رسیدن: 11.07.2013 ؛ نشر : 11.07.2013
پرتونادری
قسیم اخگر و خاکستر روزگار
بیماری دنباله دار، آرام آرام قسیم اخگر را زمینگیر کرد! او حالا تخت به پشت خوابیده است، چشم بر آسمانهیی دارد که تنها ستارهگان فقر در آن می تابند. در چشمان او که دیگر به چراغ کم فروغی هماننده شده اند، چه تصویری رنگ می گیرد! ما چیزی نمی دانیم. او خود میل به سخن گفتن ندارد، شاید نمی خواهد سخنی بگوید. شاید هم نمی تواند سخنی گوید! شاید با این سکوت دردناک می خواهد بگوید: عمری سخن گفتم در هوای داد و داد گستری؛ اما نا سزا شنیدم، عمری سخن گفتم؛ اما سوگمندانه این جا تا می بینی برگوشها مُهر است و بر دلها مُهراست.
مردی که دیروز همه جا داد سخن می داد، و سخنانش چنان مشتی بر فرق همه فساد پیشهگان مدنی وغیر مدنی فرود می آمد، امروز توان سخن گفتن ندارد، امروز در تنهایی تلخی لحظه های دشوار زندهگی را پشت سر می گذارد. گاهی حس می کنم که قسم اخگر سرنوشت روشنفکر افغانستان است که اگر اخگری هم شوند دستان سیاه روزگار می تواند او را در زیر خاکستر سرد فراموشی، بی اعتنایی و انتقام فرو ببرد! گاهی فکر می کنم که قسیم اخگر سرنوشت همه آن فرهنگیان افغانستان استکه جامعه در بدل دهها سال کار علمی و فرهنگی حتا نمی تواند برای شان سرپناهی و لقمه نانی دهد؛ اما زمانی که دهان های ما به یاوه گویی های تاریخی باز می شود، ما را فرهنگ چند و چند هزار ساله است. بدون تردید تولید فرهنگ یک کار گروهی است؛ اما همیشه این شماری از فرهنگیان بوده اند که تمام جان شان را چنان آرشی بر سر تیری کرده اند تا باشد تیر فرهنگ و معرفت قوم و مردم خود را به فاصلۀ دورتری پرتاب کنند و مرزهای گستردهتر فرهنگی داشته باشند. خدای من این چه رازیاست که نخواستی این جماعتی را که با معنویت خلیفۀ تو در زمین سرو کاردارند لقمه نانی دهی که آلودۀ منت نباشد. کیمیاگری همه هستی اش در هوای رسیدن به زر در آزمایشگاهی خاکستر می شود؛ اما در آن سوی ابلهیی تا از خرابهیی می گذرد، می رسد به خشت زری، یاد دزدی هستی مردم را تاراج می کند و می شود فلان ابن فلان!
روزگاری رییسی داشتیم که می گفت همکاران من پنچ تا ده سال وقت کار دارند تا سخنان مرا فهم کنند، و بعد سوی یک یک ماه نگاه می کرد و با زبانش به کومه اش فشار می آورد و نگاه هایش روی یک یک ما میخکوب می شد. می گفتم خدایا این جهل مرکب را چگونه بر این نهاد حاکم ساخته ای که تا به او می نگرم همان داستان درودگری بوزینه در کلیله و دمنه یادم می آید. گاهی دوستان می پرسیدند که چرا او آن گاه که از فضیلتهای نداشتۀ خود سخن می گوید، این گونه با زبان بر کومه اش فشار می آورد که گویی کودکی قروتی را دزیده باشد، می گفتم این یک حرکت مدنی است که ریشه درمفاهیم توهین شده ی « ترانسپرنسی!» و« اکونت ابیلیتی!» دارد. همه گان می خندیدیم، بعد یکی از همکاران می گفت شاید این هیچ مدان جامعۀ مدنی پنجاه سال وقت نیاز داشته باشد تا بداند که نمی داند. گاهی ما او را مصیبت کامل یاد می کردیم، چون نمی فهمید که نمی فهمد! بیشتر به همان مردی می ماند که از خرابهیی گذشته باشد!!!
دست کم دو سال پیش بود که شنیدم اخگر بیماراست، بیمارسخت، افتاده در بستر، نه کاری و نه درآمدی! آن روزها با تلویزیون یک همکاری داشتم، ازسمیع مهدی مسوُول برنامه های سیاسی و خبری آن تلویزیون خواستم تا گزارشی در پیوند به حال و احوال اخگر به نشر برساند، او نیز جوانمردانه به همکارانش هدایت داد تا به خانۀ اخگر بروند و از زنده گی او گزارشی بسازند که چنین شد. انتظار می رفت که رسانههای دیگر نیز چنین کنند. تا جایی که من می دانم چنین نکردند. من حس می کنم که قسیم اخگر نه تنها بر همه رسانه های غیردولتی؛ بل بر حوزۀ جامعۀ مدنی و جنبش روشنفکری افغانستان حقی دارد که نباید فراموش شود! من این جمله های پراگنده را برای ادای حق او نمی نویسم، چون می دانم روشنفکر در هوای پاداش کار روشنفکرانۀ خود نیست، همانگونه که مجاهد برای رضای خدا جهاد می کند!!! من از روزنۀ تاریک این درد به این مساًله نگاه می کنم که اگر آتش اندیشۀ روشنفکر در ذهن افسون شدهی مردم در نمی گیرد، چرا رده های دیگر، گویا نخبهگان، نهادهای مدنی در چنین مواردی مهر بر دهن می زنند و این گونه کسی را به فراموشی می سپارند که سزاوار تجلیل است. مردی که ساعت های دراز در اینهمه رسانهها در پیوند به رویدادهای سیاسی- اجتماعی کشور و منطقه به بحث هایی داغی پرداخته و با هرجملهیی که گفته آتشفشان خشم فسادپیشهگان اریکه نشین و آدم کشان ساطور به دست را بر انگیخته است ، چگونه می توان او را در انزوای تاریک فراموشی از یاد برد! می دانیم اگر پارهیی از برنامه های برخی از تلویزیون ها به شهرتی رسیده است، بدون تردید ، یکی از دلایل آن می تواند حضور شخصیتهایی مانند اخگر در چنین برنامه هایی بوده باشد.
در شبکههای تلویزیونی کشور سر و کلۀ دو گونه کارشناس و تحلیلیگر را می بینیم! دستۀ نخست افرادی اند تصادفی، بی هدف، کم دانش و هیاهوگر که تنها و تنها در تلاش آنند تا در برنامههای تلویزیونها ظاهر شوند و سخن گویند و بس، شهرت طلبان بی هدف که جهت اشتراک در یک برنامۀ تلویزیونی دست به دامان گزارشگران و گردانندهگان برنامه ها نیز می زدند تا باشد که به برنامهیی خواسته شوند. من آگاهی دارم که گردانندهگان برنامه های تلویزیون فهرست درازی از چنین افرادی دارند و گاهی آن ها را تنها برای پر کردن برنامه می خواهند و بس. دستۀ دوم آن هایی اند که از اشتراک در برنامه های تلویزیونی اهداف روشنفکرانه و روشنگرانهیی را دنبال می کنند و می خواهند در چارچوب برنامه با استفاده از آگاهیهای دانشی- فرهنگی و سیاسی خود به تحلیل مسالهیی بپردازند، مردم را از چگونهگی رویدادهای سیاسی و اقتصادی آگاهی دهند. بر سیاست های نادرست دولت، فساد رو به به افزایش در نهادهای دولتی و مدنی انتقاد می کنند و نسبت به وضعیت هشدار می دهند! جای هیچ تردیدی نیست که قسیم اخگر در دستۀ دوم جایگاه بلند و احترام بر انگیزی دارد. در تمام کشور های جهان رسانهها برای تحلیلگران پول می پردازد، برای آن که تحلیلگر هم وقت و هم دانش خود را در اختیار رسانه می گذارد و رسانهها نیازمند به این دانش اند. در افغانستان تا هنوز چنین نیست، یکی از دلایل آن هم می تواند موجودیت گستردهی آن تحلیلگرانی باشد که گویا همه چیز را می دانند بی آن که از مساًله بویی برده باشند. شبی می شوند کارشناس اقتصادی، جایی می شوند کارشناس مسایل اجتماعی – فرهنگی و گاهی هم می شوند تحلیلگرمسایل جهانی بی آن که لبان شان با انبور هم برای یک واژه زبان انگلیسی یا زبان های بین المللی دیگر بازشود.
باری جایی شنیده بودم که ژورنالیزم عاطفه ندارد و به هر چیز و هر رویداد به گونۀ یک افزار نگاه می کند. حال که اخگر از سخن گفتن و نوشتن مانده است، دیگر نمی تواند میز گرد این یا آن تلویزیون را به آوردگاه دانش و اندیشه بدل کند، در نشست این یا آن نهاد مدنی سخن گوید و برای بسیاری از آقایون و بانوان دم کردهای که رهبری شماری از نهادهای مدنی را چنان قبضه کرده اند که گویی از نیاکان به میراث برده اند، مفهوم جامعۀ مدنی را تفسیر کند تا دیگر آن را جامعۀ معدنی نگویند!!! باید به فراموشی سپرده شود! در این سالها من نمی دانم که روزنامۀ هشت صبح از استاد اخگر چگونه پاسداری داشته است! من باور دارم که بخشی اعتبار هشت صبح در میان روشنفکران، نویسنده گان و مردم بر می گردد به «قسیم اخگر» او نخستین مدیر مسوُول هشت صبح بود، هشت صبح در زمان او بود که راهش را در میان رده های گوناگون جامعه گشود! نمی خواهم پیش داوری کنم تا جایی که من پرسیده ام هشت صبح نیز در سالهای که اخگر نتوانست به کارش ادامه دهد، علاقه نداشته است تا دروازۀ خانۀ او را تک تک کند و دستهگلی برایش ببرد! اخگر برای هشت صبح هم تمام شده است. وقتی به چنین چیزهای می اندیشیم، این اندیشه توفانی ما را در بر می کشد که خدایا، آیا آخرین ستارۀ عاطفه و ارزشهای انسانی در آسمان این سرزمین غروب کرده است!
اخگر تا دیروز چه در بحث های رسانهیی و چه در گفتگوهای نهادهای مدنی استاد خوانده می شد، دانشمند، تحلیلگر و کارشناس این یا آن عرصه و اما حال که نمی تواند برای رسانهها سود و ثمری داشته باشد، یا تربیون نشست این یا آن نهاد مدنی را گرم سازد، دیگر به تاریخ پیوسته است!
زمستان 1382 خورشیدی بود، تازه پس از پنج سال کار با بخش جهانی بی بی سی برگشته بودم به کابل. از آن زمان با اخگر آشنا شدم، من مسوُول بخش رسانه های اجتماع جامعۀ مدنی افغانستان بودم که رهبری آن را بانوی دانشمند آلمانی سوزان شمایدل برعهده داشت که می توان او را پایه گذار این نهاد نیز خواند. اخگر از نخستین همکاران قلمی مجلۀ « جامعۀ مدنی» بود. شاید بتوان گفت که او از نخستین کسانی است که در پیوند به مفهوم جامعۀ مدنی، چیزهای سودمندی نوشته است. او در حالی به تفسیر جایگاه و فهم جامعۀ مدنی می نوشت که بسیاری از عنان داران تصادفی جامعۀ مدنی همانگونه که پیش از این گفته شد، آن را« جامعۀ معدنی » می گفتند.
وقتی شخصیت سیاسی- فرهنگی چون قسیم اخگر این گونه به انزوا و حاشیه رانده می شود، من نمی دانم فرهنگیان کشور به فحوای همان گفتۀ معروف تا چه زمانی و به چه امیدی می خواهند دود چراغ بخورند تا کار کنند و چون از کار می مانند، دیگر در این سرزمین بی حافظه ، تنها دروازۀ تنگ انزوا و تنگدستی، بیماری و فراموشی است که به روی آنان گشوده شود!!!
بیایید بنشینیم و بیندیشیم!!!
کابل، سرطان1392