رسیدن:  30.04.2013 ؛ نشر :  01.05.2013

تمیم حمید

گریزی به آتش

گزارش تحقیقی 2014 از زنده گی دختران و زنان هرات؛ هنوز هم سالانه هفتاد تن خودشان را می سوزانند!

***

یازدهم سپتامبر سال دوهزار و دوازده میلادی است؛ درست یازده سال پس از رویدادی که پای جهانیان را به افغانستان کشانید، هنوز هم پیش چشمانم دختران و زنانی را می بینم که روزهایی سیاه، چون روز های پیش از سال دوهزار و یک میلادی را، گواه اند.

مه تمیم حمید استم.

بارها از رسانه ها دیده و شنیده بودم که دخترها و زنان در هرات، بیشتر از هر بخشی در افغانستان، با خشونت هایی گونه گون دست و پنجه نرم می کنند.

شاید از همین رو، ماه ها را در تهیۀ این گزارش سپری کرده ام تا دست کم، سرنوشت چند تن از این دختران و زنان را، از اوانی که مورد خشونت قرار گرفته اند تا زمانی که کسی به دادشان رسیده یا نه، پیگیری کنم.

***

و حالا در هراتم، درست یازده سال بعد از یازدهم سپتامبر دوهزار و یک!

بعد از دو روز تلاش و گفت و گو با ده ها دختر و زن در این ولایت، چیز های شگفتی آوری از آنان شنیده ام:

- "بانو ... از دید شما خشونت در برابر زنان چگونه به میان می آید؟"

- "منظور تان از خشونت چیست؟"

- "خوب، مثلن گاهی مورد لت و کوب اعضای خانواده هم قرار می گیرید؟"

- "هی بابا! شما زنی را سراغ دارید که لت نخورده باشد؟"

و نمونۀ دیگری از این دست پاسخ ها:

- "فکر نکنم زنی را در افغانستان و یا حداقل در هرات پیدا کنین که خشونت ندیده باشه!"

داستان پریماه

در برابرم دختری نشسته است که ریزش اشک هایش پایان ندارد.

دختری با چشم های بزرگ و صورتی گندم گون که تنها هفده سالش است.

اینجا خانه یی است که این دختر با ده ها تن دیگر به آن پناه می آرند تا برای رسیده گی به خشونت هایی که در برابر شان صورت گرفته، دادخواهی کنند!

نام این دختر پریماه است؛ به او چند ماه پیش از امروز که یازده سال از یازدهم سپتامبر دوهزار و یک میلادی می گذرد، تجاوز کرده اند.

چهار مرد پریماه را در مرکز ولایت بادغیس می ربایند و بعد وی را مورد تجاوز قرار می دهند.

- "مرا بردند و دست هایم را بستند، بعدش همرایم همین کار را کردند، دو روز پیش شان بودم و بعد به خانه آوردنم و انداختنم."

- "آنان کی ها بودند پریماه؟"

- "قومندان ... و بچه اش با بادیگارد شان و یک نفر دیگه."

اما در مقابل، با عاملان این رویداد چی برخوردی صورت می گیرد؟

هنگامی که پدر و مادر پریماه شکایت می کنند، به جای این که چهار مرد مظنون به زندان بیافتند، شوهر خواهر پریماه به اتهام این رویداد بازداشت می شود!

با اینحال دادخواهی این دختر ادامه می یابد و پا درمیانی یک نهاد مدافع حقوق زن در هرات، باعث می شود که سه تن از مظنونان بازداشت شوند و شوهر خواهر پریماه رهایی یابد.

- "شبانه و در شرایط خیلی بدی، دختر را از قلعۀ نو (مرکز ولایت بادغیس) به هرات منتقل کردیم؛عاملان قضیه خیلی در آنجا نفوذ دارند و صد در صد احتمال داشت به ما حمله کنند."

بخشی از آنچه که یکی از مسوولان نهادی که به این دختر کمک کرده است، به من ارایه می دارد.

اما حالا برای پریماه، دنیا در یک جمله تمام می شود:

- اگر اونا ره جزا ندن، خودم را آتش می زنم، می سوزانم."

برایش می گویم:

- فکر می کنی این راه حل است؟ خودت می روی و می گذاری که آن چهار نفر به راحتی زنده گی کنن؟"

- چی کنم؟ دیگه هیچ راهی نمانده."

قضیۀ پریماه تازه آغاز شده و او باید ماه ها را منتظر بماند تا کسانی که زنده گیش را برهم زده اند، به کیفر برسند.

تنها پدر و مادر کهن سال این دختر نو جوان، از او پشتیبانی می کنند؛ به دنبال این رویداد، نامزد پریماه هم او را ترک می گوید؛ شایدآنچه که ننگ زمانه؟ می گویندش، دیگر به او اجازه نمی دهد که با این دختر ازدواج کند!

گریزی به آتش

روز های آخر ماه اپریل سال روان میلادی (دوهزار و سیزده) است؛ یازده سال و شش ماه و پانزده روز، از یازدهم سپتامبر سال دوهزار و یک میلادی می گذرد.

اما هنوز هم در هرات، سالانه در حدود هفتاد دختر و زن با سوزنیدان خودشان، به خشونت هایی پایان می دهند که در زنده گی با آن رو به رو بوده اند.

در گذشته این آمار در یک سال به صد هم می رسید؛ اما اکنون در حدود سی درصد از این زنان می دانند که تنها پناه بردن به آتش، راه حل نیست و باید برزمند!

"مشکلات هنوز هم نهایت زیاد است، خود سوزی تا اندازه یی کم شده؛ اما در عوض قتل های ناموسی افزایش یافته. بسیار کم اتفاق می افتد که عاملان این قتل ها گرفتار و مجازات شوند؛ خیلی عادی تلقی می شود این قتل ها؛ همین که جسد زنی یافت شود، میگن که حتمن کاری کرده که فامیلش او ره کشته!"

بخشی از گفته های یک فعال حقوق زن در هرات که در روز های اخیر، در این باره برایم معلومات می داد.

"خیلی قتل هایی است که گمنام مانده؛ یک مردی از یک قریه زنگ می زنه که به همین قریه، فلانی دختر خود را کشت، منتها آرام رفتن و دفن کردنش؛ مگر همین را ثبت نمی کنند که واقعیت چی بوده؟ کی کشته شد؟ یا دختری که زهر می خورد، مرگ موش می خورد، اینا ثبت نمیشه متاسفانه."

هزار شکایت در سال

در اوج تلاش ها برای بهبود زنده گی دختران و زنان در هرات، خشونت ها در برابر آنان در یک سال اخیر، در حدود سی در صد افزایش یافته است.

در سال دوهزار و دوازده میلادی، در حدود یک هزار نفر، تنها به ریاست امور زنان ولایت هرات رو آورده اند و از خشونت های گونه گونی که در این مدت با آن رو به رو بوده اند، شکایت کرده اند.

مقام های محلی می گویند که بیشتر این قضایا حل شده و برخی هم از سوی نهاد های عدلی و قضایی مورد پیگیری قرار گرفته؛ اما در رویداد هایی هم، دختران و زنان ناچار شده اند تا به خانۀ امن پناه ببرند.

در حالی که مقام های این ریاست تأکید می ورزند که افزایش در آمار شکایت ها، نشان دهندۀ آگاهی بیشتر زنان از حقوق شان و نیز دست رسی آنان به عدالت است؛ اما این نمی تواند روی دیگر قضیه را که محدودیت در دست رسی به عدالت در ولسوالی ها است، پنهان نگه دارد!

چیزی که شماری از مقام های زن هم در هرات، بر آن تأکید می ورزند:

"دسترسی به عدالت تنها در شهر است؛ اما در ولسوالی ها که آمار خشونت بیشتر است، دسترسی هم محدود است. بیشتر فیصله ها در ولسوالی ها از آدرس های غیررسمی صورت می گیرد و همان دید سنتیی که به زنان موجود است، باعث می شود که این فیصله ها به سود زنان نباشد."

دخترم که رها شد، می کشمش!

از ده ها زن و مردی که روزانه برای دیدن بسته گان شان به زندان مرکزی هرات می آیند، شماری هم کسانی استند که می گویند بسته گان شان در پیوند با قضایای "ناموسی" به زندان افتاده اند.

شماری از آنان، از ولسوالی های دور دست هرات، برای دیدن بسته گان شان به مرکز می آیند و از همین رو، شب را هم در نزدیکی زندان به صبح می رسانند تا بتوانند زودتر به ملاقات دست یابند.

چند بار در شامگاهانتلاش کردم تا با شماری از این افراد گفت و گو کنم.کاری نهایت دشوار؛ چون من در جست و جوی کسی بودم که پسر و یا دخترش در پیوند با قضایایی در بند باشد که به گزارشم پیوند بخورد.

در نهایت، چنین شخصی را یافتم؛ عیسی (نام مستعار) مردی که در حدود چهل و پنج سال داشت و از سرو صورتش خسته گی و افسرده گی می بارید.

او در نخست با من پرخاش کرد؛ اما کمی بعد حاضر شد که به شرط افشا نساختن هویتش، از او پرسش هایی داشته باشم:

- "از ولسوالی... استم؛ به دیدن دخترم آمده ام."

اتهامی که بر دختر این مرد وارد است، "اقدام به زنا" گفته می شود؛ اتهامی که در یک سال اخیر، هفتاد و دو تن در پیوند با آن در هرات مورد پیگرد قرار گرفته اند و برخورد نهاد های دولتی با چنین متهمان، همواره انتقاد نهاد های مدافع حقوق زن را به همراه داشته است:

"خوب، آنان کاری انجام نداده بودند؛ حدس می زدند قاضیان که اتفاقی در حال اجرا است. خوب، جرمی انجام نداده؛ اما سخت است خیلی که شما برای یک خانوادۀ روستایی، تعریفی از زنا و اقدام به زنا داشته باشین. برای آنان دیگر قضیه همه جا رفته که دختر شان، خانم شان و یا خانم برادر شان، بلاخره هر نسبتی که با اونا داره، به جرم زنا در محبس هرات بندی است."

اما دختر عیسی که در حدود بیست سال دارد، با پسر همسایۀ شان پیوند عاشقانه داشته است؛ ظاهرن یکی از همسایه های دیگر آنان، از این پیوند خبر شده و این دختر و پسر را به دست پولیس می دهد.

وقتی از عیسی، در بارۀ احساسش نسبت به دخترش و اتهامی که بر او وارد است می پرسم، می گوید:

- برایم مرده است این دختر؛ آبرو، حیثیت و عزت که نمانده، به خاطری می خایم فقط ببینمش که بتوانم گم و گورش کنم یک قسمی؛ هم خود ای ... و هم او بچۀ پدر سگرا می کشم، که نشه به اینجه (در زندان) به بیرون!"

برگشت به گذشته

ماه دسامبر سال دوهزار و دوازده است؛ یازده سال و دو ماه و هفت روز از رویداد یازدهم سپتامبر دوهزار ویک می گذرد.

مردی که در برابرم ایستاده است؛ همین که می داند من کی استم و در بارۀ کی می خواهم بپرسم، به تندی می گوید:

- "نمی شناسم، پریماهی را نمی شناسم مه."

- "اما فکر کنم شما شوهر خواهرش هستین، در بادغیس شاید تنها شما باشین که به خوبی او ره بشناسین، فعلن در هرات است با فاملیش، چرا نمی خواهین اونا ره کمک کنین."

- "چی کنم کمک، بس نیست که بندی شدم و آبرویم رفت."

- "اما شما می دانین که در این قسمت، گناه اونا نبود..."

- "مه چیزی نمی تانم برادر، خودشان می دانن و کار شان."

از شوهر خواهر پریماه در بارۀ همان فرماندهی می پرسم که عامل این رویداد بوده؛ او در حالی که به چار اطرافش نگاه می کند، با صدای آهسته یی می گوید:

- "اونا ره کسی چیزی کرده نمی تانه، امروز صبا ایلا میشن و زنده گی ماره دیگه هم تلخ می سازن، اونا (خانواده پریماه) خو د جنجال هستن خود شان، مه هم باز او وقت نمی تانم زنده گی راحت کنم."

نه تنها این عضو خانواده پریماه؛ بل همسایه های شان هم هراس دارند تا در بارۀ این رویداد چیزی بگویند؛ تنها چیزی که روشن است، همین است که آن دختر دیگر نمی تواند به این محل برگردد؛ زیرا همه او را به گونه یی از خود رانده اند!

مثل این که گنهکار اصلی خود آن دختر معصوم بوده؛ نه آن فرمانده پر نفوذ محلی و هم دستانش!

می خواهم نامزد پیشین پریماه را بیابم و از او در این باره بپرسم که چرا نامزدش را همراهی نکرده است؛ اما کسی حاضر نیست نشانی او را برایم بدهد؛ حتی شوهر خواهر پریماه!

مقام های محلی هم این قضیه را در حدی تعریف می کنند که رویدادی رخ داده و عاملان هم بازداشت شده و مورد پیگرد قانونی قرار گرفته اند.

ظاهرن در بادغیس همه چیز پایان یافته است؛ ولی آنجا در هرات، دختری در تاریکی به سر می برد و تنها راهی را که - به باور خودش- در پیش دارد، پناه بردن به آتش است؛ اما نه برای رهایی از تاریکی، بل به خاطر سوختن و خاکستر شدن!

خانه های امن

در هرات تنها یک خانۀ امن فعال است.

خانه یی که از سوی نهاد ندای زن ساخته شده؛ این نهاد افزون بر هرات، در ولایت هایی چون، غور، بادغیس، فراه و نیمروز هم چنین محل هایی را ایجاد کرده است.

دختران و زنانی که در این خانه ها حضور دارند، به هرسهولتی دست رسی کامل دارند؛ هرچند آنان در این خانه ها هم خود را امن حس نمی کنند!

خانواده های شماری از آنان، حتی تلاش می ورزند که آن دختر و یا زنی را که به این خانه ها پناه می برند، از میان بردارند؛ زیرا این عضو خانواده باعث سرافکنده گی؟ آنان شده است.

ثریا پاکزاد مسوول نهاد ندای زن:

" مثلن برادر خانمی آمده و گفته که آمده ام خواهر خود را ببینم و با خود انگور آورده؛ اما هنگام تلاشی از داخل انگور کاردی به دست آمده که پنهانش کرده بوده و می خواسته با آن خواهرش را مورد حمله قرار بده."

با اینحال تدابیر امنیتی در خانۀ امن هرات، بیشتر از آنچه است که تصور می شود؛ کسی که بخواهد به این خانه داخل شود، دست کم باید از سه دروازه بگذرد و نیز سد های دیگر امنیتی را پشست سر بگذارد.

به گفتۀ مسوول ندای زن، تاکنون بر نگهبانان این خانه حمله هایی هم صورت گرفته و نیز تلاش شده تا با کارگرفتن از لباس پولیس، وارد خانه شوند؛ اما همۀ این تلاش ها به ناکامی انجامیده؛ هرچند نهاد های امنیتی در تأمین امنیت خانۀ امن هرات، همکاری چندانی هم ندارند!

بابا جانم گفت که باید این مرد را "جم" کنی!

در خانۀ امن هرات در یک زمان در حدود پنجاه تا هشتاددختر و زن حضور دارند؛ شماری از آنان با حل شدن قضایای شان، خیلی زود بر می گردند نزد خانواده های خود؛ اما شماری هم ناچار هستند تا برای مدتی نامعلوم در آنجا بمانند.

مثل سلما (نام مستعار) دختر دوازده ساله یی که در حدود یک سال می شود در این خانه به سر می برد.

او تنها یازده سال داشت که پدرش با گرفتن پولی گزاف، وی را به عقد مردی درآورد که بیش از پنجاه سال دارد.

این مرد که فرزندانش همه عروسی کرده اند و زن ندارد، تنها به خاطری با سلما پیوند بست که به او گفته بودندبایدمحرمی را با خودش داشته باشد!

"این مرد عروس دارد؛ اما چون عروس هایش به او محرم نیستند، این دختر را گرفته بودن تا او را تا و بالا (مواظبت) کند."

گفته های یکی از کارکنان خانۀ امن هرات...

وقتی از سلما پرسیده می شود که چگونه به خانۀ این مردرفت، با همان لهجۀ کودکانه اش می گوید:

"پدرم گفت که تو باید همین را "جم"کنی."

سلما حتی هنوز نمی داند که او عروسی کرده و مردی که با او در یک خانه حضور داشته، شوهرش بوده!

_ "با او یک جا زنده می کردی، یک جا می نشستین؟ یک جا می خوابیدین؟"

- "نه، اونا به صندلی می خوابیدن و مه بیرون از صندلی."

در نهایت سلما از این زنده گی به تنگ می شود و خانۀ شوهرش را ترک می گوید؛ در حالی که شاید خانواده اش به این خاطر از او ناراضی اند که دختر شان آبروی؟ آنان را برده است!

پریماه؟

و اما این بار در خانۀ امن هرات، پریماه را نمی یابم.

در این چند ماه، همواره از او احوالی داشته ام و آگاه استم که قضیه اش به محکمه فرستاده شده است.

اکنون - به گونۀ باور نکردنی - می شنوم که در روز های اخیر، محکمه استیناف هم در بارۀ قضیه پریماه حکمش را صادر کرده است!

"قضیۀ او به تمیزه، متیقنیم که تمیز هم رد نمی کنه؛ چون دو محکمۀ با صلاحیت ابتدایی و استنیاف، شدیدن حکم کردن که خود ازو آدم، بچه اش و بادیگارد او، بیست بیست سال حبس، حتی سی و پنج سال، مگر به افغانستان سی و پنج سال قابلیت تطبیق نیست؛ چون دو جرم را انجام دادن، اختطاف و تجاوز و نفر چارمی که گم است، او را هم باید مورد تعقیب عدلی قرار بدن."

بلی، با گذشت بیشتر از یک سال، دادخواهی پریماه به نتیجه یی انجامیده است که او خواهانش بود.

در حالی که امیدی وجود نداشت که عاملان این رویداد به کیفر برسند؛ کسانی که گفته می شد پشتیبانی شماری از مقام های محلی و حتی وزارتها را با خود شان داشتند.

وقتی می خواهم بدانم که پریماه اکنون کجاست و در چی وضعیتی قرار دارد، برایم گفته می شود که به علت مسایل امنیتی، دیگر در بارۀ او چیزی گفته نخواهد شد.

- "مهم این است که خانواده اش (پدر و مادر) از وی پشتیبانی کامل می کنند و روحیۀ دختر هم خیلی خوب است؛ دیگر آینده به دست خودش است؛ آنچه که به ما بر می گردد این است که عدالت تطبیق شد تا حدی و منتظر پایان کار هستیم!"