رسیدن:  12.05.2013 ؛ نشر :  13.05.2013

گفتگوی خان عبدالولی خان  با روان فرهادى

برگزيده از جلد دوم كتاب خان عبدالولى خان:
"باچا خان او خدائى خدمتگارى" برگه هاى ٦١٤ الى ٦٢٢
چاپ پيشاور- جولاى ١٩٩٤


برگردان به درى: غرزى لايق

...در همين سلسله بيان يك پيشآمد را ضرور ميدانم. زماني كه باچا خان(خان عبدالغفار خان) در افغانستان مى بود، من و بچه هاى ما گاه گاه به ديدار بابا (خان عبدالغفار خان) به كابل و جلال آباد ميرفتيم. من در دنيا يك دلگرمى دارم و آنهم جهانگردى است. در همين سلسله راه ميان لندن و كابل را پنج بار از راه خشكه سفر نموده ام. همسرم نسيم هم همراه من ميبود.

به همين گونه، بارى از لندن به پيشاور راهى بوديم و در مسير راه در كابل نزد بابا مانديم. دو روز پس در كابل جشن پشتونستان تجليل مى شد. جشن بود، شادى بود، اتن بود. ما هم به تماشاى اين جشن رفته بوديم، نشسته بوديم و كف ميزديم كه روان فرهادى صاحب پيدا شد و كرزىيك كارمند ديگر وزارت خارجه  هم او را همراهى ميكرد. من تا جايى به سياست داخلى و حيثيت و رسوخ افراد گونه گون و وسيله هاى ارتقاى شان آشنايى داشتم. روان فرهادى صاحب برايم گفت : ولى خان خوب شد به كابل تشريف آورديد و من چند حرف ضرورى با شما دارم. من گفتم كه من هنوز چند روزى اينجا ميمانم، هر زمان و محلى كه شما مشخص ميسازيد همانجا با هم ديدار ميكنيم. گفت نه، من امروز كاملاً فارغ ميباشم. من برايش گفتم، فرهادى صاحب براى شما روشن است دو سه روز ميشود كه من از لندن آمده ام و قريب يك ماه دريورى كرده، خسته و كوفته هم ميباشم و براى رفع خسته گى اينجا نشسته و از آهنگها و اتن ها لذت ميبرم، كدام زمان ديگر حرف خواهيم زد. ولى فرهادى صاحب پافشارى داشت كه امروز چه، بلكه همين حالا حرف ميزنيم.

به گوشه يى رفتيم و روان فرهادى صاحب آغاز به حرف نمود و به من گفت: 

ولى خان، ما كه ميبينيم عمر بابا(باچا خان) زياد ميشود و وى كاهل تر. خداوند به بابا عمر طولانى ارزانى نمايد، اما در انديشه ى آينده ى پشتونها به اين فكر افتاديم كه هرگاه خداى ناخواسته فردا وى در ميان ما نه باشد، چه پيش خواهد آمد؟ اما زماني كه ترا ديديم و تلاشهاى سياسى ترا پيگيرى كرديم، نفس راحت كشيديم كه بابا يك وارث سياسى از خود بر جا گذاشته تا هدف وى را دنبال كند. ولى شما ما را نهايت نا اميد ساختيد. شما سياست پشتونها را ترك كرديد و به سياست سراسر پاكستان رو آورده ايد( اشاره روان فرهادى متوجه اين بود كه من در اين زمان رهبر حزب نشنل عوامى سراسر پاكستان برگزيده شده بودم)، شما حالا براى حقوق پنجابى ها، سندى ها، بلوچها و حتى حقوق بنگالى ها مى رزميد، پس سرنوشت اين پشتونهاى بيچاره چه ميشود؟ و سرنوشت پشتونستان چه خواهد شد؟

من خنديدم و برايش گفتم:

روان فرهادى صاحب نهايت خرسندم كه از پشتونستان ياد كرديد، زيرا من در اين جا از هر كسى ميپرسم كه منظور تان از پشتونستان چيست؟ ولى تا اين دم كسى برايم پاسخ قناعت بخش نه داده است. اين پرسش را از پادشاه هم كردم كه منظور شما از پشتونستان چيست؟ وى گفت كه با صدراعظم صاحب حرف بزن. صدراعظم آن وقت هاشم خان ميوندوال بود و به نامبرده مراجعه كردم و وى هم كدام پاسخ مناسب بيان نه كرد. اينقدر من هم نا فهم نه بودم، پرسشى را كه پادشاه يك كشور پاسخ نه ميگويد، پس صدراعظم چه گونه به جواب آن خواهد پرداخت؟ اما من امروز به خاطرى خوشحال شدم كه چنين كارمند مسوول و  با صلاحیت مانند شما پاسخ اين پرسش مرا ارایه كند.

فرهادى صاحب خود را از بار اين پرسش چنين بيرون كشيد و گفت كه اين نعره از پایين از جانب شما بلند گرديده، پس پاسخ آن را هم شما بدهيد. من گفتم خوب است، بيا از همينجا شروع ميكنيم :

ما اين نعره را زمانى بلند كرديم، كه هنوز فيصله روى تقسيم هندوستان در اجنداى روز قرار داشت و فرنگى (انگليس) در حيرت افتاده بود كه برنده ى انتخابات در مناطق ديگر مسلم ليگ گرديده، اما اينجا در صوبه سرحد برنده ى انتخابات خدايى خدمتگارها شدند. حالا اين صوبه در مناسبات بين المللى فرنگى در برابر روس ها نه تنها از اهميت بزرگ، بلكه اهميت كليدى برخودار است. ولى چيزى را كه فرنگى با اين صوبه روا داشت برايش دشوار هم واقع گرديد زيرا كه در صوبه هاى ديگر رأى اسامبله هاى صوبايى را گرفته بود، ولى در اين صوبه هراس داشت، زيرا در اسامبله صوبايى ما اكثريت قاطع و حتى دو سوم رأى را با خود داشتيم. پس فرنگى گفت كه نظر خواهى(ريفراندم) ميكنيم. ما براي شان گفتيم كه فيصله هندوستان ميان حزب گانگرس و مسلم ليگ صورت گرفته و ما با كانگرس همكارى داشتيم، پس ما همين فيصله را پذيرفته ايم كه هرگاه پاكستان ساخته ميشود اين صوبه هم شامل آن ميگردد، پس چه ضرورت به نظرخواهى؟ اما چون فرنگى نيت خود را در مشت هاى خود پوشانده بود و به اين گونه ميخواست تا اين ذهنيت و موضع خدايى خدمتگارى از ميان بردارد. زماني كه دانستيم كه فرنگى روى نظرخواهى پافشارى ميكند، ما اين تجويز را پيشكش نموديم كه اگر فرنگى در واقع بالاى هندوستان و پاكستان مطمین نيست و به حق خود اراديت براى مردم گردن مى نهد، پس اين گزينه ى سوم را نيز شامل رأى دهى سازد كه مردم با هندوستان مى پيوندد يا با پاكستان مى پيوندد و يا هم كشور مستقل پشتونستان را ميسازد. از آنجایي كه فرنگى به اين درخواست گردن نه نهاد ما به خاطرى با نظرخواهى مقاطعه نموديم كه مساله هندوستان و پاكستان مساله هاى حل شده بودند و نياز به كاوش نه داشتند.

زماني كه پاكستان به وجود آمد و پاچا خان عضو اسامبله ى قانونگذار شد، كسى در همان اسامبله از وى پرسيده بود كه منظور تو از پشتونستان چيست؟ پاچا خان به پاسخ گفت كه حال پاكستان به وجود آمده و فرنگى را ما بيرون رانديم و اين صوبه صوبه مرزى و دژ سلطنت آنها بود، و نام صوبه مرزى را به سببى بالايش گذاشته بود كه براى هر فرزند فرنگى روشن باشد كه اين مرز با اهميت ترين مرز سلطنت ماست، زيرا آن طرف اين مرز روس ها قرار دارند كه دشمن ... ما است. اما امروز اين تنها صوبه سرحدى نيست، بلكه تمام صوبه هاى پاكستان سرحدى ميباشند و مرز هاى بين المللى دارند. پس خواست ما اينست نامى را كه توسط حاكمان فرنگى كافر بالاى صوبه ى ما گذاشته شده افاده و اعتبار آن پايان يافته است و سازشى را فرنگى در بربادى قوم پشتون روا داشته و كوشش ميكرد كه اين هويت قومى را نابود كند. حالا كه فرنگى كوچيده است، پس چرا نام ميراثى آن را بالاى ما تحميل ميكنيد؟ لازم است، همانگونه كه صوبه ى بنگالى ها را بنگال، صوبه پنجابى ها را پنجاب، صوبه ى سندى ها را سند، و با آن كه صوبه بلوچستان ميان بلوچها و پشتونها شريك است، مگر به آن بلوچستان اطلاق ميكنند. و اينها همه صوبه هاى پاكستان اند. هرگاه به صوبه پشتونها پشتونستان گفته شود چه تهديدى براى پاكستان و اسلام از آن متصور خواهد بود؟ و چنان كه سایر صوبه ها در داخل پاكستان صاحب نامهاى خود اند، پس اين نام چسپانده شده ى فرنگى بالاى ما به خاطرى هم بر ما خوش نه مى افتد كه ما به حيث يك قوم با همت خود ما خود را از غلامى فرنگى نجات داديم، پس اين نام گذاشته شده توسط اين حاكم جابر و ظالم بيشتر از اين هم تاثير منفى به جا ميگذارد. باز هم كسى پرسيد كه در باره مناسبات ات با افغانستان چه مى انديشى؟ و پاچا خان برايش گفت كه اين اسلام شما مرا هزار ميل دور تر با بنگالى ها گره ميزند كه نه زبان مشترك داريم، نه لباس مشترك داريم، نه خوراك ، نه فرهنگ مشترك، و تنها با تار مذهب با هم بسته ايم و تو كه مرا با اين مسلمان هزار ميل دور تر برادر ميسازى، پس برادرى با اين افغانستان مسلمان قريب چرا سبب اعتراض تو ميشود؟ كه با معيار خودت در اسلام با هم شيريكيم، و بر علاوه اسلام، مرز مشترك داريم، زبان، خوراك، تاريخ، فرهنگ و ثقافت ما مشترك است، پس در برادرى با آنها چه جاى نا رضايتى باقى ميماند؟

من روى خودرا به روان فرهادى صاحب برگشتانده و گفتم : فرهادى صاحب از پایين دو گونه پشتونستان آمده است: يكى پشتونستان مملكت خودمختار و آزاد دوران ريفرندم و ديگرى صرف مطالبه ى تغيير نام، كه همانند صوبه هاى ديگر پاكستان هويدا ميسازد كدام قوم در اين صوبه زنده گى ميكند. پس نام صوبه ى ما هم بايد تعويض شود تا از وراى آن فهميده شود كه در اين صوبه پشتونها زنده گى ميكنند. من از روان صاحب پرسيدم : اين شما كه طى چند سال آواز پشتونستان را بلند كرده ايد، و زمانى اين آواز را بلند كرديد كه ما همه در زندان به سر ميبرديم، و اينك امروز هم در سراسر افغانستان جشن پشتونستان تجليل ميگردد، شما حرف كدام پشتونستان رامى زنيد؟ پشتونستان آزاد و خودمختار يا پشتونستان به حيث صوبه ى پشتونها در چوكات پاكستان؟

روان فرهادى صاحب انسان مجرب و بيدار بود و كجا حرفهاى خود را به اين ساده گى افاده ميداد؟ و حقيقت اين است، زماني كه به اين پرسش پادشاه كشور و صدراعظم اش پاسخ نه داشته باشد، چه گونه فردى ديگرى به اين پرسش بنيادى پاسخ بدهد. برايم گفت كه ولى خان همين پرسش را من هم دارم تا مرا آگاه سازى. من گفتم كه قريب بيست سال ميشود كه شما مساله پشتونستان را به راه انداخته ايد و به آن شهرت بخشيديد، ولى تا امروز تصميم نه گرفته و روشن نه ساخته ايد كه شما چه ميخواهيد؟ و بر بناى چه عوامل مناسبات خود را با پاكستان تخريب كرده ايد؟ و به كدام هدف شما امروز در سطح جهانى دوستانى هم براى خود دست و پا كرده ايد. و دوستانى چون هندوستان و از همه بالاتر روسيه كه در اين مساله از شما جانبدارى هم ميكند و در كنار شما ايستاده اند. و شما و وزارت خارجه ى شما به آنها هم در اين باب وضاحت نه داده ايد. من گفتم خير، تو براى روشن كردن موقف من سووال كردى، پس پاسخ ميدهم.

برايش گفتم كه تجربه ی تاريخى و سياسى ما اينست كه قوم پشتون در تأريخ جايگاهى داشت. نه ميخواهم به تفصيل بپردازم، ولى همينقدر بايد گفت كه اين همان قومى بود كه زمانى بالاى هندوستان و ايران حكمروايى مى نمود و اينك امروز به غلامى كشانده شده است. هرگاه به اين امر دقيق شويم هويدا ميگردد كه دشمن ها طى تمام زنده گى تلاش نموده اند كه خانه ى پشتون را خراب كنند و در ميان آنها نفاق را راه دهند. و براى اين منظور از پادشاه مغلى اكبر شروع، سكها و درانى ها همين پاليسى را ازپيش برده اند و در اين راه از سران قومى و مَلك ها و نيز سران دينى و ملا ها استفاده به عمل آورده اند. و در اين راه اكثراً موفق هم بوده اند. اما زماني كه انگليس به حيث نيروى پيشرفته و مجربِ عصرما داخل اين خاك شد و پس از فراغت كلكته به فتح تمام هندوستان دست يافت، با رسيدن به سرزمين پشتونها نخستين شكست را متقبل گرديد. فرنگى به پيروزى نسخه ى مغول ها متيقن بود، اما هوشيار تر و مجرب تر از آنها بود. اختلافات و بى اتفاقى درونى در جاى خودش، مگر انگريز عملاً و علناً قوم پشتون را پارچه پارچه كرد و به گفته ى امير عبدالرحمن خان بر سينه ى پشتونها كارد جدايى را گذشتاند و در كنار جدايى سياسى و ذهنى، عملاً اين سرزمين را به قريب بيست پارجه جدا كرد و جدايى را تا جايى عميق ساخت كه زمانى من از پيشاور به كابل سفر كنم پس بدون پاسپورت و ويزه سفر نه ميتوانم. كوتاه اين كه اين تجزيه ی ماست و تا زماني كه اين بيست پارچه با هم يكى نه شوند و اين خانه ى بزرگ افغان دوباره به هم نه پيوندد، تا آن زمان پشتونها به آن جايگاه خويش نه ميرسند. اين هدف و مرام ماست. من قطعاً خود را پشتونستانى نه مى نامم، زيرا با اين كار من همان نسخه فرنگى را از خود ميسازم كه گويا افغان جداست و پشتون جدا. من به چنين چيزى تسليم نه ميشوم. و از همين سبب است كه ما خود را از غلامى فرنگى آزاد ميسازيم و به اين اراده كه با اين شيوه اين اثر پليد فرنگى از افغانستان هم ناپديد شود و افغانستان به صورت واقعى آزاد شود و كاشانه ى بزرگ پشتونها دوباره دورهم جمع شود و بالاى يك گليم همراه با فرزندان خود مشترك بنيشينند. همان بيت مخفى صاحب را هم برايش ياد كردم كه ميگفت:

كشمير نه تر هرات اورى بلوچستان نه تر دورى
دا تول پشتون دى هر چيرى حه رنگى پروت ذرى ذرى
د يو وجود به شانى كرى خدايه دا زره زره

من برايش گفتم تا جائيكه من به خوب و بد زنده گى بلد شده ام، آواز اين ترانه در گوشهايم مستى ميكند و براى اين هدف جوانى هاى خود را خاك و خاكستر ساختيم و با سر بلند چنين ادعا كرده ميتوانيم كه امروز تحت رهبرى پاچا خان همان پشتون غلام، تاج غلامى فرنگى را به زمين زد و آزاد شد و به يك گونه يى به افغانستان هم آزادى كمايى كرد. همين مرام و مفكوره و مقصد ماست. ولى زماني كه ما در هندوستان غلام بوديم و در برابر فرنگى ناتوان بوديم، اما بعد از آزادى حاكمان پاكستان اين حق را از ما قاپيد و پيشآمد خشن تر از فرنگى ها با ما شده و از آزادى كمايى شده و لذتهاى آن هم محروم شده ايم. ما حالا مجبورى داريم و به حقايق مى نگريم و به ياد ميآوريم كه پاچا خان در اسامبله قانوگذارى پاكستان گفته بود كه ما در چوكات پاكستان تغير نام صوبه ى خود را ميخواهيم كه هويت قومى ما مشخص گردد، و اينك امروز هم در اين جاى ايستاده ايم.

اما روان فرهادى صاحب اين پرسش را هم مطرح كرد كه اين مامول چه گونه به سر ميرسد و چه شيوه یی براى رسيدن به آن وجود دارد، كه پاسخ به آن هم كار دشوار نيست. راه هاى رسيدن به اين اهداف قومى معلومدار اند و سه راه است، زيرا امروز پشتونها هم در سه پارچه تقسيم اند: يك بخش در افغانستان، دو ديگر مناطق قبايلى و سومى ما كه شما ما را پشتونستان محكوم ميخوانيد. براى رسيدن به اين هدف مناسب ترين راه اين است كه افغانستان به پا خيزد، زيرا افغانستان نيرو دارد، اردو دارد، طياره و توپ و تانك دارد و به پاكستان بگويد كه اين مناطق را فرنگى با زور از من جدا كرده و مرز ديورند را بالاى جگرم گذشتانده و برادر را از برادر، قوم را از قوم، قبيله را قبيله و حتى خانواده ها را از هم جدا كرده است. فرنگى رفت و از خط ديورند هم قريب صد سال سپرى ميشود، و فرنگى هم به رضاى خود نه رفته است و راندن آنها هم نتيجه جد و جهد عمرى قبايل پشتون و پشتنوهاى آن طرف خط بوده است. تو فرنگى نيستى و كافر هم نيستى و نه از بيرون آمده يى، به خود مسلمان ميگويى، تو چه گونه راضى شدى كه اين خط ديورند را همان گونه محكم گرفتى. كسى كه اين خط را كشيده امروز ده هزار ميل دورتر نشسته و از بيرون راندنش هم قريب بيست سال ميگذرد و خط هم صد سال كهنه شده است، پس تو چه گونه به اين امر تسليم ميشوى كه اين جدايى تحميل شده از جانب فرنگى همچنان در جاى خود باقى ماند، كه اين خط كشيده شده از جانب فرنگى را بالاى جگرم بپذيرم. گام نخست افغانستان اين خواهد بود كه با برادرى و مصالحه راه حل اين مساله را پيدا كند و هرگاه پاكستان واقعاً خود را وارث حقيقى فرنگى كافر و استعمارگر مى داند و دعواى پسرى ميكند، پس همان طريقه را بايد پيش گرفت كه پدران و نياكان حكومتهاى افغانستان پيشه كرده بودند- توپ با توپ، طياره با طياره، تانك با تانك، شما از آنطرف بريزيد و ما از اين طرف، اين خط پليد ديورند را از ميان برداريم. من گفتم كه فرهادى صاحب! حالا من از تو ميپرسم كه شما به اين طريقه گردن مى نهيد؟ زيرا اين راه از همه موثرتر و موفق تر است.

روان فرهادى صاحب يك كارمند هوشيار، مجرب، كاردان، بيروكرات و ديپلومات و در شهرى چون كابل در مقامات بلند كار كرده بود. وى كجا پاسخ صريح و روشن ميداد. به هرصورت، وى تحليل خودرا پيش كشيد و از اوضاع بين المللى آغاز نمود: امريكا، پس از امريكا روسيه، از روس به بعد چين، از چين به هندوستان و همينگونه در هوا حرف ميزد. بلاخره من برايش گفتم كه پرسشم اينقدر هم پيچيده نه بود. تو از آسمانها و ابرها كمى فرود بيا و پا بر زمين بگذار! وقتى حرفهاى خود را به پايان رساند، به من گفت كه در روشنى اوضاع بين المللى و ملى اين برخورد دور از امكان است. پس من برايش گفتم كه راه دومى را در پيش ميگيريم و پشتونهاى مناطق قبايلى كه به گفته شاعران شيرهاى ژيان و بازهاى هوا اند، جوانان دارند، نيرو دارند، جذبه ى جهاد دارند، و از چترال تا وزيرستان ميليونها جوان به پا مى خيزند و افغانستان هم، خير، پنهانى كومك كند و ما هم با ايشان به پا مىخيزيم، اينهم ممكن است به پيروزى رسد. از روان فرهادى صاحب پرسيدم كه نظر شما در اين باره چيست؟ وى گفت كه ولى خان! اوضاع جارى ملى و بين المللى اين امكان را نه ميدهد.

پس من به روان فرهادى صاحب گفتم كه حالا به همان راه سومى و آخرى ميآيم. اين كه شما از آن پشتونستان محكوم ياد ميكنيد، ما خود را در بدل قربانى ها و دشوارى هاى زياد از غلامى فرنگى نجات داديم، اما لذت آزادى را نه فهميديم. حكومت پاكستان در دستهاى ما زولانه انداخته، پاهاى ما را به زنجير بسته، قلم را از ما ربوده، زبان ما را بسته، مرا بالاى زمين خوابانده و بالاى سينه ام نشسته، و من رخ به جانب افغانستان ميكنم كه از براى خدا! كه اين تاج و تخت پشتو به كدام درد ميخورد؟ اين روزگار بد خود را برايش توضيح دهم و برايش بگويم كه اين سرزمين پشتونهاست، ملكيت شماست، برادر و اولاد شماست كه امروز خوراك دشمن ميشود. اين باغها، اين برق، اين فابريكات از پشتونهاست، و بعد برايش بگويم كه بيا مشتركاً حق خود را برگردانيم و اين اولادهاى تيت و پراگنده ى خودرا در يك خانه و حجره جمع كنيم. من اين فرياد درد و ناچارى خود را به برادر بزرگ خود شريك سازم، پس روان فرهادى سر از خيبر بلند كند و بگويد كه ولى خان! اين هيچ امكان نه دارد. زير پاهايش خوابيده باش. و از اين جانب كه مايوس شوم به برادران قبايلى رو كنم كه اى قبايلى ها! نيكبختها ببينيد كه چه گونه زنده گى داريد؟ ... اولاد هاي تان بى تعليم، بى سرپناه و بى علاج اند، اين زمين بهشتى تان را دشمن قبضه كرده، به اين كشتزار هاى بى پايان ببينيد كه غله و خوراك و باغهاى ميوه دارد، فابريكه ها، كالجها و پوهنتونها دارد، شفاخانه ها دارد، برق دارد كه خانه هاى تاريك تان را روشنايى بخشد و زنده گى تان را گرمى بخشد، ولى همه را به دشمن گذاشته ايد. اينجا همانقدر غذا موجود است كه همه را كفايت كند، پس بيايید كه مشتركاً خود را مالك اين سرزمين سازيم و خوبى هاى اين سرزمين خود را براى بچه هاى خود كمايى كنيم. هنوز آنها به فيصله نه رسيده كه روان فرهادى صاحب از عقب سر بلند ميكند كه ولى خان! اين هم هيچ ممكن نيست. بخواب در زير پاهاي شان. و زماني كه من به حيث پشتون محكوم از هر دو برادر خود مايوس شوم و به ابتكار خود حركت كنم و در حالت مجبور و محروم خود دوستان و رفيقان براى خود در كشور دست و پا كنم ... و كوشش كنم كه زنجير هاى دستها و پاهايم را بشكنانم، قلم خود را به دست آورم، و زبان خود را باز نمايم، پس در اينجا بالاى روان فرهادى صاحب اعتراض دارم، كه نه تو با من كومك و معاونت ميكنى و نه قبايلى ها، و زماني كه خودم براى آزادى خود در كشور دوستان مى جويم، از آن هم ناراضى ميباشى، پس برايم بگو كه براى من فرق ميان تو و حكومت موجوده ی پاكستان در چيست؟ يعنى چنان به نظر ميرسد كه تو هم به غلامى من خرسندى. تو خود فرايض پشتونى و افغانى ات را به سر نه ميرسانى، ولى هرگاه من براى رهايى خود تلاش كنم، با آن هم سر سازش نه دارى. پس براى من فرق ميان تو و حكومت پاكستان و حتى فرنگى كدام تفاوت خاص وجود نه دارد. روان فرهادى صاحب ملامت به نظر ميآمد و حرفهايم را در همينجا پايان بخشيدم.