رسیدن:  27.09.2013 ؛ نشر :  30.09.2013

س.ح.روغ

 

 

روایت های قومی افغانستان به رویت نشانه شناسی فرهنگی

دو- در باره ی برخی کلمات و نام ها*

 

جناب هاشمیان لطف می نمایند و فرموده می گویند:

«...من به اساس قوانین علم زبانشناسی ... مدعیات آقای روغ را قبول نمی توانم که

         ماسا جیت  = ماساخیل

         ایسادون   =  ایساخیل

         کاشاغان   =  قطغن

         اسپی بولداغ =  سپین بولدک

         ا- زاره        = هزاره

         موساهاها =  موسهی

         می باشند؛

یعنی کلمات اویغوری با کلمات فارسی - پشتو هم ریشه نیستند....

        

پس جناب هاشمیان بُرهان می آورند که این معادلات قابل قبول نیستند؛ به این دلیل که «کلمات اویغوری با کلمات فارسی - پشتو همریشه نیستند»؛

و اما درینجا خود دلیل قابل قبول نیست؛ چون در فهرست فوق فقط یک کلمه دقیقاً اویغوری است و آن «اسپی بولداغ» است؛ و فقط یک کلمه تُرکی است و آن «کاشاغان» و «قتغن» است؛ و اویغوری و ترکی هم همان یکی نه بوده اند؛ سایر کلمات اصلاً اویغوری نیستند؛

و اینقلم ازمبانی و از شیوه و از صورت  بحث جناب هاشمیان حقیقتاً متعجب استم !!

 

کاشاغان و قتغن

جناب هاشمیان آنجا که حکم قطعی صادرمی کنند که «کاشاغان»، «کاتاغان»{بعداً «قتغن»} نه شده است، معلوم می شود که فیل زبانشناسی جناب هاشمیان بسیار قیل خیز می زند!

«قتغن» اصلاً یک  نام دری و یا پشتو نیست، بلکه  بدون کمترین تردید یک نام «ترکیک» است ؛  دوموج مهم حرکات قومی مغولی - ترکی از شمالشرق به سوی سرزمین ما جریان یافته اند:

        

قدیم تر حرکات اقوام اویغوری وهیپتالی ونایمان وقبچاق ؛ هیپتالی ها از دامنه های غربی اورال به سوی جنوب خزیده اند و بنا بران نام صحرای «کاشاغان» را از شمال ماوراءالنهر با خود  به جنوب دریای آمو  آورده اند و این نام درین  سو به صورت «کاتاغان»  در آمده است؛

کلاوس فردیناند افغانستان شناس معروف دنمارکی درنوشته تحقیق کوچ نشینی درافغانستان با درنظرگرفتن همین مشابهت این نام را به همین صورت «کاتاغان» می آورد[1]؛

 

واین یگانه نمونه ی اینچنین "مهاجرت" نام ها از شمال به جنوب نیست؛مثال های بعدی را نیز می توان نشان داد؛مثلاً نام یک چارراه مهم در دشت قبچاق «اتاقروغای» بوده است که همین نام در نزدما «اتا شقروغای/تا شقُرغان» شده است؛

و این چگونه ؟

مطابق به "ترکستان نامه" ترکان قبچاق در آغاز قرن 8 م.(711 م.) سراسر آسیای میانه را در دست گرفتند و این ها بودند که ترکستان را به دو بخش شرقی و غربی تقسیم کردند/ "آق اردو" و "گوگ اردو"/ یکی از روسای آق اردو موسوم به کوچی تا نواحی بامیان و غزنه را متصرف شد[2]   

و نام "تاشقرغان" از رسوب های این هجوم ها است؛

 

قراختاییان پیش از چنگیزیان به  دشت های جنوبی روسیه رسیدند وبا قبچاق ها درامیختند[3] ؛ قبچاق ها در تحت رهبری قورقتمش متحد شدند وروسیه را اشغال کردند؛

 

و نزدیک تر حرکات اقوام جغتایی و شیبانی و ازبیک است که منشاء ایشان هم حوالی اورال است و بعد از ماوراءالنهر به سوی جنوب دریای آمو فرود آمده اند؛ در میان جغتاییان یکی از نام های معمول شخصی، نام «قزغن» است؛این قزغن  در تاریخ متاءخر ما بار ها مذکور است:

 

                  «... قزغن برلاس از اعقاب جغتاییان ماوراءالنهر به هرات لشکرکشید وچهل روز هرات     را به محاصره دراورد ..[4]

 

 «رییس اشراف و اعاظم ترک (ماوراءالنهر) امیر قزغن    بود. ناحیه ی شمالی قندوز به       امیر قزغن تعلق داشت...امیر قزغن صاحب واقعی ماوراءالنهرشد..حکومت امیر قزغن از 1347 تا1357دوام یافت...امیرحسین کرت آمده بود وناحیه ی «اندخوی»و«شبورغان»  را..غارت کرده بود....قزغن خان،هرات را در1351محاصره نمود[5]

 

 «...یکی از نواده گان قزغن موسو م به امیر حسین در شمال شرقی افغانستان اقطاع و تیولی که عبارت بود از بدخشان و بلخ و قندوز و کابل در دوطرف هندوکش برای خود     فراهم آوده بود؛ "تغلق تیمور" شخصاً با لشکری          فراوان عازم آن تیول شد و درکنارنهر      "وخش"امیرحسین (نواسه ی قزغن خان.نگارنده)رامغلوب کرد و وارد قندوز  شد وتاهندوکش جلو رفت ...پسر خود الیاس خواجه را به سمت نیابت از سلطنت ماوراءلنهر برقرار کرد و «تیمورلنگ» را به عنوان مشاور و مستشار نزد او گذاشت...[6]»

 

پَل پای را نشانی کردیم تا دریابیم که تاریخ افغانستان چگونه از پای لنگ شد؛

رنه گروسه هردوصورت نام قزغن و قزاغان راقید می کند[7] پس نواسه ی قزغن یعنی امیرحسین آن نواحی را که ما اکنون صفحات شمال می نامیم، به نام پدرکلان خود «قزغن» و یا «قزاغان» نامیده است؛ بنابران، درین صورتِ نزدیکتر ، کلمه ی «قتغن» درآغاز«قزغن» بوده است، وبعد «قتغن» شده است؛

          

اسپی بولداغ- سپین بولدک؛ جدران

مرحوم حبیبی؛ مرحوم کهزاد؛ و مرحوم غبار، جا به جا، می آورند که"سپین بولدک"صورت تغییر یافته ی "اسپی بول داغ " است؛به حیث مأخذ، از نوابغ تاریخنویسی افغانستان مرحوم فیض محمد کاتب نقل می کنیم:

 «... در جنوب افغانستان از حدود کویته تا قندهار و خوست و گردیز گاه  به اسامیی بر می خوریم که اصالت ترکی دارند: از قبیل ساروداغ؛ سیونا داغ؛ اسپی بول داغ(سپین بولداک)؛ توچی بلاغ(بُلاغ در اویغوری- ترکی به معنای سرچشمه)؛ ارگون (ارقون وارخون نیز آمدهجدران (در مغولی ؛جمع آن جدرات) بلند قاش (قاش به معنای چمن)    ...وجود این نام ها بیانگر آن است که در گدشته های دور در جنوب افغانستان اقوام  ترک زبان سکونت داشته اند...[8]»

 

در مکران که محل سکونت «اوغان» ها بوده است «دهستانی به نام جدران[9]»است که این نام بی تردید از بازمانده های اوغان های مغولی درین ناحیه است؛ و همین نام در کتاب "تاریخ مغول" آشتیانی هم ذکراست؛  

و مرحوم فیض محمد کاتب ما را درین جستجو یک گام دیگر هم جلو تر می برد، انجا که می نویسد :

 

                  «..."کوه تکه تو" به معنای کوهی که دارای آهو و بزکوهی می باشد، این نام یک نام          هزاره گی/مغولی/ است؛         گمان می کنم که یادگاری باشد از دوران سکونت هزاره در سند در زمان حکومت ارغونیه و ترخانیه[10]»

 

مشکل این آورده ها اینست که صرفاً به تاریخ قریب ما نظر دارد و اگر که کاتب ویا ناشر وی به «گذشته های دور» اشاره می کنند، نه می توانند کوشانی ها و اویغورها وهیپتال ها را در عقب این نامگذاری ها ببینند؛

نام«تکه تو» یک نام کوشانی است که شاید از اویغوری متآثر است؛ یعنی شاید از ریشه ی «تخاری-ب» می آید؛ این «تکتو»  نام پدرکلان کنیشکا بوده است و در کتیبه ی رباطک ثبت است:

 

         «کنیشکای کوشانی،رهایی بخش بزرگ، نیکوکار، فرمانروای دادگر، شایسته ی نیایش یزدان،

         که فرادست آورد پادشاهی را بخواست نَنَه و بخواست همه دیگر ایزدان.

         که بیاغازید نخستین سال را به خشنودی خدایان.

         او صادر می کند یک فرمان به یونانی و سپس بیان می دارد به زبان آریایی.......

         پادشاه کنیشکا به «شافر نو کونزوک/ناقنزاق» فرمان می دهد:

         نیایشگاه بزرگی بنام ایزدان درسرزمین...برای ایزدان بسازد و درآن تندیس های ایزدبانو«مه» در      برترین جا، خدای«آرموز» آفریننده ی خوشی ها، «آردوخش» ،«سروشرد»،«نرسه»،«مهر»،       «مهشان»،و«وینک» تراشیده و گذاشته شوند؛

         همچنین فرمان می دهد که تندیس این شاهان را بسازند و در نیایشگاه بگذارند:

         «شاه کوجوله کدفیزیس»- پدر پدربزرگ؛

         «شاه ویمه تکتو»- پدربزرگ؛

         «شاه ویمه کدفیز»- پدر؛

         و خود«کنیشکه»..

         باشد تا آن ایزدان، یاری رسان شاه شاهان کنیشکه باشد...[11]»

 

در رابطه با  این نظرکه مرحوم کاتب می آورد و ریشه ی کلمه ی تکه تو  را"هزاره گی" می داند، علاوتا باید گفت که بعید به نظر میرسد که که مردم  مجال داده باشند که از دوره ی مغولان چنگیزی، کدام نامگذاری بر جا مانده باشد؛ با این حال برای این ردیف ، هم، شاید دو و یا سه مثال داریم:

 

یکی  نام «دوشی» است؛ که احتمالاً اصل آن «توشی» بوده است و توشی نام دوم  جوجی پسر ارشد چنگیز خان بود؛

دیگری نام"جرقدوق"است که اصل آن احتمالاً از "هرقداق[12]" می آید و این نام یکی از سپاهیان غازان خان بود که نابود ساختن بخش مهم آثار بودایی  افغانستان به امر غازان خان را به وی نسبت می دهند؛

تاغ  و داغ در اویغوری به معنای کوه بوده است؛ این اسپی بول داغ هم کدام استثنا نیست که در تفسیر آن شک و شبهه وارد باشد؛ الفینستون [13]کوه های افغانستان را از شرق به غرب نام می برد:

         موزتاغ

         بلورتاغ

         موسی لغ

         سیونا داغ

 

         آق تاغ[14] ازشاخه های جنوبی تیان شان مقرتابستانی /ییلاق/ ایستامی شاه ترکان نایمان-بالخاش بود که " زمرخس" سفیر بیزانس درقرن ششم م. درینجا به دربارایستامی رسید و نخستین معاهده ی ترک- بیزانس در 568 م. برعلیه ساسانیان درینجا عقد شد[15]

واین تغییر نام ها به پشتو و دری ، نیز، فقط از ترکی نه بوده است؛بل از اوستایی هم بوده است؛ ومثال آن"سپین غر" است که اصل آن اوستایی است؛

مطابق به کهزاد دراوستا آمده است: «سپیته گونا غری» که در این نام سپیته به معادل امروزی سپید/ سپین؛ و گونا به معادل امروزی گونه؛ وغری به معادل امروزی غر؛ و در پشتو "سپین غر"و در دری سپید کوه  شده است؛

 

موسهی - موساهاها

تاریخ میگوید که ساک ها به کابل و هند رسیده بودند؛ موءلف گمنام تاریخ سیستان/445 هه.ق./  می نویسد:

         «...گرشاسپ به درگاه افریدون آمد، و ازان جا به سیستان آمد، و نهصد سال پادشاه سیستان بود؛      وضحاک را به روزگار او به سیستان هیچ حکم نه بود؛ و همه زابل         و کابل و خراسان را که ضحاک داشت به گرشاسپ بازداشته بود؛ افریدون بر ولایتش زیادت کرد...طول سیستان از نواحی خراسان       تا حد سند، و عرض سیستاناز کرمان تا حد هند است [16]»

و درباره ی «موسهی» استاد کهزاد می نویسد:

         «موسهی یکی ازنام های عجیبی است که صورت صحیح آن را نمی دانیم چطور بنویسیم[17]»

وMusahaahaa به معادل "موسهی" پیشنهاد استاد کهزاد است؛

و استاد کهزاد که  پُرکارتر و کنجکاو تر بوده ، ومی گفته است که «در زیر هرسنگ این سرزمین یک تاریخ خوابیده است»، پیشنهاد های بعدی هم دارد:

          Spalyrius بعد چپ لیار

          Spalipius بعد صافی

          Balahara بعد بالاباغ(هم اکنون نام محلی در مشرقی)

          Khianchi-ouhi بعد شینوار

          Kanerkes بعد کنر

          Khoranuas بعد خوژیانی

          Gandharupa بعد گنداپور

          Hustanapoora بعد سلطانپور

          Oerki بعداورک(اورک زی)

بعید نیست که این "Oerki" ازریشه ی ""Uruk[18]"بیاید که از نام های قدیم میزوپوتام است؛ یعنی قوم اورک- زی احتمالاً ریشه ی های میزوپوتامی دارند؛ می دانیم که شاه اوروک از شاه آرته تقاصا کرده بود به وی لاجورد بفرستد؛

·        

جناب هاشمیان لطف می نمایند و فرموده می گویند:

 

« هکذا کلمات و نام های «اولنگ؛ یکاولنگ؛سالنگ؛ جاغوری؛خوست؛ ځدران ؛ ارگون؛ کرلان و زابلستان نام ها و کلمات اویغوری نیستند»»؛    

 

این چنین که جناب هاشمیان در زبان- شناسی حکم صادر می کنند،کسی امروزه روز درفزیک چنین حکم صادر نه می کند.        

        

ارخون- ارگون و کرلان و خوست :

ارخون و کرلان و خوست نام های سه دریا استند که مرغزارهای مشرف به آن ها در تاریخ صحرای گوبی شهرت دارد[19]

 

گرنارد فرانسوی در کتاب خود کلمه ی "ارخون" را «ارگون» می نویسد[20]

کتیبه ی ارخون و کتیبه ی  قره بلقاسون و مهم ترین آثارمکتوب تاریخ قوم اویغور و مغول استند ؛ ارخون سفلی  پایان تر از کرلان واقعست[21] قوریلتای1229 م. درکنار شط کرلان دایر شد که درآن چنگیز پسر سوم خود اوکتای را جانشین خود ساخت[22]

قراقروم در ارخون علیا قرار دارد و بنابر موقعیت آن که بر سر راه ابریشم واقع شده است و آب فراوان و زمین حاصل- خیز پایتخت هیونگ نوها، اویغورها؛ توکیوهای شرقی و نیزچنگیز خان قرار گرفت؛

قره بلقاسون پایتخت/اردو بالیغ/ خاقان های اویغور در ارخون بوده است که به وسیله ی "بوقوخان" نخستین خاقان اویغوربنا شده است؛درسال1234در 60 کیلو متری قره بلقاسون شهر جدید قراقروم ساخته شد که پایتخت چنگیز خان بود؛

         کلمه ی "خینجان[23] نیزیک کلمه ی اویغوری است ؛خینجان Khinganنام نقطه نهایی صحرای    گوبی است که با کرلان همجوارمی شود.

 

و اما بحث در مفهوم «خوست» بیشتر پیچیده است؛

در افغانستان، مفهوم "خوست[24]" دوبار به نظر می رسد:

"خوست و فرنگ" در بغلان و          "خوست"درجَنوبی؛ طوری که این دو نام را فقط در رابطه  با هم می توان بررسی کرد؛ واز آنجا که متحرک شدن بسوی جنوب، درنزد اقوام اویغوری- مغولی متبرک بوده است[25]، می توان قرینه گرفت که مفهوم خوست و فرنگ مقدم تر بوده است و مفهوم خوست[26] به دنبال آن تآسیس شده است؛

درباره ی مفهوم"خوست و فرنگ" چیز زیادی نمی دانیم؛ نام هایی که از دو نام کوچک تر جورشده اند و در میان خود با "واو" وصل شده اند، در افغانستان در هر استقامت زیاد تصادف می شوند؛ اما افزود شدن کلمه ی "فِرِنگ" درین ترکیب بیشتر سوال برانگیز است و به احتمال بعداً اضافه شده است؛

می دانیم که «الو فرنگ» نام پسر ارشد گیخاتو[27] بوده است؛ پس اگر این قرینه درست باشد، کلمه ی «فرنگ» درینجا ریشه ی اویغوری - مغولی دارد؛

         بیدل هم مفهوم «خوست» را دوبار بکار می بندد؛ در ترکیب «دل به خوست» ، بیدل به خوست و فرنگ نظر دارد و آن را در برابر کاشغر مطرح می کند که به رابطه ی دایمی در میان دو دامنه ی شرقی و غربی هندوکش دلالت می دهد؛ به وسیله ی ترکیب "زبان خوست" بیدل به خوست واقع در جنوبی نظر دارد که نشان می دهد بیدل این مفهوم را بیشتر با سوال می پیچاند؛

بسیار احتمال دارد که خاقانی در بیت زیر به «خواست» به معادل محل نظر دارد:

خاقانیا دلت را ز افغان چه حاصل آید

چون دل نیافت دارو، ز افغان چه خواست گویی

 

محتمل است که خاقانی درین جا از "خواست"، محل  را مراد کرده باشد؛ و درین صورت "افغان" درمصراع دوم اشاره به قوم است؛ و هر دو یکجا با هم، اشاره به خوست جنوبی است؛

 

ابن فقیه درفهرست شهرهای آذرباییجان «شاپور- خواست»را هم ذکر می کند؛

 

این کلمه ی "خواست"درینجا صورت تحول یافته ی «کواست[28]» است؛ که در کتاب بسیار قدیم "ایرانشهر" چیزی به معنای منطقه آمده است ، به معادل جمع  ولایات، از ریشه ی ارمنی؛ پس به هر حال فاصله در میان دو کلمه ی «خوست» و «خواست» ،تصادفی نیست؛ و بنابران این دو نام باید ریشه های متفاوت داشته باشند؛

 

این بحث را پایان تر در بخش اویغور ها دنبال می کنیم؛

 

اولنگ و سالنگ

 

سالنگ را"سالهنگ"هم نوشته اند،اصلاً"ساله اولنگ" می نویسیم.الفیستون، نام سالنگ را به شکل Sauleh Oolang می آورد[29] کهزاد نیز، شاید به پیروی از الفینستون،"ساله اولنگ" می نویسد[30]

در دو کلمه ی "ساله اولنگ" و "یکا اولنگکلمه ی اساسی، کلمه ی اولنگ است؛ و  "اولنگ" کلمه ی اویغوری- هیپتالی - نایمانی است به معنای مرغزار[31]      

"سلنگا" و"سلنگان" نام دره یی است درشمال قراقروم که دریای ارخون ازان می گذرد[32] درین سلنگان بعداً نایمان ها مستقربوده اند که مهم ترین گروه ترک های مسلمان بوده اند ابتدای قرن7 م.؛ ایشان خط وفرهنگ خود رااز اویغورها گرفته بودند[33]

 

پور و کته پور

جناب هاشمیان لطف می نمایند و فرموده می گویند:

        «...درباره ی کلمه ی پور که تصور شده کلمه ی خالص فارسی نیست، اشتباه صورت        گرفته:

         ابن کلمه ی اصیل فارسی است، ولی محقق معنی آن را درست نفهمیده: پور به معنای اسم عام به معنای پسر و فرزند؛هرگاه پور پس از         اسم خاص در پهلوی آن      قرار گیرد بمعنی گاه به پسوند مکان تبدیل می شود....کلمه ی پور در کتیبه ی بغولانگه    ثبت است.... »

 

        

بگفت بیدل «کو مقامی کز شکوه معنی ات لبریز نیست»!!

 

مطابق به لغت شناسی جناب هاشمیان کلمه ی «کته» یک کلمه ی پشتو است؛ وکته پور یعنی «پایان - جای»؛

نخست این که در مشرقی دریا ها به سوی جنوب یعنی به سوی پاکستان جاری استند؛ ازین نظرکته پورکه درمدخل خوژیانی،یعنی خلاف جریان آب، قرار دارد؛«بالا-جای» می شود و نه«پایان- جای»؛

سپس مطابق به این لغت شناسی جناب هاشمیان که کلمه ی «کته» را پشتو می دانند و "پایان" معنی می کنند؛ پس «کته واز» می شود «پایان واز»!!

«کته»در«کته پور» یک کلمه ی بودایی است؛ و«کته- Kata[34]» در بودایی به معنای ساخته وآفریده و فانی بوده است؛«کته واز»یک نام خالصآشوری است؛ که به صورت «کته بار» هم آمده و تاکنون هم بهمان صورت اصلی آن باقی مانده است؛

درمشرقی افغانستان ما باربار به کلمه ی "پور" بر می خوریم؛ گاهی در عمق دره های در بسته و قدیم مثلاً "وته پور" درعمق دره ی پیچ ؛ و  رواج این کلمه،که  بگفت جناب هاشمیان یک کلمه ی خالص فارسی است، در مشرق افغانستان بسیار سوال برانگیز است؛

آبدات "هده" ما را به تاریخ این کلمه هدایت می کنند؛ هده یک کلمه ی سانسکریت-بودایی است به معادل استخوان؛ در جوار هده  محلات اویاناپور و پاوماپور[35] قرار داشته اند که اکنون از بین رفته اند؛ پس کلمه ی پور یک کلمه ی بودایی - کوشانی و یا هندو- سکایی است؛ و ریشه ی آن بسیار عقب می رود وبا کلمه ی ویدی-اوستاییPaouravausمشترک می شود؛ درکتیبه ی بغولانگه[36] هم، این کلمه ی پور به حیث یک کلمه ی کوشانی/ تخاری/آریایی ظاهر شده و ازین طریق هم  درزبان پشتو  هم در زبان دری ابقا شده است؛ و مصداق های آن درین دو زبان به تدریج از هم فاصله گرفته اند؛ چیزی شبیه فاصله ای که در میان "زاد" و "زادگاه" موجود است.

         برخلاف فرموده ی جناب هاشمیان،ما در نظر می گیریم که لغزش در مصداق در میان زبان هایی که در هم تداخل[37] یافته اند، از پدیده های بسیار معمول است؛ زبان هایی که در هم تداخل یافته اند، کلمات را از یگدیگر به عاریت می گیرند،

و این عاریت گیری به هر دو شکل صورت می گیرد: یا با صدق در مصداق و یا با لغزش در مصداق؛

چند نمونه از عاریت گیری کلمات در زبان های ما را به عرض می رسانم :

          - آندای [38] مغولی؛ درپشتو و در دری اندیوال؛

               - باگاتور[39] مغولی؛ در پشتو باتوره؛ در دری بهادر؛    

               - بیلگا[40] مغولی به معنای فرزانه ؛ درپشتو بیلگه؛در دریبرگه؛بمعنای نشانه ی جرم؛

               و این ازانجا که ایناییج بیلگا از شاهان نویان شخص مخوف وموحش بوده است[41]

               - تومانمغولی؛لشکرده هزار نفری؛ تومان در فارسی ده هزار ریال؛  

               - چانه[42] مغولی به معنای اسکی روی برف؛ در دری به معنای زنخ؛

               - چاوخانه[43] مغولی بمعنای جای مبادله ی پول کاغذی (گیخاتودرخراسان پول کاغذی معمول ساخت)؛              در نزدما "چای خانه"شده است؛

              -  حشر درمغولی آن عده ازاسیران شهری و محلی که مغولان درپیشاپیش سپاه خود می کردند و          خود از پی آنان هجوم می آوردند/«از حشر نیز زیادت کسی خلاصی نیافت و بدین سبب خرابی          کلی راه یافت»جوینی صص 95-96/؛ حشر در حوزه ی ما از ریشه ی عربی به معنای«بیگاری[44]»

               - سچن [45] مغولی به معنای فرزانه؛ در دری سچه شده است به معنای پاک و خالص

               - شخنه [46] مغولی بمعنای فرمانده لشکری یک حوزه ی حکومتی؛درنزدماشحنهبمعنای بازرس(حافظ)

               - کشیک نام گارد شخصی خانان مغول؛در دری به معنای قابوگرفتن/کمین گرفتن/مخفیانه سرکشی     کردن

               - کیش [47] مغولی به معنای منصب و مقام؛ در دری به معنای مذهب؛ طریقت؛ سلک؛

               - قروانه مغولی نام زمینهای خاصه ی خان مغول؛ درنزدما قروانه به معنای خشکه خوری سربازان[48]؛                                          

در همین جا از بحث دستوری جناب هاشمیان هم یک نمونه بر می گیریم:

جناب شان می فرمایند که گاه پسوند مکان  است؛ شکارگاه به معنای جای شکار و الخ؛

و اما اگر «گاه» پسوند مکان است؛ پس«جایگاه» به چی معناست؟؟ پس «گاهگاه» به چی معناست؟؟                                                        

 

ستانه -  Sthana

جناب هاشمیان لطف می فرمایند و فرموده می گویند:

        «ارزش صوتی کلمه ی Sthana معادل ستانه ی پشتو و  آستانه و  آستان  فارسی نه می باشد؛ استان در فارسی به معنای زمین و ایالت است و هرگاه بصورت پسوند در پهلوی اسم خاص قرار گیرد معنی آن کشور  و یا سرزمین می شود افغانستان؛ هندوستان؛ انگلستان»

        

نا راحت کننده است که جناب هاشمیان  بدون آن که حتی منابع دم دست  را دیده  باشند، وارد «بحث !» می شوند و درین میان پای«ارزش صوتی» بیچاره می شکند؛

"ستانه" به حیث ریشه ی "ستان" و صورت نگارش انگلیسی //Sthana از اینقلم نیست؛ از استاد کهزاد است:

        

   «"ستان"همان اسم ظرف سانسکریت «ستهانه-Sthana » است[49]»

 

نیزعرض شود که کلمه ی «ستان» بسیارپسان به پسوند کشوری در زبان دری  مبدل شده است؛  یعنی پس از آن که در دوران مدرن مفهوم کشور به وجود آمد؛

صورت های کاربست کلمه ی «ستان» بی مراجعه به نام کشور ها در نزدما سابقه داشته است؛ مثلاً دره ی «فندقستان» در شمالشرقی بامیان که از سیاه گرد به شکردره می رسد؛ از3 کیلومتری دهنه این دره از یک معبد بودایی تابلو های رنگه ی   رب النوع آفتاب و رب النوع مهتاب و یک ردیف مجسمه های رنگه به دست آمده که محصول قرن هفتم مسیحی است.

 

ماساجیت ها و ایسادون ها

این بحث را کمی به تفصیل می گشاییم:

مرغزار های شمالی آسیا از کرانه های بحیره ی سیاه تا دامنه های آلتای الی قرن پنجم ق.م.حوزه ی سیت نشین و سارومات نشین و سیمری نشین بوده است؛ از جانب جنوب شرقی        سیت ها تا ترکستان شرقی/بعداً «خُتن»/ را مسکون ساخته بوده اند؛ این اقوام آریایی نخسیتین ساکنین صحرا های شمالی بوده اند؛ این ها ازماد ها وپارس ها که درجنوبغرب حوزه ی ما متمکن بوده اند، متمایز بوده اند و با این دو اخیر جنگیده اند؛

اقوام مغول و تُرک درین دوران هنوز در صحرا های شرقی آسیای علیا متمکن بوده اند؛ چینایی ها Sinathrope Homo، که از مغول ها و ترک ها متفاوت بوده اند، این اقوام  صحرا نشین مغول و ترک را «هیونگ نو» و بعداً «هون» ها نامیده بودند؛ ازین میان ترک ها بعداً به استقامت شمالغربی اورال؛ و مغول ها بعداً به استقامت جنوب و صحرای تاریم متحرک شده اند؛هون ها بودند که قراقروم در ناحیه ی اورخون را پایتخت خود قرار دادند قرن سوم ق.م.؛ و پس از آنان اویغورها، نایمان ها، و چنگیز، نیز، قراقروم را پایتخت قرار دادند[50] و این انتخاب به همان دو دلیلی صورت گرفته است که باعث  همه حرکات قومی قدیم بوده اند: این ناحیه ازآب سرشاراست؛ و این ناحیه برسر راه ابریشم قرار دارد؛

مقابله ی میان چینایی های مسکون و هون- مغول های  صحرانشین ، مهمترین حرکات در جناح شرقی حوزه ی ما، درصحرای گُوبی، را شکل می بخشد؛ طوری که بعداً مقابله ی میان اعراب صحرا- نشین  و اقوام آریایی مسکون مهمترین حرکات در جناح غربی حوزه ی ما را شکل می بخشد؛

هون ها چین را ییوسته غارت می کرده اند و چینایی ها طی حملات متعدد هون ها را سرکوب می کرده اند و این جریان بدان انجامید که چینایی ها مغول ها را به استقامت شمالی ترین دشت های مغول نشین عقب راندند و صحرای گوبی که درمیان چین و آسیای میانه افتاده است،تا همجواری سغدیان را تصرف کردند و درین صحرا پایگاه های دایمی تأسیس کردند و این به همجواری و به سیادت چین در آسیای مرکزی انجامید [51] چینایی ها بر اساس این همجواری، با کوچا ها(کوشانی ها) روابط تجارتی برقرار ساختند؛مهمترین امتعه ی کوشانی ها عبارت از اسپ های ماوراآلنهری بود که چینی ها به آن علاقه ی زیاد داشتند ... هدف چین ازین سیادت بر اسیای میانه یکی اسپ های جنگی آسیای علیا بوده است ودیگری امنیت راه ابریشم[52] درقرن هشتم م.،عرب های مسلمان در جنگ های محلی برای عقب زدن چینایی ها شرکت کردند و، بگفت بارتولد،همین حادثه بودکه تعیین کرد که آسیای میانه مسلمان شود و چینایی نه شود؛

و اما هون ها در تحت تاثیر این حملات چینایی ها به دو قسمت شرقی وغربی تقسیم شدند؛هون های شرقی و جنوبی با چین متحد شدند و تا قرن چارم م. متحد چین ماندند؛ و پس از این دوران است که با استفاده از انحطاط چین دوباره وارد میدان تاریخ می شوند و به سوی غرب حمله می برند و کنستانتینوپل و روم را مسخر می کنند/آتیلا/

و هون های غربی به سوی  اورال غربی و صحاری روسی حرکت کردند و درجریان این حرکات سیت های غربی را به سوی جنوب راندند؛ و این سیت های غربی طی حرکات بعدی به سکیتیستان و یا سیستان رسیدند؛

و بعد همین هون های غربی بودند که سیت های وسطی با  یوچه ها/ کوچا ها/کوچی ها را از کانسو راندند؛ در نتیجه ی این حرکات بود که یوچه ها به سوی جنوب سرازیر شدند و نخست باختران را از یونانیان گرفتند و بعد دریای آمو را هم عبور کردند و در سر راه خود با آن بخش های سکا ها که ازسیستان به سوی پنجاب سرازیر شده بودند، در امیختند و این آمیزش به تاسیس امپراطوری هندو- سکایی و هندوسیت کوچانی[53] ها انجامید که شامل  شمالشرق افغانستان کنونی وکابل وپنجاب و شمالغرب هندوستان و ماتورا می شد (هندوسکایی نام یونانی رومی است)

مورخین یونانی تخار ها را بخوبی می شناخته اند؛ زیرا در قرن دوم ق.م. آنها از "توران زمین" مهاجرت کردند / رانده شدند/ و به باختران هجوم آوردند؛ همین مورخین یونانی یوچه ها و تخار ها را با سیت ها یکی می دانند و این اسامی را نماینده ی یک قوم....قلمداد می کنند [54]

در قرن 7 م. لهجه های هندو- اروپایی هنوز در کوچا و بلاشک در کاشغر تکلم می شدند؛ پس ساکنان واحه های تاریم و یا لااقل برخی از آنها به خانواده هندو اروپایی متعلق بوده اند؛ زبان کوچی آنچنان که در قرن هفتم وجود داشته و به ما رسیده استُ شباهت ها و رابطه هایی با زبان های هندو ایرانی و هیتیتی و زبان ارمنی و اسلاو دارد؛ اگر در تعلق آن به تخاری ها کمی تردید کرد، ولی با اطمینان این ها به گروه زبانهای هندو اروپایی متعلق بوده اند [55]

درقرن پنجم م. همین هون های غربی بودند که با نام هیپتال ها از کناره های غربی اورال سرازیر شدند وقدرت را ازکوچا های کوشانی ربودند و بر سرنوشت  امپراطوری کوشانی حاکم شدند؛ هیپتال ها، ژو- ژوان ها بوده اند: مغول -  ترک؛ و فردوسی آنان را هیتال می آورد و صریحاً هیتال ها را تُرک می داند:

                   نمانم به جایی پی خوشنواز

                   به هیتال و تُرک از نشیب و فراز

                   مناره بر آرم به شمشیر و گنج

                   ز هیتال تا کش نباشد به رنج

          /"خوش نواز" معادل "خشوان" و "اخشنور"درسغدی به معنای فرزانه و شاه/

 

یکی از شاخه های این هیپتال ها، با نام شاخه یی " زاول" ها تا جناح غربی افغانستان کنونی را مسخر کرده اند وبا ساسانیان جنگیده اند و ساسانی ها را شکست داده اند و یزدگرد سوم شاه ساسسانی رابه قتل رسانیده اند؛ وبه هند رسیده اند؛

و استاد کهزاد این را می آورد:

         «...قبیله ی دیگر و معروف تر آنان به نام"زاولی" در حوالی غزنه تمرکز یافتند و این حدود به صورت زاول و زابل و زابلستان در اعلام جغرافیایی تاریخی و در ادبیات رزمی ما شهرت فوق     العاده دارد [56]»

         «....قبیله ی معروف هیپتالی به نام زاولی در زابل و غزنه و کابل مستقر شدند و نام های زاول و کاول و زابلستان و کابلستان ازخاطره های عهد استقرار آنان است[57]...»

و باز استاد کهزاد می آورد:

         «....مستر مارتن درین مورد می نویسد: "مهم ترین شاخه های هن های سفید تا جایی که واقعات شان با هند ارتباط  پیدا می کند، قبیله ی زابلی است که از نام شان ولایتزابلستان درجنوب کابل به  میان آمده است؛ این نام قبیلوی در روی مسکوکات به رسم الخط یونانی عصر کوشان«زوبل»، در رسم الخط برهمی "جبوله"جیووله" ذکر شده و از روی مطالعه ی مسکوکات قدیمه ی زابلی چنین معلوم می شود که ایشان درحوالی آخر قرن چارم م. در سرحدات هند مستقر شده اند.[58]

 

زابل بدون تردید یک کلمه ی اویغوری- هیپتالی است؛ و تلقیات و تردید های جناب هاشمیان درین زمینه بی پایه است؛

·        

         با توجه به نوشته ی بسیارجالب جناب م.هوتک توضیحاً عرض شود که، مطابق به تالگرون فینلاندی که از پیش- کسوتان تحقیق در تاریخ اویرو- آزیان بوده است، تراس ها (تراک ها) از اقوام «سیمری» بوده اند که حوالی 1500تا 1000 ق.م. در حوزه ی بحیره ی سیاه متمکن بوده اند و با سیت ها که از جانب  غرب اورال سرازیر شده اند، جنگیده اند و بعد با سیت ها در آمیخته اند؛ و این آمیزش تراک ها با سیت ها چنان قابل توجه بوده است که هرودت تاریخ تراک ها و تاریخ سیت ها را یک جا با هم ذکر می کند؛

ازین نظر چون مسلم است که سیت ها به افغانستان امروزی رسیده اند؛ می باید درنظر گرفت که تراک ها نیز از عین طریق به افغانستان رسیده اند؛ و جالب است که نام مستقل خود  «تره کی» را نیز حفظ کرده اند؛ پس می توانیم داستان سکندر را به کنار بگذاریم که بسیار پسانتر بوده است[59]؛

·        

خزر ها

در اخیر این بخش از "خزر ها" هم یاد می کنیم:

خزر ها که دریای کسپین به نام آنان «دریای خزر» نامیده می شود، از نخستین ترک هایی بوده اند که قبل از غُزها[60] {که سلاله ی غزنوی و سلجوقی و خوارزمی ازان ها آمده اند} در حوالی بحر خزر مسکون شده اند؛ و پایتخت آنان«سرکُل»نام داشته است[61]؛.نام یکی از خاقان های این خزرها«بولان[62]» بوده است پس در مقابل این حدس که نام «دالان بولان» از قوم «بهولانه» می آید اینک یک احتمال نو گشوده می شود؛ این خزرها در950 م. به وسیله ی روس ها از حوالی کسپین به سوی جنوب رانده شده اند و در سرزمین ما مسکون شده اند و«سرپُل» افغانستان که اینک ولایت شده است، معادل همان «سرکُل» قدیم، محل سکونت آنان بوده است؛ ازین نظراهالی سرپل اصلاً هزاره نیستند، بلکهترکان خزر استند که پیش از واقعات چنگیزی در افغانستان کنونی جابجاشده اند؛ و از خود تاریخ دارند؛ خزرها مدت طولانی مذهب یهودی داشتند؛ و یهودی هایی که دربلخ و مرو وغزنی زنده گی داشته اند، باید عمدتاً ازکنیت خزرها بوده باشند؛ مرحوم جاوید در یک تذکره ی جالب ازیک مجلد قدیمی ترین تورات های قلمی گزارش می دهد که در کتابخانه ی غزنی محفوظ بوده است؛و زایران یهودی برای دیدن آن از سراسر جهان به غزنین می آمده اند؛ و درگزارش هایی که بعد از برگشت به موءطن خود نوشته اند با حیرت و وصف زیاد از نظم و نسق کتابداری درغزنین یاد می کرده اند؛

 

خوب؛

این تاریخ طولانی و مشکل حرکات قومی در دو جناح حوزه ی ما را ، که تا کنون هم ابهامات و سوالات زیادی بر آن وارد است، فشرده ساختیم، تا به چند سوال اساسی برسیم:

         سوال اول اینست که اقوام آریایی از چه زمانی در صحرا های آسیای علیا بوده اند؟ و این اقوام از کدام طریق به این صحرا ها بالا رفته اند؟؟

         سوال دوم اینست که این حرکات قومی در آسیای علیا، با تاریخ اقوام و نام های قومی درافغانستان کنونی  چگونه و چه پیوندی دارد؟؟

دانش کنونی، تاریخِ مهاجرت های اولی را که طی آن انسان  از افریقا به جزیره العرب و سپس به استقامت های متعدد منتشر شد، به500 هزار سال قبل می رساند و درین رابطه ازHomo-Heidelbergensis سخن می رود؛ و مصر کنونی مدخل این عبور قاره یی بوده است؛ ثابت است که انسان کنونیHomo-Sapiens افریقا را پسانتر تا  100 هزار سال قبل ترک کرده است؛

قریب همه ی این مهاجرت ها از طریق مصر کنونی صورت گرفته است؛ از این  نظر انتشار مردمان ازحوالی مصرکنونی به استقامت حوزه ی ما، مثلاً پشتون های بعدی،     کدام مفکوره ی من در آوردی نیست که جناب هاشمیان به آن پوزخند بزنند ؛ بل یک ضرورت اجتناب ناپذیر     تاریخ قدیم همه مردمان  روی زمین است؛ یعنی همه  مردمان از همین زهدان آمده اند و ازهمین دهلیز گذشته اند

چیزهایی را که جناب هاشمیان در ذیل کلمه ی «ای- خاتون» درج کرده  اند؛ چنان "ای وای" برانگیز است که «آی خانم» را "های های" به گریه می آورد !!

و این که جناب هاشمیان «خاتون» را به «ت» می نویسند ویا به «طقققققوی» می نویسند،این نشانه ی مهم «صلاحیت علمی و مسلکی» را به جناب ایشان مبارک می گوییم؛ واما  

         نخست برای معلومات جناب هاشمیان عرض کنم که «خاتون» اصلاً نام یک دریا است که همراه با دریای«اوب»  /اوبه پشتو؟آب دری؟/ازدامنه های شمالی آلتای علیا سرچشمه می گیرد[63]

   و برای معلومات جناب هاشمیان عرض کنم که در تاریخ معاصر ما نام «خاتون» به مناسبت متفاوتی مطرح می شود و آن «پُل خاتون» است که عساکر افغانی در پنجده در 1885 دراین محل جابجا شده بودند ودر اثر هجوم روس ها درمحل پل خشتی[64] به شهادت رسانیده شدند؛

         سپس برای معلومات جناب هاشمیان عرض کنم که توضیحات عمیقاً متفکرانه و حکیمانه ی   جناب شان در ذیل کلمه ی "خاتون" کاملاً نا به جا است، زیرا اینقلم  اصلاً«ای- خاتون» نه نوشته بودم، بل «ایخناتون» نوشته بودم که نام یکی از فراعنه ی مصر است و تاریخ وی را درمقام بیناد گذار ادیان تک- خدایی تقدیس می کند؛ و تا کسی در قرایت نه لغزیده باشد، اینقلم پیش از ذکر این نام یک جمله ی شرطیه قید کرده بودم:«ریشه ی مصری دارد»؛

         و ازنظر دین شناسی تطبیقی ببینیم، بعید نیست که نام ابراهام/ابراهیم، درمتون ادیان توحیدی، تمثیلی از ایخناتون باشد؛

این که در زبان پشتو؛ پسوند "تون"، پسوند کول است ویا پسوند کجکول است؛ این بحث را پشت چوکی های صنف های مکاتب ابتدایی عقب می بریم؛ 

و اما نکته ی مورد توجه من این بوده است که "تون" در زبان مصری قدیم، نه پسوند بل بخشی از نام اصلی و اولی  بوده است؛ واین یکی ازقراینی است که پیشنهاد استاد سعید نفیسی درباره ی کلمه ی «بهتون»[65]؛ را جالب می سازد؛ درین جا همین قدر قید می کنم که پیشنهاد سعید نفیسی، مطابقتی با نظر اینقلم نه دارد؛ و این بحث را پایان تر دنبال می کنیم.

 

خوب؛

این انسان هایی که به جزیره العرب رسیده بودند، سه مسیرخشکه به سوی شرق به روی شان گشوده بوده است:      

         یکی به استقامت میزوپوتام؛ و به ادامه ی این استقامت بسوی ایندوس وهند؛ و ما ازین گروه نمونه ی تمدن موهانجو-  دارو را برجسته می سازیم که سوابق اقامت انسان تا 50 هزار سال قبل را نشان می دهد؛

         دیگری به استقامت  آسیای صغیر و ترکیه ی کنونی و به ادامه ی این استقامت تا حواشی بحیره ی سیاه و بحیره ی کسپین؛ و ما ازین گروه نمونه ی تمدن اناتولی را برجسته می سازیم که تأسیس زبان نوشتاری با آن مرتبط است؛ ومطابق به نو ترین تحقیقات انتشار زبان از اناتولی نخست به سوی شرق صورت گرفته است؛

         و بالاخره به استقامت وسطی فلات ایران که عمدتاً عبارت ازافغانستان کنونی بوده است (فارس ومیزوپوتام در آن زمان یکی بوده اند و نخستین تأسیسات شهری را در آن اکاد ها بنیاد گذاشتند ، نه فارس ها)؛

اینک سوابق اقامت انسان در افغانستان را به روی شواهد تاریخی- باستانشناسی دقیق تر می سازیم و با حرکات قومی بالا مقایسه می کنیم:

         1- آثار"مندی گک" و"لابیرانت های پنجوایی" تا 5 هزارسال ق.م.[66]

         2-"کتیبه ی لغمان" که استاد حبیبی سوابق آن را تا 15          هزار سال ق. م. می رساند/ازحافظه    می نویسم/؛

         3- دامنه ی «سلسله جبال هندوکش از 30 تا 50 هزار سال پیش مهد سکونت انسان بوده       است[67]»

         4- وبسوی شمال می رویم: غار"قره کمر" در          حوالی ایبک سمنگان 30تا50 هزارسال قبل مسکون  بوده وسکونت انسان در آن تا 10هزارسال قبل ادامه داشته است[68]؛       

پس سوابق اقامت انسان در سرزمین ما را تا 50 هزار سال قبل نشان داده می توانیم؛ و این    بسیار اهمیت دارد؛

چرا؟

زیرا می دانیم که صحرا های آسیای علیا تا 20 هزار سال قبل یخبندان بوده است و اقامت انسان درآن به تدریج و متناسب به عقب رفتن قشر یخ از جنوب به شمال گسترش یافته است؛ پس "وادی ایندوس"، که در جنوب واقع است، به مراتع آسیای علیا می رسد و این مراتع از آنسو به مراتع اروپای شمالی میرسیده است که مراتع "ژرمان" نامیده میشدند. دو اصطلاح مهم "اقوام ایندو- ژرمانیک" و "زبان های ایندو- ژرمانیک" از همینجا می آیند. سابقه ی حضورانسان درین مراتع گسترده تا دوره ی پارینه سنگی، می رسد؛ و مهاجرت های اولی در تاریخ، در امتداد این مراتع صورت گرفته است.

پس سرزمین ما یکی از مجاری بوده است که اقوام آریایی به تدریج از طریق آن به آسیای علیا منتشر شده بوده اند؛ پس این اقوام قبل از انتشار در آسیای علیا، در سرزمین کنونی ما افغانستان مقیم بوده اند و پس ازانتشار درصحرا های آسیای علیا، به دلایل بعدی، دوباره به سوی جنوب سرازیر شده اند و در واقع به موءطن اولی خود برگشته اند؛ دلایل آن انتشار جستجو و تسخیر سرزمین های تازه بوده است؛ و دلایل این برگشت دومیتسخیر منابع و مجاری آبی[69]و"تأسیس سکونت  و زراعت" بر این مدار بوده است؛ در جریان این حرکات قومی؛ چند حادثه ی مهم برای تاریخ بشریت واقع شده اند که علم امروزه آن را به ما نشان می دهد:

         1- درجریان این حرکات،انسان کنونی یعنی"هومو- ساپینس"با دونوع بعدی انسانی یعنی انسان "نیاندرتال         Neandertal"وانسان"دی- نی- سوواDenisova" /تا 40 هزار سال قبل/ آمیخته است؛

         این آمیزش درآسیای علیا صورت بسته است؛ DNA انسان کنونی تا  2،5 فیصد حاوی DNA   انسان   نیاندرتال است؛ و تا 5 % حاوی بقایای DNA انسان دینی سووااست؛ این حقایق را برای بار نخست Sevente Pääbo سویدنی، دانشمند بزرگ رشته ی EVA-Evolutionary Anthropologieکه رییس هیات تحقیقاتی در باره ی انسان "دی-   نی سووا" بود ، در سال  2011 منتشر ساخت؛ مطابق به این تحقیقات انسان"دی-     نی- سووا" یک نوع انسانی است که تا کنون شناخته نه شده بوده است؛

 

نمونه ی این انسان در غار Denisova در جبال  آلتای نزدیک منگولیا تثبیت شد. سوابق اقامت و آمیزش انسان در این غار تا 50 هزارسال می رسد ، و همین نحله است که در 10 هزار سال قبل به مردمان مغول - ترک می انجامد؛ انسان "دی- نی- سووا" همین انسان مونگول است[70]؛

 

         2- از نظر علمی ثابت شده است که به وجود آمدن انسان با مو های زرد و چشمان آبی و پوست سفید محصول یک تحول ژینیتیک بوده است که از اثر همین آمیزش انواع انسان ها به حصول امده است؛ و همین تحول هم در 10 هزارسال قبل در نواحی شمالی افغانستان کنونی در آسیای علیا صورت بسته است؛ و بعد به سوی اروپا رخ کرده است؛

 

خوب؛

مهمترین گروه اقوام آریایی که در آسیای علیا پراگنده بوده اند سکیت ها بوده اند که از 3 هزار سال ق. م.، و به قولی از6 هزار ق.م.، وارد صحنه ی تاریخ می شوند . مطابق به پوهاند مرحوم جاوید و"رنه گروسه" در کتیبه های هخامنشی سکیت ها ساکاSaka/بعداً ساهاک/ نامیده شده اند؛ یونانی ها سکیت ها را سیت نامیده اند؛ و درکتیبه های بابل و آشوری این سیت ها را به نام «اشکوازی[71]» یاد کرده اند؛ نام"اشکوازی"، با نام قوم بزرگ پشتون "اچکزی"مطابقت می کند/تغییر حرف "ش" به "چ" و  برعکس یک میراث آشوری است/ که هم اکنون از سیستان تا کویته افتیده اند ؛

این سکیتها سرزمین بسیار گسترده یی را در اختیار داشته اند: بگفت استاد کهزاد «سکیت ها زمانی کُل آریانا را در اختیار داشته اند...اسکندر در خُجَند با سکیتها مواجه  شده است...»

 

و این سکیت ها ، طوری که در بالا آمد، بنابر فشار هون ها به سوی غرب متحرک شده اند؛ با سیمری ها جنگیده اند؛ با آشوری هاجنگیده اند ومتحد شده اند؛ ومطابق به هرودت در نتیجه ی جنگ با اریماسیپ ها، که نام دومی سیت های وسطی یا باخترانی بوده است ، به سوی جنوبغرب سرازیر شده اند وسکیتستان/سجستان/سیستان را بنیاد گذاشته اند وبعد در جنگ با ساسانی ها به سوی هند متحرک شده اند و هند غربی را در اختیار گرفته اند و تمدن هندوسکایی را بنیاد گذاشته اند؛ که گنداپور و راجستان هند کنونی از یادگارهای آنان است. همین اکنون در میان پشتون های"ستریانی" یک قبیله بنام قبیله ی "گنداپوری"موجود است[72].

قبایل سکیت که به سیستان رسیده بودند، سه شاخه داشته اند: ساک ها؛ ساورومت ها؛ و ماساگیت ها.   

ماساگیت ها/ استاد کهزاد "مساجت"[73] می آورد؛ / و ایسادون ها  دو قوم معروف آریایی استند؛ هرودت ماساجیت ها را در زمره ی سیت ها محسوب می دارد[74] و می نویسد که اخرین لشکرکشی کوروش هخامنشی برعلیه ماساجیت ها یعنی سیت های مناطق شرقی خیوه[75] بود ماساگیت ها وایسادون ها به سیت های وسطی پیوستند و در خیوه متحدانه برعلیه داریوش جنگیدند 529 ق. م.[76] این ماساگیت ها را پارس ها «ماسایاگاتا»می نامیده اند؛ مارکوارت     میگوید که اینماساگیت ها بودند که بعداً به دو شعبه ی قومی سارمات ها (زرمت ها) و آلان ها  جدا شده اند؛

بنابرشرحی که هرودت ازایسادون ها داده است، محتمل است که آنها فنلندی های کنونی باشند؛ بخش مهم ایسادون ها به سوی غرب وشمال (فنلاند کنونی) جابجا شده اند[77]  تالگرون نیز مینویسد که بخش مهم ایسادون ها به جانب فینلند متحرک شدند؛ بخش کوچک آنان که در جنوب تاتار می زیستند، همراه با مساجت ها به سوی جنوب و بنابران به سرزمین ما متحرک شده اند؛

"اشکوازی ها" و آلان  ها، مرزداران پارت ها و مادها و ساسانی ها بوده اند و با آن ها جنگیده اند؛ در جنگ با "اسکندر" به کومک "سغد ها" شتافته اند؛ دراتحاد با "ماساگیت ها" با "پارس ها" جنگیده اند؛ به وسیله ی "هخامنشی ها" و بعد "ساسانی ها " بطرف جنوب رانده شده اند و به هند رسیده اند و در آنجا سلاله ی "هندو- سکایی" را بنیاد گذاشته اند؛ همین  "ایندو- سکایی" ها استند که  بعداً با کوچا ها/ تخار ها می آمیزند  و تمدن "کوشانی" را بنیاد می نهند؛ 

 

شاخه های بعدی سکیت، مطابق  به هرودت نام های شان به ترتیب ذیل با نام های قبایل پشتون مطابقت می کند؛

         نامSarban  با نام قبایل پشتون "سربن" مطابقت میکند؛ درحدود 1000 م. یک شاعر       پشتوبنام اسماعیل سربنی می زیسته که آثاری از خود دارد؛

         نام Sauromaten و یا Sarmaten با نام قبیله ی پشتون"زُرمت" مطابقت میکند؛ این "سا         رومت ها " چند شعبه داشته اند، و ازین شعبات:   

         قبایلAlaan که نام شان تا دوران فردوسی باقی بوده است وفردوسی«آلان» و «الانشاه»    می آورد؛ جنت نشان مرحوم پوهاند رشاد می نویسد که آلان ها همان«وزیری» های کنونی          استند؛ نام دو دریا «الی- نگار» و «الی- شینگ» را می توان با نام آلان ها پیوند داد؛ واما       این درست نیست که بنویسیم «نورستانی ها، آلان ها استند»؛ با شواهد متعدد می توان نشان داد که نورستانی ها ریشه ی سومری- هیتیتی دارند ؛

         قبایلJazyg که نام شان با نام قبیله ی پشتون "جاجی" مطابقت میکند؛

         قبایل  Maiot که نام شان با نام قبایل پشتون"مایوتی/ میتی" مطابقت میکند؛

         قبایل Sirak  که نام شان با نام قبایل پشتون"زیرک" مطابقت میکند؛

درین صورت سوال این می شود که پس نام های ماساجیت ها و ایسادون ها کجا شده اند؟؟  یگانه احتمالی که می توان ازان سخن گفت این است که دو قوم ماساجیت و ایسادون نام های شان در جریان زمان عوض شده است؛

و اینقلم به پیروی از همین نظر که این دوقوم نام شان در جریان زمان عوض شده است؛ دو نام مشابه ذیل را پیشنهاد کرده ام:

         ماساجیت ها به ماساخیل و بعداً موسی خیل تغییر نام داده اند؛

         ایسادون ها به ایسا خیل و بعداً عیسی خیل تغییر نام داده اند؛

درجایی که «سارسکندر»، «سرای خواجه» شده است؛ درجایی که «آشوکان»،«عاشقان» شده است؛درجایی که «اسپ زی»،«یوسف زی» شده است؛ اینقلم  این احتمال رابه پیش کشیده ام که می توانسته است «ماساجیت»، «موسی خیل» و«ایسا دون»،«ایساخیل» شده باشد؛

·        

تا یقین حاصل شده باشد که ما دونام"سارمات" و"مساجت"  را فقط درمیان پشتون ها باید پی بگیریم؛به نشانه شناسی فرهنگی متوسل می شویم:

 

هرودت ما را با قبایل یونانی- سیمری"آما زون" آشنا میسازد و می نویسد که زنان "آمازون"در جنگ ها شرکت می کرده اند و در این قوم زنان فرماندهان جنگی بوده اند. آمازون ها به روایت هرودت  با آتن جنگیده اند.

 

مطابق به هرودت آمازون ها با سارومات( و مساجت ها) ها آمیخته اند :

 

         «از قرن پنجم ق.م. هرودت سارومات ها را در مشرق مصب شط دون مقیم دانسته، ان ها را مخلوطی از نژاد سیت ها و آمازون ها  می داند که به زبان سیتی تکلم می کرده اند[78]»

 

بنا برعقیده ی مورخین یونانی سبک و رژیم «ماتریارکار» نزد سارومات ها وجود داشته است[79]

Tomyris پادشاه "ماساگیت ها" که kyrus-2 پادشاه پارس ( 529ق م) را در جنگ دو به دو مغلوب ساخت و کشت یک زن بوده است.

این نظام ماتریارکار و زنخدایی ذیربط به آن ،از شاکله های اصلی تاریخ اقوام حوزه ی ما و    از مشخصات تکوین تمدنی در حوزه ی ما بوده است؛  

 می دانیم که هیتیت ها دارای معتقدات زنخدایی بوده اند.  درمیان پشه یی ها  و نورستانی ها این مقام زن، تا کنون محفوظ است.

دین اولی درحوزه ی تمدنی ما زنخدایی بوده است. در آیین «میترایی» و«ویدی»، یعنی در«ریگ ویدا»نیزآیین زنخدایی منعکس است. انعکاسی ازین زنخدایی هم در متون زرتشتی ، و آثاری ازان درمتون متاءخر هندویی پیداست.

مطابق به مرحوم حبیبی در سرود های ویدی زنان سخنگوی آریایی هم شاملند. مثلا در "ریگ ودا " از شاهزاده خانم Ghocha سرود هایی منقول است:

          «... ای دلاوران و پهلوانان!

           اینجا به قرارگاه ما بیایید! شما ای ارباب کارنامه  های شگفت! .....

          ای ستارگان صبح شما به مدد نیرو های بزرگ تان آن مرد باستانی شیه وانه را                 به آغوش جوانی         سپردید...

          شما ای ناسیته ها گردونه های تان را بگمارید تا دختر آفتاب را با همه شکوهی که دارد،       بر دارد...» [80].

منوچهر جمالی می آورد که دین ما قبل زرتشتی زنخدایی که مفهوم  سیمرغ از ان می آید، با خشونت به وسیله ی   دین زرتشتی سرکوب شد[81].درنتیجه ی این سرکوب خشن، ازین  دوره ی زنخدایی، در فرهنگ گفتاری و نوشتاری سراسر حوزه ی تمدنی ما، نشانه های شایان ذکری باقی نیست؛ اما درهمین حال زبان پشتویکی از چشمگیرترین نشانه های فرهنگی دوره ی زنخدایی درحوزه ی تمدنی ما را بدست میدهد.

این نشانه ی یگانه، لندی های پشتواست.

مدت مدیدی جای پای این دریافت ها که در تحقیق تاریخی تایید می شدند، در سطح باستانشناسی خالی مانده بود. دراوایل  2000 بواسطه ی تحقیقات ژنیتیک ثابت شد که "آمازون ها" تا آسیای میانه رسیده بوده اند. ازطریق نبش قبر، لباس های مرصع زنانه یی یافت شد که به فرماندهان جنگی زن متعلق بوده اند. این لباس ها حد وسط قرار میگیرند در میان لباس های کنونی  زنان در آسیای میانه و لباس های زنان قبایل پشتون در افغانستان،    خاصتا در قبایل جاجی و منگل .

این تحقیقات مورد تاییدقراربگیرند ویا نگیرند، حضورلندی ها مهمترین و یگانه نشانه یی فرهنگی در جهان استند که ثابت می سازند میراث اصلی فرهنگی"آمازون ها" و "ساورمت ها " و "ماساگیت ها" در پشتون های افغانستان، ابقاء شده است. 

درلندی ها، ارزشگذار و منادی و رهنما، زن است.  حق ابرازعشق از زن است.  ابراز عشق از جانب زن است .

اول این که سابقه ء لندی ها به گذشته ی دور در حوزه ی ما می  رسد . لندی ها «ندای سیرنی» اند که از عمق زمانه های دور به ما میرسند. پیوندی که لندی ها با آموزه های آریایی(ویدی- اوستایی) میرسانند، نشان میدهند که سرچشمه های اولی آنها پیش تر از دوره ی ودایی قرار داشته است. در دوره ی ودایی، لندی ها یک شیوه ی شکل یافته ی گفتار بوده اند:

«سپوژمیه!                      « ای مهتاب!

 سر وهه، راخیژه       سربکش و برآمد کن   

یار می گلونه پری کوی،        یارمن درگل چید ن است ،

گوتی ریبینه!»                   نه که انگشتانش را درو کند!»

 

جونزاندلسن کانادایی این لندی را تحلیل میکند و مینویسد که این لندی ریشه آریایی ویدی دارد.آریایی ها بته های «سوما» را در شب، در روشنایی مهتاب می چیده اند، و از شیره ی آن شراب «سوما» می گرفته اند .

دوم این که مساءله ی جالب و درعین حال بسیار سوال برانگیز اینست که چگونه شده است که مرد در لندی های پشتو، محمل وموضوع خطاب آشکار عشقی واخلاقی وحماسی  زن         بوده است، آنهم در شرایط و اوضاع واحوال دنیای قدیم ؟؟ برهنه گی عواطف زلال زنانه در لندی ها، حیرت انگیز است :

«پر لویو غرونو،             « برفرازکوه های بلند

راتاو شو توفانونه                    فرا پیچیده اند طوفان ها

ژړی وریژی                                      ژاله می بارد

مه ځه، دلته شپه وکره    مرو، شب را اینجا بگذران

پاتی شه                                بمان

باران دی.»                                باران است.»

 

این  وضعیت چگونه حاصل آمده است که زن را قادر ساخته است که این چنین آشکارا و با استقلال، افکارخود، واز جمله احساسات زنانگی خود را،  بیان کند ؟؟  

 

نمی توان گفت که صرفاً اعتقاد به "زنخدایی" منشاء این گونه گفتار می تواند بود. از زنخدایی در یونان و حوالی آن، چنین آثار گفتاری بر جا نما نده است. این چنین گفتار زنانه ی رها از هرگونه  قید، باید یک زمینه ی اجتماعی داشته بوده باشد، که به زن همان استقلالیتی را میبخشیده است که امروزه تکوین  فرد وهویت فردی Emanzipation دراروپا، به زن بخشیده است.

این زمینه ی اجتماعی، بدون تردید، فقط می توانسته "جنگ" بوده باشد. "جنگ" دردوران قدیم، مهم ترین زمینه ی برامد فرد، مهم ترین زمینه ی اجتماعی تفرد بوده است. اینک می دانیم که درقبیله ی        "سارمت ها"ودرقبیله ی "ماساگیت هازنان درجنگ شرکت میکرده اند:زنان این قبایل،"جنگاوران" بوده اند.

اشتراک برابر در جنگ، به زن این امکان و مجا ل را می داده است که به حیث یک هماورد  و حریف برابر درمقابل مرد زور آزمایی کند واحیانا برمرد پیروز گردد؛ و بنابران می توانسته است که مرد را مستقیماً مورد خطاب قرار دهد. و افکار و عواطف خود را در همه زمینه ها مستقیماً بیان کند. معلومدار افکار این زنان جنگاور درباره ی روح  و احساسات حماسی و درباره ی خود جنگ ، درین میان غلبه داشته  و شکل عمده ی این گفتار بوده است. این پدیده ی حیرت انگیز که مایه ی اصلی لندی ها، مایه ی حماسی است، از همین جا می آید .

د لشکرونو مُلک ته وایه               به کشور لشکر ها بگو    

 په مړو به موړشوی       به کشته ها سیر خواهی شد

که نور وغواړی جنگونه  اگر بازهم جنگ ها بخواهی

پس این گفتار حیرت انگیز حماسی را زنان آفریده اند: یعنی لندی ها گفتار آزاد زنان جنگاور استند.

         ازنظرفرهنگ- شناسی پدیده ی یگانه ی لندی این امکان را می دهد که بررسی  جای  زن در فرهنگ ما را از صورت کنونی نظام پشتونولی فراتر ببریم و به «تبارشناسی» این مبحث در دوره ی پیشا اسلامی و، فراتر، پیشااوستایی برسیم.

پدیده ی حیرت انگیز حضور زن در لندی ها، حتی همین اکنون در سراسرجهان اسلام، و فراتر در شرق، همانند ندارد و صورت معاصر آن  درغرب  نیز یک پدیده ی   صرفا متاءخر و منبعث از فیمینیزم است که فقط  ازچند دهه ی اخیر بدینسو درغرب به یک نهضت مبدل شده است (در آلمان، حق زن برای راءی دادن درانتخابات،از 1949به بعد نافذ شد).در برابر حضور مستمر و هزاران ساله ی زن در فرهنگ گفتاری پشتو، حضور زن  در سایر فرهنگ های گفتاری حوزه ی ما، یک پدیده ی بسیار متاءخر و بسیار متقاطع است.

عده یی از نویسنده گان که زن ستیزی های جاری در افغانستان را به نظام پشتونولی ربط می دهند ، از نظر می اندازند که  فقط لندی ها ثابت می سازند که زن - ستیزی از سرشت نظام پشتونولی نیست و پشتونولی یگانه نظام حقوقی باقیمانده در حوزه ی تمدنی ما است که شریعت  در برابر آن عقب نشست و در قبایل پشتون یک همزیستی شریعت و نظام پشتونولی جاگزین شد .

تردیدی نیست که بررسی مقام  زن درنظام کنونی  قبایلی، را نمیتوان صرفا بر حسب تاریخ قدیم و یا سیر «توتمیزم قبیلوی» تبیین کرد. مقام کنونی زن در نظام قبایلی نشاندهنده ی اختناق  پیوسته  افزاینده در مقام زن است که درست در مقابله با نظام پشتونولی و در متن کنش متقابل در میان نظام  قبایلی و دین نضج یافته است. و این امر، همزمان و خاصتا، روشن کننده ی پیکار سرسخت و درازمدتی است که در طی آن بالاخره پشتونولی و شریعت در یک موازنه ی متقابل قرار گرفته اند؛ «موازنه» یی که اگر که براختناق و خشونت در نظام قبیلوی  افزوده است، اما نتوانسته  است پشتونولی را از میدان زنده گی ومناسبات قبایلی خارج بسازد. پشتونولی از مهمترین تکیه گاه ها و مظاهراستقلالیت پشتون ها است؛ که اینک پاکستان وطالبان وحامیان شان تلاش دارند آن را به نفع دین منزوی و نابود بسازند ویا ساخته اند.      

از نظر بحث ما، لندی ها نشانی می دهند که ریشه های سورمات ها و ماساجیت ها را باید در میان پشتون ها جستحو کرد؛ در برابر سورمات ها، ما «زرمت» ها را نشان داده می توانیم؛ و اما در برابر مساجت ها کدام قوم پشتون را نشان داده می توانیم؟  موسی خیل ها ؟؟

 

ادامه دارد
 


[1]- دکتورم.ح.پاپلی یزدی؛افغانستان؛اقوام وکوچ نشینی؛مشهد1993؛ صص17و18/منبعد:"پاپلی؛اقوام؛صص       

[2]-بارتولد؛ ترکستان نامه؛ترجمه ی کریم کشاورز؛ تهران 1366؛صص 414 به بعد/ "منبعد:بارتولد؛صص"/

[3]- رنه؛ ص307

[4]- ایلخانان؛ ص 219

[5]- رنه؛ صص558 تا 560

[6]- رنه؛ ص564

[7]- رنه؛ ص557

[8] - کاتب؛ ص81

[9] - تاریخ بیهقی؛ تحشیه ی س.نفیسی؛ تهران 1326؛ج2؛ص1073     /منبعد:"بیهقی؛صص"/

[10]- کاتب؛ ص62

[11]- رضامرادی غیاث آبادی؛«ایران چیست؟»؛تهران 1390؛صص 76 -77/منبعد:"ایران چیست؟"صص/

[12]- آشتیانی؛ص272

[13]- الفینستون؛افغانان؛ترجمه ی آصف فکرت؛تهران 1376 صص100 تا116/منبعد"الفینستون؛صص"/

[14]- رنه؛ ص352

[15]- مرحوم ع.ا.کهزاد؛ تاریخ افغانستان؛ سویدن 2002؛ ج2؛ص 465/منبعد:" کهزاد؛تاریخ؛ج؛صص"/

[16] - تاریخ سیستان؛ بکوشش ملک الشعرا بهار؛ تهران1388؛ صص53 و71/منبعد "بهار؛صص"/

[17] - پرتو؛ ص 215

[18] -Stephen Mitchell;Gilgamesch;BRD 2006;ab pp20

 

[19] - رنه؛ صص 8و13؛ آشتیانی ص 21

[20] - رنه؛ ص 346

[21] - رنه؛ ص 339

[22]- رنه؛ ص 420

[23]- رنه؛صص 11 و314 و317

[24]- کتابی است به نام «مغولان افغانستان» ازاچ.اف.شرومن؛1962؛ که شاید درین باره معلومات جالب داده بتواند؛ متاء سفانه دستیاب نه شد؛

[25]- آشتیانی؛ ص 90

[26]-خوست جنوبی درجغرافیای اقلیمی افغانستان اهمیت بیشتردارد،زیرا حداکثر میزان بارنده گی را نشان می دهد/پاپلی؛اقوام؛ص83/

[27]- آشتیانی؛ ص261

[28]- الحاج دکترصاحبنظرمرادی؛آریانا و آریاییان؛کابل 1389؛ص 223

[29]- الفینستون؛ ص110

[30]- پرتو؛ ص 211

[31]- آشتیانی؛ ص شانزده؛ ص1

[32]- رنه ؛ ص 160

[33]- رنه؛ ص311

[34]-علی پاشایی؛بودا؛تهران 1352؛ص 619/منبعد :"پاشایی؛صص"/

[35]- پرتو؛ ص288

[36]-کلمه ی بغولانگه ازریشه ی آریایی- اوستایی«بغودانکه»بمعادل آتشکده آمده است؛کتیبه بغولانگه درسال 1957کشف ودرسال 1959 به وسیله هینینگ انگلیسی خوانده شده است؛ ماریک بلژیکی زبان نگارش آن را زباناصلی تخارییا «اوتو-تخاری»ویا «تخاری-A»نامید و آن رااز تخاری فرعی و یا «تخاری-B»متمایز ساخت که درکتیبه ی تورفان کاشغر ثبت است؛ این تخاری فرعی حاصل آمیزش زبان های تخاری واویغوری است؛ هینینگ زبان نگارش کتیبه بغولانگه راباختری نامید. کشف کتیبه ی کوشانی دررباطک افغانستان در 1992که در1995  خوانده شد به همه ی این نامگذاری ها پایان داد، زیرا کنیشکا در کتیبه ی رباطک خودش صریحاً این زبان را زبان آریایی می نامد؛

آتشکده ی بغولانگه درسرخ کوتل بغلان از نمونه های «آتش پرستی» در دوره ی کوشانیاست؛ این آتش پرستی ، یک آتش پرستی زرتشتی نیست؛ بل بیشتر به آیین مهر برمیگردد که آمیزه های برهمنی دارد و به یک گونه آموزش تثلیث می انجامد؛ این آموزش تثلیث پس از انتشار آیین مهر در اروپا ازموضوعات اساسی مباحث دینی قرار گرفت؛ درنقاشی های اروپایی آیین مهر،این تثلیث به شکل یک سه شاخه در دست ایزد مهر است که با آن گاو را می کشد و بعد سه شاخه درپایان دُم گاو ظاهر می شود؛ بازی کشتار گاو در هسپانیا از بقایای آیین مهراست؛ آیین مهر از قرن اول م. تا قرن 15 م. در اروپا عبادت می شد.      

[37]- زبان عربی ازآغازقرن 8 م.زبان رسمی درخراسان قرارداده شد. /جرالد هاوتینگ؛امویان؛ترجمه ی عیسی عبدی؛تهران 1388؛ص79/

رسم الخط کنونی زبان دری وپشتو درتحت تاثیر زبان عربی ساخته شد؛ زبان عربی د ساختار دستور زبان و بلاغت و علم اللغه زبان دری تاثیر عمیق بر جا گذاشت؛ ودرباره ی تداخل زبان های ترکی:

   «درعهد استیلای مغول، چنان که قهری بود، لغات مغولی و ترکی بسیار درزبان فارسی داخل شده و این کارکه از زمان تسلط غزنویان و سلاجقه و ترکان غز و قراختاییان...برممالک فارسی زبان، به شکلی     ضعیف شروع شده بود، دردوره ی مغول شدت پیداکرد وکتب آن زمان بخصوص تواریخ از لغات مغولی پُر    است...» /آشتیانی؛ ص 515/  

[38]- رنه؛ ص330 

[39]- رنه؛ ص318

[40]- رنه؛ ص318

[41]- رنه؛ ص311

[42]- رنه؛ ص320

[43]- آشتیانی؛ص249

[44]- بیهقی؛ص607

[45]- رنه؛ ص318

[46]- آشتیانی؛ص286

[47]- رنه؛ ص349

[48]-درباره ی فهرست مفصل تری از کلمات مغولی که شامل زبان دری شده اند،طور مثال نک. دکتر محسن مدیر شانه چی؛"در میانه ی آسیا"؛تهران 1387؛

[49] - کهزاد؛ تاریخ ؛ج2؛ ص494

[50]- رنه؛ ص79

[51]- رنه؛ ص89

[52]- رنه؛صص84 -91

[53]- رنه؛صص 78- 79

[54]- رنه؛ص69

[55]- رنه؛ص92

[56] - کهزاد؛ تاریخ؛ج2؛ ص 494

[57] - پرتو؛ص202

[58] - کهزاد؛تاریخ ؛ج2؛ ص441

[59]- رنه؛ ص29 تا33

-[60] مترجم ایرانی کتاب"امپراطوری صحرانوردان" «غُز» را به معادل «اوغوز» می آورد؛درحالی که این دوکلمه از هم متفاوت استند؛ «غُز» یک کلمه ی ترکی است ونام یکی از قبایل ترک است که خوارزمیان هم ازهمین قبیله آمدند؛و«اُغُز» با ضم اول و دوم یک کلمه ی مغولی است به معنای«دزد»؛چنگیزخان که در جنگ با خوارزمیان وارد حوزه ی ما شد، سلطان محمد خوارزم را"اُغُز" به معنای دزد می نامید و می گفت:

   « خوارزمشاه پادشاه نه بود، "اُغُز"(دزد) بود،هرکجا پای لشکر محمد اُغُزی رسیده باشد من آنجا کشتن می     کنم و خراب می گردانم»/طبقات ناصری؛ صص352تا354/

[61]- رنه؛ص303

[62]- رنه؛ص302

[63] - رنه؛ ص52

[64] - بیهقی؛ تحشیه ی سعید نفیسی؛ صص1017تا1019

[65] - این نظرکه پشتونها ریشه واعقاب مصری دارند،دریک دستنوشته ی قدیمی به نام«مطلع الانوار»آمده که درهند تثبیت شده است؛این نظر از ایرانی ها نیست؛ این نظر میگوید که پشتون ها از اعقاب قبطیان مصری استند که پس ازسقوط فراعنه مصری از مصر به سرزمین کنونی خود رسیده اند؛ اینقلم چیز تعجب آوری درین نظر نه می بینم؛/فرشته؛گلشن ابراهیمی؛ لکنهو؛ج 1؛ صص 3تا5/

[66] - پرتو؛ صص 9 تا17

[67] - پرتو؛ صص270تا272

[68] - پرتو؛ ص267

[69] - درباره ی اهمیت منابع آبی برای مهاجرت های قدیم نک.: رضامرادی غیاث آبادی؛مهاجرت های آریاییان وپیوند های آن با آب و    هوا و دریاهای باستانی ایران؛ تهران 1384

[70] - National Geographic / Juli 2013 / صص90تا95

[71]-  Aschkuazi؛توصیه ی جناب استادهاشمیان درین باره که نباید فریفته ء مشابهت درمیان کلمات شد، توصیه خوبی است؛اماجناب شان این توصیه را قبل ازهمه به همکاران اروپایی خود بکنند؛ این همکاران جناب هاشمیان کلمه ی اشکوازی را بر اساس مشابهت حرف به حرف، به عاشق زی واسحاق زی برگردانیده اند  و قوم اچکزی را اصلاً در شمار آورده نتوانسته اند /پاپلی؛اقوام؛صص43و 81/

[72] - کاتب. ص127

[73] - کهزاد؛تاریخ ؛ج2؛ صص127

[74] - رنه؛ص37

[75] - رنه؛ص39

[76] - رنه؛صص39 و41

[77] - رنه؛ص37

[78] - هرودت ج. 4؛ص116؛

[79] - رنه ؛ ص 48

[80] - ریگ ودا: سرود 117 و در کتاب ششم سرود 39 و40

[81] - منوچهرجمالی ؛"جشنشهر"؛لندن 2000/ "زال زر و پَرسیمرغ"؛ لندن؛2008

---

لینک بخش نخست این نوشتار:

روایت های قومی افغانستان به رویت نشانه شناسی فرهنگی

---

* این نوشتار مطابق  نسخه ی اصلی و بدون ویرایش رایج معیاری در آسمایی منتشر شده است