شین. شیرآغا

جواب گلچهره جان *

 

چند ماه پيش همراي كارهاي دگه از دفتر مجله برم يك خط هم رسيد كه از كويته پست شده بود. نويسندهء خط نام خوده گلچهره ، نوشته بود . چون بنده كسي ره به نام گلچهره اصلاً نميشناختم ازي خاطر اول فكر كردم كه ممكن اس خط از طرف كدام خيش و قوم و يا خواهرخوانده و دوست مادر اولادا روان شده باشه . به هر صورت خطه كه واز كدم و خاندم فاميدم كه اشتباه كديم: خط بر مدير مسوول مجله روان شده بود . شايد دفتر مجله اشتباها خطه به جاي مسوول صفحهء پست بر مه روان كده بود. خطه به جايي كه بايد ميرفت روان كدم . و اما يك هفته تير نشده بود كه خطه باز بر خودم پس آمد. اي دفعه فكر كدم كه ده پست غلط فامي شده. آدرس دفتر مجله ره به خط خوانا نوشته كدم و خطه باز پس روان كدم . و اما باز يك هفته تير نشده بود كه خط دوباره بر خودم پس آمد ، منتها اي دفعه يك يادداشت مدير مسوول هم همرايش ضميمه بود . ده يادداشت نوشته شده بود كه چرا نامه ره بر مه روان كدن كه مه جوابشه نوشته كنم. . . چرت كه زدم فاميدم كه حتماً يك مساله اس كه همه گي ازش گريز دارن و ميخاين بارشه سر مه چپه كنن. . .
شما خات گفتين كه ده اي نامه چي نوشته شده بود و چرا مه شیرآغا ، بايد جوابشه نوشته ميكدم ؟! اول مه هم دليل اي كار سرچپه ره نه فاميدم كه شیرآغا ره چي به نامه هاي خواننده هاي مجله ؟! خو پسان پسان كه عقل خوده بكار انداختم فاميدم كه گپ از چي قرار اس . اي گلچهره جانه خدا خير بته ايتو يك سوالهاي كده بود كه حيران باني و چهل قاضي ره كه جمع كني برش جواب داده نتانه . از جملهء سوالها اسانترينش اي بود كه چرا سال هجري شمسي ره به هجري قمري تبديل كدن . . .
خو حالي خودتان فكر كنين كه ايتو سوالها ره به شیرآغا چي؟!
گوشي ره ورداشتم و بر مدير مسوول تيلفون كدم و گفتم كه مه ره چي به ايتو گپها و چرا مسوول صفحهء پست، خود مدير مسوول و يا يك كس دگه جواب گلچهره جانه نوشته نه مي كنه كه ا‏لا و بلا ره ده گردن ملا انداخته و شیرآغاي بيچاره ره ده دم توپ برابر ميكنن. . . مدير مسوول يك عالم دليل و دلايل گفت و مه هم از روي حيا چيزي گفته نتانستم. هك پك حيران بودم كه بر گلچهره جان چي نوشته كنم ؟!...
از تصادف نيك ده شو عاروسي خسربريم همراي كساي سر يك ميز برابر شدم كه ده بارهء هموتو چيزها علاقه داشتن. از جملهء مهمانها يكي شان مدير مسوول يك نشريه بود و با اب و تاب مصروف توصيف نشريهء خود بود . كاكا نظر كه يك ادم ريش سفيد اس و معلوم ميشد همراي مدير مسوول اشنايي قبلي داره پس از يك اندازه توصيف از كار مجله برش گفت: " . . . كار تان بسيار قابل قدر اس مگرم همي رنگهاي بيرق ، كل كار تانه ضرب صفر ميكنين . . ."
مدير مسوول استدلال كد كه از همو گذشته هاي دور رنگ بيرق ملي روي جلد مجله بوده و جز هويت مجله شده . كاكا نظر گفت : " مه خودم از شما كده طرفدار همي رنگها هستم ، خو مگرم ده شرايط فعلي سو تفاهم ايجاد ميكنه . از همي خاطر از حسن نظر بر تان ميگم كه بهتر اس ده اي باره يك تجديد نظر كنين ، بر ازي كه به بيطرفي مجلهء تان صدمه ميزند."
هر يك از حاضرين ده مورد رنگ بيرق يك نظر و پيشنهاد خاص خوده داشت . بچهء كاكا نظر كه به خيالم ده - دوازده سال داشت و به گمانم ميخاست از موزيك و محفل خوشي لذت ببره از بحث به جان امده و بر كوتاه ساختن گپ گفت : " به نظر مه بهتر اس رنگ بيرق سفيد باشه برازي كه رنگ سفيد رنگ صلح اس . . . "
هنوز گپ بچهء كاكا نظر تمام نشده بود كه چند نفر يكجايي سرش تاختن و گپه ده دانش خشك كدن . بچهء كاكا نظر قسم و قران خورد كه چون ده تمام دنيا رنگ سفيد رنگ صلح هس از همه خاطر او رنگ سفيده پيشنهاد كده و اگه ني هيچ خبر نداره كه ده افغانستان بيرق كي چي رنگ داره و اصلا خبر نداره كه حكومت ده دست كي اس يا نيس. . .
هنوز عذر خواهي معصومانه بچهء كاكا نطر خلاص نشده بوده كه خياشنهء بنده از راه سر رسيد و با شيرين زبانيهاي خود سر و صدا ره خاموش ساخت . مگرم هنوز چند دقيقه تير نشده بود كه باز بحث شروع شد. اي دفعه نوبت سال و يا سالها و تقويم بود .
حاجي صاحب قمبر سر مدير مسوول انتقاد كد كه چرا عوض سال هجري شمسي ده جلد مجله نوشته ميشه خورشيدي . يك كس دگه به ادامه گفت: " لااقل اگه نوشته كنين هجري خورشيدي مفهوم تر خات شد . خورشيدي به تنهايي خود كافي نيس ، بر ازي كه فاميده نميشه كه مبدا سالشماري كدام اس . البته به نظر مه بسيار خوبتر اس كه بر حل مشكل تقويم هجري قمري ره هم پالوي تقويم هجري خورشيدي و ميلادي چاپ كنين بر ازي كه روزها و مناسبتهاي مدهبي ما همه گي به اساس تقويم قمري محاسبه ميشن. . ."
حاجي صاحب قمبر باز گفت : " هجري خورشيدي نوشته شوه يا خورشيدي چندان فرق نميكنه. گپ سر ازي اس كه ما چرا بايد از بيگانا تقليد كنيم... "
يك مهمان كه ميخاست گپه كوتاه كنه به شوخي گفت : " به نظر مه چون خور ، آفتاب و شيد ، تابان معنا داره هر دو مفاهيم بسيار نزديك هستن پس ميتانيم مثلاً نوشته كنيم سال 1376ش . حالي دل كس كه شينه شمسي خاند يا شيدي . . . "
يك مهمان نسبتاً جوانتر گفت كه عوض شمسي و يا خورشيدي و قمري چرا نگوييم آفتابي و مهتابي . . . و اما نفهميدم ، كه چرا كسي به پيشنهادش توجه نكرد ؟!
يك مرد ميانه سال كه همه برش به احترام زياد داكتر صاحب ميگفتن و پسان فاميدم كه داكتر تاريخ اس گفت : " به نظر مه بهتر اس كه سالشماري آريايي ر ه دوباره زنده بسازيم كه از روز تاجپوشي يما يا جمشيد شروع ميشه . اگه اي كاره كنيم دنيا خات فاميد كه ما يكي از ملتهاي بسيار سابقه دار و با فرهنگ هستيم . . . "

حاجي صاحب قمبر به عصبانيت گفت : " داكتر صاحب ! پدركلان شما بسيار آدم مسلمان و وطندوست بود و با پدر مرحوم و جنت مكانم قول برادري داده بود ، قبله گاه صاحب مرحوم تان هم مسلمان عالم و وطندوست بود . اگه خودم حاضر نميبودم و كس دگه برم ميگفت كه شما ايتو يك گپه گفتين ، گپشه قبول نميكدم . . . "
مرد جوان ده حالي كه مثل لبلبو سرخ شده بود گفت : " كاكا جان ، مه به شما بسيار احترام دارم . ببخشين اگه گستاخيي شده باشد . مه خو چيز خراب نگفتم . تنها نظر خوده گفتم . نميفاميدم كه نظرم سبب آزرده گي خاطر شما خات شد . . . "
كاكا نظر باعصبانيت زيادتر گفت : " عجب ، به دين و عقيدهء ما توهين ميكنين و باز ميكين كه نميفاميدن سبب ازرده گي خات شدين ؟! . . . "
خلاصه چي عرض كنم . نزديك بود گپ ده جاهاي باريك برسه خو خوب شد كه مادر اولادا مثل موتر اطفاييه رسيد و پيش ازي كه جنجال بحث خورشيدي و شمسي و شيدي و اريايي محفل عاروسي ره خراب كنه بحثه قطع كد و چند نفره به بهانه هاي مناسب سر ميزهاي دگه تقسيم كد . . .
عاروسي كه خلاص شد و به خانه رفتيم مادر اولادا مره بي آب بي آب ساخت كه چرا سر ميزي كه مه مكلف به مهمانداري بودم سر و صدا و جنجال بلند شده بود . مه بيچاره باز مثل هميشه به نالايقي و بيكفايتي متهم شدم . وختي بر دفاع از خود گفتم كه ما ده دنياي آزاد زنده گي ميكنيم و اختلاف نظر و بحث يك چيز طبيعي اس ده تلويزيون نديدي كه آلمانها چقه بحث ميكنن . . . مادر اولادا عاصي شد و گفت : " بس بس مردگه خجالت بكش اول علم و كمال و كلتور سياسي آلمانها ره ياد بگيرين باز برين بحث كنين. آلمانها هر كاره ده وختش و ده جايش ميكنن ني كه مثل شما عاروسي و خوشي مردمه خراب كنن . از دست همتو نيمچه روشنفكرا بود كه مُلك خراب شد . حالي كل شان از ملك فراري شدن و ده بارهء خورشيدي و شمسي و چي و چي گپ ميزنن . كل گپاي شان دروغ اس . شو و روز كل شان يه جنتري عيسوي تير ميشه . ني از شمسيش خبر دارن و ني از خورشيدي مورشيديش . هر كدام شان بر ازي كه خوده نشان بتن كوشش ميكنن گپ دگا ره رد كنن . ايقه كه علاقه دارن برن ده افغانستان و سال شمسي ره عوض قمري پس رسمي بسازن . . . ايجه چرا محفل خوشي ماره خراب ميسازن ؟! . . .
از حق كه نگذرم گپ مادر اولادا هم درست اس . اول همي كاكا قمبر خودش هيچ از گردش ليل و نهار خبر نداره و بر مه وظيفه داده كه از آمدن ماه مبارك رمضان و عيد و ايتو گپها خبرش كنم . عين همو روز رفتن به سوسياله هم مه بايد به يادش بتم . . .
به هر ترتيب مه از سر مساله دست بردار نشدم و چون كار ژورناليستيك بايد بيطرفانه باشه و نظرات همه جوانب ذيدخله انعكاس بته ، يك خط هم نوشته كدم به مقامات مربوطه در دارالامارهً محترمه و در مورد دلايل ، ضرورت و مفاد تبديل تقويم رسمي از شمسي به قمري طالب معلومات شدم . . . يك ماه صبر كدم ، وختي ديدم كه جواب نرسيد باز يك خط دگه روان كدم  .
چيزي كم دوماه بعد جواب خط دومم رسيد . ده جواب پس از دعا و سلام و خيريت انجام ، اولتر از همه بارهء نام گلچهره تبصره و توصيه يي نوشته شده بود كه نشان ميداد ايتو نامها حتا ادمها موُمن و متقي ره ده مركز دارلامارهء محترمه هم ده فكرهاي دگه رقمي ميندازه . به همي سبب سفارش شده بود كه به صاحب اي نام بگوييم تا يك نام مناسبه كه سبب گمراهي مردها نشه انتخاب كنه . و اما ده بارهء اصل سوال نوشته شده بود كه چون مقامات به امور رعاياي داخل مملك حق اوليت قايل استن و پس ازو به امور افغانهاي مهاجر رسيده گي ميكنن ، پس اگه بر گرفتن جواب بسيار عجله دارم بايد شخصاً برم به دارلاماره تا روي به روي و جاي به جاي به كارم رسيده گي شوه . . .
با در نظرداشت مفاد نامهء دارلامارهء محترمه ، به خدمت گلچهره جان و خواننده هاي محترم و محترمهء دگه كه ده بارهء تصاميم صادره از دارلامارهء محترمه و ايتو گپها سوالهايي دارن عرض ميشه : سفر از آلمان تا دارلامارهء محترمه هم پيسه و هم وخت زياده ميخايه . پيسه بر كراي طياره و سفر خرچ و سود و سوغات و غيره و غيره و وخت بر ازي كه ويزي ريش تيار شوه . اگرچه اي خدمتگدار شما حاضر اس ريش بانه مگرم مدير مسوول به خاطر مشكلات مالي حاضر نيس برم تكت سفر و پول سفر خرچه حواله كنه .
مادر اولادا ده اول گفت كه اگه خوده بيمهء حيات كنم برم اجازهء سفره خات داد ، خو هر چقه كه گشتم هيچ شركت بيمه حاضر نشد كه حياتمه ده وخت سفر به افغانستان بيمه كنه . مادر اولادا ميگه كه اگه بي بيمهء حيات به افغانستان برم مره طلاق خات داد . . .
گلچهره جان ! با در نظر داشت مشكلات اين خدمتگذار ، باز هم اگه بر گرفتن جواب سوالهاي تان عجله دارين ميتانين خود تان به دارالامارهء محترمه كه به محل بود و باش فعلي تان بسيار نزديك اس تشريف ببرين . البته اگه از سفرتان يك گزارش بر چاپ ده مجله روان كده بتانين پول حق الزحمهء شما ره اگه دفتر مجله حواله نكد مه از جيب خودم به خدمت تان تقديم خات كدم . ده مورد سفر تان به همراي يك شخص صاحب نظر كه ده همي نزديكيها به افغانستان سفر كده بود مشوره كدم . اگه گپهاي جناب شانه خلاصه كنم بايد بگويم كه : حالي دگه مثل سابق نيس كه سرك الطوايفي باشه و ده هر كيلومتر يك پاتك و يك حكومت باشه و يا خداي ناخواسته ده راه و رو هر كس به دل خود مال مردمه چور كنه ، يا سربه خود ده حق كس دگه تعرض كنه . حالي همه چيز زير يك نظم و ترتيبي اس كه نگو و نپرس . . .
با نظر داشت چشم ديد آن آقاي صاحبنظر و ارشادات دارالامارهء محترمه ، اگه به جاي نام وسوسه كنندهء گلچهره و گل اندام و . . . يك نام زمخت مثل بي بي زهر مار و يا بي بي زقومه انتخاب كنين ، همراي يك محرم شرعي ريشدار سفر كنين ، يك چادري تيره رنگ كهنه ده سر داشته باشين ، برآمده گيها و فرورفتگيهاي وجود تانه ايتور اتو كده و لشم بسازين كه حتا ادمهاي خيالپرداز و چشمچران هم اثري از چيز هوس انگيز از پشت چادري كشف كده نتانن ، طوري راه برين كه هيچ جاي تان شور نخوره و صداي پاي تان بلند نشه ، وخت گپ زدن با صداي پخچ گپ بزنين و بالاخره هم دلايلي ره كه برتان خات گفتن قبول و با تشكر تاييد كنين ، كدام خطر به خصوص جان تانه تهديد نه خات كد .
به هر صورت بر احتياط زيادتر بهتر خات بود كه محرم شرعي تانه بر گرفتن جواب روان كنين . ده اي صورت به يقين كه هيچ خطري متوجه شخص خود شما نه خات شد.
البته راجع به اي موضوع و چيزهاي دگه خود تان كه ده نزديكي دارلامارهء محترمه سكونت دارين به يقين زياتر از ما ميفامين .
از روي احتياط به خيشاونداي محترم تان بگويين اگه خداي ناخواسته كدام واقعه بر تان رخ داد ما ره خبر كنن . بر تان وعده ميتيم كه ده اي صورت بي بي بينونو و امنيستي ره خبر خات كديم . اونها تشنهء هموتو خبرها هستن . مگرم فكر تان باشه كه اگه گپ تان به جاهاي باريك و فرار و مهاجرت و ايتورها برسه ، ريسمان دار و سنگ سنگساره هم كه همرايتان بيارين ، بي بي بينونو ، و امنيستي و ممنيستي برتان كومكي نخات كد . ايجه ده المان ميگن كه ده افغانستان دولت يا عين شبه دولت هم وجود نداره و به همي خاطر نميتانه تعقيب سياسي ده افغانستان موجود باشد و نتيجه اي كه به علت نبودن دولت تعقيب سياسي وجود نداره و تعقيب سياسي كه موجود نباشه افغانها مستحق پناهنده گي شده نميتانن . حالي بيا و ثبوت كو ، وكيل بگي و سند و مدرك پيدا كو ، ترجمه كو و از يك محكمه به محكمهء دگه برو و پشت ده پشت جواب منفي بگي و يا پس برو يك دولت طبع دل غربه بساز و باز بيا تقاضاي پناهنده گي كو كه باز هم شايد برت يك جواب سربالاي دگه جور كنن و كل كوششته ضرب صفر بسازن .
هان جان بيادر نه سر امنيستي ره مار گزيده و نه سر بي بي بينونو ، ره كه ده ايتو چيزها افغانهاي بي پشت و پناه ره كومك كنن . باز امنيستي با يگان انتقاد خشك و خالي بر خود بيني خميري ميسازه ، مگرم بي بي بينونو كه به خاطر يك ساعت توقيف ده كابل و انتقادهاي سخت از مقامات دارلامارهء محترمه ده بازگشت ، به حيث مدافع حقوق زنها در افغانستان شهرت جهاني پيدا كد ، تا به حال ده بارهء سلب استحقاق پناهنده گي افغانها با يك اشارهء ابرو هم كدام مخالفت نشان نداده و اگه برش مكتوب هم روان كني پشت گوش ميندازه و برت جواب نميته ، مثل ازي كه خير خيرت اس . و اگه هم مثلاً يك كسي ره گير بياري و ناچارش بسازي كه يك چيزي بگويه ، چكشه عوض ميخ ده ديوار خات زد .
****
مشغول نوشتن جواب گلچهره جان بودم كه پسته چي زنگ زد و يك مكتوب راجستري ره برم داد. اي مكتوب باز از گلچره جان بود ، كه با اشاره به " كلينتونخند " چاپ شده ده شمارهء پيشتر آسمايي، انتقاد داشت كه چرا مه سر . . . افغانستان انتقاد نوشته نكديم ، كه سر رييس جمهور امريكا ريشخندي كديم .
گلچهره جان ، به خدمت عرض كنم كه سر نكتهء جالبي انگشت ماندين و يگانه كسي هستنين كه اي انتقاده كدين . . . مگرم فكر ميكنم كه ده مورد او كساي كه شما نام بردين حتا اگه نوشته ميكدم ، يا نوشته كنم كه سر چشم مبارك شان ابرو دارن - او چيزهاي شانه كه كل دنيا ميفامه ، خو بانين- خدا ميدانه كه چی قدر انتقاد سرم ميباريد و او وخت ما هم ميشديم مثل يگان كساي دگه ، كه يك دوست ندارن ، مگر هزار دشمن دارن . . .
شما از دموكراسي فرمودين به اي ارتباط قصهء بحث و جنجال يك ژورناليست روسي و امريكايي به يادم آمد . ميگن ده وخت برژنف يك خبرنگار امريكايي همراي يك خبرنگار روسي بحث و مشاجره داشت . امريكايي ميخاست اثابت كنه كه ده امريكا ديموكراسي واقعي وجود داره و روسي هم ادعا ميكد كه ده شوروي ديموكراسي واقعي اس . بالاخره امريكايي خاست يك مثال غير قابل رد بياره و گفت : " نمونهء روشن ديموكراسي ده امريكا اي اس ، كه ما ميتانيم مستقيم و روياروي رييس جمهور رونالد ريگنه انتقاد كنيم."
ژورناليست روسي به جديت جواب گفت : " اي خو كدام گپي نيس ، ما هم ميتانيم كاملاً  آزادانه رونالد ريگنه انتقاد كنيم . . . . "

بلي جان برادر امروز هم اگه معيار ديموكراسي هموتور باشه ما هم از امريكا هيچ كم و كسر نداريم و ميتانيم مثل امريكاييها كلينتونه انتقاد كنيم . خو مگرم ده مورد او چييزهاي كه شما نوشته كدين ، هر وخت كه لطف خدا شد و ما هم مثل امريكاييها صاحب آزادي و حقوق و قانون و رييس جمهور شديم و مثل امريكايها حق انتخاب ، انتقاد ، استيضاح و بركناري ريس جمهور و حكومت خوده يافتيم ، ده او وخت مه هم كه ش. شیرآغا باشم شير واري  رييس جمهور افغانستانه عين ده پيش رويش انتقاد خات كدم . حالي شما كه ايقه طرفدار ديموكراسي و انتقاد از سياستمدارهاي برجاي و بيجاي و ساكن و سيار افغانستان هستين ، بياين منصفانه و برادرانه كارها ره تقسيم ميكنيم : نيم اول كاره شما كنين يعني ديموكراسي ره ده ملك بيارين و نيم دوم كاره بانين بر مه و اگه او وخت از خبرنگار و نويسنده و طنز نويس امريكايي ده انتقاد از سياستمدارها و سياستدارها و سياستندارها ، يك ذره هم كم و كسر آوردم ، باز او وخت مه ملامت .

شین شیرآغای شما

***

برگرفته از شماره 10 آسمایی ، منتشره اپریل سال 1999