رسیدن:  28.12.2013  ؛ نشر :  30.12.2013

س.ح. روغ

 

 

 13 پاسخ به 13 ادعای جناب هاشمیان

جناب هاشمیان در«لاطایلات» به آدرس نوشتهء اینقلم «روایات قومی افغانستان به رویت نشانه شناسی فرهنگی» درتحت شماره های مشخص 13 ایراد گرفته اند؛ اینک در پاسخ به هر ایراد قید می شود :

 

1- ایراد جناب هاشمیان

«آقای روغ... ادعا می کند که "افغان معادل افغان نیست." و زبان های افغانستان از زبان (اویغوری) ریشه گرفته و نژاد مردم افغانستان (که درتمام آثار و کتب بشرشناسی از نژاد آریایی شناخته شده) بقایای شاخه های نژاد ترکی می باشند..... آقای روغ نتیجه گیری می کند که افغان ها (اوغان ها) به نژاد مغول تعلق دارند که یک تصورغلط و نادرست است..... آقای روغ سعی دارد افغان ها را از روی روایات نه چندان معتبر، متعلق به قوم و تژاد مغول قلمداد کند حاصل مطلب این بخش اینست که آقای روغ کلمهء (اوغان) را معادل (افغان) نمی داند وقوم افغان را از نژاد مغولی می خواند– ما از زوایهءعلم زبانشناسی قبلا شواهد و دلایلی در رد مدعیات فوق ارائه کرده ایم...قضاوت درجنبهء تاریخی این موضوع را به مورخین کشور می گذاریم....سوالی هم پیدا می شود که هدف اقای روغ ازین سعی و تلاش که کلمهء (اوغان) را مغولی و نژاد افغان را (اویغوری یا مغولی) ثابت کند، چیست ؟ و مفاد این نوع تحقیق وثبوت برای کشوروملت افغان ازچه قرار سنجیده شده است ؟آیا 41 صفحه را پرکردن درثبوت یک مطلب واهی که نه علم تاریخ و نه علم ز بانشناسی آن را می پذیرد، و نه بحثیت و وقار تاریخ و مردم افغانستان برابر است، به نویسندۀ آن کریدت مقام نویسندگی را داده می تواند ؟

برای معلومات آقای روغ مینویسم که گروه های (اوغان) درچند قسمت کشور فارس حکومت کرده اند. ازآنجمله است (آزادخان) سپه سالار که همراه شاه حسین هوتک بایران رفت و بامرشاه حسین با لشکر ترک جنگید و ترکها را مغلوب ساخت –بعد از سقوط سلطنت هوتکی در فارس، آزادخان بطرف آدربایجان رفت و در آن ناحیه سلطنتی ایجاد کرد و بنام (آزادخان افغان) سکه زد ...»

 

1- پاسخ روغ

خوب روشن سخن می گوییم :

         الف : اینقلم چنین ادعا هایی که جناب هاشمیان نوشته اند، نه کرده ام؛ جناب هاشمیان         صریحاً تحریف و مغالطه می کنند و ازان هم فراتر قصداً با افکار عامهء افغانان بازی می        کنند !

         جناب هاشمیان هرگاه در فهمیدن یک متن، که کمی پیچیده تر نوشته شده، کدام مشکل       دارند، پس لطفاً حوصله کنند و چندبار بخوانند و نخست خود را با مطلب و مقصد یک         نگارنده آشنا بسازند؛ و بعد قلم بردارند ؛

         به اطلاع جناب هاشمیان رسانیده شود که در اصطلاح عامه یک ادعای بی پایه را "چرند"   می نامند؛  

و اینقلم درین رابطه، آنچه را که  دو روز پیش نوشتم، تکرار می نویسم:

                   «جناب هاشمیان  تا کنون نیز توجه نه کرده اند که بحث بر سر چیست؟

                   بحث بر سر این نیست که اقوام آریایی، از ریشهء مغولی آمده اند و یا نیامده اند؛ اینقلم           توضیح مفصل و مُمَتَّعی دربارهء تاریخ اقوام آریایی به عرض رسانیده ام؛

                   بحث بر سر دو چیز کاملاً متفاوت است؛

                   بحث اول این است که پس از قرن 14 ما با دو نام متفاوت بر می خوریم:

                   - نام «اوغان»،که بدون کمترین تردید یک نام مغولی است؛

                   - نام «افغان»، که بدون کمترین تردید یک نام آریایی است؛

                   دقیق می شویم:

                   مسآلهء اصلی این نیست که ریشهء کلمهء «افغان»چی بوده و این کلمه چگونه متحول           شده است که به شکل کنونی «افغان» برگشته است؛

                   مسألهء اصلی این است که دو کلمهء «اوغان» و «افغان» ریشهء مشترک نه دارند؛

                   بنابران، به منظور دقیق ساختن بحث در روند های تاریخی حوزهء ما، و نیز بلحاظ              دقیق ساختن تاریخ اقوام حوزهء ما، منجمله وخاصتاً اقوام آریایی، ما باید درمیان دونام                 «اوغان» و «افغان» تمایز بگذاریم؛ ازینجا بود که  اینقلم نوشتم«اوغان معادل افغان                   نیست»؛

                   تا کنون نیز معلوم نه شد که جناب هاشمیان از چه رو با این استنباط مخالفت می کنند؛

                   اینقلم می نویسم که «اوغان و افغان معادل نیست»، معنی این که اقوام آریایی و اقوام                    مغولی متفاوت هستند؛

                   جناب هاشمیان می نویسند که نی «اوغان و افغان همان یکی است» و «مبارزالدین              چند تا اوغان را با خود پس کَشَک برده بود...»؛ پس این جناب هاشمیان هستند که           اصرار دارند که اقوام آریایی و اقوام مغولی یکی هستند؛ نه اینقلم»

 

سپس آنجا که جناب هاشمیان از هوتکیان و دورهء حاکمیت شان در ایران آنزمان یاد کرده اند، باید صریحاً عرض کنم که هوتکیان "افغان" بوده اند و نه "اوغان" وجناب هاشمیان قطعاً مجاز نیستند که هوتکیان را «گروه های اوغان» بنامند؛ وقتی جناب هاشمیان خود شان می گویند«تاریخ نمی دانم»، پس لطف کنند واین باب را ببندند و اصرار بیجای نه کنند؛

از اسناد تاریخی آن زمان دو سند مهم تاریخی که دربارهء سقوط اصفهان موجود هستند ، درهیچ کدام نام «اوغان» به جای «افغان» آورده نه شده است:

در رسالهء "سقوط اصفهان" به روایت کروسینسکی پولندی می خوانیم:

 

            «...اقدام محمود افغان در کوچاندن گستردهء خانواده های سربازان افغانی به تختگاه صفویان این      بود که او خود را از جانب ایرانیان درخطر نه می دید، زیرا در فاصلهء قندهار تا اصفهان افغانان          حتی بر یک وجب از خاک ایران تسلط نه داشتند و سیستان و دژ مستحکم آن نیز در مسیر کاروان   ها قرار داشت،اما ایرانیان در چنان وضع  روحی اسفناکی بودند که هرگز جرأت نکردند به کاروان         های مهاجران افغانی آسیبی برسانند. بدینسان بر شمار سربازان افغانی افزوده شد و همین امر موجب

         شد آنان به لشکر کشی های جدیدی بپردازند»[1]

به محتوای تاریخی این نقل کاری نه داریم؛ اما طوری که می بینیم درین اثر تاریخی نام های "افغان" و "افغانی" و "افغانان" با امانت کامل دقیق آورده شده است؛

 

درکتاب«مرآت واردات» نوشتهء محمد شفیع طهرانی(وارد) متولد 1087 هه. ق. که در شرح سقوط اصفهان وپیامد های آن و فرمانروایی ملک محمود سیستانی نوشته شده است، نیز درهمه جا «افغان» و «افغانان» آمده است؛

درمقدمه ای که مصحح  براین کتاب نوشته است، ازگزارش بازدید سفیر عثمانی از دربارصفوی ذکر است؛ و در قسمتی ازین گزارش سفیر عثمانی می آورد:

«...به تحقیق محمود افغان دشمن سرسخت آن ها است»[2]

و مصصح کتاب این بیت را که در آن زمان سروده شده، افزود می کند:

ز افغان نیابد به ما گزند

         و لیکن بترسیم از این ارجمند [3]

و یا شفیع طهرانی می آورد: «طهران در یورش افغانان»[4]

درکتاب باربار و به اصرار اصطلاح «افاغنه» آورده می شود؛ وچنین بر میآید که در زمان صفویان از کلمهء«افاغنه» نوعی استخفاف به آدرس افغانان منظور می شده، چنان که شفیع طهرانی به تکرار «افاغنهء ملاعنه» می آورد[5]

اما به هرحال در هر دو کتاب که سندیت قطعی دارند ، در هیچ جایی «اوغان» نیامده است.

پس افغان = اوغان  یک تحریف است که بعداً، و به منظور استخفاف، از آدرس مغول ها به آدرس افغانان برگردانیده شده است؛

و آنجا که جناب هاشمیان می نویسند:

         « سوالی هم پیدا می شود که هدف آقای روغ ازین سعی و تلاش که کلمهء (اوغان) را مغولی و نژاد افغان را(اویغوری یامغولی) ثابت کند،چیست؟ومفاد این نوع تحقیق وثبوت برای کشور و     ملت افغان از چه  قرار سنجیده  شده است ؟»

اینقلم پاسخ به این سوال را(از اضافات آن می گذریم)، در نوشتهء «روایت های قومی » آورده ام:

 

« به هر حال همین مغالطه و تحریف است که  در برخی از «کتاب» های متجندهء اخیر خود ما هم راه یافته است و بازار ساده لوحی قوم- گرایی  با آن ها گرم است؛

و جناب هاشمیان هم با یک "شله گی خاص" درهمین آونگ هر دو پای  خود را " تمبه" کرده راهی هستند؛ و هیچ کس هم نیست که از جناب هاشمیان خبر بگیرد که : «خیره !!؟»

ازین نظر است که اینقلم ، با عطف نظر به سوء تفاهم های متأخر، که از منابع مقابله های میانقومی در افغانستان هستند، نوشتم که افغان معادل اوغان نیست و نوشتم که از وظایف هر تحقیق جدی، یکی هم این است که مفهوم "افغان" را از مفهوم "اوغان" متمایز بسازد»

 

2- ایراد جناب هاشمیان

این ایراد جناب هاشمیان را چنان که درج است،مجموعاً، نقل می کنیم:

« ازصفحه پنجم، بخش اول مقالهء روغ :

 "" بدین گونه است که درطنز تیزوتند انتقادی در جناح غربی حوزهء ما، دو مفهوم "اوغانی" و"اوغان غول" شکل گرفته است، و ازین میان عبارت "اوغان غول" ظریفتراست، زیرااین عبارت از دونام ترکیب شده است :"اوغان" و "اوغان غول"، این اوغان غول هم نام یکی ازسپاهیان چنگیزی بوده است. وبدینسان مغولان وقتی به آنان"اوغان اوغول" خطاب میشده، نمیتوانسته ا ند چیزی بمانند یک نیشخند و یا دشنام از آن مستفاد کنند...""

 

ملاحظات : آقای روغ فقرهء"اوغان غول" را"عبارت"خوانده  که معلوم می شود بین (فقره) و(عبارت)   تشخیص نمی تواند – برای اینکه معنی(عبارت) را اززاویهء دستور زبان بفهمد، پنج سطری که  دربین گیمه ها درمادهء (2) فوق از قول آقای روغ اقتباس شده، این پنج سطر(عبارت) و"اوغان غول"(فقره) می باشد.  بعبارت دیگر، (عبارت) مشتمل است بر فقرات و جملات .
خوانندگان بدقت متوجه شوند که فقرهء"اوغان غول" سه بار درسطور دوم وسوم عبارت فوق بیک نوع املاء ودرسطرسوم بااملاء متفاوت، یعنی"اوغان اوغول" نوشته شده است.

چون اقای روغ به علم فونولوجی آشنا نیست، بین غول - /Yul / و اوغول - /UYul/ فرق  و تشخیص نمی تواند. غول درزبان فارسی بحیث اسم چند معنی دارد...

اصطلاح (اوغان غول) را ایرانی ها بقسم یک طنز برای افغان ها اختراع کرده اند و وطنفروشانی مانند (نجیب مایل هروی ) برای خشنودی ایرانی ها بالای اصطلاح (اوغان غول) یک رساله در ایران نشرکرده است. اما "اوغول" یک ترکیب مغولی است شاید متشکل از دو کلمه (او+غول) باشد که من معنی آن را نمیدانم، - "اوغان غول" یک ترکیب فارسی و محلی است که بیشتر در ایران و هم توسط بعضی متعصبین استعمال میشود، اما "اوغان اوغول" یک ترکیب فارسی نیست ، شاید مغولی باشد که درآن کلمهء "اوغول"  بقسم صفت (مضاف الیه) کلمهء (افغان) بکار رفته خواهد بود.

اما درهر دو مورد فوق کلمهء"اوغان" بقسم تلفظ عامیانهء کلمهء (افغان) بکاررفته است . مثال فوق آقای روغ بهیچوجه بحیث ثبوت مغولی بودن کلمهء "اوغان"قبول شده نمی تواند. کلمهء(اوغان) در هرجا و هر زبانی بنظر برسد، تلفظ عامیانه یا معادل کلمهء (افغان) است. مورخین، زبانشناسان ودانشمندان افغان (مرحومین حبیبی، رشاد، کهزاد، مجددی، الهام، نگهت، تژی غبار، رشتیا ومورخ سیستانی که الحمدلله حیات دارند) این واقعیت را پذیرفته اند و در کتاب های چاپ شده، اما آقای روغ منحیث یک "نابغهء اویغوری" بضد یک فیصلهء علمی و ملی موقف گرفته است. معهذا قضاوت مجدد دانشمندان افغان درزمینه تقاضا میشود تا لاطایلات منتشره را بخوانند وبقناعت آقای روغ بپردازند.»

 

2- پاسخ روغ

        الف:ایراد جناب هاشمیان در رابطه با اشتباه در کاربست "عبارت" کاملاً بجاست؛ بگمانم در نوشتهء «روایات قومی» در یک مورد بعدی هم این لغزش از من صورت گرفته باشد؛ از       داکتر هاشمیان سپاس؛ تصحیح می کنیم؛

 

         ب- پاراگرف «اوغان غول» درنوشتهء اینقلم اینچنین نیامده است که جناب هاشمیان نقل کرده  اند؛ و جناب استاد پروفیسور داکترهاشمیان که «صلاحیت علمی ومسلکی»هم پشت وپناه شان    است، قصداً در هرمورد دریک متن تصرف وتحریف وارد می کنند، خواننده چنین مشتبه می         شود که  مگرجناب هاشمیان از دکترای خود در زبانشناسی مطمین نیستند؟؟ و یا خی چی گپ       است؟؟

         ایراد می گیرید؛ایراد تان بر سر چشمان؛ اگرکه ازجناب هاشمیان نقد منحیث«نقد» تا کنون نه  خوانده ام؛ ولی خوبست که ما بحث کنیم؛ اما تحریف و مغالطه نه کنید؛ بار این خجالت را به   کجا ببریم؟

         چیزی که اینقلم نوشته بودم چنین است/به نقل از سایت افغان-جرمن اونلاین/:

         «بدین گونه است که در طنز تند و تیز انتقادی در جناح غربی حوزه ی ما، دو           مفهوم « اوغانی» و « اوغان غول» شکل گرفته است؛

         و از این میان عبارت «اوغان غول» ظریف تر است؛ زیرا این عبارت از دو نام   ترکیب شده است:          «اوغان» و « اوغول»؛

         این «اوغول» هم نام یکی از سپاهیان چنگیزی بوده است.[22]

         و به این سان مغولان وقتی به آنان «اوغان اوغول» خطاب می شده، نمی   توانسته اند چیزی بمانند یک نیشخند و یا دشنام از آن مستفاد کنند.»

 

پس سخن زیر که جناب هاشمیان می نویسند، حاصل تصرف و تحریف و خیالات خود ایشان است:

«خوانندگان بدقت متوجه شوندکه دوم وسوم عبارت فوق بیکنوع فقرهء"اوغان غول"سه باردر سطور املاء ودرسطر سوم با املاءمتفاوت، یعنی"اوغان اوغول" نوشته شده است»؛

توضیحات لغوی جناب هاشمیان ذیل کلمهء «غول» هم کاملاً نابجا  است، چون اینقلم صریحاً درج کرده ام که این بیان از دو نام مغولی ترکیب شده است؛ و ظرافت آن درست در همین است؛ واین که «اوغول»هم نام یکی از سپاهیان مغول بوده است، با مأخذ تثبیت شده است؛

و فونولوجی را جناب هاشمیان نگهدارند، تا به درد خود شان بخورد!

مراد این که  مردم از دو نام مغولی یکی «اوغان» و دیگری «اوغول» یک طنز و دشنام جور کرده بوده اند؛ و این /او/که در آغاز نام مغولی «اوغول» بوده، مردم از آن "آدات ندا" جور کرده اند؛ و این آدات ندا تاکنون هم معمول است؛همین اکنون هم در گفتار ما افغانان می آید که «اُووو بیادر»!  

 

3-ایراد جناب هاشمیان

« ازصفحه سوم، بخش دوم مقالهء روغ :"یکی نام دوشی است که احتمالا اصل آن "توشی" بوده وتوشی نام دوم جوجی پسرارشد چنگیزخان بود..."

توجه:"احتمالا" رافراموش نکنید ! و درحالیکه چنگیزهمه مردم راکشته ومدنیت رانابود کرده بود، چرانام پسرخودرا بالای یک شهرمخروبه بگذارد ؟؟؟

درین رابطه، یعنی وحشت حملۀ چنگیز برافغانستان...ازقول سعیدنفیسی درمقدمۀ (دیوان رودکی سمرقندی- صفحه 12) چنین میخوانیم: " متاسفانه ازین همه شعر(رودکی) تقریبا چیزی باقی نمانده است، زیرا ترکتازان مغول تقریبآ سه قرن پس اززمان حیات رودکی، شهرهای بزرگ ایران را ویران کردند وسوختند، وسمرقند-سرزمین رودکی – یکی ازآن شهرهابود. نقل است که سپاهیان مغول سواره بمساجدهجوم میبردند، رحل های قران را آخورستوران خودمیکردند، افسار اسپهای خودرابدست دانشمندان زمانه میدادند، خردمندان را می کشتند، وپس از آن همۀ شهر راویران میکردند ومی سوزاندند..."

حالاباید ازطرزتفکروسنجش آقای روغ پرسید که چنگیزیان بعد از قتل عام وسوختاندن یک شهر چرا نام پسر چنگیز را بالای آن شهر بمانند ؟»

3- پاسخ روغ

در مورد دو نام «فِرِنگ» و«دوشی» اینقلم در آغاز این بند قید کرده ام که با درنظر داشت وحشت هول انگیز مغول کم احتمال می رود که مردم مجال داده باشند که نام های مغولی بر محلات برجا بماند؛ چون نام ها نه بر اثر انتصاب، بل بر اثر ممارست وتداوم مردم و افکار عامه برجا می مانند؛

و دربارهء دو نام«فرنگ» و«دوشی» در آغاز هر فرضیه قید کرده ام که «احتمالاً» و یا «هرگاه این قرینه را بپذیریم، پس...»؛

ازین نظر اینقلم خودم درآغاز شک آورده وبعد یک فرضیهء احتمالی مطرح کرده ام وبه تحقیق بعدی فراخوانده ام؛ در جستجو برای یافتن ریشهء نام های مجهول در سرزمین ما، از این فرضیه ها ی احتمالی ناگزیر هستیم.

واینچنین است درهرعرصهء تحقیقی و نیز درعلم نامشناسی؛احتمالات مطرح می شوند، و رد می شوند و تصحیح می شوند، تا به یک پاسخ متقن تقرب می کنیم ؛ کارل پوپر درفلسفهء علم برای این عملیه دو اصطلاح وضع کرد:

1- ابطالFalsifikation

2- ایقانVerifikation

و نشان داد که سیرعلمی از ابطال به یقین است؛

ب- و اما دربارهء نام جرقدوق با احتمال قریب به یقین می توان گفت که این نام یکی از سپاهیان غازان خان بوده است که در ویران ساختن آبدات بودایی افغانستان دست درازی داشته است؛

احتجاج های جناب هاشمیان درین زمینه هنگامی می توانستند مورد و ارزش داشته باشند که خود جناب شان یک احتمال بدیل را پیشنهاد می کردند؛  و ما را یک گام جلوتر می بردند.

دربارهء دهشت مغول اینقلم به اندازهء کافی نقل و منبع  آورده ام؛ به زحمت جناب هاشمیان نیازی نه بود؛

 

4-ایراد جناب هاشمیان

« ازصفحه چهارم، بخش دوم مقالهء روغ :

"Oerki" بعداً ورک( اورک زی)، بعید نیست که این "Oerki" از ریشهء" Uruk"بیاید که از نام های قدیم میزوپوتام است، یعنی قوم اورک زی احتمالا ریشه های میزوپوتامی دارند...""

( توجه : "بعیدنیست" را درعبارت بالافراموش نکنید ! میسوپوتامی درجغرافیه منطقه ای تعریف شده که دربین دریا های دجله وفرات واقع بوده، درحالیکه دریای دجله از کوه های (تورس) در ترکیه  سر چشمه می گیرد ، لهذا قوم ورکزی پشتون باساس کشف آقای روغ باید وارث ومالک منطقهء میسوپوتا- میا شناخته شود !!!»

4- پاسخ روغ

درینجا هیچ سخن غیرمنتظره و تعجب آوری وجود نه دارد؛

کم کم این شبهه به وجود می آید که چیز هایی که تعجب جناب هاشمیان را بر می انگیزند، به دنیای تحقیق و تفکر ربطی نه دارند !

همهء مردمان جهان،ازجمله آریاییان، از میزوپوتام گذشته اند؛ شواهد درین باره که حد اقل یک قسمت ازمهاجرت های سومی ازمیزوپوتام به  استقامت سرزمین ما صورت گرفته باشد ، موجود هستند؛ در سرود های گیلگامش ذکر است که شاه«اوروک» از شاه «ارته» تقاضا کرده است که به وی لاجورد بفرستد؛ درمتون متأخر ذکراست که مراد ازین «ارته»محتملاً همین هرات خودمااست؛ دلیلی نه داریم که نه پذیریم که لاجوردهای مکشوفه درمومیایی های فراعنهءمصراز سرزمین مامنشأ نه گرفته است؛

جناب هاشمیان حرف جدی برای گفتن نه دارند.

 

5-ایراد جناب هاشمیان

«ازصفحه پنجم، بخش دوم : "" کلمهء خینجان نیز یک کلمهء اویغوری است. خینجان نام نقطهء نهایی صحرای گوبی است که با  کرلان همجوارمی شود.""

توجه: صحرای گوبی درجنوب مغولستان و در مجاورت ولایت سین گیانگ چین قراردارد، اما مدنیت اویغوری وهپتالی وکرلان را قبلا آقای روغ بمنطقه مدیترانه معرفی کرده بود که آنهم مقرون بواقعیت نمی باشد.

من بفرهنگ ها مراجعه کردم تا راجع بقوم ومدنیت اویغوری که آقای روغ این قوم را مبدع مدنیت آریایی افغان ها قلمداد میکند، معلومات ثقه وکتابی بهموطنان ارائه نمایم. معلومات ذیل را ازجلد اول اعلام قاموس هفت جلدی محمدمعین تلخیص کرده ام:

"اویغور یکی از قبایل ترک که متمدن ترین آنها بشمار میرفتند، بعضی ازایشان نخست درحوزهء علیای نهر(ارتون) ازشعب خط آمورودامنه های جبال قراقروم درنیمه قرن دوم هجری جماعتی ازایشان بحدود ترکستان هجرت کردندودرشمال شرقی ترکستان حالیه و شمال دریاچهء(لب نور) ونهر(تاریم) یعنی شهرهای (تورفان) و (میش بالیغ) و(برقول) و(قره شهر) سکونت گزیدند. اویغورها به آئین (مانوی) گرویدند و(بیش بالغ) پایتخت شان بود. قوم اویغورپس از استیلا برترکستان شرقی با تخارهامخلوط شدند وازاختلاط شان نژادی مخصوص بوجودآمد که مدتچهارقرن بربلادمذکورحکومت داشتند ومنشاء ایجاد تمدنی گردیدند که ازمهمترین تمدنهای دورهء قرون وسطی بشمارمیرود...خان ایشان درسال 143 هق دین مانی را پذیرفت وقبیلهء وی نیز مانی شدند. دراواسط قرن دوم هجری قوم اویغور قدرت بسیار یافتند و برنواحی حدود رودخانهء(سلنکا)، (ارخن) و (کرولن)، یعنی ممالک شمال مغولستان استیلا یافتند و پایتخت خود را در (قره بلغاسون) در مجاورت قراقروم انتقال دادند. درسنه 226 هق قوم قرقیز اویغوری ها را مغلوب ساختند که اویغوری ها دوباره بوطن اصلی شان در قسمت غربی سایبریا متوطن شدند... اویغوری یکی از شعب زبان ترکی است."

من درعلم تاریخ صلاحیت ندارم، اززاویۀ تاریخ فقط باتاریخ ادبیات دری وترویج این زبان درمنطقه آشنایی دارم، چونکه در فاکولته تدریس میشد. اما منحیث یک شاگرد ادبیات از بعضی وقایع تاریخی خبردارم. مثلا درسال 143هق که بگفتۀ آقای روغ اویغوری ها دین مانی راپذیرفتند، درشمال و شمال غرب وبعضی قسمتهای مرکزی افغانستان مردم درتحت تسلط عربها بدین مبین اسلام گرائیده بودند- ودر 226 هق که اویغوری ها دوباره بوطن اصلی شان بمنطقهء سایبریا عقب نشینی کردند، 80 فیصد خاک و مردم افغانستان بدین اسلام مشرف شده و عرب ها درکشور ما حکومت می کردند. پس من از مورخین افغان سوال میکنم که اویغوری ها چه وقت بافغانستان آمدند تا نام های خودرا برشهرها و اماکن و دریاهای افغانستان بگذارند ؟ »

5- پاسخ روغ

        الف- نه تنها کلمهء خینجان، بل کلمهء زنجان هم یک کلمهء اویغوری است؛جناب هاشمیان به   لغتنامهء اویغوری مراجعه کنند؛

         ب- این نوشتهء جناب هاشمیان

         « اما مدنیت اویغوری وهپتالی وکرلان را قبلا آقای روغ بمنطقه مدیترانه معرفی کرده بود»  

         یک تحریف خشن است؛ اینقلم چنین چیزی نه نوشته ام؛

         ج- دربارهء اویغوری ها و دوران تمدنی در حوزهء ما در بخش پنجم و ششم بحث کرده ایم؛    قیاس اینقلم اینست که ورود اویغوری ها به کاشغر در میان 50 ق. م. و50 ب. م. آغاز شده است؛

            اما اویغوری ها در خلال چند قرن بالاخره در اوایل قرن 8 م. توانستند «سلطنت های کوچک»  خود را به سلطنت بزرگ تر اویغوری توسعه بخشند  که تمام ترکستان شرقی را   زیر سلطه داشت؛ اویغوری ها هیچگاه بالای سر زمین افغانستان مسلط نه شده اند؛ اما        انتشار اقوام اویغوری به استقامت سرزمین ما را نشان داده می توانیم؛ و این انتشار دلایل    مذهبی داشته است؛حضور اقوام خَلُّخ در قرن 6. م. در تخارستان گزارش شده است؛خَلُّخ ها          اویغوری بودند؛

         در هنگام ورود اعراب، درتخارستان سلالهء ترکی "یبغو های طرخانی" که بودایی بودند       تسلط داشتند؛ یکی از شاهان آنان "شاذ" نام داشته  و با اعراب جنگیده است و "نیزک طرخان         بادغیسی" که در جنگ با اعراب شهره شده بود، از متابعان "شاذ" بوده است[6]؛ پس قلمرو   سلطهء یبغوها گسترده تر از صرف تخارستان بوده است؛

         د- درین باره که اویغوری ها یک مدنیت جلیل برپا کردند ، اینک بالاخره خود جناب هاشمیان           هم می          نویسند؛ مبارک است؛اما عجب است که تأثیرات متقابل تمدنی این مدنیت همجواربالای          سرزمین ما را هنوز هم انکار می کنند؛

 

6- ایراد جناب هاشمیان    

« مثال بسیارجالب دیگر ازصفحهء پنج، بخش دوم مقالهء روغ :

بیدل هم مفهوم "خوست" را دوبار بکار می بند د، در ترکیب "دل بخوست"، بیدل به (خوست وفرنگ) نظر دارد... بسیار احتمال دارد که خاقانی در بیت زیر به "خواست"، به معادل محل  (یعنی  خوست) نظر دارد :

خاقانیا دلت را ز افغان چه حاصل آید +++چون دل نیافت دارو، ز افغان چه خواست گویی

محتمل است که خاقانی درینجا از"خواست"محل را مراد کرده باشد، ودرینصورت "افغان" درمصراع دوم اشاره به قوم است، وهر دو یکجا باه م اشاره به خوست جنوبی است." ازآنجائیکه آقای روغ
بیت یا مصراعی که حضرت بیدل درآن فقرهء "دل بخوست" را بکار برده باشد نه نوشته، من کلیات بیدل را درردیف /ت/ مرورکردم، اما قافیهء "دل بخوست" درآن نیافتم.

اما اگر بیت بیدل نشرشود شما خواهید دید که  فقرهء مذکورشاید "دل بخوست" نی، بلکه "دل بخواست" (یعنی دل طلب کرد) خواهد بود، نه "خوست وفرنگ " !!!

همینطور دربیت خاقانی(اگر این بیت باشد؟)، کلمهء"افغان" در هردو مصراع  بمعنی (شور وفغان و آه وناله) است، نه قوم افغان !!! درمصراع دوم خاقانی جملهء" ز افغان چه خواست گویی" (یعنی از برآوردن ناله وفغان چه میخواهی بگویی !؟) یا ( از ناله و فغان چه سود برمی آید !؟) معنی دارد – ومعنی کامل هردومصراع قرارذیل است :

(ای خاقانی ازناله وفغان بدلت (بتو) چه نتیجه حاصل میشود +++ چون دلت علاج نشد، یعنی بمراد نرسیدی ، پس آه وفغان چه فایده دارد !؟)

کلمهء "خواست" را که  آقای  روغ "به خوست جنوبی" معنی و محول کرده بسیار خنده آور است!

ازین معلوم می شود که قبلا نیز یک غزل حضرت بیدل را که قافیه "بوده است" داشت (بوداست) خوانده بود و دوبار درانترنت اصرارکرد که بنظر او بیدل آن غزل را دروصف (بودا– خدای هندوها)) نوشته است .جناب داکتر حسینی فرزند بیدل شناس معروف افغان (مرحوم سید داودحسینی) در پورتال آسمایی نوشتند که قافیهء آن غزل (بودا) نیست، بلکه (بوده است) می باشد،زیرا بیدل بحیث یک مسلمان هیچگاه (بودا) راتوصیف نکرده است،اما آقای روغ بحیث بیدل شناس قرن 21 که اشعار بیدل را اززاویهء دیالکتیک تفسیر میکند، بتکرار و اصرار نوشت که قافیهء آن غزل بیدل (بودا) است»

6- پاسخ روغ

        الف- دو بیت بیدل

ز بس که نسخهء تحقیق ما پریشانیست

                   نظر به کاشغر و دل به خوست می باشد/ بیدل؛ج1؛ص520

به تر دماغی هوش تو جهل می‌خندد

                   کز اهل هند عبارات خوست می‌پرسی/ بیدل؛ج2؛ص1152

 

         در بیت اول بیدل خوست را در برابر کاشغر آورده است و بنابران نظر به خوست و فرنگ   اندراب دارد؛

         در بیت دوم بیدل خوست را در برابر هند آورده است و بنابران نظر به خوست جنوبی دارد؛ و منظور بیدل از "عبارات خوست" زبان پشتو است؛

         پس جناب هاشمیان آنجا که می نویسند« اما اگر بیت بیدل نشر شود شما خواهید دید که  فقرهء مذکورشاید "دل بخوست"نی،بلکه "دل بخواست" (یعنی دل طلب کرد) خواهد بود، نه "خوست وفرنگ"!!!»،لطف کنند و این گپ خود را از میان برگیرند که بسیار بی لطف و چُملُک افتاده          است؛

         ب- بیت خاقانی به نقل از دهخدا آورده شده است؛ از نظر اینقلم« افغان خواست» در مصراع         دوم بیت خاقانی نظر به«شاپورخواست» دارد که ابن فقیه می آورد؛واین "خواست"،صورت تحول یافتهء«کوست» و«کواست» است که در ترجمهء ارمنی کتاب "ایرانشهر" آمده است؛      و اینقلم در همه موارد مأخذ داده ام؛ و جناب هاشمیان این سخن خود را واپس بگیرند که «آقای          روغ بزبان دری سواد کافی ندارد»؛ درهمه حال، بگفت شاعر، « از تو پُر کار تریم!»

         ج- عرض عاجزانه داریم که جناب هاشمیان ازین پس از بیدل سخن نه گویند، که سخت بی   مناسبت است؛

 

7- ایراد جناب هاشمیان

«ازصفحهء ششم، بخش دوم مقالهءروغ : "مطابق به لغت شناسی جناب هاشمیان کلمهء"کته" یک کلمهء پشتواست، و(کته پور) یعنی (پایان جای). نخست اینکه در مشرقی دریاها بسوی جنوب  یعنی بسوی پاکستان جاری هستند،ازین نظر(کته پور)که درمدخل خوژیانی،یعنی خلاف جریان آب، قرار دارد "بالا جای" می شود، نه (پایان جای)... کته  در"کته پور"یک کلمه ء خالص بودایی است و"کته" kata در بودایی بمعنی "ساخته و آفریده وفانی بوده است..."

توجه : قبلا هاشمیان نوشته بود وتکرارمیکند که "کته" مخفف "ښکته "در زبان پَښتو بمعنی (پایان)، و(پور) یک کلمه آریایی است که در زبان های دری وپختو بمعنی (قلعه) و(جای) استعمال می شود، لهذا (کته پور) بمعنی ( پایان جای) یا (پایان قلعه) است. اصطلاح (بالاقلعه) و (بالاجوی) و(بالاجای) هم در زبان دری و (لر) و(بر)، مثلا (لردرانی و بردرانی) در زبان پختو رایج است واین کلمات در سایرزبان های هندواروپایی حفظ شده، مثلا درزبان انگلیسی ( burbank)(بالای دریا) یا (لب دریا) بوفرت استعمال میشود– درزبان فرانسوی کلمه((SUR بمعنی (بالا، سر) وجود دارد – اما دریاهای ننگرهاربسمت مشرق به پاکستان میروند، نه "بجنوب"- وقریهء (کته پور) درولسوالی سرخرود در مجاورت(باغبانی)واقع است، نه درخوگیانی ومن چندبارآنجا رفته ام – وبالاخره اینکه زبانی بنام "زبان بودایی" وجود ندارد، زیرا"بودایی" یک مذهب است نه یک زبان. ازافغانهای ولایت ننگرهار در اروپا وامریکا یکا تقاضا میشود بقناعت آقای روغ بپردازند، زیرا اوعرقا بولسوالی سرخرود تعلق دارد، اما مصروفیتهای سیاسی درافغانستان به اواین فرصت رامیسر نساخته تا وطن خود و سمت حرکت دریاهای وطن خودرا درست بشناسد»

7- پاسخ روغ

        الف- دریاهای مشرقی حقیقتاً بسوی مشرق جریان دارند؛ اشتباه شده است؛ سپاس از جناب هاشمیان؛ تصحیح می کنیم؛

         ب- اینقلم نه نوشته ام که کته پور مربوط  خوژیانی است؛ من نوشته ام که کته پور درمدخل و یا بر سر راه خوژیانی قرار دارد؛

         ج-  دو کلمهء"کته" و"شکته" حقیقتاً در زبان پشتو موجود هستند؛

            اما کلمهء«کته» در کته پور یک کلمهء پشتو نیست؛ در زمانی که آبدات هده  آباد می شدند؛   و شهرهای دور و پیش آن که همه «پور» نامیده می شدند، مسکون بوده اند، در آن زمان         زبان پشتوحالت کنونی نه داشته است؛ واین مدعا ازطریق سایرنام های "پوردار" که تاکنون        باقی هستند، تأیید می شود، بمانند "شمشه پور" و "وته پور" و ازینگونه؛  این نام ها باید از        زبان های کنونی ما(پشتو و دری) قدیمی تر باشند؛

         دربارهء ریشهء کلمهء "کته" در متون بودایی قبلاً سخن گفتیم؛ درزبان اوستایی کلمهء "کته"     همانست که بعد در زبان دری "کده" شده است؛ بمانند دهکده؛ و در اوستایی کلمهء"کته" به          معانی سرای؛ منزل؛ غسالخانه؛ و نوعی ظرف آمده است؛

         د- اینقلم  زبان بودایی نه نوشته ام؛ اینقلم متون بودایی نوشته ام؛ شاید درینجا از قلم افتاده است؛

 

8- ایراد جناب هاشمیان

« ازصفحه 7 ، بخش دوم مقاله روغ : "چاوخانه مغولی بمعنی جای مبادله پول کاغذی... درنزد ما "چای خانه شده است..."

عرض هاشمیان اینست که "چای خانه" مرکب از دوکلمه است، یکی (چای) که بسیار پیش ازهجوم مغول ها و زبان مغولی، در دورهء مدنیت (راه ابریشم) از کشور و زبان چینایی، جنس چای وکلمهء چای هردو بافغانستان واردشده بود- (خانه) کلمهء خالص دری است که مغول ها آن را عاریت گرفته و ازآن بگفتهء آقای روغ ترکیب "چاو خانه"را ساخته اند. (چاو خانه) در زبان مغولی باید معنی کاملا متفاوت از(چای خانه) داشته باشد. چون آقای روغ بعلم فونولوژی بلد نیست ، تشخیص نتوانسته که/ چای-CHAY /با /چاو- / CHAWدر تلفظ و معنی فرق دارد. لهذا بطور قاطع فتوی می دهم که اصطلاح (چای خانه) یک اصطلاح خاص افغان ها است و این ترکیب درافغانستان ساخته شده نه در مغولستان. کلمهء(چاو)که مغول ها آنرا بگفتهء آقای روغ بکدام معنی دیگراستعمال می کنند، درزبان مغولی هم معنی (چای) را ندارد، زیرا کلمۀ (چای) خودش چینایی است که درکشورهای همجوار بعین تلفظ قبول ورایج بوده است»

8- پاسخ روغ

        الف- این کلمات مغولی همه از کتاب رنه گروسه تتبع و نقل شده اند، و در اصل مغولی آن     ها تردیدی نیست؛

         ب- چای درقرن 2 م. در ایالت "یوننان"چین کشف شد وبرای مدت طولانی مهمترین دریافت   کنندهء چای چینایی، تبت بود؛ بوداییان تبتی خاصتاً درجشن های شان زیاد چای می نوشیدند؛         راه تجارتی که برای مبادلهء چای درمیان یوننان چین و تبت، درجنوبشرق چین ایجاد شد،         "راه چای" نامیده شد؛ به احتمال اغلب عادت نوشیدن چای درمیان مردم افغانستان، یک عادت      بودایی بوده است؛ بودا رفت، و جای بودا را چای گرفت؛

         ج- اینقلم نه نوشته ام که «چای» مغولی است؛ ونه نوشته ام که «چاو» مغولی معادل       «چای» است؛آنچه مراد اینقلم بوده اینست که «چاوخانه» هایی که مغولان برای مبادلهء   پول کاغذی باز کرده بودند؛ و این بدون تردید یک جایی بوده است  مشابه یک دکان که    هرکسی مجاز بوده به آن رفت و آمد بکند، و شاید هم مراجعین تا قبض  شان اجرا می شده     در آنجا چای می نوشیده اند؛

         اینک پس از دورهء مغولی، این مراکز مبادلهء پول، تعطیل شده اند؛ و اما دکان هایی که در          آنجا پول مبادله می شده، باقی مانده اند و مردم برای نوشیدن چای آنجا می رفته اند؛ و        بدینسان «چاوخانه» به «چای خانه» متحول شده است؛

         اینقلم در پذیرفتنی بودن این گپ کدام مشکلی نه می بینم؛

 

9- ایراد جناب هاشمیان

« ازصفحه 8، بخش دومقالهء روغ :

 "" در همینجا از بحث دستوری جناب هاشمیان هم یک نمونه برمی گیریم: جناب شان میفرمایند که (گاه) پسوند مکان است،شکارگاه بمعنی( جای شکار) والخ. واما اگر(گاه) پسوند مکان است، پس (جایگاه) به چی معناست؟؟ پس (گاه گاه) به چی معناست؟؟ ""

عرض می شود: بلی /گاه -gaah/ پسوند مکان است و(جایگاه) که با کلمهء(جای) ترکیب شده، بمعنی جای یا محل رهایش که بعضا بمعنی ملکیت هم بکار می رود، این کلمهء ترکیبی نیز (اسم مکان) است – پسوند /- گاه/ پسوند مکان است، مثلا: ایستگاه، تفرجگاه، شکارگاه -

اما کلمهء (گاه گاه)پسوند نی،بلکه قید زمان است، مثلا: گاه گاه بشکارمی روم. جای تعجب نیست که زبان دری از دو پسوند مکان، قید زمان می سازد– این رسم، یعنی از ترکیب دو کلمه معنی مستقل ساختن، درهمه زبان ها رعایت می شود»

9- پاسخ روغ

        الف- در زبان دری «گاه»، آنجا که پسوند است، اصلاً به حیث پسوند زمان کاربست دارد:

         « گاه : (پسوند) این مزید ببعضی کلمات ملحق شود و معنی زمان دهد»/دهخدا/

         به مانند سحرگاه ؛ شبانگاه ؛

         بسیار خوب؛ فرمودهء جناب هاشمیان را هم به بیان دهخدا می افزاییم؛ و می نویسیم که گاه     پسوند زمان و مکان است؛ اما «گاه» صرفاً ، و حتی در قدم اول، پسوند مکان نیست. و     اینقلم "گاهگاه" را مثال آورده بودم تا توجه جناب هاشمیان به «گاه» به حیث پسوند زمان          جلب شده باشد؛

 

         ب- و اما دربارهء مفهوم "جایگاه" سخنان جناب هاشمیان وارد نیست؛

         درکلماتی به مانند جایگاه و خِرگاه، «گاه» به معنای مستقل«تَخت» آمده است؛و ازهمین نظر          فردوسی خودِ کلمهء "جایگاه" را هم  به معادل "تخت" می آورد:

بَگِرد اندرش باغ و میدان و کاخ
         برآورده شد جایگاهی فراخ / فردوسی

 

نبیره ٔ فریدون و پیوند شاه
        که هم تاج دارند و هم جایگاه /فردوسی  

         ازینجاست که  کلمهء جایگاه در کاربست معمولی آن ترجیحاً به معنای مرتبت و منزلت ومقام   می آید،چنان که خطاب به جناب هاشمیان بنویسیم «جایگاهت بلند!»؛

         و بعد کلمهء جایگاه به معنای منزل و مسکن و ازینگونه نیز آمده است؛کلمهء جایگاه به معنای "ملکیت" نیامده است؛ شاید منظور استاد هاشمیان"جایداد" بوده باشد؛

         و اما وقتی "گاه" در جایگاه، را پسوند بپذیریم، پس این پسوند می تواند در مقابل جای فقط     پسوند زمان باشد؛ و درینصورت کلمهء "جایگاه" یک مفهوم استثنایی در زبان دری است؛         که از زمان بسیار جلو افتاده است؛

         زبان دری شاید نخستین زبانی است که ازطریق مفهوم جایگاه در میان دو مفهوم زمان و    مکان رابطه بر قرار می کند؛

         بشر معاصر درآغاز قرن بیستم،از طریق علم فزیک به این رابطه پی برد؛ اینشتاین در         نظریهء نسبیت ثابت ساخت که دو مفهوم زمان و مکان که تا آنگاه در علم و در فلسفه جدا         ازهم درنظر گرفته می شده اند،یک مجموعهء واحد هستند وباید در پیوندبا هم منظور شوند؛

         اینشتاین برای این منظور مفهوم«کانتینوم» را وضع کرد؛ در مقابل این مفهوم که اینشتاین وضع کرد درهمه زبان های اروپایی ترکیب های نو وضع ومعمول شدند؛ ولی در زبان        دری ما ناگزیر به جستجو نه بودیم ؛ چون زبان شاذ دری معادل بسیار دقیق «جایگاه» را به ما ارزانی می داشت؛        

         چون درنوشته های جناب هاشمیان هیچ اعتنایی به فلسفه و فلسفهءزبان و فلسفهءعلم        مشهود نیست، پس این مباحث متأسفانه از نظر شان می افتند.

 

10- ایراد جناب هاشمیان 

«ازصفحه 10، بخش دومقالهء روغ:" زابل بدون تردید یک کلمهء اویغوری – هپتالی است، و تلقیات و تردیدهای جناب هاشمیان درین زمینه بی پایه است.""

عرض میشود: اگرمن درمورد یک قضیهء زبانشناسی فتوی می دهم، هم دلیل و برهان و مثال ارائه می کنم و هم صلاحیت علمی آن را دارم. اما آقای روغ در موردی فتوی قطعی صادر می کند که نه صلاحیت علمی آن را دارد و نه دلیل و برهان ارائه می تواند ...اگر باصرار و فتوای آقای  روغ      "" زابل یک کلمهء اویغوری – هپتالی است"" – (کابل) نیز باید همانطورباشد!

(هپتال ها) قومی بودند که دردورهء سامانی بنواحی تخارستان قدیم هجوم بردند ولی مغلوب و اسیر و منحل شدند. آقای روغ، چه می شد اگر قبل ازنگارش این روایات و تئوریهای خودتان ازیک مورخ یا زبانشاس مشوره میگرفتید..»

10- پاسخ روغ

        الف-  در مورد کلمهء زابل پیش ازین که اینقلم«فتوا» صادر کرده باشم ، منابع متعدد افغانی    و خارجی را به ذکر آورده ام که هرگونه تردیدی در نسبت نام زابل به "زاول"هیپتالی را بر         طرف می سازند؛

         ب- هیپتالی ها در قرن 4 م. به باختران هجوم آوردند؛ و سامانیان درقرن 10 م. در باختران   حکومت کردند؛

         ج- دربارهء رابطه درمیان"صلاحیت علمی" و "دلیل و برهان"، ایتوراس که در نزد دیگران   "دلیل و برهان" برصلاحیت علمی مضاف می شود؛ در نزد جناب هاشمیان " دلیل و برهان"   برصلاحیت علمی گزاف می شود؛

         منظور این که مطابق به کهزاد در زمان هیپتالیان نام قدیم کابل یعنی"کوبها"، به "کاول"         تحول یافته بوده ؛ و"کابل" صورت تحول یافتهء "کاول" است و ریشهء هیپتالی دارد؛

         کاول؛بکاول؛بساول؛زاول - کلمات هیپتالی هستند.

 

         د-  چه مشوره کنیم صایب؟ زبانشناس ما خو اینه جناب استاد پروفیسور دکتور هاشمیان     هستند ، که خود شان در باز کردن کلمهء "جایگاه" مشکل دارند؛

 

11-ایراد جناب هاشمیان

«ازصفحه 12، بخش دوم مقالهء روغ :

"... نام "اشکوازی" aSkwazii / با نام قوم بزرگ پشتون "اچکزی" /atCikzay/ مطابقت میکند". عرض میشود : این دوکلمه از لحاظ ساختمان صوتی باید دومعنی مختلف داشته باشند. اینرا میدانیم که کلمه (اچکزی) مرکب است از دوکلمهء(اچک) و (زی) که هردوجزء این کلمه ریشهءاوستایی درزبان پختودارد. درصورتیکه کلمهء(اچکزی) بقرارادعای آقای روغ ازکلمهء (اشکوازی) تحول کرده باشد، پس زبان پشتو نیزبه قرار توضیحات آقای روغ باید ریشهء خود را از زبان "سکیت ها" گرفته باشد، و این فتوی را درزبانشناسی "کفر" می خوانند.   

اما اقای س. ح. روغ  ...اکنون در دورۀ مهاجرت چرا زبان ها و فرهنگ مردم افغانستان را  پیوسته اویغوری، هپتالی، مغولی وآلانی قلمداد میکنند درعلم زبانشناسی مطابق به معیارهای قبول شده، ثبوت و شواهد تقاضامی دارد، ولی دربیانات آقای روغ ثبوت غیر حاضر، اما تقریرو تئوری و ادعا فراوان است !»

11- پاسخ روغ

        الف- بنا بر منابع متعدد اشکوازی یکی از نام های مردمان ساک بوده است که در سیستان     متمکن شده اند؛ آشوری ها وسیمری ها این اقوام ساک را «اشکوازی» می نامیده اند؛ و         اچکزی ها مهم ترین قوم ساکی وسیستانی هستند که ازسیستان تا به کویته افتیده اند وبنا به         قولی بزرگترین قوم پشتون هستند؛ازنظر اینقلم قوم«اشکوازی»همان است که امروزاچکزی نامیده می شوند؛ چون نسبت هر دو نام به سیستان مسلم است؛ پس این قوم نام اشکوازی را بر          گرفته اند و بعد مطابق به قواعد زبانی خود آن را متغییر ساخته اند و درنتیجه صورت کنونی اچکزی به حصول آمده است.

         ب- «زبان پشتو،زبان ساک هااست»؛ این حقیقت را جناب سیستانی چندی قبل به نقل از یک          دانشمند دنمارکی که 60 سال درین عرصه تحقیق کرده است، نوشته بودند.

         علاوه می کنیم که نابغهء جوان آلمانی "هاینه" اخیراً ثابت ساخته است که همین زبان پشتو که امروز در افغانستان تکلم می شود، همان زبان اوستایی است؛ وی درهمین زمینه دو سال قبل        دکتورای خود را دفاع کرد که حتی در آلمان غوغا بر پا کرد؛ به نقل ازین دانشمند، اینقلم در          چند جا به مورد آن متذکر شده ام که زبان پشتو، همان زبان اوستایی است؛

         سایر عرصه ها را به جایش می گذاریم، اما جناب هاشمیان باید این تکلیف را بدوش گیرند که           از پیشرفت های رشتهء تخصصی خود مطلع باشند.

         ج- آلان ها از اقوام آریایی بودند؛ و امروزه در ترکیب پشتون ها در افغانستان  جا دارند؛       قسمتی ازین آلان ها به سوی غرب متحرک شده اند وبا "گوت" ها جنگیده اند ومخلوط شده     اند؛ این نظر موجود است که نام " کاتالان" یک نام ترکیبی است از "گوت" و "آلان"؛

         د- افغانستان کدام کاخ در بسته نه بوده است؛ بل پیوسته به وسیلهء امواج متعدد و مختلف       تمدنی، احوال این سرزمین دگرگون ساخته شده است؛ بنابران تنوع و رنگینی فرهنگی یک       دادهء اولی تاریخ وطن ما است و مفهوم رهنمای هرگونه بررسی مردم شناختی و زبانشناختی   و سیاسی درافغانستان باید قرار داده شود؛ خاصتاً در احوال کنونی وطن مبرمیت اکید می یابد      که از موضع یک وحدتی که مبانی آن باید به لحاظ نظری متفاوت از مقولهء "وحدت قومی"          باشد، یک نگرش نو تنظیم گردد؛

         منظور کردن این حقایق مسلم تاریخی وعلمی جفا به وطن نیست؛وعناد با این حقایق کدام وفا   به وطن نیست؛ بل تعصب است؛ و«تعصب خامی است، و خون آشامی است»

12- ایراد جناب هاشمیان 
«ازصفحه 3 1و 14، بخش دوم مقالهء روغ :

"" ... نام دو دریا "الی-نگار" و "الی – شینگ" را می توان با نام الان ها / / Alaan پیوند داد واما این

درست نیست که بنویسیم "نورستانی ها، الان ها هستند." با شواهد متعدد می توان نشان دادکه نورستانی ها ریشهء سومری – هیتیتی دارند؛

قبایل/jazyg/ که نام شان با نام قبیلهء پشتون "جاجی" مطابقت می کند ، قبایل / Maiot/  که نام شان با نام قبایل پشتون"مایوت/میتی"مطابقت می کند، قبایل /Sirak/ که نام شان با نام قبایل پشتون"زیرک" مطابقت می کند

... این قلم دونام مشابه ذیل را  پیشنهاد کرده ام :

ماساگیت ها به ماساخیت، بعد به ماساخیل وبعد به موسی خیل تغییرنام داده اند.

وایسادون ها به ایساخیت ، بعد به ایساخیل وبعد به عیسی خیل تغییر نام داده اند.

درجائیکه "سارسکندر" ، "سرای خواجه" شده است – در جائیکه "آشوکان" ، "عاشقان" شده است - در جائیکه "اسب زی"، "یوسف زی" شده است – درجائیکه "بنجهیر" "پنچشیر" شده است– اینقلم این احتمال را به پیش کشیده ام که می توانسته است "ماساجیت" ، "موسی خیل" و"ایسادون"،"ایسا خیل" شده باشد.""

 
هاشمیان اولتراین نکته را مطرح می سازد که آقای روغ درسه مورد فوق از"مطابقت" صحبت میکند، اما اونمی داند که "مطابقت" درعلم زبانشناسی تعریف و موارد خاص دارد، درحالیکه در سه مثال فوق قطعا مطابقت علمی بمشاهده نمی رسد، اما البته مطابقت تخیلی آقای روغ مشهود است که تعریف مطابقت را نه دانسته ،
Sirak//ُ را (زیرک)، Maiot/ / را (مایوت) و /Jazyg/ را(جاجی) ساخته است !

ثانیآعرض میشود:احتمالات آقای روغ  زیرا بیچاره نورستا نی ها را بقوم "سومری – هیتیتی" پیوند دادند اما دریاهای آن منطقه را به الان ها سپردند– در حالیکه دوکتاب تحقیقی توسط دانشمندان غربی چاپ شده که نورستانی هابه نژاد آریایی تعلق دارند وزبان های شان نیزمنشعب ازاوستا می باشند. آقای
روغ بقبایل پشتون ریشه وهویت فرهنگ
های مدیترانه دادند - نام های (ماماخیل) و (موسی خیل) که ترکیب های خالص زبان های دری وپشتو می باشند، این ترکیبات را نیز ریشه اویغوری ومدیترانه دادند. اما شناخت وبینش اقای روغ درعلم زبانشناسی تاریخی بخاطری درسویهء تحت الصفرقرار دارد که شناختی ازریشهء کلمات ونام ها وتعلقیت آن ها به فامیل های مختلف زبان ها نه دارد. به طورمثال (موسی،عیسی عاشقان) کلمات عربی میباشند که در زبان دری تابعیت یافته اند، وعربی بفامیل زبان های (سمتیک) تعلق دارد– ترکیب (سرای خواجه)یک نام خاص وخالص زبان دری است ، چنانجه وزارت اطلاعات و کلتور درماه جاری مرقد مرحوم (خواجه..)راکه یک شخصیت مبارزملی ومذهبی افغان بوده ترمیم وتجلیل نمود – کلمۀ"سرای" درزبان دری اسم مکان است - (پنجشیر) کلمه ترکیبی سچهء دری است متشکل از (پنج + شیر) ، و زبان دری به فامیل زبان های هندواروپایی تعلق دارد.  


طوری که دربالا تذکاریافت، تحقیق بالای تغییرنام ها ی قدیمی باساس علم "بازسازی" صورت می گیرد، که باساس آن کتیبه ها را می خوانند»

12- پاسخ روغ

        الف- "مطابقت" درینجا به معنای متداول آمده است ودقیق است؛می توان «تطبیق» هم نوشت؛

         مطابقت در زبانشناسی یک از اشکالTextvariation  است که در آن یک تکست در عین   زبان طوری متحول ساخته می شود که منظور متن اولی را به شکل کنونی به خواننده       برساند؛ در برابر این مطابقت، ترجمه قرار می گیرد که طی آن یک تکست ازمتن اولی در یک زبان دیگر، طوری به زبان خودی برگردانیده می شود که منظور اولی را به خوانندهء         خودی برساند[7]؛

         ب-

         - سار سکندر- سرای خواجه دقیق است؛ کهزاد می آورد؛

         - آشوکان - عاشقان دقیق است؛ کهزاد می آورد؛

         - اسپ زی- یوسف زی دقیق است؛ کهزاد می آورد؛

         - بنجهیر - پنجشیر دقیق است؛ در "روضته الصفا" می خوانیم:

         «ابوالعباس فضل ابن احمد،وزیر سلطان محمود، در ضبط شهر ها و راه ها از غزنه تا بامیان           و بنجهیر نهایت احتیاط را به عمل می آورد؛ و راه های مدخل و مخرج را به مردان کاردان      سپرد»[8]

         ج-Sirak وJazygو Maiotصورت نوشتار اروپایی نام های اقوام آریایی هستند؛ مراد        اینقلم این بوده است که با همین نام ها ما اقوام کاملاً مشخص درفهرست قومی پشتون ها         داریم؛ و این دقیق است؛

         د- هیتیتی ها ازاقوام ایندو اروپایی بوده اند و زبان شان یکی ازمهمترین شاخه های زبان های ایندو اروپایی بوده است؛ هیتیت ها در زمانی که سلطنت شان برقرار بوده، به استقامت شرق،     تا حوالی افغانستان کنونی را در تصرف داشته اند؛ لودی ها که در ترکیب نقشهء قومی پشتون          درافغانستان ظاهرشده اند،وبعد درهند به سلطنت رسیده اند،باید همان لیدی های هیتیتی        باشند؛ عقب نسینی هیتیت ها تا دامنه های هندوکش، پس از انقراض شان، یک فرضیهء منطقی         است؛ میتولوژی اقوام نورستانی، میتولوژی اناتولیک است؛

         هه-

         - ماساخیت - ماسا خیل - موسی خیل

         - ایسا دون - ایسا خیل - عیسا خیل

         این ها دو پیشنهاد هستند ازینقلم؛ یعنی به اقتراح و  ابرازنظر گذاشته شده اند؛واضح است که می توانند رد هم شوند؛

13- ایراد جناب هاشمیان

«" تازیک = تاز+یک:یک ازریشۀ اوستایی، پسوند "نسبت" و"داشتن" است، چنانکه :تار- تاریک .""
آنچه دربالا می خوانید شطحیات محض است :

"تازیک = تاز+ یک" نیست .

تازیک تلفظیست عامیانه معادل (تاجیک) – وتاجیک هم تلفظ فرعی است ازاصل کلمۀ (تاجک) که تشریح علمی آنرا درسطور ذیل میخوانید.

آقای روغ به علم مورفالوجی بلد نیست وترکیب کلمات را ازدماغ خود اختراع می کند.

"یک" را آقای روغ پسوند "نسبت " و پسوند "داشتن"(یعنی ملکی) خوانده – "یک" قطعآ پسوند نیست بلکه (اسم عدد) است. اگر"یک" پسوند باشد ، سه مثال استعمال آن بحیث پسوند ارائه شود!؟

کلمۀ "یک " را پسوند خواندن یک اختراع جدید است دردستورزبان دری که بار اول از قلم آقای روغ در دو پورتال افغانی نشر شده و درتاریخ زبانشناسی زبان دری بحیث یادگار (اختراع شطحیات) ثبت شده است. اینکه آقای روغ ادعا می کند که کلمۀ "یک" پسوتد "نسبت" و پسوند "داشتن" (یعنی ملکی) است، او در واقعیت معنی و تعریف پسوند را نمی فهمد.

اکنون به تئوری دوم آقای روغ می پردازیم . او می گوید :

"ازینرو کلمۀ "تازیک" نمی تواند ریشۀ دری داشته باشد، پس بدلیل مجاورت، کلمهء "تازیک" صرفا می تواند ریشۀ "ترکیک و "اورال التای" داشته باشد، درینصورت هم این کلمه یک کلمۀ ترکیبی است ومرکب از دو جزء است: 1 – تات،2– زیک : یعنی کلمۀ "تازیک "رادرتلفظ اورال التایی آن باید  "تا تزیک" باشد و یا بوده باشد، که در میان دری زبانان "تازیک" شنیده میشده است."


ازآقای روغ سوال می شود که آیا جناب شان زبان (اورال آلتای) رامیدانند؟ من میدانم که نمیدانند! پس به چه اساس حکم می کنند که (1)کلمۀ تازیک متشکل از دوجزء ( تات + زیک) میباشد و (2) کلمۀ "تازیک در تلفظ اورال التای باید "تاتزیک " باشد و(3) از کجا وچطور فهمیدند وتشخیص نمودند که کلمۀ اورال التایی (تاتزیک) را دری زبانها (تازیک) شنیده بوده اند ؟ و (4) و به کدام زمان وبه کدام منطقه؟ و(5) چرا دردماغ وطرزتفکر روغ صاحب تاریخ افغانستان، شهر های افغانستان، دریاهای افغانستان و کلمات زبان افغانستان باید ریشۀ اویغوری، اورال التای و ترکی داشته باشند ؟؟؟
اکنون میرویم به توضیح وتشریح کلمۀ (تاجک) :

1) تاجیک (مردم غیرعرب ومغل وترک، مردمی که اکثربزبان فارسی تکلم میکنند) = تازیک و تاژیک و تازک وتاجک (فرهنگ حسن عمید، صفحه 271).

(2) تاجیک = تازیک (مردم غیرعرب، مغل وترک)–(فرهنگ محمد معین، جلد اول صفحه 1007).

(3) تازیک = تازی = عرب (فرهنگ محمدمعین، جلد اول، صفحه 1007).

(4) تازی =عرب– و تازی= نوعی سگ شکاری– تازی= تازیک (فرهنگ حسن عمید، ص 272)

(5) تاج = تاگ (عربی) - تاجیک= تادیک (عربی)- زبان عربی صوت /ج/ ندارد، لهذا تاج را تاگ و تاجیک را تادیک خوانند.


درتشریح کلمۀ (تاجک) باید گفت که این کلمه ریشۀ قدیم واصیل درزبان دری دارد ویک کلمه مرکب است. ترکیب آن عبارت است از کلمۀ (تاج) + /اک/. تاج اسم عام است ودرزبان دری زاید از 20 معنی دارد.  /اک/ در زبان دری پسوند تصغیر(تخفیف) است....»

13-پاسخ روغ

        الف- «یک» به حیث پسوند،ریشهء اوستایی دارد؛ ازهمینجا امروزه در زبان پارسی"یک" را           در جای پسوند نسبت بکار می برند؛ مثلاًOnomatologik را نامشناسیک ترجمه می          کنند؛    جناب هاشمیان به لغتنامهء اوستایی مراجعه کنند؛

            ب- «تازیک  =تاز+یک» را دهخدا می آورد؛جناب هاشمیان به دهخدا ذیل نام "تازیک"مراجعه کنند؛ اینقلم درچند مورد نا دقتی دهخدا را نشان داده ام و آن را صریحاً رد و مسترد کرده ام؛        اینک هرگاه درین موردهم دهخدا دقیق نیست،پس اینبار نوبت به استاد پروفیسورداکترهاشمیان         است؛ روی خود را به سوی دهخدا دوربدهند وهرچه ازهمت شان بر می آید به دهخدا بگویند؛

         تا ما هم بگوییم که اونه صایب یک دانشمند ما با دهخدا قدبرابری کرد؛ منتظر باشیم و ببینیم!

         ج- نام "تازیک"صورت عامیانهء تاجیک نیست؛ نام "تازیک" را بیهقی می آورد؛ واینقلم  در           آن مبسوط بحث کرده ام؛وبیهقی ازآن شمار کسانی هست که بسیاری ازدکتوران زبان ما در        گوشهء جیبش هم جای نمی گیرند؛

         د- تبیین لغتنامه یی لفظ تاجیک تناقض صریح دارد؛واین تناقض درنقل جناب هاشمیان ازمعین نیز به چشم می زند؛

         بند اول و دوم تازیک = غیرعرب می آورد؛

         بند سوم اما    تازیک =  عرب می آورد؛

         کمی فکر کردن هم خوب چیز بوده...؛

         هه- جدا کردن "تازیک" به دو لفظ "تات+ زیک" به دلیلی دقیق است که فقط ازین ریشه می   توان نشان داد که "تازیک" به معنای دری زبان آمده است؛ چون مستند است که "تات" لفظ       ترکی است به معنای دری زبان؛

         و- ازنظر اینقلم لفظ تاجیک از لفظ "تاج" نه می آید؛ و اینقلم به تفصیل در آن بحث کرده ام؛

·   

خوب؛

در پایان سال 2013، به 13 ایراد جناب استاد پروفیسورداکتر هاشمیان پاسخ گفتیم؛ یعنی جناب هاشمیان را دوبار«سیزده بدر» کردیم؛ برای جناب هاشمیان سال 2014 نیک و مبارک و صحتمند آرزو می کنیم؛ و طول عمر شان را می طلبیم؛

جناب هاشمیان یادگارزندهء یک دوران معیوب در زنده گی ما افغانان هستند؛ و ما می کوشیم این دوران را پشت سر بگذاریم؛

تذکر می دهیم که اینگونه بحث با جناب استاد پروفیسور داکترهاشمیان حاصلی هم نه می آورد ؛ چون جناب شان نه بحث می کنند؛ و نه نقد می کنند؛ آنچه جناب هاشمیان می نویسند حتی درخمیر مو پالیدن نیست؛ این در مو، خمیر پالیدن است.

اینگونه بحث دو به دو با جناب استاد پروفیسور داکتر هاشمیان خاصتاً برای خواننده نا جالب و کسالت آور است؛ و مبادا باعث رنجش شخصی جناب هاشمیان هم شود، که ما آن را نه می طلبیم.

 

خوب؛ به هرحال؛ از ماست که بر ماست !


 


[1]- کروسینسکی؛ سقوط اصفهان؛ بکوشش سیدجوادطباطبایی؛ تهران 1382؛ ص69

[2]- محمدشفیع طهرانی(وارد)؛«مرآت واردات»؛بکوشش م.صفت گل؛ تهران 1383؛ مقدمهء مصحح؛ ص13؛

- همانجا؛ص51؛[3]

[4]- همانجا؛ص189؛

[5]- همانجا؛ص194؛

[6] - تاریخ ایران در عهد ساسانیان؛ ص552

[7] -Otto Schumann-Grundlagen und Techniken der Schreibkunst; Hamburg 2010;S48

[8] - روضته الصفا؛محمد بن خاوند شاه بلخی؛ تهذیب و تلخیص دکتر عباس زریاب؛تهران 1373؛ص591؛