عقايد و نظريانت نويسنده گان و شاعران پايان سدهء نزدهم اروپا ، چندان چيزي نميدانست و برداشت او از زبانِ ادبيات ، بيشتر زبان روزنامه يي آن روز اروپا را بازتاب ميدهد . در واقع ، ميتوانيم گفت كه طرزي نميدانست كه - به طور مثال - سمبوليست هاي فرانسه از زبانِ شعر چه تصوري دارند .
تا آنجا كه من آگاهي دارم ، سه تن از خامه زنان ما بيشتر در باختر زمين به سر بردند : نجيب الله تورويانا ، عبدالغفور برشنا و عبدالرّحمان پژواك . من در آثار اين نويسنده گان چندان اثري از جريان ها و دبستان هاي ادبي نوين سدهء بيستم باختر زمين را نمي بينم و نيز به هيچ مدلول و نشانه يي برنخورده ام كه نشان بدهد اينان از سرشت و جوهر شيوه ها و طريقت هاي جديد ادبي زمان شان در باختر زمين ، آگاهي درست و درخوري داشته اند . "
براي اين كه در اين زمينه نمونه يي داده باشم ، ميتوانم گفت كه وقتي در سال 1313 هجري خورشيدي ، بزرگ علوي كتاب " چمدان " اش را در ايران چاپ كرد ، در واقع ، با اين كارش مفهوم داستان كوتاه غربي را به ايران انتقال داد ، يعني بزرگ علوي ، مفهوم و جوهر داستان كوتاه غربي را عميقاً درك كرده بود. و باز هم ، دوسال پسانتر ، يعني در سال 1315 ، هنگامي كه صادق هدايت " بوف كور " اش را ، در هندوستان ، به خط خودش ، بر كاغذ استنسل نوشت و در پنجاه نسخه پولي كاپي كرد و براي دوستانش به ژنو و لندن فرستاد ، در واقع ، جوهر و عصارهء تازه ترين دبستان هاي ادبي باختر زمين را ، در چارچوب يك رمان شگفتي انگيز كه تا امروزهم - پس از گذشت شصت و سه سال - در نوع خود بديلي نيافته است ، بازتاب داد . اين جاست كه ميتوانيم گفت علوي و هدايت فرهنگ ادبي باختر زمين را درست و با ژرفنا هاي آن شناخته بودند . ما چنين پديده هايي نداشته ايم .
با نقل اين گفته ها ، مي خواهم يادآوري كنم كه نبايد از همه هموطنان انتظار داشت كه با سرشت و جوهر فرهنگ در اين كشورهاي بسيار پيشرفته آشنا گردند . بسياري از هم ميهنان ما ، سوگمندانه ، با سطوح و ظواهر فرهنگ و تمدن باخترزمين آشنا شده اند و به همين آشنايي بسنده هم كرده اند . و حتا ميتوان گفت كه مجذوب و مسحور اين سطوح و ظواهر نيز گشته اند و در همين حال - بازهم سوگمندانه - مي پندارند كه به عمق و جوهر فرهنگ غربي دست يافته اند .
از اين گروه - يعني اكثريت - كه بگذريم ، كساني را هم ميشود سراغ كرد كه راه و روش ديگري برگزيده اند . اينان - هرچند شمارهء شان اندك است - مگر خوشبختانه با ژرفناهاي فرهنگ غربي آشنا شده اند و اصول و فروع و كنه و ذات جوامع مدني را نيك دريافته اند و اين ويژه گي از نبشته هاي شان نيز پيداست . و اما آن جا كه پاي آفرينش ادبي در ميان است ، من متأسفانه ، نشانه هاي نويد دهنده و دلشاد كننده يي نديده ام ، كه اميدوارم در آينده ببينم . چنين باد !

 

***
يادداشت اداره : با حفظ احترام به دانشمند گرانمايه و نويسنده نامور ، استاد رهنورد زرياب ، بايد گفت كه آشنايي با سرشت و جوهر شيوه ها و طريقه هاي جديد ادبي باختر زمين الزماً به معنا پذيرفتن و كاربرد آنها نيست . همچنان كه آشنايي با مكتبهاي فلسفي يا ايدويولوژيها گوناگون نميتواند و نبايد الزماً به معنا پذيرش آنها تلقي شود . بسياري  ازمكاتب هنري و ادبي معاصر غربي كه محصول جوامع صنعتي و انفورماتيك اند ، هنوز براي جامعهء عنعنه یی ما و حتا باسوادان جامعهء ما قابل درك نيستند . به همين سبب شمار قابل ملاحظه يي از علاقه مندان شعر و ادبيات - حتا از ميان اشخاص چيز فهم - اشعار بسيار خوب شماري از شاعران بلند پايهء معاصر ما را درك كرده نميتوانند. عين مشكل در زمينهء ادبيات داستاني نيز موجود است . البته اين مسأله و مسايل مشابه در آيندهء نزديك در سلسلهء گفت و شنود روي مسايل ادبيات معاصر ، با تفصيل لازم مطرح خواهند شد .
طبعا گردانندهء بحث خود را موءظف ميداند تا در بارهء مسايل مطروحه با شمار هرچه بيشتري از دانشمندان و فرهنگيان به گفت و شنود بپردازد تا ديدگاهها ، نظريات و قضاوتهاي گوناگوني فرصت بيان يابند . البته اين كه خواننده گان در جريان ديالوگ ميان اين ديدگاهها ، نظريات و قضاوتهاي كدام يك را صايب و يا نزديكتر به حقيقت مي يابند و يا هم از جريان بحث به چه نتيجه گيريهايي ميرسند ، طبعاً وابسته به آن است بامطالب نشر شده چگونه برخورد ميكنند . علامه سيدجمال الدين افغاني گفته است : " ... پدر حقيقت نه ارسطو است و نه گاليليو . حقيقت آنجا است كه دليل و برهان باشد ... "