به "انجمن فرهنگي افغانهاي شهر هامبورگ " ،

هموطنان محترم ،

نخست اجازه بفرماييد سلامها و مراتب تمنيات نيك را تقديم بدارم .

نامهء مورخ 20/ 09/ 1999 شما را به تاريخ 23/ 09/ 1999 دريافت داشتم . از اين كه نامه و دعوتنامهء ما را بي پاسخ نگذاشته و در پاسخ به آن ، فكر ، ديدگاه و موقف تان را روي برخي جوانب مسأله بيان داشته ايد ، سپاسگزارم .اگر همين پاسخ را در جواب به نخستين نامه ام ميفرستاديد ، آن را با ساير نظريات رسيده چاپ و در مجموعهء نظريات ، به همه نهادها و شخصيتهاي فرهنگي افغاني مقيم آلمان ارسال ميداشتيم . در اين صورت زمان نسبتاً كافي در اختيار ميبود ، كه طي آن شايد ميتوانستيم به موقع به جوانبي از مسأله كه سبب خودداري شما از شركت فعال و مستقيم در همايش گرديد ، بپردازيم . كم از كم از لحاظ نظري امكان آن وجود داشت تا در مورد شيوهء فراخواندن و كار همايش به موافقه برسيم . و اما در حالي كه تنها يك روز به همايش مانده بود و نامهء تان نيز خطاب به همايش بود ، يگانه كاري كه ميتوانستم اين بود كه نامه در همايش خوانده شود. اين كار صورت پذيرفت و در همان آغاز بخش كاري ، نامه ها و پيامها قرائت شدند ؛ چون نامهء شما اصل پيشنهاد را با پيشنهاد كننده اش زير ذره بين پرسش قرار داده بود ، لذا به پيشنهاد من ، پيشتر از ساير نامه ها قرائت گرديد . نيت آن بود تا در جريان كار همايش نكته نظرهاي شما نيز مورد توجه باشند ، در غير آن از لحاظ تكنيكي اين حق موجود بود كه به دليل نبود امضا و يا مهر در پاي نامه ، از ارايه و قرائت آن در همايش جلوگيري به عمل آيد و يا اين كه اصلاً به همايش ارايه نشود .
و اما حال ميخواهم به اصل موضوع برگردم و در بارهء برخي نكات مندرج در نامهء شما ، نظر خود را به خدمت تقديم بدارم :
- اين كه مسأله به صورت درست مطرح شده بود يا خير ، ميتوانست و ميتواند موضوع بحث باشد . و اما اصولاً چنين بحثي بايد در مورد موضوع به عمل آيد ، نه روي اشخاص . در چنين بحث هيچ شخصيت حكمي و يا حقوقي نميتواند نظر خود را به قوت سيماي اخلاقيی كه براي خود قايل است بر كرسي اثبات بنشاند و يا استدلال طرف مقابل را به دليل اين كه سوابقش چي بوده و يا نبوده رد كند .
- صورت درست طرح مسأله راه درست حل را نيز تا حد زيادي هموار ميسازد .
اگر كسي مسأله را به صورت درست مطرح ميكند ، صرفاً عدم شناخت كافي از خود شخص نبايد به مانع عمده مبدل گردد . شما اگر ميگفتيد كه مسأله به صورت درست مطرح نشده و صورت درستش را به موقع مطرح ميكرديد و در يك بحث منطقي حقانيت آن را اثبات ميكرديد ، من آن را ميپذيرفتم و اگر هم نميپذيرفتم لااقل ديگران ميپذيرفتند.
و اگر همه جوانب اصولي در چارچوب مناسب حل ميشدند و تنها اين باقي ميماند كه كي ميزبان همايش باشد ، در آن صورت در اين مورد من حاضر بودم هر كانديد ديگري براي ميزباني را كه ميتوانست مورد پذيرش بيشتر قرار گيرد - ولو اين كه مستحقتر ميبود يا نه - بپذيرم ، اگر نميپذيرفتم ، آنگاه كاري ميبود آشكارا خودخواهانه . من اگر بالفرض كاملاً پالوده از اين صفت منفي نباشم ، لااقل عقلم اين قدر قد ميدهد كه بدانم انسان براي چنين خودخواهي - آنهم در يك محيط آزاد - چي بهاي گراني بايد بپردازد .
- گيريم شما در مورد من ملاحظاتي داشتيد و آن احتمال و يا افواه كه شما از آن سخن گفته ايد ، به گونه يي هم اثبات ميشد و داوري و موقف من در قبايل مسايل مربوط به فاجعهء خونين و بنيادبرافگن دو دههء اخير درست نميبود و يا لااقل مثلاً مورد پسند شما قرار نميگرفت ، آيا از كساني كه ابراز نظر كرده و نظريات شان به خدمت همه و از جمله شما به ضميمهء دعوتنامه ارسال شده بود ، نيز شناخت درست نداشتيد و در مورد شان شايعاتي شنيده بوديد كه مانع از همنشيني و همصحبتي شما با آنان در زير يك سقف ميگرديد و آيا در همچو جمعي حتي حضور يك شخص هم كه مثلاً سوابقش به نظر شما مطلوب نباشد ، قابل تحمل نبود ؟!
اگر پاسخ تان منفي است ، چرا لااقل به حيث مهمان در جلسه اشتراك ننموديد و اگر پاسخ مثبت باشد ، روش شما كه خود را متعهد به آزادي ، حقوق بشر و ديموكراسي ميدانيد ، با روش رژيمهاي استبدادي ، تك حزبي ، تنظيم سالاري و طالبي دو دههء اخير چيست ؟!
همچنان اگر پاسخ تان مثبت باشد ، پس بايد قبول كنيد كه خود را در يكنوع انزوا قرار داده ايد . شما ، نوشته ايد : " كار فرهنگي ما در ارتباط تنگاتنگ با مسايل انسان و اجتماع ، زمان و مكان آن وجود داشته ، و دارد . . . "
آيا شناخت مسايل انسان و اجتماع بدون شناخت خود اين انسانها و گروههاي اجتماعي ، كه در مجموع جامعه را ميسازند ، ميسر بوده ميتواند ؟!
آيا اگر ما ، همين جمع مهاجرين افغان در آلمان را كه امكان تماس زنده و نزديك با آنها را داريم نشناسيم و كوشش نكنيم بهتر بشناسيم ، تا چي حد شناخت ما از جامعهء افغاني كه توفانهاي خونين و بنياد برافگن دو دههء اخير ، آن را در بسا موارد به معني منفي سراپا دگرگون ساخته و به سده هاي پيشين پرتاب كرده ، درست و واقعبينانه خواهد بود؟
- شما نوشته ايد : " ... تجارب و مواضع غلط موجود در جامعه و محيط مهاجري در عرصهء پيوندهاي فكري و سياسي ديگران ، راههاي را كه به اسلام آباد ، پكن ، ماسكو، تهران و ... سر تعظيم فروميبرند محكوم ميكنيم . "
فكر ميكنم ، محكوم كردن و تقبيح كردن ساده ترين كاري است كه كسي كرده ميتواند . يك افغان بيسواد ، اما پاكنهاد ، هم چنين چيزي را محكوم و تقبيح كرده ميتواند - خوب شايد نه به آن الفاظ پر طنطنه يي كه يك درسخوانده ميتواند اين كار را بكند . براي مردمان چيز فهم ، مسألهء مهمتر اين است كه نادرستي اين افكار و پيوندهاي فكري و سياسي را كه خلاف منافع و مصالح ملي قرار گرفته و به خصوص اين خلاف را به اوامر بيگانه و براي تأمين منافع بيگانه انجام داده و در برابر بيگانه سر تعظيم فروميبرند، برملا سازند . به نظر من براي اجتناب از سوء تفاهم بايست كم از كم نام ساير كشورهاي مداخله گر همسايه و منطقه را شامل فهرست شما ساخت و بن ، پاريس، لندن واشنگتن و نيز بروكسل و نيويارك و ... را هم مستثني نبايد ساخت .
- پاسخ شما از جمله بر اين پايه استوار است كه گويا من ، " واقعيت هاي موجود و تاريخي چند دههء اخير در كشور ما كه حاكي از اسباب جدايي ها و تشنجات نيز است ، طرف توجه " قرار نداده ام و از اين رو گويا تأكيدها به ابراز حسن نيت و تفاهم جويي بر مبني آن جنبهء متعارف مييابد . . .
درست است كه من بر نيت نيك تأكيد ورزيده ام . و اما چنين تأكيد به معني آن نيست كه تنها با نيت نيك ميتوان قضايا را حل كرد . با من هم عقيده خواهيد بود ، كه اگر اسباب ديگر كم و بيش مهيا هم باشند ، تغيير جو نامطلوب مسلط كنوني در ميان درسخوانده گان ما ، و ايجاد فضاي بهتر ، به خودي خود و بدون عامل ارادهء آگاهانهء انساني صورت نخواهد پذيرفت و يا به موقع صورت نخواهد گرفت . ضرورت براي چنين تغييري بدون شك موجود است . به نظر من ، بسياري عواملي كه سبب استقطاب نيروها در نيمهء دوم دههء شصت و دههء هفتاد در افغانستان گرديدند ، ديگر يا موجود نيستند و يا هم ديگر قوت گذشته را ندارند :
• جنگ سرد در سطح جهاني پايان يافته است ؛
• شوروي فروپاشيده ، "سوسياليزم واقعاً موجود " ديگر موجود نيست و اسرار پشت پردهء آهنين ديگر آفتابي شده اند ؛
• رهبران كمونيست چين كه زماني خروشچف را به خاطر افشا و محكوم كردن كيش شخصيت ستالين و ريفرمهاي كوچك ، تقبيح و رهبري شوروي را ريوزيونيست ميخواندند و هرگونه همكاري با امريكا را تكفير مينمودند ، امروز در ريفرم اقتصادي و مناسبات با آمريكا و در مجموع غرب چنان پيش رفته اند كه ديدنش به ميكروسكوب و تلسكوب ضرورتي ندارد ؛
• آزادي ، حقوق بشر و ديموكراسي به حيث ارزشهاي جهانشمول و بي بديل در مقايسه با دو دهه قبل نيرو و جاذبهء مضاعف كسب نموده اند ؛
• اگر آناني كه ايديولوژي را - آنهم در فهم اندك و ناقص - به دين مبدل كردند ، تيرشان به سنگ خارا خورد ، ديگراني نيز كه دين را - يا در واقع پنداشتهاي سطحي و خام خودشان را از دين - به ايدولوژي سياسي بدل كردند ، نيز به عين سرنوشت ميتلا شدند ؛
• امروز شايد هيچ عاقلي اين را رد نكند كه دههء ديموكراسي برغم همه كمبوديها و كاستيهاي آن چانسي بود براي آيندهء بهتر كشور و چندان دشوار نيست تصور نمود كه اگر اين تجربه قوام مييافت و در همه ابعاد نهادينه ميگرديد و به زور برچه گلوي آن بريده نميشد ، امروز كشور و ملت ما در كجا قرار ميداشت ؛
• در پرتو تجربه تلخ امروز روشن گرديده كه كودتاي 26 سرطان اشتباه بود - اشتباه هولناك ...
• كودتاي ثور1357صرف نظر از اين كه جزييات آن چگونه طرح و اجرا شده باشند ، نهايتاً چيزي نبود جز عكس العمل در برابر كوشش رييس جمهور محمد داوود شهيد براي تصحيح خطوط داخلي و خارجي حكومتش مبتني بر منافع و مصالح علياي ملي و در مسير رفع خطرات فزاينده براي استقلال و حاكميت ملي افغانستان و جلوگيري از مبدل شدن آن به نقطهء داغ تصادم شرق و غرب ؛
• نتايج و پيامدهاي تباهي آور كودتاي 7 ثور 1357 و لشكر كشي شوروي به افغانستان امروز چون كوه عظيم در پيش چشم ما قرار دارند ‎؛ قابل ثبوت است كه برنامهء ح د خ ا ، اگر بالفرض با چنان مقاومت داخلي و فعل و انفعالات خارجي كه مواجه شد ، نيز روبرو نميگرديد و داغ تجاوز شوروي نيز بر جبينش نميخورد ، باز هم نميتوانست متضمن پيشرفت ، ترقي و عدالت اجتماعي گردد - اگر به بحث تيوريك نرويم ، تجربهء كشورهاي ديگري كه دهه هاي متمادي در اين راه طي طريق نموده اند ، ثبوت چنين داوري به حساب آمده ميتوانند ؛
• همچنان تجربهء ايران كه از دو دهه است با سرو صداي كر كننده مدعي ارايهء مدل اسلامي است و امروز نهايتاً از بطن جامعهء برخاسته از همان انقلاب اسلامي ، انديشه بازانديشي اسلامي با قوت تمام سربلند كرده كه در واقع نفي آن تجربهء منفي است و اعتراف به اين كه تا حال پندارهاي خام از اسلام به جاي اسلام عنوان شده اند ، و شمار ي از اسلامگرايان ما تازه دارند مثلاً انديشه هاي دكتور عبدالكريم سروش را مورد توجه قرار ميدهند ، نيز در واقع ثبوت اين است كه انتهاي ديگر طيف نيروهاي سياسي جامعهء ما نيز گروهايي بي آن كه حتي از لحاظ نظري آماده گي حد اقل براي تبارز و يا حتي حضور به حيث يك نيروي سياسي را داشته باشند ، وارد صحنهء مبارزه براي كسب قدرت شده بودند ؛
• امروز برخي حقايق پشت پرده در طرف ديگر قضيه نيز لاقل چنان آشكار شده كه ديگر انكار از دست امريكايي ، پاكستاني ، سعودي و ايراني ممكن نيست و نيز شكي باقي نمانده كه هر كدام شان و در مجموع همه دول خارجي براي اغراض و منافع خود كار ميكردند . لذا اكنون فهميدن اين كه سياست دول بيگانه نه بر اساس خاطر گل روي كسي ، بل بر اساس منافع خود شان طرح و تطبيق ميشود و اگر براي اين منافع قربان كردن منافع ديگران لازم و ممكن گردد ، نيز از آن ابا نميشود ، به دانش ، ذكاوت و فراست خاص نياز ندارد .
در نتيجه ، از جمله با عطف توجه به آنچه كه در بالا به آنها اشاره شد ، ميتوان گفت كه از ديدگاه عقل سليم و وجدان بيدار ، نه تنها امكان و نياز بازانديشي ، بل زمان بازانديشي روي آنچه كه شما " واقعيت هاي موجود و تاريخي چند دههء اخير در كشور ما كه حاكي از اسباب جدايي ها و تشنجات نيز است ... " خوانده ايد ، فرا رسيده است .
من در اين موارد با صراحت نظريات خود را در مطبوعات بيان داشته ام و اما متأسفانه بنابر وضعي كه همهء ما با آن مواجه هستيم ، كمتر چانس آن را داريم تا با نظريات همديگر آشنا شويم .
ايجاد رابطه ميان نهادهاي فرهنگي ، صرف نظر ازين كه هريك از آنها چي تعريفي براي فرهنگ و كار فرهنگي ارايه ميدهند و صرفنظر از اين كه ديدگاهها و موقفهاي شان در قبال مسايل جاري كشور با هم چقدر شبيه و يا متفاوت ميباشند ، لااقل اين امكان را فراهم ميسازد تا با نظريات ، ديدگاهها و موقفهاي همدگر ، به گونهء بلاواسطه آشنا شوند و اگر مثلاً نتوانند هيچ وجه اشتراكي بيابند ، مرزهاي اختلافات شان را درست مشخص سازند و نيز روي رعايت موازين متمدن در مناسبات متقابل به توافقي برسند .
به نظرما و چنان كه جريان كار همايش نيز عملاً نشان داد هيچگونه همسان سازي و ادغام و يا ماستمالي مطرح نبود و نميتوانست مطرح باشد . تمايل به همسان سازي و يكسان فكري و يكسان گويي خود از استبداد فكر و راي منشأ ميگيرد . تنها چيزي كه مطرح بود اين بود كه تنوع را بايست پذيرفت ، اختلاف نظر را نبايد به دشمني بدل نمود ، كوشش بايد كرد تا نظرات گوناگون طوري با هم مقابل شوند كه به رشد فكري و روشن شدن جنبه هاي هرچه بيشتر و ژرفتر واقعيتهاي بغرنج كومك نمايند . بسياري جنبه هاي دانش اجتماعي برخلاف علوم طبيعي و تنخيكي چنن نيستند كه در چارچوب فورمولهاي مشخص قابل قبول عام بيان شوند و نه هم چون آفتاب از جملهء مسلمات مجسم بيروني كه به ساده گي حركت يك انگشت وجود شان را ثبوت كرد و يا رد . تنها از مقابلهء انديشه ها و بحث منطقي است كه ميتوان مسايل بغرنج اجتماعي و تاريخي را روشن ساخت .
به هر رو من حاضرم اگر در مورد درست بودن طرح و مثمر بودن كار همايش ، گفته هايم كافي پنداشته نشوند ، يا پرسشي در بارهء موضوع باشد ، به بحث با شما ادامه بدهم . اين بحث ميتواند روياروي و غير فورمال نيز باشد . من خوشحال خواهم شد تا از شما براي بحث روي اين مطلب و ساير مسايل مورد علاقه در منزلم پذيرايي كنم . البته اگر وضع صحي - جسمي برايم اجازه ميداد ، خودم به هامبورگ مي آمدم ، ولي متأسفانه چنين سفري براي من بهيچوجه ممكن نيست .
عطف به نكات مندرج در نامهء شما ، در چند مورد ميخواهم توجه شما را جلب كنم :
1. در رابطه به تجاوز شوروي ، من ، به فرض محال اگر افغان هم نميبودم ، لااقل به حيث يك انسان خود را موءظف ميدانستم تا اگر در اين مورد سخني بگويم ، سخني مبتني بر عقل و وجدان باشد . در اين مورد من قضاوت خود را به گونه صريح و روشن و در حضور نماينده گان مطبوعات بين المللي ، درهمان زمان موجوديت قواي شوروي در افغانستان بيان داشته ام . و در اصل نيز تقبيح و محكوم كردن ، در آن زمان لازم بود . كاري را كه من در موقعش انجام داده ام ضرور نيست با گذشت زمانش تكرار كنم . در مرحلهء كنوني تقبيح و محكوم كردن تجاوز شوروي ، براي يك انديشمند افغان ، كافي نيست :
• جهان از همان اول لشكركشي شوروي را تجاوز خشن و تحريك نشدهء يك ابر قدرت بر يك كشور كوچك همجوار تعريف نمود . اين كه شوراي امنيت ملل متحد به خاطر حق ويتوي شوروي به حيث يك عضودايمي شوراي امنيت ، نتوانست - همانند ساير موارد تخطي اعضاي دايمي شوري امنيت و به خصوص شوروي و امريكا - قراري صادر كند ، يك نمونهء بارز بيعدالتي در نظم حقوقي بين المللي ميباشد ؛
• زعامت شوروي در زمان گرباچف در واقع پذيرفت ، كه عمل شوروي خطا و خلاف موازين حقوقي بين المللي بوده است . روسيه به مثابهء وارث شوروي در صراحت از اين هم فرا تر رفت ؛
• اكنون ما به حيث يك ملت و يك كشور بايد توان آن را بيابيم تا در مورد احقاق حق مسلم خويش براي گرفتن غرامات جنگ و جبران خسارات جنگ از وارث شوروي ، اقدام كنيم . استقرار روابط و آنهم روابط عادي با وارث ( وارثان ) شوروي ، پيش از حل مسألهء غرامات جنگ ، با هيچ معياري موافق با منافع و مصالح علياي ملي نيست ، بل بر ضد آن ميباشد . كارشناسان حقوقي افغان بايد از لحاظ مسلكي اين موضوع را مورد بررسي قرار دهند و جامعهء فرهنگي و مطبوعاتي ما بايد اين امر را به آگاهي همهء جامعهء افغاني برسانند ؛
• با اتكا بر حقايق ودلايلي كه در بالا به آنها اشاره شد ، ميتوان گفت : اگر كسي امروز در مورد تقبيح تجاوز شوروي سر و صداي ميان خالي كند و اما از حقوق حقهء ملت و كشور ما براي دريافت غرامات به خاطر اين تجاوز سخن به ميان نياورد ، اين گمان را سبب شده ميتواند كه گويا براي چيزهايي كه با منافع ملي پيوندي ندارند سرپوش تبليغاتي فراهم ميسازد . و اگر نيك بنگريد ، چي چيزها نبوده كه نه كوشيده اند با نام بردن از جهاد و يا مقاومت ضد شوروي ، براي آن جامهء مشروعيت بدوزند . . .
2. در مورد اين كه طي چند دههء اخير بر كشور و ملت ما چي گذشته ، چرا گذشته و نتايج و پيامدهاي آن چيست . . . مهمترين كاري كه در برابر انديشمندان ما قرار دارد ، تقبيح و محكوم كردن و امثالهم نيست ، وظيفهء دانشمندان و در مجموع جامعهء فرهنگي ما بسيار فراتر از اين است . اين وظيفه به نظر من همانا مطالعه ، تحليل و بازانديشي تمام حجم و بدون پيشداوري تجارب ناكام ، خونين ، جنايتبار و آينده برانداز اين مرحله از تاريخ كشور است . اگر بتوان " بحران رابه پرسش فلسفي بدل كرد " و توان پاسخ گفتن به آن را يافت ، آن وقت برون رفت از آن نه تنها ميسر خواهد شد ، بل جامعه توان رفتن به يك آيندهء مطلوب را نيز كسب خواهد كرد .
3. از ثور 1357 تا حال در افغانستان جنايات زياد به وقوع پيوسته اند در اين رابط به نظر من توجه به نكات زير لازمي ميباشد :
• جنايت مفهوم حقوقي است ، و نه ميتوان براي آنها تعاريف جداگانه مطابق ذوقها و سليقه ها و يا باورها و پنداشتهاي جداگانهء ايديولوژيك ، سياسي و يا حزبي و امثالهم ارايه نمود . بناً هركي -صرف نظر از اين كه در صف دولت بوده باشد و يا در صف مخالفينش و يا جدا از هر دو - مرتكب عملي شده باشد كه جنايت تعريف شده بتواند ، بايد از سوي يك مرجع مسإـول و ذيصلاح مورد پيگرد قرار گيرد و مطابق به اصول عدالت و قانون در موردش داوري شود . چون به تخمين قرين به يقين ميزان همچو موارد به هزاران خواهد رسيد ، بناً معقول خواهد بود ، مرجع ذيصلاح تنها مواردي را كه جنايت در سطح خيانت ملي و جنايت عليه بشريت تعريف شده بتوانند و نيز مواردي را كه شاكي خصوصي داشته باشند ، مورد پيگرد قرار دهد .
• در هر صورت منظور از مجازات جنايتكار ، انتقام گيري نيست ، بلكه تأمين عدالت و هم مصالح امروز و فرداي جامعه است . اگر بالفرض يك مرجع ذيصلاح ملي تصميم بگيرد تا به خاطر مصالح بزرگ ملي ، عفو عمومي هم اعلام كند ، من در كمترين حد طرفدار تجربهء افريقاي جنوبي ( تشكيل كميسيون دريافت حقايق ، اعتراف مجرمين به عملي كه مرتكب شده اند و عفو آنها توسط مدعيان خصوصي شان ، به مثابهء يك عمليهء اخلاقي ) هستم . در غير آن ظلم بزرگي خواهد بود كه جنايتكاري با سر افراشته در جامعه آزاد گشت و گذار كند و يا هم كسي با سوء استفاده از آزادي بيان ، به ناحق كسي را جنايتكار بخواند .
4. جواناني كه در اواسط دههء شصت و اوايل دههء هفتاد ، با استفاده از آزاديهاي مصرح در قانون اساسي دههء ديموكراسي ، پا به عرصهء فعاليتهاي اجتماعي و سياسي نهادند ، متأسفانه بنابر فقدان تجربه و دانش و نيز فضاي حاكم بر منطقه و جهان در جستجوي " باغهاي سرخ و سبز " به راههايي سوق داده شدند كه نهايت شان به سرابها در صحاري سوزان و بي آب و علف شكست و سرخورده گي ميرسيدند . در اين رابطه به نظرم چند نكته درخور تعمق و تفكر وجود دارد :
• چرا اين نسل به گمراهه هايي رفت كه هم خود و هم ملت و كشور از آن به خاك و خون نشست ؟
اين پرسشي ميباشدكه بايد به آن پاسخ گفت .
• البته برخي آنها ، طالع بد عضويت در گروههايي را داشتند كه به قدرت رسيدند و خطاهاي بزرگ را مرتكب شدند .
• شماري از گروههايي كه اين حاكمان دوره هاي سياه روزي را زماني به خاطر انديشه ها و روشهاي نسبت به خود شان نرم تر به هزاران دشنام ميكوبيدند و خود را به مراتب آتشين تر از آنها معرفي ميكردند ، نه از روي تدبير و تعقل خود شان ، بل برغم هر كوششي ، به كرسي حاكميت رسيده نتوانستند . البته آنها بايد از خوش چانسي خودخوش باشند ، در غير آن اگر فرصت مي يافتند تا آن تيوريهاي به مراتب تندتر خود رابه اجرا بگذارند ، ميتوان تخمين كرد كه كار به كجاها ميرسيد . . . بناً اين هموطنان گرچه شمار شان اندك نيز باشد ، آنچه را كه پيش آمده نميتوانند به حيث دليل حقانيت نظريات ، ديدگاهها و مواضع آن زمان خود عرضه كنند ، بل بايد از فرجام بد ديگران پند و عبرت گيرند و اصلاً از اين بگذرند كه بار ديگر افغانستان را لابراتواري براي يك آزمايش بد فرجام ديگر بدل نمايند . در اين جا بايد روشن سازم كه داشتن يك انديشهء خطا، تا نيت عملي كردن آن و نيز اين نيت تا عمل براي تحقق آن از هم فرق دارند . نميتوان كسي را براي داشتن يك عقيده به محكمه كشيد و به خاطر عملي كه احتمالاً ميتوانسته مرتكب شود كيفر نمود ، اما در بحث نميتوان از چنين چيزهايي هم چشمپوشي كرد . . .
• آيا اين نسل را ميتوان از صفحهء تاريخ و از واقعيت اجتماعي حذف كرد و آيا اصلاً چنين حذفي ولو به فرض محال ممكن هم باشد ، مفيد خواهد بود ؟
به نظر من نه چنين حذفي ممكن است و نه مفيد .
• اطلاق كل به جز و نيز اطلاق جز به كل و يا به بيان ديگر برخورد استقطابي مطلقاً سياه و سپيد ( خوديهاي همه كاملاً خوب و آن ديگران همه كاملاً بد ) ، كه در گذشته به مثابهء حيلهء جنگ سرد در جهان و نيز جنگ رواني براي شعله ورنگهداشتن كورهء جنگ گرم در افغانستان رايج بود ، كاريست كه از منطق و يا لااقل منطق سالم به دور ميباشد و همه بايد بالاخانه هاي ذهن را از رسوبات مسموم كنندهء اين دوران و اسطوره باوريهاي القايي دستگاههاي تبليغاتي پاك سازند - بتخانهء ريگي اسطوره ها و تنديس هاي ريگي آن را باد و باران فروريخته است . . .
• البته در مورد آناني كه كارش شان به ارتكاب جرايم و جنايت انجاميده ، قبلاً نظر و موضع خود را بيان كردم . و اما اين را نيز بايد بيفزايم : آناني كه در اتخاذ تصاميم خلاف منافع و مصالح ملي و اجراي آن - صرف نظر از اين كه در كدام سوي خط بوده باشند -مسووليت خاصي دارند ، بايد به خطاي خود پي برده و از صحنه كنار بروند و با حضور فعال خود در عرصهء زنده گي اجتماعي ، سبب تداوم و تشديد بحران موجود نگردند . به نظر من چنين متهمين كساني اند كه در رأس هرم هاي قدرت - دولتي و يا اپوزيسيوني - مسإ.وليت اتخاذ تصاميم خلاف منافع و مصالح علياي ملي و اهرمهاي اجراي آن را در دست داشته اند . آناني را كه مسووليت شان آشكار است ، اما حاضر نيستند به آن اعتراف كنند ، طبعاً بايد تجريد كرد . اين دسته از اشخاص بهترين كاري كه كرده ميتوانند ، آن است تا صادقانه اعتراف كنند و اگر بر اسراري واقف باشند ، از آن پرده بردارند ، تا ياران هنوز گمراه شان ، حقايق را دريابند و ديگران نيز بر واقعيتهاي پشت پرده چنان كه بوده پي ببرند .
5. قدامت در مهاجرت و يا تأخير در آن به خودي خود ثبوت و رد هيچ چيزي نيست . به جز يك مشت موجودات انسان نما كه در هردو طرف استقطابها در بيش از دو دههء اخير ، بر سرنوشت ، دار و ندار و مرگ و زنده گي ملت و ميهن بيشرمانه تجارت كرده اند و آگاهانه به منافع بيگانه گان خدمت كرده اند ، ديگر هيچ بخش جامعهء افغاني از اين تراژيدي پر مضحكه و دوزخ تباهي آور و آينده برانداز سودي نبرده است - برخلاف به خصوص مردمي كه در داخل كشور بوده اند ، بيشترين قربانيها و صدمات را متحمل شده اند . بياييد شرافتمندانه اعتراف بكنيم كه دو دههء تمام زيستن در زير فشار همه خطرات جنگ و آنچه در كشور جريان داشت و تحمل آنهمه محروميتها ، كار ساده يي نميتوانسته است باشد .
6. در مورد اين كه " كي با كي تفاهم ميكند " ، پاسخ من اين است كه افغان با افغان به حيث باشنده گان يك وطن مشترك و خانهء مشترك . و اما به نظر من پرسش مهمتر از " كي با كي " ، اين است كه كي با كي ، چگونه و براي چي ، تفاهم ميكند .
7. موجوديت تنوع نظر ، ديدگاهها و موقفهاي گوناگون در قبال مسايل ، حتي در جوامعي كه ساليان طولاني دارند راه رشد صلح آميز را در شرايط ديموكراسي ميپيمايند نيز به روشني قابل ديد است . ميتوان طبيعي بودن و زمينه ها و عوامل اين تنوع را توضيح كرد و نشان داد كه چگونه در چارچوبهاي مناسب و شرايط ديموكراسي ميتواند به غناي انديشه يي و فرهنگي بينجامد و سبب حل درست و مسالمت آميز مسايل و پيشرفت و ترقي اجتماعي و بهروزي انسان و جامعه گردد . و اما در جوامع استبدادزده و بحران زده اين تنوع از طيف و حالت طبيعي خارج ميشود و حتي ميتواند خصلت مخرب كسب كند . البته كه در چنين حالاتي در كشورهاي عقبمانده نميتوان صرفاً با اتكا به تجربهء مدرنيته غرب و ارزشهايي كه براي اين جوامع درونزا بوده ، تنوع مذكور را از مدار خرد ستيزي به مدار خردباوري و خرد گرايي انتقال داد . و اما درست نخواهد بود اگر ازين تجربهء باختر زمين و نتايج آن نيز چشمپوشي نمود .
8. اگر افغاني خودش را روشنفكر و فرهنگي ميداند و به ارزشهاي آزادي ، حقوق بشر و ديموكراسي ابراز باور و اعلام تعهد مينمايد و خودش را از قوم ستيزي مبرا ميشمارد ، در آن صورت طبعاً ميتوان از او اين چشمداشت را هم داشت تا نه تنها گفتار ، بل كردارش نيز در سطح متناسب و يا لااقل نزديك با اين ادعا باشد ، همفكران و يا كساني را كه آنها نيز به عين ارزشها ابراز باور و اعلام تعهد ميكنند در جريان تماس ، گفت و شنود و همكاري بشناسند و از روي چگونه گي رابطهء پندار ، گفتار و كردار شان ، صداقت شان را بيازمايند . اين كه كي چي زمان ، با پيمودن كدام راه و با كدام پشتارهء تجارب ، به اين باور رسيده و آن را چراغ راه خود ساخته اند ، اهميت درجه دوم دارد . أي چي بسا كساني كه تجارب تلخ و اما توان بازانديشي خردمندانه اين تجارب و وجدان بيدار آنها را به اين باور رسانيده و آن تجارب و اين نتيجه ضامني مطميني گشته اند براي اين كه باز از راه به بيراه نروند و أي چي بسا كساني كه چون پيروان " حزب باد " ، تنها از روي مد روز اين شعار ها را سرميدهند و در عمل استبدادگرا باقي مانده اند .
9. چيزي به نام كشف القلوب در اختيار نيست تا به نيات باطني افراد پي برد . پس چاره يي نيست جز اين كه انديشه را از روي گفتار و گفتار را از روي كردار قضاوت كرد و شناخت كه كي صادق است و كي فاقد صداقت ، كي در اين راه استوار است و كي نااستوار .
• در مناسبات با ديگراني كه آنها را خوب نميشناسيم دو شيوه وجود دارد : اول اين كه به هركس اعتماد كرد مگر اين كه دليلي براي عدم اعتماد و اثباتي براي آن به دست آيد و دوم اين كه به هيچكس اعتماد ننمود تا دليل و ثبوتي براي اعتماد به دست آيد . من شخصاً پيرو شيوهء اول هستم و آن را برابر با شان و مقام انسان ميدانم . در چنين شيوه يي ممكن است ، انسان مرتكب اشتباهاتي نيز شود ، اما وارسته از اين نادرستي كه بر همه انسانها شك كند و به هر كسي به چشم خطاكار ، خاين و دشمن بنگرد .
• براي من هر هموطنم ، با هر گذشته و حالي هموطنم است - مگر اين كه خود اعلام كرده باشد ، كه ديگر افغان نيست .
• من به آنعده هموطناني كه شهروندي كشور ديگري را پذيرفته اند ، نيز به چشم بيگانه نمي نگرم ، مگر اين كه خود افغان و افغانستان را به چشم بيگانه بنگرند .
• من با هر هموطني كه روبرو بشوم ، به رسم افغاني برايش سلامي تقديم خواهم كرد و هركي هم به من ، سلام بگويد ، در پاسخ عليكي خواهم گفت ، هيچكس را نميتوانم از درب خانه ام برانم ، هركي زنگ خانه ام را بزند او را به رسم افغاني پذيرايي خواهم كرد ...
10. براي كار مشترك با اشخاص ما نيز معيارهايي داريم ، بر صدر آنها وفاداراي به منافع و مصالح علياي ملي و به درجهء اول استقلال ، حاكميت ملي و تماميت ارضي و وحدت ملي مبتني بر تساوي حقوق تمام افغانها صرف نظر از منشأ  اتنیک، زباني ، مذهبي ، جنسي و سمتي و رد هرگونه تبعيض و امتياز بر اين اساس ، باور به حقوق و آزاديهاي بشري و ديموكراسي به حيث ارزشهاي جهانشمول ، در معني شناخته شدهء جهاني و بدون هرگونه پيشاوندها و پساوند ، قرار دارند .
11. من با آن آقايي كه شما نام برده ايد و نيز با همقطاران و همطرازان او هيچ پيوندي ندارم و عضو كدام حزب و يا سازمان سياسي نيستم و نه با آنها و رهبران شان كدام همكاري و وابسته گيي دارم .
12. عشق به آزادي ، ترقي و عدالت اجتماعي و رهايي جامعه و كشورم از بند گران عقبماني قرون و حركت در مسيركاروان تمدن معاصر ، در نوجواني مرا مانند هزاران فرد ديگر نسلي كه به تعلق دارم ، دچار پندارهاي خام ساخت و اما شلاق حوادث و باز انديشي آگاهانهء در جريان كار تحليلي ، كه كار يكروزه و آسان هم نبود ، مرا از اين پندارها رهايي بخشيد و انديشه ام سالهاست از زير سقف كوتاه ايديولوژيها و ايزمهاي سياسي آزاد شده و ديگر هيچگاه در همچو چارچوبها نخواهد گنجيد .
13. خوشحالم كه هوس جاه و مقام در دلم نبود تا درب ارباب قدرت را بكوبم و بيشتر از آن خوشحالم از اين كه وقتي هم آنان مرا به ملاقات خواستند ، اصلاً به ملاقات شان نرفتم .
14. ميگويند " زمين آنجا ميسوزد كه بر آن آتش روشن است " . نه شما و نه هيچكس ديگري نميتواند به من بگويد كه مصيبتي را كه مردم ما از جنگ كشيده اند ، بهتر از من ميداند . جنگ نيم وجودم را فلج كرده و بسياري آرزوهاي سادهء انساني را ازمن گرفته است . و اما خوشحالم كه مصيبت در من نفرت و خشونت نسبت به انسان را به بار نياورد و ذهن و قلبم جايگاه دشمنپروري نگرديد . درچنين حالتي بود كه من ، همراه با ياران مصيب كشيده - به شمول كساني كه در مخالفت و يا در دفاع از حكومت و يا به صورت تصادفي از اثر عمليات نظامي و يا ماين گزاريهاي دو طرف و يا هم از بطن مادر و يا در اثر عوامل ديگر معلول شده بودند - به فعاليتهاي گستردهء بشر دوستانه براي ياري اين مصيبت ديده گان پرداختم . شما ميتوانيد در اين مورد از منابع معتبر ملل متحد بپرسيد و اگر خواستيد من اثباتش را به شما ارايه خواهم داشت كه اين فعاليتم بدون هرگونه تبعيض و امتياز ، يكسان در خدمت همه مصدومين جنگ و ساير مصدومين به مثابهء انسان و افغان قرار داشت . تنها در اين موقع بود كه من ، به ابتكار خودم، با مقامات بالايي در هر دو طرف جنگ به گونهء همسان تماس برقرار كردم و به مذاكره پرداختم . در نتيجه زمينهء آن فراهم آمد تا اين كار بشردوستانه كه از حمايت و كومك مادي و معنوي مستقيم ملل متحد برخوردار بود و جوانب فني آن را يكي از بلند رتبه ترين متخصصين ملل متحد در رشتهء بازتواني اجتماعي معلولين - آقاي جان فسك از استراليا - به حيث سرمشاور تخنيكي به پيش ميبرد ، هم در ساحهء تحت كنترول حكومت وقت و هم در ساحهء كنترول مخالفين آن حكومت با توازن و بيطرفي كامل به جريان افتد و به هزاران نفر توان مستقل ، فعال و مفيد زيستن و اميد به زنده گي و آينده را برگرداند . من در اين مورد سخن را به درازا نميكشانم ، زيرا آن كار را براي اين نكردم تا امروز شما با عطف به آن در موردم قضاوت خوبي كنيد . و اما نوشتم چون پرسيده بوديد و هر كسي كه در عرصهء فرهنگ يا عرصهء ديگري از فعاليت اجتماعي رو مي آورد مكلف است به پرسشهايي كه از او در مورد گذشته اش ميشود ، پاسخ بدهد .
15. راجع به " گرگ و بره " ، چنان كه شما نوشته ايد ، گرگ به اقتضاي طبيعت خود بره را ميخورد . و اما انسان اگر انسان ديگري را " ميخورد " ، از اقتضاي طبيعتش نميتواند باشد ، پس تشبيه همچو موجودي به گرگ ، حتي براي گرگ نيز توهين آميز است . با همه خشونتي كه در قانون جنگل ميبينيم ، كمتر حيواني را ميتوان يافت كه همنوع خودش را بخورد و يا بي سبب بدرد .
• چي چيز سبب ميشود كه شماري از انسانها بدتر از حيوانات درنده شوند و چرا بر صحنهء زنده گي سياسي جامعهء ما قانون جنگل حاكم شده است و چگونه ميتوان اين قاعدهء اتكا به زور در رسيدن به قدرت و حفظ قدرت را دگر گون و متمدن ساخت ؟
• چرا درسخوانده گان ما به جاي قرار گرفتن در كنار اين يا آن يا هواداري و يا مخالفت پرسرو صدا و يا مسكوت از اين يا آن طرف منازعات خونين ، كه در واقع كشور و جامعهء ما را در يك دور باطل نابودي آور قرار داده اند ، نميكوشند تا در شكستن اين دور باطل نقش مثبتي ايفا كنند ؟!
• كساني كه در محيط مهاجرت ميكوشند به حذف معنوي كسان داراي انديشهء ديگر بپردازند ، آيا ميتوان تصور كرد كه اگر مانند نيروهاي درگير داخلي توان حذف فزيكي دگر انديشان را داشته باشند از آن ابا خواهند ورزيد ؟!
• آيا به جاي كوشش براي حذف همدگر و برداشتن شلاق " تكفير " عليه همدگر ، به جاي ترويج نابردباري ، به جاي تبديل اختلاف نظر به دشمني و به جاي تشويق و توجيه خشونت ، به جاي خودبزرگ بيني و حقيردانستن ديگران ، همراهي و همكاري در راه رويش و پرورش فرهنگ متمدن و سازندهء مناسبات متقابل و ارايهء نمونهء نيكي از همچو مناسبات بهتر نيست ؟
تأكيد خود شما بر صراحت كلام ، مرا نيز واداشت تا براي اداي حق مطلب و نيز لطف شما در پاسخ به نامه ام ، پاسخي با اين طول و تفصيل بنويسم .
و اما ميخواهم با صراحت خاطر نشان بسازم كه آنچه در بالا آمد ، نظرات شخص خودم است و آن را به حيث پاسخ شخص خودم محسوب نماييد ، نه به حيث مدير مسوول آسمايي .

 

يادداشت : گرچه نامهء شما مهر و يا امضا نداشت ، پس از اين كه آقاي رحيمي صحت ارسالش را از سوي انجمن شما تأييد فرمودند ، به آن پاسخ گفتم . و اما نميتوانم اين توضيح تيلفوني ايشان را بپذيرم كه گويا چون شخص معيني در رأس انجمن فرهنگي افغانهاي شهر هامبورگ ، قرار ندارد و گويا كارها دسته جمعي اند ، لذا گويا به اين سبب نامه بي امضا فرستاده شده است . در آلمان مطابق قانون ، تنها انجمني قابل ثبت است كه اساسنامهء پاسخگوي ايجابات قانوني داشته باشد . يكي از اين ايجابات نيز وجود يك شخص مسوول در رأس هيت مديره ميباشد . بالفرض هم اگر رييسي در كار نباشد بايد كسي به عنوان منشي نامه ها و اسناد را امضا كند و يا مهري براي نشاني شد اسناد موجود باشد .
پس از اين اگر نامهء بدون امضا و يا مهر از شما دريافت نمايم ، خود را مكلف به پاسخگويي به آن نخواهم دانست .

با تجديد احترامات فايقه

***

و اكنون چند توضيح كوتاه در مورد آسمايي :
- نخستين مدير مسوول آسمايي ، استاد محمد اعظم عبيدي از سابقه دار ترين نويسنده گان و فرهنگيان معاصر كشور و از خدمتگزاران سابقه دار معارف بودند .ايشان پس از چهار دهه فعاليت مطبوعاتي ، از ثور 1357 تمام اشكال همكاري با نشرات ( جرايد ، مجلات و راديو تلويزيون ) را به طور كامل قطع كردند . نظر و موقف ايشان در مورد فاجعهء دو دههء اخير به همه كساني كه ايشان را ميشناسند ، كاملاً آشكار است . بيوگرافي كوتاه ايشان هنگام معرفي آسمايي توسط بي بي سي ، پس از پخش نخستين شمارهء آسمايي ، به نشر رسيده است .
- اهداف ، خطوط و روحيهء نشراتي آسمايي كه در سرمقاله هاي نخستين مدير مسوول آن با روشني بيان شده اند ، تاكنون نيز دقيقاً رعايت ميگردند و پس از اين نيز رعايت خواهند شد .
- خطوط و روحيهء نشراتي آسمايي و محتواي آن توسط برازانده ترين شخصيتهاي فرهنگي افغان ، از جمله شماري از فرهنگيان نامور و خردگراي مقاومت ضد شوروي، تأييد شده است ، كه نامه ها ، مصاحبه ها و آثار ارسالي شان براي نشر در آسمايي گواه روشن اين امر است .
- در حال حاضر طيف گسترده يي از نويسنده گان و فرهنگيان طراز اول كشور ، از سراسر جهان با آسمايي همكاري دارند .
 - آسمايي پرخواننده ترين مجلهء افغاني است . اين خود تأييد شمار زيادي از هموطنان ما را از نشرات آن نشان ميدهد . صدها نامه نيز گواه اين امر است كه اين هموطنان ما آسمايي را با همين خطوط و روحيهء نشراتي اش دوست دارند .
- در مطالب منتشره به دهها مراتب تجاوز شوروي و اعمال حكومات دستنشانده و مطيعش و نيز مظالمي كه ديگران بر مردم ما روا داشته اند ، نكوهش شده اند.
- آسمايي نشريهء كانون آسمايي است و تحت نظر هيإت مديرهء اين كانون كه در زنده گي شان اندكترين داغ خوشخدمتي به متجاوزين و مداخله گران بيگانه و ايادي داخلي شان سراغ شده نميتواند و هميشه در حد توان و گاهي هم با ريسك جان به انسان و حقوق و آزاديهاي انساني خدمت كرده اند ، منتشر ميشود . مدير مسإول كنوني تحت نظر همين هيإت كار ميكند ، بدون آن كه خود عضويت آن را داشته باشد .
 - انتخاب اينجانب به حيث مدير مسإول ، پس از اين كه استاد محمد اعظم عبيدي ، بنابر دلايل صحي استعفا دادند و استعفاي شان نشر نيز شد ، صورت پذيرفت ، تا تداوم كار نشريه ممكن شده بتواند ، چون من در اين ميان يگانه كسي بودم كه ميتوانستم تمام وقتم را به اين امر وقف كنم .
 - شما نوشته ايد كه با " توجه به برخي رگه ها در نشريه كه براي ما و معيارهاي برشمرده ما مطلوب نيست ... "
 - در هيچ نشريه يي ، همه مطالب آن نميتواند يكسان مورد پسند همه گروههاي سني ، مسلكي ، ذوقي و امثالهم ، قرار گيرد . اگر همه چيز مورد پسند شما واقع ميشد ، شگفتي آور ميبود و در آن صورت ما كاپي شما و يا شما كاپي ما ميبوديد .
‌ - تصور در مورد مطبوعات تك صدا ، تصور استبداد زده ، استبداد زا و تمامت طلب ( توتاليتار ) است .
‌ - ما به شما حق ميدهيم تا اين يا آن مطلب - و يا به گفتهء شما اين و يا آن رگهء - آسمايي را نپسنديد . شما نيز اگر ميخواهيد بر تعهد تان براي آزادي انديشه و بيان و ديموكراسي ، متعهد بمانيد ناگزير بايد به ما ، هم حق بدهيد تا ما ، خودمان بمانيم و خود و خويشتن مان يكي باشد . ما ، به شما ، حق ميدهيم كه شما ، عرصهء كار فرهنگي تان را خود مشخص كنيد ، ما نيز عين حق را داريم . و اما اگر از تعهدات رسماً اعلام شدهء خود عدول نموديم ، شما حق داريد ، از ما انتقاد بكنيد و بر صداقت و يكرنگي ما شك ببريد . همچنان اين حق را داريد تا اگر با يك نظر منتشره در آسمايي موءافق نيستيد و آن را درست نميدانيد ، نظري را كه درست ميدانيد در برابرش قرار دهيد و با استدلال آن را رد و اين را اثبات بفرماييد . در اين رابطه صفحات آسمايي بر روي شما مانند ساير هموطنان گشوده است . همچنان ما از نقد شعر و داستان ، تا هر نقد ديگري كه بر معيارهاي شناخته شده استوار و پر مغز و تفكر برانگيز باشد ، استقبال خواهيم نمود . از شعرها ، داستانها و پژوهشهاي ادبي و فرهنگي خوب همچنان .
- خواهش ما از شما اين است كه يكبار با دقت و بي پيشداوري آسمايي را بخوانيد ، زيرا به نظرما در نامهء شما يك مقدار پيشداوري موجود است .
- در بارهء فرهنگ بحثي كه در چهار شمارهء اخير آسمايي صورت پذيرفته ،حاكي نكات جالبي ميباشد ، در ادامه ، ما ، رابطهء فرهنگ با ساير عرصه هاي زنده گي اجتماعي و به خصوص سياست را به بحث خواهيم گذاشت . نظر كلي ما اين است ، كه تا حال سياست و سياسيون بر فرهنگ حكم رانده و از آن به اقتضاي درك و منافع خود استفاده ورزيده اند ، در حالي كه فرهنگي بايد استقلال خود را داشته باشد و نيز نهادهاي فرهنگي مستقل باشند و تحكم و حكمراني سياست و سياسيون را نپذيرند . به نظر ما اكنون وقت آن رسيده تا فرهنگ سياست را بيدار ، بينا ، خردورز و مردم سالار بسازد . فرهنگي بايد وجدان جامعه را بيدار نگهدارد ، فرهنگ تفكر را به جاي فرهنگ تقليد گسترش دهد.
- البته در اين باره نكات بغرنج زياد اند ، بخصوص كه تا حال در نشرات و مباحثات افغاني به آنها يا هيچ پرداخته نشده و يا هم كم پرداخته شده است . ديده شود كه نخبه گان فرهنگي ما در اين زمينه چي گفتنيهاي خواهند داشت .
- كار آسمايي بيشتر جنبهء فرهنگي دارد . شايد مطالب منتشره در آسمايی براي شما كافي نباشد ، اما بيشتر مورد پسند خواننده گان آسمايي ميباشند . به يقين نشرات اختصاصي ديگر موجود خواهند بود كه بيشتر با عرصه هاي مورد نظر شما ميپردازند . اگر چنين نشريه يا نشراتي نباشند ، شما ميتوانيد خود آن را بنياد نهيد . خلاصه اين كه هر نشريه بايد سيماي اختصاصي خود را داشته باشد . اگر در خانوادهء مطبوعات لااقل يك نشريهء اختصاصي براي خانواده ها نباشد و يا هم براي رشته هاي گوناگون هنر ، علم و تخنيك نشرات اختصاصي نباشند ، نبود هر كدام خلايي خواهد بود ، اگر براي امور اجتماعي و سياسي نشراتي نباشند و يا براي امور اقتصادي ، اينها نيز خلا خواهند بود . آسمايي نميتواند به تنهايي به همهء اين نياز هاي پاسخ گويد . ما نشريهء آسمايي به ربانهاي رسمي افغاني و نيز نشريهء ‌ - ASA-MA-I:Ost-Westliche Juornal را به زبان آلماني منتشر ميسازيم . توان ما فعلاً همينقدر است . در آينده نيز به عرصه هايي كه مغايربا اهداف و وظايف آيينامه يي ما باشد نخواهيم پرداخت .
 آسمايي يك نشريهء فرهنگي بين الافغاني مستقل ، بيطرف و غيروابسته براي خانواده هاي افغان است . آسمايي مطابق به خطوط و روحيهء نشراتي خود كار كرده و كار خواهد كرد و از نام ، حيثيت و شهرت نيك خود از طريق كار پرمحتواي متكي بر عاليترين ارزشهاي انساني و افغاني و نشرات سودمند ، گيرا و زيبا و هم در صورت لزوم با استفاده از شيوه ها و افزار قانوني نگهباني خواهد نمود .
- در پايان اميدواريم با اين نامه به پرسشها و مسايلي كه در نامهء شما مطرح شده بودند ، پاسخ قناعت بخش داده باشيم . ما براي ادامه و توسعهء روابط حسنه حاضريم و از مشاجرات بيجا بيزار و براي چنين مشاجراتي وقت خود را ضايع نخواهيم نمود.
- به نظر ما همه چيز را تا آخرين حد سياسي ساختن بيماري ناشي از بحران است و به بحران نيز دامن ميزند.
- به اميد اين كه فرهنگيان و دست اندركاران عرصهءفرهنگ در انديشه ، گفتار و كردار خود و نيز در مناسبات متقابل خود ، بتوانند نمونهء نيكي از آزاده گي ، انساندوستي ، وطندوستي ، صلحجويي ، خردورزي ، راستگويي و برده باري در برابر دگرانديشان را ارايه كرده بتوانند و اثبات نمايند كه وارثين شايستهء فرهنگ هزاران سالهء ميهن و چراغ به دستان والاترين ارزشهاي انساني و جهانشمول معاصر اند و توانا براي تأليف آن فرهنگ و اين ارزشها .

با احترام

هموطن شما ، ديپلوم انجينير حميدالله عبيدي

24/ 09/ 1999 - مونشنگلادباخ - جمهوری اتحادی آلمان