حمید عبیدی

درخت پير


ــ بچيمه خدا خير بته از همو روز اول که ده جای افتيدم ، بر صاحب کار خود تيلفون کد و رخصتی گرفت ، تا ده خانه باشه و پرستاری مره کنه . رخصتی او که خلاص شد ، سر از ای که يک ذره خوبتر شده بودم و از جای خيسته ميتانستم ، خو بازام مه ره تنها نماندن و عاروسم بيچاره دو روز رخصت گرفت .

پس از چند هفته مريضی ، امروز صبح که به خاطر نماز بيدار شدم ، ديدم که فضل خدا جک و جور استم . بچيم و عاروسمه گفتم که دگه مه بيخی جور و تکره استم و رخصت شان کدم ، که برن سر کار خود . وختی که رفتن مه باز يک چشم خو کدم . بيدار که شدم يازده و نيم بجه بود . نان خوردم ده برنده بر آمدم ، ايسو و اوسو رفتم ، ديدم که پيشانی آسمان واز اس . سر ازی که بچيم گفته بود ، که يک دو سه روز دگه هم از روی احتياط از خانه نبرايم ، خو دلم تنگ شد . گفتم پناه به خدا ، بيا ده همی باغک نزديک ميرم ، يک ساعت ده پيتاو ميشينم . يک ساعت مردم مره ميبينن ، مه مردمه ميبينم ، دلم دگه ميشه . فضل خدا شد اينه شما ره ديدم ، همرای تان آشنا شدم ، مثل ازی که کل دنيا ره يافته باشم . ..

ــ آن ان شاالله سر از صبح هر وختی ره که شما بگويين ، هميجه ميايم و يک جای قدم زدن ميريم . . .

ــ پيش از مريضی ده او باغ کلان که او سون اس و يک درياگک از مابينش تير ميشه ، ميرفتم . راهش يک ذره دورترک اس ، خو بر قدم زدن خوب اس . اونو سرک پيشروی خانه ما يکه راس سون همو باغ ميره . نان های خشک پسمانده ره هم همرای خود ميبردم و بر مرغابی ها می انداختم . بچيم ميگه ای کاره نه کنم . ميگه بر مرغابی ها خوب نيس . نان که برشان انداخته شوه ، تنبل و چاق شان ميکنه و مريض ميشن . خو مه به گفتش نه کدم . ميگه که ده پارک ده روی لوحه هم هموتور نوشته کدن . گفتم بان که نوشته کده باشن . اينه شما خود تان آدم فهميده و دانسته استين ، شما بگويين که کدام حيوانه ديدين که از چاقی مريض شده باشه ؟!

ــ خو بسيار خوب ، شما اصلاً از کابل استين . . .

ــ بلی سابق ها که آرامی بود هر سال يکی دو دفعه پرسان اولادا و ديدن خويش و قوم ها کابل ميرفتم . ده وخت های جنگ هم چند دفعه رفتم . دفعه آخر چند ماه ده کابل پيش بچی خوردم بودم . ده اوجه مالومدار که آدم مالداری کــــــــده نميتانه . . .

ــ آن بچيم هم هموتور ميگفت ، خو مه طاقت کده نه تانستم . يک روز يک خاله‌زاديم طرف جای ما ميرفت ، مه هم ده راه کتش گد شدم و رفتم . عاروسمه گفتم که وقتی بچيم از سر کار آمد قصه ره برش بگويه ، که پريشان نشه . عاروسم بيچاره خدا جنت ها ره نصيبش کنه ، عذر و زاری کد ؛ خو برش گفتم که اگه نروم مريض خات شدم و گناه مه ده گردنش خات شد. همی ره که گفتم بيچاره از ترس چيزی گفته نه تانست . . .

ــ نی چيزی نشديم ، هموتو ياد های گذشته مثل قوغ آتش دل آدمه کباب ميکنه . از وختی که مهاجر شديم ، فکرم هيچ ده جای نيس . يادفراموشی پيدا کديم . رشته گپ از پيشم خطا ميخوره . حالی باز يادم رفت که اصل گپ سر چی بود . ..

ــ ای خدا خير تان بته . گپ سر مرغابی ها بود . خودم از هفت پشت آدم مالدار و زمين دار استم . ده تمام عمر خود نديديم که يک جاندار از چاقی مريض شوه . مگرم آدم باشه يا حيوان ، لاغرکه شد زود مرض ميگيريش . مريضی و لاغری و لاغری و مريضی انديوال استن . يکيش که آمد دگيش هم دير باشه يا زود پشت سرش ميايه .

ــ درست ميگين او رقم چاقی که اندام آدم مثل کندوی آرد شوه ، مالومدار که خوب نيس . خو مردم اطرافی اگه خان باشن يا دهقان ، اوتور مثل گوسفند لاندی که زير دنبه و سينيش چارپايی ميمانن ، چاق نميشن .

گپ سر گوسفند لاندی شد . ده آخرهای خزان ، بر بچيم گفتم يک گوسفند بخر ، که لاندی کنيم . گفت « آغا ايجه خارج اس و کسی حق نداره که ايتو کارا کنه . گوشته که ده برنده آويزان کنيم بويش کل دنيا ره ميگيره و همسايه ها شکايت خات کدن . . . » ، ايقه دليل و دلايل گفت که از گپ خود پشيمان شدم .

ــ ای خدا خير تان بته ، از دل مه گپ زدين . مه هم از روزی که ايجه آمديم ، مزه نان و اوه نمی فامم . ده وطن پشت سر قلاع ما يک دشت کلان اس . يک وخت ميخاستيم که آبادش کنيم . ده اوجه چند تپه اس و مابين تپه ها از قدرت خدا يک چشمه گک اس ، خو اوش از آب نوله کوزه کده هم کمتر اس . بسيار کوشش کديم رگ اوه پيدا کنيم تا همرايش دشته آبادکنيم . چشمه نيم ساعت قدری از قلای ما دور تر اس . مگم وختی که ده قلا تندوره مينداختن و دانه اول نان پخته ميشد ، عطر گندم تمام دشته پر ميکد و عين تا پيش چشمه ميرسيد ؛ ايجه نانه که پيش بينی خود هم ميبرم بويشه نمی فامم . . .

ــ راست ميگين ، ميوه و ترکاری شانه هم که آدم سيل کنه دله ميبره ؛ خو مگرم نه اوتور بوی داره و نه مزه . دگه چيزاه ره خو بانين که عين گل نرگس ده ايجه بوی نداره . هر جايه که سيل کنی غير از سبزی و آبادی چيزی نمی بينی . يک خرابه هم آدم پيدا کده نمی تانه . کشت های شان قوی و شيراز اس ؛ مگرم خاک شان يک قسم بی خاصيت مالوم ميشه . ده وطن ما اگه کسی بيحال ميشد ، يک توته کاهگل يا کلوخ پاکه يک نم اَو ميزدن و پيش بينيش ميگرفتن ، از قدرت خدا به حال می آمد . ايجه هر چقه که گشتم ، اوتو خاک پيدا کده نه تانستم .

ــ بلی درست ميگين افتو هم بسيار مهم اس . ايجه نی تابستانش مالوم اس نی زمستانش . هميش ابر اس . . .

ــ بلی بچيم هم همی گپ شماره ميگه ، که ايجه از کود کيمياوی استفاده ميکنن و بر ازی که حاصلات زياد شوه نسل حيوانات و نباتاته تغير دادن . ده کار های خدايی دست ميزنن خدا خير کنه ــ توبه خدايا توبه . . .

بچيم يک روز مره ده يک فابريکه مرغ برد . يک جای کلانی بود که نه سر داشت و نه آخر . ده يک اتاق کلان که چار طرفش ديوار بود و يک کلکين هم نداشت ، کرورها دانه مرغ بود . بيچاره هاره ده ايتو قفس های خورد انداخته بودن ، که جای شور خوردن نداشتن . از الف تا يا، کل کارها ماشينی بود . يک قسم خوراکه ميده گرس ده پيش روی شان ميامد و از پشت سر يک تسمه گرس تخم ها ره ميبرد . بچيم ميگه مرغها ده ايجه روز يک دانه تخم ميتن و کرک هم نميشن . خو شما خود تان فکر کنين ، ده ملک ما يک مرغ آزاد و سر خوش ميگرده ، دلش شد ده افتو لم ميته ، دلش شد خاکپالک ميکنه ، دلش شد کتی خراس ساعت تيری ميکنه . . . آخرش هم ده دو روز ، سه روز يا چار روز اگه دلش شد يک دانه تخم ميته ، اگه نی هيچ ؛ مگرم همتو تخم که بخوری و از مزيش سير نشی . ايجه که تخم بخوری مزه زردی و سفيديش هيچ فرق نداره . . .

ــ خير ببينين ، به خدا که از دلم گپ ميزنين . کل چيز قوطيگی يا پاکتی و يخ زده اس . ماهی قوطيگی ، قورمه قوطيگی ، کوفته قوطيگی . . .

ــ راس ميگين ، همی هرچيزه که ببينی همرای کيچپ يا مايونيز ميخورن . گيچپ خو باز يک چيزی ، خو ای مايونيزه خداجان گـُم کنه ، که عين همو قواريش بد آمدم شده . نه شور اس ، نه شرين ، نه ترش ، نه تند ، نه تلخ . عاروسم عاشق مايونيز اس . يگان وخت همرايش مزاق ميگنم ، که ده چای صبح هم مايونيز ميخوره .

ده وخت های اول از خوراک های چتی پتی که خلقم تنگ ميشد شکايت ميکدم . از حق تير نه شم ، اگه بگويم که اينی چيز يا اونو چيز مزه دار اس ، وخت داشته باشن يا نه داشته باشن برم پخته ميکنن . خو مگرم آدم ميشرمه ، که هر روز زن های شکم دار واری بگويه ، که اينی چيز دلم شده و اونو چيز دلم شده . باز اگه کچری‌قوروت پخته کنن ، قروت مزه دار وطنی از کجا شوه ، روغن زرد مالداری از کجا شوه ، نعنای خشک خوش بوی از کجا شوه . . .

يک روز از قدم زدن که ميآمدم ده دکان ترک کشنيز وطنی ديدم . گفتم بيا امروز يک جشن ميکنم و يک چکنی وطنی جور ميکنم . سير و مرچ و کشنيز خريدم . نارنج خو پيدا نميشه ، سرکه ره هم نمی فاميدم که چی ميگن ، خو خير به جای نارنج ليمو خريدم . خوب شکم سير چکنی خوردم و باقی مانديشه ده يک مرتبان انداختم و ده الماری ورداشتم . همو روز نان خوب مزه داد . شام که عاروسم آمد و بوی سير ده بينيش خورد ، بوی بوی کده جای مرتبان چکنی ره پيدا کد و يک حالی ره انداخت ، که راه خوده گم کدم .

ــ نی توبه نعوذبالله ، که غالمغال يا بد زبانی کنه . اوتو کارها ره هيچ ياد نداره . بسيار به نرمی و ادب گپ ميزنه . يک حرف بی جای نميگه ؛ مگرم کتی همی گپ های نرم نرمش آدمه ميکشه . ايتو کشتن که دست و پای آدمه بسته کنن و ده آب پرتن .

از همو روز پيش خود قصد کدم ، که دکه نه ده باره چيزی گپ بزنم و نه ده چيزی دست بزنم . . .

ــ نی گپ سر پيسه و پول نيس ، سر خوردنی و پوشيدنی هم نيس . اصل گپ ای اس که ايجه کل چيز ها دگه رقم اس . ای ، هی قربان وطن خود . اگه غريبی بود ، اگه جنگ بود و اگه هرچـيز که بـود يا نبود ، وطن خود ما بود . همی اول پگاه که از خو بيدار ميشدم و بر نماز به مسجد ميرفتم تا به نماز شام و خفتن بيکار نمی ماندم . گاهی سر زمين ميبودم ، گاهی ده باغ يا ده حجره . ايتو روزی نه بود که مهمان نه داشته باشم ، يا خودم جايی مهمان نه باشم . عين ده جاهای دور دور که گپ مرده و زنده ميبود ، پشتم نفر روان ميکدن . ريش سفيد قريه و قوم بودم . هر کس که يک کار و مشکل ميداشت پيش مه ميامد و راه و چاه ره برش نشان ميدادم . مگرم ده ايجه خودم بيخی راه خوده گم کديم . حالی ده ای ريش سفيدی بايد دريشی بپوشم ، نان خوردن همرای قاشق و پنجه ره خو بان ، که بايد فکر خوده بگيرم که وخت نان خوردن دانم واز نباشه ، که چَلَپ و چُـلوپ نه کنم ، که نمی فامم آهسته آهسته نان بخورم ، که عطسه و عاروق نزنم ، که بچيم و عاروسم پيش مهمان ها کم نه بياين و مردم پشت سر شان خنده نه کنن ؟!

چند دفعه برشان گفتم ، که ده خانه مه ره آزاد بانين ، مهمان که آمد همرای مهمان نان نه می خورم . خو قبول نه کدن . . .

ــ ای صاحب دلم بغچه غم اس ، يک بنده خدا پيدا نميشه که همرايش گپ بزنم و درد دل خوده برش بگويم . يک توته زمين نيس که ترکاری و گل بکارم و ساعتم تير شوه . بچيم ميگه وخت کار کدن مه تير شده ، خوش بخورم و خوش بگردم و بيغم و بی درد تفريح کنم . برش گفتم که بر مه همی کار کدن هم تفريح اس و هم استراحت ، هم خوشی اس و هم عيش و نوش . يک دفعه ده همو وخت های اول کتی شير جان که درد دل کدم . . .

ــ لقب خانه‌گی همی بچی کلانم شيرجان اس . نام اصليش مشک عالم اس . پدر خدا بيامرزم ای نامه سرش مانده . دل مه بود که نامشه شير علم بانم ، خو سر گپ پدرم گپ نزدم .

ــ آن او وخت ها دگه وخت بود . کلان کلان بود و خورد خورد . هر کس جای خوده داشت و حد و اندازی خوده ميفاميد . هموتو آرامی و برکت هم بود . . .

ــ بيخی درست ميگين . همی مکتب و پوهنتون کارهاره خراب کد و جوان هاره چشم سفيد ساخت .

همی شير جان هم که بر خاندن پوهنتون کابل رفت ، ده عيد اول که خانه آمد و يک روز سر پيسی کالا و جيب خرچ همرايم چنه ميزد گفت : « آغا ده پوهنتون همرای بچه ها و دختر های کابلی ده يک صنف و يک جای درس ميخانم ، اگه سر و صورت و کالای آدم درست نباشه ، سر آدم مسخره‌گی و ريشخندی ميکنن . همی نامم که اطرافی و عتيقه اس بس اس . . . »

کی ره بگويی که او بچه نام يک مجاهد کلان راه استقلال ملامشک عالم بود . ايتو مرد خدا بودکه همرای انگليس ها جنگ کد و شکست شان داد . نامش ده تاريخ نوشته شده . . .

همو وخت گوشم جرنگ صدا کد و گفتم خدا خير کنه . . .

اصل گپ سر چی بود .؟! گپ اصليم يادم رفت . . . ميگن از گپ گپ ميخيزه . . . خو خير اگه يادم آمدباز برتان خات گفتم . . .

ــ آن همرای مه هم گپ ميزنن ، مه هم همرای شان درد دل ميکنم ، از هيچ کده غنيمت اس . . .

ــ نی بابا زبان آلمانی ره کجا ميفامم . آلمان ها به آلمانی گپ ميزنن و مه به زبان خود ما . مه هم رقم خودت از همو رقم و روقوم  گپ زدن، مطلب شانه ميفامم . مه و شما که گپ شانه ميفاميم آلمان ها هم خو مالومدار هرومرو گپ ماره ميفامن . راستشه که بگويم يگان وخت غلط فهمی هم ميشه . چند روز يک زن سرسفيد ، مگرم بسيارخوش صورت و خوش لباس ، همرايم اختلاط ميکد . يگان روز همرای يک بچه‌گک چار پنج ساله ميامد . نواسيش بود ، خو نفاميدم که نواسه دختريش بود ، يا بچه‌گيش . يک روز به هموتو گپ زده گپ زده تا نزديک خانه ما آمد . پيش خود گفتم که البته ده همی طرف ها چيزی کار داره . همو روز شام بود که تيلفون زنگ زد . بچيم گوشکه ورداشت و همرای کدام کس گپ زد . وختی که گوشک تيلفونه ماند از خنده گرده درد شد . ايتو خنده گرفته بودش که اشکهايش سر گده بود . خو آخر که سر گپ آمد ، گفت : « آغا مبارک تان باشه ، طلبکار پيدا کدين . . . »

ــ بلی درست فاميدين ، همو زن خداشرمانده تيلفون کده بود . از ايسو و اوسو پرسان کده بود و ده آخر گفته بودکه بيوه اس و اگه دل مه هم باشه حاضر اس که همرايم عاروسی کنه . گفتم مه و ده ای سن و سال ، که يک پايم لب گور اس ، برم سر از نو عاروسی کنم ، باز او هم عاروسی همرای يک زن خارجی ؟!

حالی هر وخت که گپ تا و بالا شوه بچيم ميگه : « بيا آغا برت عاروسی کنيم . اگه آلمانی ره نمی گيری ، از پيشاور از خويش و قوم خاستی يا از بيگانه ، جوان خواستی يا باب دندان خودت ، شيربها و طويانيشه هر چقه که باشه ميتم ، از هموجه برت نکاح کده‌گی روانش ميکنن . باز اگه دلت خاست همراه ما باش ، اگه دلت نه خاست يک خانه جدا برتان سرشته ميکنم . . . »

خو مه برش ميگم که تو مره بان که پس وطن برم ، ده اوجه عوض يک عاروسی دو عاروسی خات کدم‌. پيش ها يگان وخت که همرای ايتو گپ ها خلق مه تنگ ميکد می گفتمش بره خودش يک زن دگه بگيره ، که برش يک چند بچه بياره ، که هم عصای پيريش شوه و هم نام و نشانش زنده بانه . . .

نام عاروسمه ميگيرفت و ميگفت : « چوب باش که او نشنونه ، اگه نی همرايت دشمن خات شد ».  ميگفت که قصداً خود شان نمی خاين که حالی اولاد دار شون؛ بر ازی ، که زنش دکتورای خوده ميگيره . يک دفعه برش گفتم که داکتر خو حالی هم اس و ده شفاخانه کار ميکنه . گفت نی دکتورا يک درجه علمی اس . . .

ــ بلی درست ميگين ، ده وخت های پيش همی رواج بود . کاکای خدا بيامرزم هفتاد ساله بود ، که عيال چارمش به حق رسيد ؛ چند ماه تير نشده بود ، که يک دختر بيست ساله ره گرفت و صاحب بچه هم شد . مه هم اگه زن جوان بگيرم صاحب بچه خات ساختمش ؛ مگرم دلم از زنده‌گی سياه اس . مردم قديم اگه خان بودن يا دهقان ، اگه تر ميخوردن يا خشک؛ دل شان بيغم بود . دل ما بغچه غم اس . چی چيز ها نبود که ده ای ده بيست سال سر ما تير نشد . . .

ــ بر مرد گريان شرم اس ، مگرم چيز هایی ره که مه ديديم هرکس که ميديد ، دلش از سنگ هم که ميبود ، گريان ميکد . . .

ــ نی شما دق نشين هر چيزه قصه کده ميتانم ، مگرم همی چيزه که از غم مره ديوانه ميسازه قصه کدنش برم سخت اس . . .

ــ بديش ده همی اس که يادم نرفته . کل ‌چيز ها مثل روز روشن پيش چشمم اس . چتو از يادم رفته ميتانه ، توته گک های بچيمه همرای همی دست های خود جمع کديم . خدا ای روزه سر هيچکس نياره . سابق بچه ها پدر های خوده دفن ميکدن ، مگم حالی پدر ها تابوت بچه های جوانيمرگ خوده سر شانه ميبرن . . .

ــ چهار بچه داشتم . بچه کلانم همی شير جان اس . ده همی آلمان درس خاندن که آمد ، هميجه ماند . بچه گک سومم نو عاروسی کده بود و يک بچه گک يک ساله داشت. داکتر بود ، حزبی مزبی هم نبود ؛ مگرم ده کابل کار ميکد . روز عيد خوش و خوشحال ده خانه همرای زن و اولاد خود بوده ، که راکت آمده و هر سه گک شانه جای به جای شهيد ساخته . . .

ــ ای هی چی بگويم . هرچی که بگويم و بکنم فايده نداره . بچه گک خوردم که ده قريه همرای خودم زنده گی ميکد ، مجاهد بود . تا وختی که روسها بود و چند وخت پس از رفتن شان هم جهاد کد . بيادرش که ده کابل از راکت شهيد شد ، دگه جهاده بس کد و خانه آمد . مه هم خوش شدم ، دختر خاليشه برش نامزاد کدم . همی مه ظالم خدا نترس بر خريد جهيز عاروس و يگان گانه و بد و بلا روانش کدم پيشاور ، ده پس آمدن پايش سر کدام ماين برابر شده و جای به جای ساختيش . . .

ــ نی فضل خدا يک بچه دگه هم دارم . از شيرجان کده يک سال قدری خرد تر اس . پيش از حکومت مجاهدين صاحب ها ، کلان رييس بود . يک سال ميشه که خوده آلمان رسانده . . .

ــ نی خودش چاره خوده کد . سه سال ده اسلام آباد ماند؛ بيادرش هيچ کومکش نه کد . بسيار برش گفتم خو مگرم مرغش يک لنگ داشت . حالی بيچاره همرای زن و چوچه گک های خود ده لاگر زنده گی ميکنه .

ــ بلی يگان وخت ميايه ، خو مگرم او شان ده يک جوی نميره . همی چار گپ که گفتن ، بين شان جنجال پيدا ميشه . مه بر شان ميگم که سياسته ده گور کنين . باز اگه سياست دل تان ميشه برين همرای مردم بيگانه سياست کنين . خو مگرم کی ره بگويی ــ سر ميره و عادت نی . . .

يک روز سر نان بوديم که ده تلويزيون يک مجلسه نشان دادن . چند گروپ مردم بودن . هرکس بر نفر گروپ خود چک چک ميکد . شير جانه پرسان کدم که چی گپ اس . گفت : « جلسه پارلمان آلمان اس . . . » و گپ های شانه برم هموتو کوتاه کوتاه ترجمه کد . ترسيدم و گفتم ايتو سر يکی دگه که سرخ و سفيد ميشن ، نه کنه که ايجه هم مثل افغانستان گپ شان به جنگ و کشتن نرسه . گفت نی بابا ايجه فرهنگ سياسی دارن و چنين اس و چنان اس . گفتم خير ما چرا فرهنگ سياسی نداريم . گفت : « نود و پنج فيصدمردم ما بيسواد اس چتو ميتانيم فرهنگ سياسی داشته باشيم . . . » . برش گفتم خو ده افغانستان که ايتور اس و اوتور اس ، همی خودش و بيادرش خو هميچه استن . مکتب خاندن ، فاکولته خاندن ، خوده از کل دنيا کده هوشيار ميدانن ، از کالا پوشيدن و گپ زدن گرفته تا نان خوردن آلمانی هاره ياد گرفتن ، يک ذره فرهنگ سياسی شانه هم ياد بگيرن ، که همرای يکی دگه سر سياست جنگ نه کنن . . .

ــ راس ميگين همو وختی که سياست نبود ، مردم بيغم و ملک هم آرام بود . سياست و حزب بازی و جنگ و جنجاله همی مردم درسخوانده آوردن و حالی گناه هر چيزه سر مردم بيچاره و بی سواد ميندازن ، که نمی فامم مردم بی سواد استن ، که ايستن و اوستن . قربان همو مردم بی سواد . اگه سواد و علم ندارن ، انسانيت خو دارن . جای خورد و کلانه خو ميشناسن . ريش سفيد ها ره خو قدر و عزت ميکنن . به مرده و زنده يکی دگه خو ميرسن . سر ننگ و ناموس خود خو ايستاد استن . يگان وخت که ده جای ما مابين دو نفر جنجال پيدا ميشد ، يک چند نفر ريشسفيد جرگه ميکدن و يک راه حل پيدا ميکدن ــ دشمنی ره به دوستی و دوستی ره به خيشی بدل ميکدن . . .

حالی ره بگو که بيادر همرای بيادر جور نميايه . او هم سرگپ های چتی و باز افرهنگ سیاسی لاف می زنن. . .

همی دو سه هفته پيش شيرجانه گفتم بر بيادر خود تيلفون کنه که بياين ، پشت شان دق شديم . ده همی ريش سفيدی ريششه گرفتم ، که هيچ از سياست و ايتو گـُه و گـَنـَس گپ نزنه . بر بيادرش هم خَپ و چُپ ده تيلفون نصيحت کدم . خو مگرم کی ره بگويی . هنوز همی نان شو خلاص نشده بود ، که ايتو دعوا بين شان چسپيد ، که نگو و نپرس . هر چقه که عذر و زاری کدم ، ريش شانه گرفتم ، قسم دادم شانه فايده نَکَد .

همی مريضيم هم از دست غصه و جگرخونی بود . از همی خاطر از دست دوا و داکتر هم چيزی پوره نشد ، تا ای که او شو بچه‌گک های شهيدم ده خوم آمدن . هر دوی شان کالای سفيد پوشيده بودن و از سر تا پای شان روشنی ميباريد . مثل وخت خوردی همرای يکی دگه رفيق و دوست معلوم ميشدن . بسيار برم دلپری دادن . صدای شان ايتو پر تاثير بود ، که تا به حال ايتو صدای پر تاثيره نشنيده بودم‌. گرچی که به زبان چيزی نه گفتن ، خو مگرم مه فاميدم که بسيار پشتم دق شدن . . .

يک چند روز دگه هم صبر ميکنم ، که يک ذره حالم خوب به جای بيايه ، باز او وخت بر شير جان هرو مرو خات گفتم و قسمش خات دادم ، که مره پس به وطن برسانه . خو چی ميدانم که گپ مره بفامه . خودش جوان بود که ايجه آمد . نهال جوانه که از جايش بکشی و ده جای دگه بشانی ، اگه يک رگ ريشه داشته باشه ، باز ده زمين ميچسپه و شاخ و پنجه ميکنه و سبز و خرم ميشه . مگرم نهال پيره که سلامت همرای کل ريشه هايش هم بی جای کنی ، سبز نه خات شد . اگه سبز همه شوه زرد و زار خات بود . مه ده ايجه ايتور استم مثلی که ماهی ره از او گرفته باشن .

ــ نی مه پناهنده مناهنده نيستم . شير جان به مصرف خود مره آورده ، پساپورت افغانی دارم . خو مگرم پساپورتم پيش شير جان اس . يک روز که پساپورته خاستم ، نداد . گفت ميترسه که گمش نکنم . خو مه ميفامم که از چی ميترسه . . .

شما هم به پاسپورت آمدين يا چتو ؟

ــ خو خير بسيار سرگردانی ره ديدين . چهار هزار دالر هم بسيار پيسه اس ؛ مگرم شنيدم که حالی نرخ ها هنوز هم بلندتر شده . . . .

ــ شما ره خدا خير بته که يک ساعت درد دل مره شنفتين . از همی روی مبارک و نورانی تان معلوم اس که آدم مبارک و نماز خوان استين . مره هم نمازم قضا نه ميشه . . .

ــ ميفامم که عجله دارين ؛ مگرم همی يک گپک دل خوده هم بر تان ميگم باز تا صبح پناه تان به خدا . نه می فامم چتو عرض کنم . . .

ــ ميگم صاف پوست کنده ميگم ؛ مگرم ای گپ پيش شما باشه . . .

ده باره همو قاچاق بری که شما ره به آلمان رسانده می خاستم پرسان کنم . . .

ــ نی ، نی ، گپ آوردن کس نيس . ميفامم که شيرجان مه ره پس روان نه خات کد . ازی خاطر ثواب تان ميشه که مه ره همرای همو قاچاقبر يا کدام قاچاقبر دگه رخ کنين ، که مه ره هموتو خَب و چوپ کده قاچاقی پس تا به پيشاور برسانه . از پيشاور او طرف مه خودم هم راه ره پيدا کده ميتانم .

شير جان مره ماهانه دو صد مارک بر جيب خرچ ميته . خو مه چی جيب خرج دارم . پيسه‌گک ها ره پاسره کده بودم ، که اگه بچه هايم کدام وخت دست شان بند شد برشان بتم . به گمانم سه چهار هزار مارک شده باشه . . . همی سه چار هزار مارکه که پاسره کديم برش نقد ميتم . اگه به ای راضی نه شد ، پيشاور که رسيدم چند جريب زمينه دستی کده ميفروشم و پيسيشه صدقه سرش ميکنم . . .

ــ ميفامم که شما از روی نيکی برم ميگين ، خو مگرم مه ده ای ملک گذاره کده نمی تانم . اگه همی کومکه همرايم کنين ، که دست مره خپ و چپ ده دست کدام قاچقبر خوب بتين ، که مره پيشاور برسانه ، تا آخر عمر دعا گوی تان خات شدم . . .

ــ ای خدا خير تان بته . ده دنيا و آخرت سرخروی و سرفراز باشين . . .

ــ مالومدار چتو نی . . . تا وختی که به خير کار رفتنم سر بگيره ، هر روز ساعت دو بجه همی جه چشم به راه تان خات بودم ، که يک جايی قدم زدن بريم . . .

تره به خدا بياين خانه ما بريم . شوه همرای ما باشين . . .

ــ خو خير اس بر خانه تيلفون کنين . . .

ــ مه هم ميايم ، چرا نه بيايم . خانه وطن دار خود که آدم نه ره خانه کی بره . . .

ــ الله پشت و پناه تان . صبح به خير سر ساعت دو بجه هميجه چشم به راه تان خات بودم . . .

***

برگرفته از شمارهء دوم مجله آسمایی - مورخ مارچ 1997