رسیدن:  19.11.2013 ؛ نشر :  20.11.2013

س.ح. روغ

 

روایت های قومی افغانستان به رویت نشانه شناسی فرهنگی*

چهار

عرب - عجم

تازی- دهقان

تاژیک/تاجیک - تُرک

و اما

 تُرک - تازیک

 

 

 

 

 ساز نافهمیدگی‌ کوک است ،‌ کو علم و چه فضل؟

هرکجا  دیدیم  بحث تُرک با تاجیک  بود

 

ابوالمعانی بیدل

 

  

                                   «طغرل گفت...پذیرفتم؛ و بَدان چه کار کنم؟        که ما مردم نو وغریبیم و رسم های تازیکان نه  دانیم[1]»

 

 

                                                «ای آفرینندهءتُرک وتازیک از تأیید خود من را قوت انتقام بخش»

     از دعاییهء چنگیزخان پیش از حمله بر خوارزم[2] 

 

 

                                                                                «هرکس که در حصار بود، بصحرا آوردند؛ و اتراک را از تازیکان جدا کردند؛ و همه را  دهه  و سده حلق  کردند....و ترکان را که  موی ها بر شبیه مغولان بود،     از پیش سر حلق کردند[3]»

 

1

«خاستگاه» کلمه ی "تاجیک"

"تاجیک میدیا"، قید می کند:«خاستگاه واژه ی تاجیک نامعلوم است».

این یک بیان بسیار نمونه است، زیرا آشکار می سازد که تلاش ما برای شگافتن کلمه ی تاجیک، به بیراهه رفته است؛نه بعلت مفهوم «نامعلوم» بل بواسطه ی مفهوم «خاستگاه»؛

این پیشداوری ما  که حتماً  باید یک پیشینه  و قدامت قومی از کلمه ی تاجیک استنباط شود ؛ بدان انجامیده است که نه تنها یک اتفاق  نظر در باره ی معنای کلمه ی تاجیک پدید نیاید؛ بل اصلاً کوشش های ما از راه  دریافت معنای کلمه ی تاجیک منحرف ساخته شود؛

·          

این نظر که نام قوم تاجیک ازکلمه ی «تاج» می آید؛ چون گویا «زرتشتیان کلاهی تاج گونه بر سر می کرده اند »، دقیق نیست؛

 

نخست این که  آیین زرتشتی یک آیین تک قومی نه بوده است؛

آیین زرتشتی ، آیین قدیم  ایرانیان بوده است ؛ منظور ما از ایران همان حوزه ی بلخ- مرو است؛ با کلمات دوره ی اسلامی بگوییم، منظور ما از ایران، خراسان است؛ دراین که زرتشت درکجا زاده شده، بحث است؛اما می دانیم که آیین زرتشت در حوزه ی بلخ - مرو به سکونت و زراعت فراخواند؛

 پس قیام ظهوری «شهر» عقبگاه دینی داشته است؛ پس بتوان گفت که «شهر» و« زنده گی شهری» میراث ما ایرانیان/خراسانیان است، شاید برای جهان ؛

به دلایلی که تاریخ ازآن آگاه است،شهرنشینی ایرانی(همان ایرانشهری) طی مراحل مختلف درساحه ی میان بحیره ی کسپین(وبحیره ی سیاه) تا بحیره ی خوارزم ، یعنی به طورافقی، گسترش یافته است؛

طوری که دربالا دیدیم سیت های وسطی که درحوزه ی بلخ- مرو مسکون شده اند، درجریان توسعه ی شهرنشینی به استقامت غرب تا گنجه و اندراب آذرباییجان و به استقامت شرق تا خُتَن رسیده بوده اند؛ مطابق به نوترین شواهد اقوام ایندو- ژرمانیک- آریایی تاعمق صحرای تاریم(چین کنونی) پیش رفته بوده اند.

وسیت های غربی که صحرانشین بوده اند درمقابل هون ها ازمیدان های شمالی به سوی جنوب عقب رانده شده اند و درحوالی داغستان کنونی (اوسسیت ها) تا آذرباییجان(فردوسی :آذربادگان) و جنوب آمو مستقر بوده اند؛ و طوری که دیدیم این سیتهای صحرانشین، درزیر فشارسیت های وسطی، یعنی درزیرفشار توسعه ی شهرنشینی که تا آذرباییجان و بعد ارمنستان  درحال پیشروی بوده است، بار دوم به سوی جنوب رانده شدند و در سکیتستان/ سجستان/ سیستان متوطن و مسکون شدند؛

واین سیستانی ها،که دراسطوره شناسی ما نام شان همجواربا نام متآخر "زابلی ها" می آید، خود پس از مسکون شدن، به آیین شهریگری یعنی به آیین زرتشت پیوسته اند و اسطوره شناسی آنان، بخش عظیم  وجدایی نا پذیر ازحماسه ی "یلی" ایرانشهری را می سازد:

درآمد ز چپ ارفش کابلی

سوی راست آذرشن زابلی

پس اندر نریمان و ایرانیان

گرفتند بدخواه را در میان

ز ترکان[4] نرستند جز اندکی

نشد باز جای از دوصد شان یکی

گریزندگان نزد فغفور باز

رسیدند ، با رنج و گرم و گداز

چو پیروز گشتند از آن رزمگاه

سوی زابل اندر گرفتند راه

            / اسدی توسی ۴۶۵ هجریگزارش جنگ نریمان با فغفور چین /

وبعد آیین زرتشت به پارس رسیده است ودر پارس متحول [5] شده است؛ و همراه با فتوحات پارسیان به سوی جنوبغرب منتشر شده است و تاریخ آگاه است که ازین راه آیین زرتشت تا به بابل  و اورشلیم رسیده است.[6] داده های تاریخی دربارهء آیین زرتشتی، عمدتاً، بر منابع پس از دوره ی اسلامی متکی هستند؛ شاید برمبنای این داده ها بتوان ازاین آیین و از پیروی مردمان سرزمین ما ازین آیین در گذشته های دور، تصویری بدست داد؛ و اما مسلماً از آیین زرتشتی نمی توان یک تصویر تک - قومی بدست داد؛ و اصلاً هیچ دین را نه می توان تک - قومی نامید؛ به شمول دین یهودی؛

 

دوم این که  در ادب فارسی تاج به  کلاهی اطلاق می شده که شاهان به سر می کرده اند:

شکوه تاج سلطانی که بیم موج درو درج است

            کلاهی خوش است، لیکن به درد سر نمی ارزد/ حافظ

بدینسان از " کلاه مهی[7] "؛"کلاه خسروی[8] "؛ "کلاه کیانی[9] "؛ "کلاه سلیمانی[10] " در ادبیات ما بار بار ذکر آمده است؛ در تاریخ حوزهء ما یکبار«کلاه های بلند تاج مانند» هم ذکر است، اما این کلاه ها را خان های اویغور بر سر می کرده اند؛ درنقاشی های تورفان مجالس این خان ها ثبت شده است که  درکنار این خان ها راهبان مانوی جا دارند با جامه های سفید بلند و در کنار شان خدم و حشم [11].

و در ادبیات ما«کلاه مُغ»، به معنای کلاه مخصوص مُغان زرتشتی، نیز آمده است:

همچون کلاه گوشه ٔ نوشیروانِ مُغ
                        بَر زَد هلال سر ز پس کوه  
بیدواز / روحی ولوالجی

نوشیروان ِ مُغ درین جا به معنای نوشیروان فرزانه و حکیم؛ و نیز

تو کُله دوزی که شاهان جهان بر سر نهند
خود کلاه مُغ نداند دوختن
استاد تو/ سوزنی

کلاه مُغ درین جا به معنای کلاه حکمت وکلاه عقل؛ ومنظور شاعر همان روایت  افلاطونی "حاکم وحکیم" است؛واین"کلاه عقل"معمول بوده است:

 فگنده ازسرِ گردن کشانِ عالمِ خاک
         
کلاهِ عقل ، تماشای طاق ابرویش
/ صایب

این آورده ها گواهی می دهند که مُغان زرتشتی محتملاً کلاه به سر می کرده اند، و فراتر می توان گفت که این کلاه ها می توانسته اند شکل خاصی داشته و احتمالاً بعنوان نشان مُغ بودن کاربُرد داشته اند؛ یعنی این کلاه ها یک گونه نشانه ی گروهی و یا وظیفوی بوده اند؛

این چنین کلاه های گروهی و یا وظیفوی را ما می شناسیم؛ مثلاً     "کلاه دوشاخ[12] "؛"کلاه چهارپر[13] "؛ "کلاه سیاه[14] "؛"کلاه  سرخ[15] "؛     " کلاه چار تَرک[16] "؛ " کلاه نمدی[17] "؛ و "کلاه تَتَری[18] "؛ و...

این کلاه های وظیفوی می توانسته اند هم زرین نشان باشند، به نشانه ی حشمت و "صاحب کلاهی" :

سپاه انجمن شد بدرگاه شاه
            ردان و بزرگانِ  زرین کلاه
/ فردوسی

اما این کلاه های گروهی و وظیفوی[19] نه تنها هرگز "تاج"  نامیده نه شده اند، بل بلحاظ مراتب و مناسک (در زمانه های قدیم، خاصتاً)لازمی می بوده است که خاصتاً به منظور تفکیک از تاج شاهی، شکل  متفاوتی می داشته اند؛ودرباره ی مُغان منابع ما می آورند که ایشان نه هرگز شاه

بوده اند؛ و نه هرگز تاج می پوشیده اند:

            «... کار مغان ایران همان اجرای مراسم دینی بوده است. امیانوس    مارسلینوس  مورخ رومی که  در قرن چهارم  م.             می زیسته مفصلاً              از مغ های ایران صحبت می دارد و در ضمن می نویسد از زمان    زرتشت تا به امروزمغان به خدمت دینی گماشته هستند. سیسر       خطیب رومی که در یک قرن پیش از میلاد می زیسته می نویسد:             مغان نزد ایرانیان   از فرزانگان و دانشمندان بشماراند، کسی پیش   از آموختن تعالیم مغان به پادشاهی ایران نه می رسد. نیکولاوس از

            شهر دمشق نوشته: کوروش دادگری و راستی را از مغان آموخت    همچنین حکم و قضا در محاکمات با مغان بوده است. در تاریخ چینی             که در سال 572م . نوشته و ازوقایع سال 386 تا سال 535 میلادی             صحبت می دارد شرحی راجع به ایران عهد ساسانیان می نویسد از         آن جمله از موهو  که در زبان چینی به معنی مغ است اسم برده می گوید آنان در جزو اشخاص بزرگ رسمی هستند که امور محاکمه ٔ    جنائی و قضائی را اداره می کنند. در مآخذ خودمان نیز همین        مشاغل از برای آنان معین شده است. موءبد همان کلمه ٔمغ است      غالباً در شاهنامه آمده که کار نویسندگی و پیشگویی و تعبیر خواب و            اخترشناسی و پند و اندرز با موءبدان است . بسا هم طرف شور      پادشاهند..[20]

موبدان زرتشتی تاج نه می پوشیده اند؛ و دلیلی دردست نه داریم که بگوییم به جزمغان که یک عده ی معدود بوده اند، سایر پیروان زرتشت نیز کلاه خاص برسر می کرده اند؛خاصتاً پس از دوره ی اسلامی[21]؛ و بعد اصلاً دلیلی نه داریم که بگوییم چون موبدان زرتشتی کلاهی تاج گونه می پوشیده اند، پس ازین رو کدام قوم،"تاجیک"[22]نامیده شده است؛

 

سوم این که کلمه ی تاج به هرحال یک کلمه ی اوستایی نیست؛ تاج  در زبان اوستایی "Pusa" نامیده می شده است؛ و تاج زرین را در اوستایی

"  zaranyu Pusa[23]" می نامیده اند؛

مطابق به دایره المعارف بزرگ اسلامی، کلمه ی"تاج"، یک کلمه ی مُعَرَّب است و بنابران نمی تواند «خیلی قدیمی» باشد و قدامت اوستایی

داشته باشد؛این کلمه ی«تاج » یک اسم است وبه همین صورت در متون ما آمده است:

سخنگوی دهقان چه گوید نخست

            که تاج بزرگی به گیتی که جست/ فردوسی

با شرف گشتی چو تاج اصفهانت جلوه کرد

            پیش تخت تاجداران لفظ تازی و دری/ سنایی

درین رابطه کلمه ی"تاجی" هم به حیث"خاستگاه" نام قوم تاجیک ذکر شده است؛ از فرخی سیستانی می خوانیم:

تاجی شده ست شخص من از بس که تو بر او

یاقوت سرخ پاشی و بیجاده گستری

"تاجی" درین جا به معنای تاج صفت؛ گوهرین؛ زرنشان؛ و اسدی توسی  از همین مبنای توصیفی، حتی "تاجستان" می آورد:

همه پیلبانان به زرین کمر

                     ز دُر تاجستان[24] ، گوشوار از گهر/ اسدی توسی گرشاسبنامه

تاجی نام یک شاعر ایرانی مقیم هند بوده است؛ تاجی نام یک شاعر ترک بوده است؛ درذکر خاطرات نزاری قهستانی که دردوره ی مغول از دعات اسمعیلی بود، با این تذکر برخوردم که وی با شخصی به نام تاجی منشی در حوالی باکو ملاقات داشته است[25]؛

دلیلی مبنی براین که نام قوم «تاجیک» از نام «تاج» و یا «تاجی»  آمده باشد، نه می توان اقامه کرد.

·          

در همین رابطه در دو بحث میانبر بیشتر دقیق می شویم؛

یکی مفهوم و تاریخچه ی مفهومی «خراسان»-

که بگفت ابوسعیدابوالخیر مروزی میمنه گی خراسانی«بنده ی بوالعجبی های خراسانم»:

خراسان یک نام قدیم است و ریشه ی آن را به ساسانی می رسانند؛ وبه

معنای طلوع جای خورشید، ازطلیعه ی شعر دری، نور افگنده است:

مِهر دیدم بامدادان چون بتافت

                        ازخراسان سوی خاور می شتافت/ رودکی نسفی

مطابق به کهزاد کلمه ی خراسان از یونانی[26] اثر برداشته است؛ خراسان از "کواست" های ایرانشهر بوده است و اما نام خراسان در ترادف و یا به جای ایران، پس از دوره ی اسلامی رواج یافته است؛ خراسان یکی از ایالت های خلافت های اموی- عباسی بوده است؛ و می دانیم که این خراسان به رویت نامنامه های خراسانی، پیش ازهمه  دو نام «ابومسلم مروزی خراسانی» و«باب خراسانی[27]» وسایرین ازقرن 8 تا قرن19 م. مُعَرف هویت مردمان این سرزمین بوده است و مردمان این حوزه "خراسانی"  نامیده می شده اند ؛ خاقانی[28] در خراسان نامه می آورد:

رَهرَوَم مقصد امکان به خراسان یابم

تشنه‌ام مشرب احسان به خراسان یابم

 در جهان بوی وفا نیست و گر هست آنجاست

کاین گل از خار مغیلان به خراسان یابم

هفت مردان که منم هشتم ایشان به وفا

کهفشان خانهٔ احزان به خراسان یابم

من که خاقانیم ار آب نشابور چشم

بنگرم صورت سحبان به خراسان یابم

ور مرا آینه در شانهٔ دست آید من

نفس عنقای سخنران به خراسان یابم

چون ز من اهل خراسان همه عنقا بینند

من سلیمان جهانبان به خراسان یابم

آنچه گوئی به یمن بوی دل و رنگ وفاست

 به خراسان طلبم کان به خراسان یابم

فلسفی فلسفی و یونان همه یونی ارزند

نفی این مذهب یونان به خراسان یابم

چند جویم به کهستان که نماند اهل دلی

آنچه جویم به کهستان به خراسان یابم

بختیان نفس من که جرس‌دار شوند

از دهان جرس افغان به خراسان یابم

چون به تازی و دری یاد افاضل گذرد

نام خویش افسر دیوان به خراسان یابم

اسعدگرگانی که  سلطان طغرل را مدح می کند، خراسان  را وصف می کند و حدود خراسان را از بلاد همجوار جدا می سازد:

چه خوانى قصهء ساسانیان را

همیدون دفتر سامانیان را

بخوان اخبار سلطان را یکى بار

که گردد آن همه بر چشم تو خوار

زمین ماورالنهر و خراسان

سراسر شاه را بوده ست میدان

بیابانهاى خوارزم و خراسان

فرود آمد به طبرستان و گرگان

سپهدارى به مکران رفت و گرگان

یکى دیگر به موصل رفت و خوزان

یکى دیگر به کرمان رفت و شیراز

یکى دیگر به ششتر رفت و اهواز

یکى دیگر به اران رفت و ارمن

فگند اندر دیار روم شیون

میان دجله و جیهون جهانیست

ولیکن شاه را چون بوستانیست

گهى دارد نشست اندر خراسان

گهى در اصفهان و گه به گرگان

اسعد گرگانی نه تنها خراسان راازبلاد فارس متمایز میکند،بل به روشنی خراسان راازماوراءالنهرهم جدامیسازد، اگرکه بعضاً ماوراءالنهر بخشی

ازخراسان بوده است؛اماخراسان اصلاً ازماوراءالنهرمتمایز بوده است[29]؛

سیستان درآغازازخراسان متمایز بوده، ولی در زمانه های متآخر پیوسته بخشی ازخراسان در شمار بوده است؛ در  کتاب تاریخ سیستان در میان  "زاولی" و" ایرانی" با وضاحت تمایز گذاشته می شود:  

«با اندک مردم زاولی و ایرانی برفت»

از آنطرف سغد[30] و خوارزم نیز از ماوراءالنهر مستقل ومتمایز بوده است؛ سغد ها زبان و فرهنگ مستقل خود را داشته اند که برشکلگیری فرهنگ آسیای میانه ، و کاشغر از سوی دیگر تاثیر عمیق داشته است؛ پس این خراسان شامل مناطق و بلاد واقوام متعدد و متفاوت بوده است؛ و این استنباط گسترده از خراسان تا قرن های اخیرهم نافذ بوده است؛ محمود هوتک و احمدشاه درانی نیزبه نام خراسان سکه زده اند[31] ازین نظرتلاش ناشی ازین دلخوشی که «خراسان بگوییم تا پشتون ها مستثنی شده باشند» یک تلاش بی پایه ومضحک است؛ پشتون ها بخش تفکیک ناپذیر از میراث ایرانشهری،و از میراث کوشانشهری، هستند؛خراسان هیچگاه یک حوزه ی تک- قومی نه بوده است؛ و هرگاه ما از نام خراسان، «قوم تاجیک» را مراد کرده باشیم، پس درینصورت ما یک پیشداوری خشن قومی را بر تاریخ تحمیل کرده ایم؛همانگونه که مرحوم غبار نیز می نویسد  خراسان  نام سرزمین  (چندین قومی) ما بوده است

پیش ازنام  کشور افغانستان[32] ؛

دیگری مسأله ی مقام فردوسی در"دوباره زنده کردن عجم به دری" و ربط دادن این جریان با نام قومی تاجیک :

درباره ی "عجم" در ذیل به تفصیل بحث می کنیم؛ و اما تا جایی که به دوباره زنده کردن زبان دری ربط می گیرد،این بیشتر ازآن که یک

 جریان زبانی- فرهنگی بوده باشد،یک جریان سیاسی ضد اموی[33] وضد خلافت بوده است؛ و این جریان هم بسیار پیش تر از فردوسی و بار نخست به وسیله ی صفاریان[34] آغاز شد، که چون سیستانی بوده اند، اصلاً نسب به پشتون ها می رسانند؛واما ایشان خود را صریحاً خراسانی می نامیده اند؛ و ازسرهنگان[35] عیاران خراسان بوده اند؛

آنچه به مقام فردوسی بر می گردد، در گام نخست این مقام هم به علت عنایت خاص وی به زبان دری نیست؛ بل به علت دوباره زنده کردن میتولوژی ایرانی و  بازآوردن  آن به دوره ی اسلامی است؛

فردوسی بازیابی و نوزایی اساطیر ایرانی را  هدف خود قرار داد ؛ یعنی  وقتی می نویسیم فردوسی «عجم زنده کرد به دری»، درینجا منظور اصلی خود زبان دری نیست، بل اینست که فردوسی میتولوژی ایران کهن را در دوره ی اسلامی باز آفرید:

            «درسراسر شاهنامه، مقاطع زمانی با  دمیدن خورشید وغروب آن    نمایانیده شده است؛ قابل ذکر است که در بسیاری ازین موارد          توصیف  طلوع خورشید با حالات حماسی مطابقت دارد چنان که در            توصیف رزم و کارزار ، تصاویر برآمدن خورشید با لشکرکشیدن، تیغ برکشیدن، سپر بر روی گرفتن و تصاویری نظیر آن همراه شده             است؛

            درواقع فردوسی و نظامی، هشیارانه به این تمهیدات اسطوره ای    جهت پی ریزی سبک حماسی دست زده اند. از سوی دیگر تاثیرات بجا مانده از مهرپرستی کهن  و اساطیر ایرانی که  درین متون به         چشم می خورد، غیرقابل انکار است»[36]           

و اضافه می کنیم:

            «شاهنامه ی حکیم ابوالقاسم فردوسی...به لحاظ این که نظام کاملی از            اندیشه ی سیاسی ایرانشهری در دوره ی اسلامی را با همه مفردات

            آن بدست می دهد، بایستی به عنوان  سندی اصیل ، ارجمند و یگانه             مورد  بررسی قرار گیرد،

             زیرا در دوره ی اسلامی هیچ  نوشته ی  دیگری را نه می شناسیم که مانند شاهنامه میراث اندیشه ی سیاسی ایران-            شهریرا درنهایت             امانتداری و برپایه ی منابع دوره ی باستان به دوره ی اسلامی انتقال            داده باشد»[37]

ناصر پورپیرار این نظررا  نمی پذیرد و این مفکوره را که «شاهنامه ی فردوسی به حیث منبع تاریخ» مورد استناد قرارگیرد نقد  و رد می کند؛ چون شاهنامه را جمعی از تاریخ و  روایت های غیرمستند می داند[38] ؛

سپس تردیدی نیست که فردوسی شاید نخستین سراینده ی تمام عیار زبان دری است؛ اِکراه فردوسی ازعرب روشن است و ازجمله درین اثر منعکس است که وی از پیشکسوتان ترویج مفهوم اِکراهی از عرب و "تازی" است:

که عرب تخت کیانی کند آرزو

تفو بر تو ای چرخ گردون تفو!

واما همین فردوسی درهیچ جایی از کدام قومی نام نه می برد که "تاجیک" نامیده شوند ووجه مشخصه ی آنان این باشد که دری گوی هستند. فردوسی به اقوام  سرزمین ما، به تفکیک ازعرب و ترک و پارس، درهمه جا ایران و دهقان خطاب می کند. احیای مقام زبان دری، بسیار پیش تر از فردوسی،  به دوره ی صفاریان و بعد سامانیان بر می گردد که  مقام رسمی زبان عربی را خلع کردند وزبان دری را زبان رسمی قرار دادند؛ و همین هم یک جریان سیاسی بوده است و ادامه ی اقدام طاهریان هراتی بوده است که نام خلیفه بغداد را از خطبه بر افگندند؛ و سلاله های ترکی که بدنبال سامانیان آمدند نیز همه زبان دری را زبان رسمی قرار دادند، چون ترکان هنوز زبان تدوین شده نه داشتند[39]؛

در16قطعه ی خاکی مذکور دراوستا ذکری از ناحیه ای به نام و یا مشابه به نام "تاجیک" نیست[40]؛ درکتاب "فرهنگ و تمدن اسلامی در قلمرو سامانیان"، نیز،تازیان به معادل عرب آمده است  و درفهرست ایالت های قلمرو سامانیان، ذکری از کدام ایالت ویا محل "تاجیک نشین" نیست[41] این کتاب بحث گسترده  و مبسوطی دارد درباره ی تکوین و شگوفایی ادبیات منظوم ومنثور دری در دوره ی سامانیان[42] اما به جز یک مورد، حرفی از کلمه ی تاجیک در این کتاب نیست؛ وهمان یک مورد هم این است که غفوروف، کدام نویسنده ی معاصر تاجیکستان، زبان دری را « زبان مشترک ایرانیان (تاجیکان)» می نامد[43] اما برای این کاری که می کند وتاجیکان را درمیان قوسین به معادل ایرانیان می آورد، هیچ مدرک و یا دلیل و یا توضیحی ذکر نه می کند؛

در این که اقوام ساکن درین حوزه "ایرانیان" و"خراسانیان"بوده اند، تردیدی نیست؛ و اما مدرکی نه داریم که گواهی بدهد، این اقوام، در آن زمان «تاجیک» نامیده می شده اند؛

·          

این نظرکه عده ای  به پیروی از فیلوت می آورند که نام قوم تاجیک ازکلمه ی «تاز»، از ریشه ی تازیدن و تاختن، می آید، دقیق نیست؛

 این درست است که سیت ها ازنخستین اسواران مرغزاران آسیای علیا

بوده اند[44]واسپ بارنخست درقلمرو سیت ها اهلی ساخته شده است؛ قدیمترین سنگواره های که نشان اسپ در آن منقوش است به 7هزار سال ق. م. می رسد[45] اسپ ازعلایم  نجابت آریا ها بوده وجای مهمی در زنده گی وهویت  آن ها داشته است و مطابق به مسکوکت شان خود رابا"اسپ" نیزمعرفی می کرده اند[46]؛مطابق به کهزاد"نجبای سوارکار" بالاتر از"دهقان" قرارمی گرفته اند؛ و از میان "آریااسپه ها" دودمان های سلطنتی و پهلوانان ظهور کردند؛ چنان چه دودمان اسپه های بلخی شهرت دارند[47]

            «مفهوم نجابت و سلحشوری آریایی با کلمه ی اسپ یکجا در جامعهء            باختری تبارز نموده  وحوزه ی آمو دریا وسپس سرزمین باختر و             زابلستان با داشتن اسپ های اصیل که شهرت آن در زمانه های       باستان در شرق و غرب پراگنده بود مبداء جنبش اسواران آریایی     است ... وتاریخچه ی ظهور و کارنامه های  آنان نسبت به شوالیه            های اروپا قدامت زیاد دارد»[48]

سیت های آریایی خود را "اسپه" می نامیده اند؛ Aspa در اوستایی به معنای "نیک آفرید"است؛ و"آریااسپه"به معنای«سوار کار نجیب» است؛ ازین جاست که کنیت سیت های آریایی به اسپه[49] می رسد؛ وهمین Aspa که در سانسکریت به صورت  Asvaمتحول شده است و طوری که در نام Asvaganaآمده است؛ وهمینAspa  است که درفرس باستان Asaشده و در«آس [50]» پشتو ابقا شده است؛

درحالی که نام «اسپه زی»، دیگر به همان صورت قدیم نه مانده است و به «یوسف زی» ابدال شده است؛ درین حال ما تاهمین اکنون با نام «تهماسب» بر می خوریم که از ریشه ی اوستایی "توما سپ" می آید؛ و مثلاً «هزاراسپ» را نشان داده می توانیم که ریشه ی بسیار قدیم دارد؛ و یا «مل اسپه» را نشان داده می توانیم در پنجشیر که بدون تردید یک نام سیتی- یونانی است؛

ونیزمفهوم"اسپِ تازی" در نزد ما شناخته بوده است، به معنای اسپ عربی؛ و محتملاً حتی پیش از اسلام :

به گرز و سنان اسپ تازی گرفت

            به ناورد صدگونه بازی گرفت / اسدی توسی؛گرشاسب نامه/

طوری که دیدیم تا قرن هشتم م. نیز پرورش اسپ از ممیزات ساکنین

آسیای میانه[51] بوده است و تا همین اکنون هم در میان قبایل پشتون بازی نشانه زنی سوار با نیزه معمول است که مطابق به شواهد تاریخی از ممیزات سارمات ها[52] بوده است؛ واما درجریان قرن هشتم م. این ممیزه  دیگر از سیت ها ربوده می شود و سوارکاری به تدریج به وجه ممیزه ی ترکان مبد ل می شود و در قرن 13 م. مغولان سوارکار وارد میدان می شوند که هجوم های آنان اساساً با اسپ مشخص می شود، طوری که در ادبیات خود ما به تدریج اسپ و تازیدن به تُرک ومغول منسوب می شود و درین رابطه مفهوم ترکیبی «تُرکتازی» به میان می آید که منظور از ان همان تاکتیک مهیب جنگ و گریز مغولان بوده است:

«و بازسوار شدند و بر ایشان تُرکتاز کردند و ازچاشت تا به شب جنگ بود[53]»

 

سپهدار غمش در سینه ام زان تُرکتاز آرد

            که تسخیر بلاد، آیین بود لشکر پناهان را / طالب آملی

در ادبیات منظوم ما مفهوم«تُرکتازی»به تکرار آمده است؛ این نمونه از سخن آملی  راانتخاب کردیم، زیرا مقابله ی  ترکتازی با شهرنشینی در آن به روشنی بیان شده است؛

گر گشاید دل سر ِ انبانِ راز

            جان به سوی عرش آرد تُرکتاز / مولانا

غافلم بیدل زگرد تُرکتازی های حسن

        می‌دمد خط تا کند فکر شبیخون مرا / بیدل

واما درهمین حال، طوری که دردعاییه ی چنگیزخان می خوانیم؛ مغول ها همین مردمان را«تازیک» می نامیده اند و این درحالی که خود مغول

ها متکی بر بکارگرفتن اسپ بوده اند[54]؛

 

پس تُرک- مغول نام "تازیک" را از ریشهء تاختن بکار نه بسته اند؛

·          

این نظرکه ایرانیان به مردم اجنبی«تاچیک» می گفته اند و...این کلمه واردزبان ترکی گردیده،وبعد ترکان،خودِشان فارسی زبانان را«تاچیک» خوانده اند[55]، دقیق نیست؛

زیرا ترکان ایرانیان را اجنبی خوانده اند؛ وایرانیان نیز ترکان رااجنبی خوانده باشند؛ و اجنبی، به اجنبی"خلاص !!"؛ حاصل می شود تاجیک = ترک !!

·          

این نظرهینینگ ، که دهخدا و معین هم از وی نقل می کنند، دقیق نیست آنجا که می گوید کلمه ی "تاجیک" اصلاً«تات- چیک» ترکی بوده است؛ می گوید درزبان ترکی تات به معنای رعیت ؛ وچیک به معنای کوچک است؛و گویا ترک ها از تاجیک «رعیت کوچک» مراد می کرده اند.

این درست است که  ترکان درحوزه ی ما به قدرت رسیدند، و بنابران بر تقدم ترک تآکید می کرده اند، و اما دلیلی در دست نیست که ترکان نام "رعیت کوچک" را به ایرانیان/ خراسانیان  داده  باشند ؛ ترکان دلایل  و قراینی برای کوچک شمردن ایرانیان/خراسانیان نه داشته اند:

            «سلجوقیان...ایران را تُرک نه کردند....آنها...خود شان را ایرانی     نمودند و...سعی نمودند که ایرانیان را از غارتگری و چپاول و       دستبرد های دستجات "غُز" مصوون بدارند و فرهنگ و معارف   ایران را ازتهدید وتجاوز ترکمانان محفوظ نمایند. معهذا یکی از نتایج            با دوام شکست  سنجراز"غُزان" در 1153 این بود که عده ی کثیری        ازین ترکمانان آمدند ودرجنوب آمویه ی سفلی بین فلات"اوست یورت

             و "مرو" مستقر شدند و این منطقه را از ایرانی و از نژاد ایرانی     خالی کردند که نام ترکمنستان گرفت...»[56]

 

برعلاوه آنچه ترکان ازکلمه ی "تات" مراد می کرده اند به معنای رعیت نه بوده است؛ و نیز ترکان این مردمان را " تازیک" (با / ز/)می نامیده اند و نه "تاجیک"؛ کلمه ی "تاجیک" یک کلمه ی ترکی نیست؛ کلمه ی "تاجیک" ریشه ی سچه ی دری دارد و صورت تحول یافته ی کلمه ی "تاژیک"(با / ژ/) است؛ و اما کلمه ی"تاجیک" وجه تسمیه ی اصولاً متفاوتی داشته است که ما ازان غفلت کرده ایم؛

 

2

        کوششی برای گشودن یک کلاوه ی سرِ درگُم

 میرزا شکورزاده محقق سرشناس تاجیکستان می نویسد:         

                        «کلمه ی تاجیک ازطرف موءلف معتبر زبان- شناسی تا               حال تحلیل نه شده ،ومعنای اصلی آن بیان نه شده است؛

....چی بودن معنی اصلی کلمه ی تاجیک ( قطع نظر از نام یک  خلق فارسی زبان بودنِ آن) و موارد استفاده ازآن و وجه تسمیه ی اینکه یک خلق فارسی زبان را با این نام خوانده اند تاحال روشن نه شده است[57]»

این بیان میرزا شکورزاده را مبنای کار قرار می دهیم ، زیرا وی توجه را نه به «خاستگاه»، بل به«معنای اصلی کلمه ی تاجیک» معطوف می سازد و آنجا که وی می پرسد چرا«یک خلق فارسی زبان را با این نام خوانده اند»،سوال کلیدی را مطرح می کند که پیوسته ازطرح، وکوشش برای باز کردن آن طفره رفته شده است.

3

پیدایی مفاهیم نو ولغزش در مصداق ها

این نظرکه نام قوم  تاجیک ازکلمه ی «تاژ»، و از کلمه ی «تاژیک» می آید، دقیق نیست؛

مطابق به فرای و معین ساسانیان طایفه ی یمنی «طی» را«تاژ[58]» می نامیده اند و«تاژیک» به معنای منسوب به طایفه ی طی و بعد همه عرب بوده است؛ و بعد مطابق به دهخدا ، ازهمین قرینه، تاجیک به اولاد عرب که درعجم زاده شدند ، خطاب می شده است و ایرانیان نیز به عرب زاده ای که درعجم بزرگ وماندگار شده باشد، «تاجیک» خطاب می کرده اند؛ دقیق تر می شویم:

با هجوم عرب مسلمان به استقامت شرق، وازجمله به استقامت  حوزه ی ما،دوگانه ی مفهومی عرب- عجم به وجود آمد[59]؛همه ی مردمان غیرعرب،درمقایسه با عرب و درتمایز ازعرب، یک نام نو یافتند: عجم.

از دهخدا نقل می کنیم:

            «عرب دسته ای از مردم، خلاف عجم؛ و مراد ازعجم هرکسی است که غیرعرب باشد؛از فرس و ترک و فرنگ و جز از آن ها»[60]  

بدون تردید مفهوم عجم ازموضع  برتری عرب،وبه منزله ی بیان همین  برتری ازجانب عرب به آدرس ساکنین حوزه ی ما، نیز، اطلاق می شده است؛وهرچه برتنوع مسکونین حوزه ی ما افزوده شده، به شمول ترکانی که درین حوزه وارد شدند،همه عجم شمرده می شدند؛ وطوری که آوردیم  مفهوم و نام ترک هم در این مفهوم عجم شمولیت داشته است؛ بگفت خاقانی:

غم ترکان عجم کان همه ترک ختن[61]اند

نخورم چون دل شادان به خراسان یابم/خاقانی

صیت نگهت یاد خم زلف نه د‌ارد

ترکان خطایی چه کم‌اند از ختنی ها / بیدل

بلحاظ جامعه شناسی سیاسی این بیان  برتری عرب برعجم، مطابقت می کند با دوره ی اموی و سیاست امویان برای "عرب - مداری" و"عرب - سازی" ممالک مفتوحه؛

این سیاست به تعارضات عمیق، و درنتیجه، به تحویل اموی به عباسی انجامید؛ عباسیان این موضع رسمی را اتخاذ کردند که در میان عرب و ایران، تمایل برای تساوی تقویت گردد[62]؛

در بررسی هایی که درین رابطه صورت می گیرد، عمدتاً به سیاست بالا به پایین عباسیان برای تقلید ازاداره ی ساسانی، و نقش  برامکه ی بلخی در دستگاه خلافت، بسنده می شود؛

و اما این، دستکم، صرفاً ظاهر مسآله است؛و اصل مسآله بسیارعمیق تر ازاین بوده است؛

عرب که فتوحات وی در تحت لوای اسلام به «نصر» رسید ، با گذشت صرفاً کمتر از دو قرن با یک حقیقت غیر قابل انکار مواجه گردید:

خراسان که علی رغم مقاومت 200ساله، ازعرب عمیقاً اثر برداشت، به زودی درهمه عرصه های فکر وفرهنگ برعرب پیشی گرفت. مرکزثقل فکر درقلمرو اسلامی به خراسان منتقل گشت؛ خراسانیان درعرصه های عقیده و فکر وعرفان و ادب گوی سبقت ازعرب ربودند؛

کسانی بمانند امام ابوحنیفه نعمان کابلی؛امام احمد بن حنبل مروزی؛ابی عبدالله محمد بن نصر مروزی؛ فارابی/فاریابی/؛ ابن سینابلخی؛ ابوحامد محمدغزالیتوسی خراسانی؛زکریا رازی/از ری/؛ یعقوب سجستانی سیستانی؛ ابوداوود سجستانی سیستانی؛ ناصرخسروبلخی؛ فردوسی توسی خراسانی؛ وسناییغزنوی؛وعطارنیشاپوری خراسانی؛ و مولانای بلخی؛وابوموسی جابربن حیان خراسانی؛ ومحمد بن موسی خوارزمی؛ ابن قتیبه مروزی وخانواده ی برمکیان بلخی؛ ودیگران برای چندین قرن نمایندگان شاخص تمدن اسلامی شدند؛ برتری ایرانیان/خراسانیان درین همه عرصه ها فقط 6 قرن پس از اسلام به وسیله یمکتب مغربی- اندلسی ازخلدونیان تاابن رشدیه، و نه بوسیله ی خود عرب، به چالش کشیده شد:

            «افغان ها به واسطه ی خانواده ها و رجال برجسته ی خویش تهذیب            و تربیت قدیم افغانستان را وبه واسطه ی مترجمین افغانی علوم             مختلفه را داخل جامعه ی عرب و تمدن اسلام نمودند؛ این خاندان    برمکی افغان درقرن دوم هجری بود که کتاب «منکه»را درطب     وکتاب «سندهند» را درنجوم و فلکیات، با  "قصه های سند باد" درزبان عرب  درآوردند؛وابن یحیی برمکی بود که بفرمود مذاهب   مختلفه ی هند را در کتاب واحد تدوین کردند و گیاهان سودمند را از         ماورای رود سند دربغداد حاضر آوردند؛ابن موسی برمکی            ویوسف برمکی، محمد بن جهم برمکی و فضل بن سهل سرخسی       بودند که شخصاً کتاب های پهلوی را در زبان عربی ترجمه کردند و           الحاصل این افغانان بودند که انشاء، ترسل، نجوم و ریاضی وتهذیب         و تربیت افغانستان را درعرب داخل وهم آنان را به آلهیات و طب هندوستان و تاریخ             و قصص کشور فارس آشنا ساختند؛همچنین افغانان در زبان و ادب عرب آنقدر پیش رفتند که شعراء چون بشار بن برد تخارستانی(قرن دوم) و ابوالفضل احمد بن ابی طاهر طیفور        خراسانی(قرن سوم) و ابوعطاء سندی و امثالهم به میدان آوردند؛

            معهذا هنوز زبان دری محلی افغانستان درحصص شمال کشورمثل سایر السنهء محلی از قبیل پشتو، سکزی وغیره             دربین توده مروج             بوده و تنها عربی بصفت زبان رسمی وعلمی مناطق مفتوحهء        اسلامی افغانستان قبول شده بود؛ درین             وقت منظومات دری یک             نوع منظومات روستایی بود که به تدریج لغات عرب را قبول و      بالاخره در قرن سوم هه. زبان و ادبیات جدید  دری را در افغانستان              به میان آوردند و محمد بن وصیف سیستانی شاید اولین شاعر       افغانی درین زبان جدید بود که یعقوب لیث صفاری پادشاه افغانستان را به همین زبان تازه مدح کرد.» [63]

چنین بود که خراسان خود علم بردار دین اسلام گشت و بدینسان مستمسک اصلی برتری عرب بر خراسانی ازعرب واپس گرفته شد؛ خراسانی درموقف ومقام  برابر با عرب، همتای عرب شد؛و بدینگونه مفهوم دهگان/دهقان نه تنها درمقابل عرب،بل همتراز باعرب قرار گرفت؛ دهقان انباز تازی شد:

            «تازی» بمعنای چادرنشین؛ از کلمه ی "تاز" و"تاژ" به معنی       چادر(خیمه) و همیشه آن را مقابل دهقان آرند»[64] :

 

ز دهقان و تازی و پُر مایگان

      توانگر گزید و گرانمایگان / فردوسی

هر دونام، هم تازی وهم دهقان/ دهگان[65]، ریشه ی سچه ی دری دارند؛ و درحالی که خراسانی با اطلاق تازی یک استخفاف نهفته به آدرس عرب را منظور می کرده است؛ دراین حال نام دهقان به معنای آزاد مرد، نجیب وخردمند، بگفت رودکی «پیرصالح دهقان»،این آرمان را بیان می کرده است که خراسانی علی رغم فتح عرب،اصالت و نجابت خود را کماکان  دردست دارد، چون  چراغ اندیشه  را در دست دارد و درین میان تآکید اصلی بر آزاده گی خراسانی است؛ و این آزاده گی خراسانی از آغاز شعر دری مطرح بوده است :

مُدخِلان را رکابِ  زر آگین
                        پای  آزادگان  
نیابد سر / رودکی

واین خراسانی درمفهوم آزاده گی استغنای خود دربرابرعرب را منعکس می دیده است؛خاقانی یکی ازسرافرازترین سخنگویان خراسان می آورد

اگر نه کعبه بُدی ، درعرب چکار مرا

         که نیست در عجم امروز کس قرینهٔ من  

این درست است که درهمین دوره است که در مقابل عرب، دهقان به معنای عمیق تر پیرو دین زرتشت و زرتشتی، هم، ظاهر می شود:

            ندانی که دهقان ز دین کهن

                        نپیچد، چرا خام گویی سخن /  فردوسی

اما این ادعا که معارضه های پس ازاسلام در حوزهء ما، صرفاً و حتی عمدتاً عبارت از معارضه در میان آیین زرتشتی و دین اسلام بوده است، جای بحث وتردید دارد، ومنظره را بسیار ساده می سازد؛ دقیق است که مثلاً اسدی توسی/ وفات 465 هه. ق.- وی به فردوسی اقتداء می کند/ داستان معارضهء خود را با یک زرتشتی به نظم آورده است:

ز جمع فلسفیان با مُغی بُدم پیکار
نگر که ماند ز پیکار در سخن بیکار
ورا بقبله ٔ زردشت بود یکسره میل
            مرا بقبله ٔ فرخ محمد مختار/ اسدی توسی

و اما همین اسدی توسی در «لغت فرس» نه می تواند  تبیین و تفسیر روشنی از کیش زرتشت بدهد و « در میانه ی قرن پنجم، اوستا و زند و زردشت و ابراهیم را نمی شناسد؛ اوستا را«صحف ابراهیم» می داند و گمان می کند که ابستا، تفسیر زند است!!» [66]

واما این بنیانآزاده گی خراسانی،درین رابطه یک تبیین متفاوت می یابد:

این مفهوم آزاده از ریشه ی اوستایی  ãzãtaمی آید به معنای خراسانی اصیل نَسَب؛ یعنی این مفهوم آزاده، همزاد مفهوم ایرانی/خراسانی است؛ و به جای ایرانی/ خراسانی مطرح می شده است:

از ایران، هرآنکس که گو، زاده بود
            دلیر و خردمند و آزاده 
بود    / فردوسی

ز جائی که آمد فرستاده ای
         ز ترک و ز رومی ّ و آزاده ای
/ فردوسی

و یکجا با دو مفهوم آزاده گی ونجابت، درین  مفهوم یک معنای سومی هم منظورمی شده؛ وآن مفهوم وفاداری و وفا اندیشی و وفا کیشی و وفا گستری است؛

بدارم وفای تو تا زنده ام
            روان را به مهر تو آگنده ام  
/ فردوسی

            یک امیری زان امیران پیش رفت
                        پیش آن قوم  وفا اندیش
رفت / مولانا

این وفااندیشی و وفاکیشی از مفاهیم کلیدی انکشافات بعدی سیاسی در حوزهء ما است؛ این بحث را در ذیل دنبال می کنیم؛ درینجا همینقدر که پیوندی که درمیان وفاکیشی با جانفدایی در برابر رییس اول بعداً برقرارشد، یک مفهوم خراسانی نیست، بل یک مفهوم "ترکیک" است؛ این مفهوم که با خلافت نافذ شد، بعد تر از مبانی تاسیسی سلطنت مطلقه قرار گرفت که با ورود ترکان درحوزهء ما برپا شد و 1000 سال تداوم یافت:

            «غایت مقصود بهادرصحرانشین، یعنی دلیری وجسارتی رام نا       شدنی،مهمان نوازی بی حد ومرز ووفاداری تزلزل ناپذیر به رییس قوم....» است[67]

·          

پیرامون دو قرن اول پس ازاسلام بحث بسیار است؛

ح. زرین کوب از«دوقرن سکوت» وسرگیجه ی پس ازسیطره ی عرب سخن می گوید تا که از نظر وی پس از دو قرن ایران دوباره بپا بر می خیزد و در برابر عرب دوباره قد می افرازد و صف می آراید؛ در ایران کنونی در طی 60 سال اخیر این نظر باربار تجلیل شد و در زمینه های متعدد بکار بسته شد؛ این یک جریان غالب، وعمدتاً ایدیولوژیک، است و تا کنون هم هر چند روزیک کتاب نشر می شود درین باره که عرب به جز تاراجی، واجی نه داشت؛ و کاجی نه کاشت !

و اما، حد اقل، سه تن در مقابل این جریان غالب ایستادند، هر یک به شیوه و به سهم خود :

محمد رضا فشاهی؛ و وی در کتاب بسیار بدیع "نیهیلیسم ویرانگر و ایدیولوژی نیاکانی" می گوید که ما اینگونه که هستیم،هستیم، چون طرز اندیشیدن ما متفاوت بوده است از طرز اندیشیدن دیگران؛

آرامش دوستدار؛ و وی در دو کتاب بنیادی"امتناع تفکر در فرهنگ دینی" و "درخشش های تیره"می گوید که مشکل اصلی ما این است که ما نه از 1400 سال، بل از 2500 سال بدینسو در یک فرهنگ دینی لغزانیده شده ایم، و تفکر آزاد در تحت این فرهنگ دینی ممتنع بوده است؛

ناصر پورپیرار؛ و وی در سری کتاب های " دوازده قرن سکوت" نظر اصولاً متفاوتی می آورد؛ می گوید بدون حلول اسلام ، ایرانیان اصلاً این مجال را نه داشتند که از زیر سلطه ی اسارت آمیز 1200 ساله ی هخامنشیان و ساسانیان خود را آزاد بسازند؛ و درست با حلول اسلام است که ایرانیان دوباره بر پا می ایستند و استعداد های ایجادی سرکوفته شده ی خود را نشان می دهند؛ پس فرهنگ ما ذاتاً دوگانه و عربی- ایرانی است :

            «...زبان فارسی تا پیش ازمجالست با زبان غنی  وآشنایی با شعر    وشاعران عرب، توان سرودن  شعر را نه داشته            است...زبان             پارسی پیش ازسده ی سوم هه و پیش از چند سده شاگردی در آستان            زبان عربی، توان وغنای بیان به شعر را نه داشته....پس از فرود             ساسانیان (چه سان) مردم و اقوام ایران از جا جستند، جهان از       غلغله ی آنان پرشد، برهستی پیش ازهخامنشیان خود، با سرمایه ی             اسلام ُپل زدند و فرهنگ دوگانه ی کنونی را پدید آوردند...پس از     رودکی....هنوز باید زبان پارسی 400 سال دیگر با زبان عرب در   آمیزد و از وسعت آن  وام  گیرد تا سعدی پدید شودو100 سال دیگر           باز زیاده  لازم است تا حافظ...»[68]                

این جنجال های میان محققین ایران کنونی  به کجا بیانجامند، خواهیم دید؛ و اما دو چیز حقیقت دارد:

یکی این که تا جایی که به خراسان مربوط می شود، عرب در خراسان در طی دو صد سال اول نه با خاموشی بل پیوسته با قیام های همگانی مردم سرزمین ما مواجه بوده است؛ و ازهمین جهت، و از سر ناگزیری، به تدریج به"استقلال" خراسان تن داده است؛ چنین حالات قیام های مسلسل از فارس آن زمان گزارش نه شده است؛

دیگری این که درخود عرب نیز درطی دوصد سال اول رویداد های شگفت مسیرحوادث را دگرگون می سازد؛ خلافت جاگزین دوره ی صدر اول وصدردوم می شود؛ وخلافت برایغصب قدرت برعلیه آل محمد (ص) وآل خلفای راشده وصحابه سلاح از نیام  برمی کشد؛وایشان دچار نهب وسرکوب میشوند و از مدینه و از جزیره بیرون رانده می شوند[69]؛

بازمانده گان صدر اول و دوم که از موءطن خود رانده شدند، ازجمله  به خراسان روی می آورند؛ وخراسانیان با تکیه بر وفاکیشی عنعنوی خود این پیشوایان رانده  شده ی دین نو را درکنار خود می پذیرند و خود شان به منادیان صدر اسلام و به منادیان معنویت اسلامی در مقابل خلافت مبدل می شوند؛

جزیره موسسه ی خلافت رامی پذیرد؛وخراسان معنویت را برمی گزیند؛

نهضت  استقلال خراسان از استیلای خلافت را باید بدین معنا و درین چارچوب تفسیر کرد؛ 

و این جریان تبعات متعددی درهمه عرصه ها داشته است؛ از مهم ترین تبعات آن برای بحث ما، یکی اینست که برگزیده گان و نخبه گان عرب، همنشین وهمسخن وهمخوان وهمخون خراسانیان میشوند؛بگفت خاقانی:

عشق خُشکانِ عرب کان خنکان یمنند

نو کنم چون دم [70] ایشان به خراسان یابم

واین آمیزش است که به پیدایی یک تبیین نو ازترکیب «دوگانه»ی عرب وخراسانی می انجامد؛ و این  ترکیب نو است که «تاجیک» نامیده می شود :

خود چه جای ترک و تاجیک است و زنگ

                فهم کردست آن ندا را چوب وسنگ    / مولانا

کریم زمانی می نویسد که «تاجیک به معنای مسلمان  اعم از عرب  و ایرانی [71]»است؛همان که رنه گروسه آن را «تمدن درخشان عرب وایرانی...تمدن شهری درخشانی که فردوسی و ابوعلی سینا را به وجود آورد...»[72] می نامد؛ وناصر پورپیرار آن را«فرهنگ دوگانهء کنونی ما» می نامد؛

چنین است که مقابلهء میان فرهنگ ها و ادیان، به همجواری وسپس به آمیزش فرهنگ ها و ادیان می انجامد؛ و از همین نظر است که مفهوم تاجیک اهمیت عظیم  تحقیقی می یابد؛

مفهوم تاجیک خودِ عرب را نیز ازمنظر اقوام عرب[73] منظور نه می کند؛ بل عرب را در گام نخست ازمنظر یک گروه مهاجم منظور میکند ونشان میدهد که عرب مهاجم، که درآغاز آمد، بگفت بارتولد، شاید بیشتر«به انگیزه ی کسب مال وغنیمت و شهرت جنگ می کرده و دین ازلحاظ ایشان درواقع واجد اهمیت اندک بوده [74]».این عرب مهاجم به پیگرد یزدگرد ساسانی وارد سرزمین ما شدند؛ واما بعد که قصد شان به فتح سرزمین ما روشن شد، با مقاومت سرسخت وقیام همگانی مردم ما مواجه شده اند؛وازاین حماسه ها نامهای"قارن هراتی"و"نیزک بادغیسی" و دیگران به ما رسیده است؛

جنگ ها درمیان عرب مهاجم و مردم سرزمین ما 100سال دوام کرد تااین جریان درظهورابومسلم خراسانی[75] تبلور یافت وجنگ های ضد عرب بتدریج به نهضت ضد خلافت دگرگون گردید.

عرب مهاجم برامتیازات برای عرب و تقاضای مستملکات تأکید داشته اند؛ و«ناقل نشین های عرب» را بر مردم محل تحمیل می کرده اند؛ و این به تآسیس"سکونتگاه های عربی" و بگفت مرحوم غبار «مهجرهای عربی[76]» می انجامیده است؛ و به هرحال :

            «تاسیس سکونتگاه های اسلامی، اجتماعی را پدید آورد که            درآن،     دو جامعه، بسیارنزدیک به هم زنده گی می کردند.....» [77]

 

            «پس از فتوح اسلامی دسته هایی ازقبایل عرب درشهر ها و نواحی خراسان و ماوراء النهر پراگنده شدند که به زودی از اقوام متنفذ    اجتماعی گردیدند و ازمیان آنان طبقه ای از اشراف نو خاسته        پدیدآمد.

            بر اساس منابع جغرافیایی ، اعراب در شهرهای مهم  سامانانیان       مانند بخارا، سمرقند، مرو  و هرات حضور داشتند؛ وگاه گروه های             متمایزی را تشکیل می دادند؛ بخارا مردمانی آمیخته ازعرب و       ایرانی داشت...دربرخی ازشهرها و قراء...اکثریت باعرب بود.        ..هرات در کنار اشراف و مردمان ایرانی،شمار بسیاری از تازیان را         جا داده بود... درمرو طوایفی....ازعرب ساکن بودند... در بیابان     های مرو زیستگاه دسته ای از اعراب چادرنشین و صحرانورد      بود...دربیابان های گوزگانان و تخاران نیز...(گله داران)عرب زنده گی می کردند...به نوشتهء حدودالعالم اینان از تمام عرب پراگنده در            خراسان توانگر تر بودند وبه فرمانروای گوزگانان مالیات می        پرداختند و امیرشان ازجانب او معین می شد....سکونت طوایف         عرب در خراسان و ماوراءالنهر در طول زمان  تاثیرات  متقابل     اجتناب ناپذیری بر حیات اجتماعی و فرهنگی بر جای گذاشت»[78]

 

و درین میان گروه بعدی عرب فرا می رسد؛

این گروه که بازمانده گان صدر اول و دوم  بودند، به خراسان پناهنده می شوند ومبنای حضورآنان درخراسان«عقیده» است؛واینعرب پناهنده به بخشی از مردم محل مبدل می شده اند واین امر خاصتاً از نظر رابطهء پیروان سایر ادیان، با مسلمانان اهمیت تعیین کننده داشته است؛

شواهد و بررسی های نو نشان می دهند که خراسان و بطور مثال مرو یک کانون چندین جانبه بودهوجریانهای متعدد وبسیار نیرومند بودایی، هندویی،زرتشتی، مانوی، شمنی، چینایی، یونانی، یهودی، مسیحی- سوری،اسلامی وفرهنگ محلی برصورت تکوین عقیده وفکر وفرهنگ دورهء اسلامی اثرگذار بوده اند ؛

به هرحال  حضورعرب در خراسان باعث می شود که یک طرف نو و یک جریان بسیار نیرومند درمقابله های عقیدتی- تمدنی درکانون چندین جانبه ی خراسان تأسیس شود؛ و بدین گونه بوده است که خراسان و حوزه ی مرو- بلخ به کانون اصلی نهضت های فکری وسیاسی  دوره ی اسلامی مبدل میشود و نقش اساسی درتحول اسلام به یک دین جهانی به دوش می گیرد.[79]

درجریان این آمیزش ها بوده است که عرب پناهنده به حوزه ی ما(وبعد عرب بطور کل)، به تدریج، پیوند هایش با مردم محل، جاگزین پیوند هایش با مسقط اولی عربی وی می شود؛ این عرب دیگر تنها یک "میسیونر" دین اسلام نیست  که از جای دور برای ایفای ماموریت الهی آمده، و راهی جای دور تر است؛ این عرب در مقام  پیشوای مردم محل ظاهر می شود:

            «برجسته ترین و شگفت انگیز ترین موضوع در جامعه ی ترکمان "اولاده" و یا دودمان های مقدسی هستند که از نسل  پیامبر(ص)             وچارخلیفهء اول دانسته می شوند...و"سید" و "ایشان" خوانده می     شوند؛ و زادگان ابابکر وعمر "خواجه"            نامیده میشدند...دودمان های            مقدس منزه وواجب الاحترام تلقی می شدند...این دودمان های         مقدس فرزندان صوفی واسطهء اولیا بودند...بزرگان صوفیه ازحمایت             و وفاداری مردم برخوردار بودند... صوفیان مورد احترام در مقام   میانجی بین قبایل درحال جنگ ومیان خان ها وقبایل عمل می             کردند...گاهی صوفیان،رهبران شورش ها بودند...» [80]

 

درطی 200سال نسبت ها درمناسبات میان عرب و مردم خراسان دگرگون می شود؛ عرب درحرکات ونهضت های مهم تاریخی درکنار مردم محل قرار می گیرد و نهضت های آنان را رهبری می کند؛ همه نهضت های خراسانی در دوره ی اسلامی این وجه مشترک را دارند که بر آرمان مراجعه به صدر اول متکی هستند؛ و همه معارضان خلافت این وجه مشترک را دارند که در خراسان عقبگاه و پشت و پناه می یافته اند؛ و سپاه عرب در ماوراءالنهر به حمایت از قیام همگانی مردم برعلیه چینیان وارد میدان می شود:

            «...آتش شورش وطغیان درسرتاسرغرب(سرحدات غربی چین در   آن زمان تا تاشکند می رسیده) مشتعل گردید....ترکان بالخاش (نیزبه

            کمک آمدند)...ازپادگان (قرارگاه) عرب درسغدیان یاری و استعانت   خواست؛سردارعرب زیاد بن صالح... ازجنوب به کمک او            شتافت؛             درهمین حال قرلوق ها هم ازشمال حمله ور شدند؛ درسنهء 751 م.   کاو- سین- چه (سردار و اختیاردار ترکستان شرقی ازجانب            چین)در             کناررودخانه ی تالاس...ازطرف نیروهای موءتلفین مغلوب شد...    طبق نتیجه ی منطقی که بارتولد ازین پیشامد می گیرد در این روز تاریخی سرنوشت آسیای مرکزی مسلم می شود و(آسیای مرکزی)            بجای اینکه مطابق به قراین و امارت موجود چینی شود؛ درین روز            این قسمت آسیا مسلمان شد.....»[81]        

درین راه است که دین اسلام به بخشی ازهویت مردمان خراسان وآسیای میانه[82]مبدل میشود؛ ودرین جریان هسته های ابتدایی آن چیزی را می توان به وضوح دید که درقرن های بعدی، در دوران استعمار، «کریولKreol [83]» نامیده شد ؛

·          

این توضیحات را آوردیم، تا مجال برای بحث دقیق تر در اشکال آمیزش عرب با مردم محل، یعنی با مردم خراسان، گشوده شود؛

اینک سخن مطروحه در بالا را دوباره می آوریم:

            «تاجیک به اولاد عرب که درعجم زاده شدند ، خطاب می شده است و ایرانیان نیز به عرب زاده ای که درعجم بزرگ           وماندگارشده باشد،             «تاجیک» خطاب می کرده اند»

و این سخن را با مناطقی مقایسه می کنیم که ناقلین عرب برای اقامت در

خراسان جابجا شدند: بخارا؛ سمرقند؛ بلخ؛ تخار؛ مرو؛ هرات؛ نیشاپور وازینگونه. همین مناطق هستند، که امروز مناطق تاجیک نشین نامیده می شوند.

خوب به تکرار می نویسیم که مردم خراسان در برابر تحمیل این ناقل - نشینهای عرب قیام کردند[84] وعرب با جنگ،بگفت غبار،«ریشه ی خود را در میان مردم ما فرو کردند»؛

ولی درین میان دو حقیقت برجسته می شود:

یکی این که عرب پناهنده که بیرق عقیده را بر دوش داشته است، به حیث واسطه العقد ظاهر می شود در میان مردم عاصی و عرب مهاجم؛ و این نکته  در بررسی دلایل  استقبال مردم از دین اسلام اهمیت تعیین کننده دارد؛ مردم خراسان نخست دین را، و سپس ازین طریق عرب /عرب مهاجم را نیز/ می پذیرند؛ طوری که مطابق به منابع موءثق     «هنگامی که امیراسماعیل بعنوان فرمانروای این شهر(بخارا- نگارنده) بدانجا آمد، اشراف عرب درکنار دهقانان واشراف ایرانی مقدم او را گرامی داشتند »[85]

دیگری این که پذیرش عقیده ی نو مساعدت می کند که مردم خراسان با این نو آمده گان عرب وارد آمیزش وسیع شوند؛ و مفهوم تاجیک بیان این آمیزش است؛

تاجیکان ، خراسانیانی هستند که با عرب همخون شده اند؛

ازینجاست که مطابق به دهخدا «تاجیک در ایران(کنونی) وجه استعمال نه دارد»؛ واین دقیق است، چون اینچنین آمیزش عرب با مردم حوزه ی ما، بیشتر متمرکز در خراسان بوده است؛و این آمیزش در فارس اگرهم رخ داده است، به استقامت دیگر، به استقامت تشییع رفته است که به بحث ما مربوط نیست؛

پس روشن می شود که مفهوم تاجیک، دستکم با مشارکت عرب تاسیس شده است؛ تاجیک نامی است که به مردمانی داده شده است که ، بگفت پورپیرار، این «فرهنگ دوگانه» را به وجود آورده اند ؛  

اینک متکی به توضیح بالا به جای این عبارت «فرهنگ دوگانه»، ما «فرهنگ عرب- خراسانی» می گذاریم؛ پس «تاجیک» به سیمای اجتماعی این «تمدن شهری عرب - خراسانی» اطلاق می شده است؛

که بدون تردید یک پدیده و یک دستاورد چندین قومی بوده است؛

و ازینرو -هرقدر هم خلاف انتظار وخلاف پنداشت ما باشد-  تاجیک نام یک قوم نیست؛ تاجیک می تواند یک نام کلانقومی باشد؛ تاجیک می تواند یک مفهوم فراقومی باشد؛

سوءتفاهم نه شود:

مفهوم تاجیک،نه این که  مفهوم خراسانی و مفهوم سمرقندی و  مفهوم بخارایی و  مفهوم تخاری و مفهوم مروزی و مفهوم هراتی را نفی می کند؛ و نه این که این مفاهیم را تکمیل می کند؛ و نه این که این مفاهیم را معاوضه می کند و جاگزین آن ها می شود؛

با نظر ارزشی دیده شود، به پندار اینقلم در تاریخ  سرتاسر حوزهء ما نامی ارجمند تر از نام تخاری نیامده است ؛

 

و اما مفهوم تاجیک، نسبتی که با این نام ها دارد اینست که این مفهوم 

آمیزش های نو را بیان می کند؛ و درست از همین نظر هم مفهوم تاجیک تعارضی با «شهر» و «شهر نشین» نه داشته است، چون این آمیزش عمدتاً در شهرها صورت گرفته است؛ در حالی که هر کدام از نام های قومی فوق به یک تاریخ قومی معطوف است؛مفهوم تاجیک به شهر و شهریگری معطوف است؛ «شهر»،اصولاً کانون آمیزش ها است؛

·          

واما تبیین مفهوم تاجیک برمبنای "مسلمانعرب+خراسانی"، درمواجهه با یک  تناقض آشکار پاسخ- طلب می ماند: این تناقض اینست که اگرکلمهء تاجیک،یک کلمهءقومی نه بوده است، پس چگونه و چرا در برابر تُرک مطرح شده است؟

این تنها ایرانی/خراسانی نه بود که اسلام آورده بود؛ ترک که وارد حوزه ی ما شده بود، نیز اسلام آورده بود، و ما ازنخستین این گروه یعنی نایمان ها ذکر کردیم. پس درین مفهوم تاجیک باید یک پایه و مایه ی متفاوت از مسلمان بودن، نیز، نهفته باشد که عرب وایرانی/ خراسانی را یکجا ودریک موقف برابر،درمقابل ترک مطرح می کرده است.

درباره ی این مضمون مفهومی که یک شاخص اصلی است وتا کنون در بررسی های ما مغفول مانده است، در ذیل بحث می کنیم؛

درینجا همین قدر که پس به هرحال کلمه ی تاژیک/ تاجیک به معادل عجم نیست؛ مفهوم تاجیک نه تنها از مفهوم «عجم» فراتر می رود؛ بل مفهوم عجم را صریحاً عدول و نقض می کند، و این هم نه ازموضع عرب،بل ازموضع ایرانی/خراسانی؛مفهوم تاژیک/تاجیک با ایرانی/ خراسانی تفاهم بیشتر دارد، اما نه معادل عجم است، نه جاگزین مفهوم عجم است، و نه نام کدام قوم بوده است.

مفهوم تاجیک یک مفهوم نو بوده است که سماجت یک جانبه ی ما برای تحمیل یک استنباط قومی از این مفهوم، به یک غفلت  ساری از یکی از مهمترین انکشافات تمدنی  حوزه ی ما در دوره ی اسلامی انجامیده است؛

 

الف: لغزش اول در مصداق

فقط به تفاوت یک قرن پس از فردوسی ، که تازی و تازیان آورد ، می

خوانیم که بيهقي، که  مورخ ترکان آل غزنه است ، مفهوم «تازیک» و «تازيكان» را به مصداق کاملاً متفاوت بکار می گیرد:

            «طغرل گفت....پذیرفتم وبدان چه کار کنم که ما مردم نو وغریبیم     ورسم های تازیکان نه  دانیم»[86] 

            

            « و بر همه روی ها جنگ سخت شد و من و مانند من تازیکان      {خود} نمی دانستیم که: درجهان کجاییم و چی می            رود؟ »[87]

 

            «امیر را این سخن ناموافق نیامد و بوالحسن بخط خویش نسختی     نوشت وهمه ی اعیان تازیک را درآن درآورد؛ وآن عرضه           کردند؛             و هرکس گفت : فرمان بردارم» [88]

 

درین جا  دو چیز مُسَلّم است:

یکی این که بیهقی ازکلمه ی«تازیک»،عرب مراد نه می کند؛ بیهقی به ندرت «تازی» به معادل عرب ذکر می کند و بموردِ عرب،  قریب در همه جا عرب می آورد؛

دیگری این که، اگر که بسیار هم غریب، بیهقی از کلمه ی«تازیک»، تاجیک هم مراد نه می کند؛

این  تازیک ، که  بیهقی می آورد،  یک مفهوم نو است؛

فردوسی به تکرار تازی و تازیان می آورد، این تازی آورده ی خاص فردوسی نیست و از آغاز شعر دری شناخته بوده است؛ رودکی می آورد:

از خرّ و پالیک ، آن جای رسیدم که همی

موزهٔ چینی می‌خواهم و اسب تازی

مشخصه ی فردوسی اینست که مفهوم تازی را از موضع استخفاف عرب می آورد؛ فردوسی اما تازیک [89] نه می آورد؛ لفظ  تازیک بار نخست با بیهقی مطرح می شود؛ کاملاً روشن است که بیهقی به موقعیت خود به حیث مورخ آل غزنه، که تُرک  بودند، عمیقاً واقف و مشعر است؛ وآنجا که از طغرل نقل می کند که «رسم تازیکان نه دانیم» و یا آنجا که می نویسد «اعیان تازیک»، به روشنی یک اشاره معطوف به شهریان غزنه را در نوشت می آورد؛و اینهم در حالی که بدون تردید روشن است که این شهریان متشکل از اقوام متعدد و متفاوت ازجمله خود ترکان غزنه، پارس ها، پشتون ها، جاغوریان، چغانیان، عربان، غوریان، کرد ها،ماوراءالنهریان،هندی ها وسایرساکنین محلی بوده اند؛

پس تااین جا دیدیم که حرف/ک/ دراخیر مفهوم "تازیک" ، کدام پسوند (ویا تکمله ی کدام پسوند) نیست؛و بنابران مفهوم «تازیک» را نه می توان به مفهوم «تازی» برگردانید؛ درین جا ما با یک مفهوم نومواجه هستیم که مطابق به آن مصداق عرب- تازی عدول شده است ولفظ «تازیک» با یک مصداق نو بکار بسته شده است؛ بنابران پس ازآغاز حاکمیت ترکان بر حوزه ی ما، دوگانه ی مفهومی جدیدی وضع می شود: «تُرک- تازیک»؛ این دوگانه ی جدید مفهومی، حضور و اولیت ترک را در حوزه ی ما بیان می کند؛ و بنابران «تازی» در دوگانه ی مفهومی «تازی- دهقان»، معادل «تازیک» در دوگانه ی مفهومی «ترک- تازیک» نیست.

 

و درین جا دو چیز حقیقتاً غریب اتفاق افتاده است:

یکی این که این مفهوم نو «تازیک» که بیهقی می آورد، نا شناخته می ماند؛ و کماکان درچارچوب ترک- تاجیک آورده می شود؛ و این درحالی که طوری که دیدیم مفهوم «تاجیک» درنزد مولانا بطور نهایی به دقت مفهومی می رسد؛

دیگری این که علم اللغه ی ما، که به  هرحال پسانتر ازدوره ی غزنوی

به تدریج شکل گرفت[90]،این لغزش در مصداق را هیچگاه، و تا دهخدا، لمس نه کرده است؛

برای رفع سوء تفاهم درضمیمه ی شماره یک (در اخیر این نوشته)  اصل آنچه را نقل می کنیم که دهخدا ذیل مفهوم تازیک می آورد.

خوب؛ اینک درین یادداشت دهخدا دقیق می شویم وطوری که می بینیم همه منابع و لغتنامه هایی که دهخدا به نقل از آن ها توضیح ذیل مفهوم "تازیک" را گردآوری کرده است ، همه پس از بیهقی نوشته شده اند؛ اما هیچکدام نبوغ استثنایی بیهقی در دقت مفهومی را منظور نمی کنند؛ و نو بودن این مفهوم "تازیک" و تفاوت معنایی آن با مفهوم "تاجیک" را بر نه می تابند؛ وبی اعتنا ازکنار آن می گذرند؛ وعجب تر این که خود دهخدا هم هیچ بحث اللغه ای پیرامون مفهوم «تازیک» دایر نه می کند؛

 

تناقضاتی که در دهخدا ذیل مفهوم تازیک مندرج هستند، در نگاه اول به چشم می زنند:

            - تازیک: (معادل) تاجیک و تاژیک (است)؛ (و به معنای)         غیرعرب  و(غیر) ترک (است) ؛

            - درکتب قدما بمعنی تازی(عرب) هم استعمال شده ؛ تازیک        لغتی است که پارسیان بر تازیان نام نهاده اند؛

            - فرزند عرب در عجم زائیده شده و برآمده را نیزگویند. بچهء    عرب که در عجم بزرگ شود؛

            - این کلمه از پهلوی مآخوذ است، در زبان پهلوی تاژیک به        معنای عرب آمده؛

            - نسل ایرانی وفارسی زبان (را گویند) ؛

            - یک اصل ترکی (است)؛ هردو از اقربای نزدیکند- فی المثل     گرچه ترک و تازیکند؛

مطابق به این آورده ی دهخدا "تازیک"هم عرب است؛هم ترک است؛ هم ایرانی است؛هم غیرعرب است؛هم غیر ترک است؛ و هم غیر ایرانی

است!!

خوب جوان  تاجیک  هموطن من هیچ تقصیری نه دارد آن جا که می نویسد «خاستگاه واژه ی تاجیک نامعلوم است» در این آورده ی دهخدا حقیقتاً هیچ چیزی معلوم نیست!!   

کمتر موردی را میتوان نشان داد که حتی در سطح "لغتنامه های دری" اینچنین یک مغالطه ی خشن در آن  رواج داده شده باشد ؛ حال به سهو

و یا به عمد؛

این گونه نه می شود که ایرانی های "کنونی" از همه تحریف ها درباره ی خود "حقایق" دست و پا کنند؛و ما را چنان بی دست وپا تلقی کنند که تا از وسع ایشان برسد درباره ی ما همه حقایق را تحریف کنند.

اینک گام به گام از عقب به جلو نظر می افگنیم:

            - دوگانه ی مفهومی عرب- عجم را گشودیم؛

            - دوگانه ی مفهومی تازی- دهقان را گشودیم؛

            -دوگانه ی مفهومی تاژيک/تاجیک- ترک را تا طرح این            سوال گشودیم که چرا تاجیک در مقابل ترک آمده است؟؟

·          

پس می کوشیم تا این سوال اخیر را بگشاییم.

نخست از دهخدا نقل می کنیم که در ذیل "تاجیک" می آورد:

            «تاجیک...بیشتر دربرابرترک استعمال می شود...غیرعرب           وغیر     ترک را تاجیک گویند...آن که ترک ومغول نباشد»[91]      

درگام نخست درین تبیین دهخدا، که به نقل از لغت نامه نویسان دست دوم می آورد، ازیک حذف ناگزیر هستیم تا به وضوح مفهومی برسیم :

با توضیحی که در بالا آوردیم، ازجمله مطابق به خود دهخدا، می دانیم که مفهوم تاژیک/ تاجیک، دستکم،عرب را مستثنی نه می ساخته است؛ «غیرعرب» درین توضیح دهخدا اضافی و نادقیق است؛ پس تبیین دهخدا ازمفهوم «تاجیک» را چنین تدقیق می کنیم :

            «تاجیک... بیشتر در برابر ترک استعمال می شود...غیرترک را      تاجیک گویند...آن که ترک و مغول نه باشد...» 

و اما هرگاه در توضیحی دقیق شویم که دربارهء صورت تکوین مفهوم تاجیک آوردیم، این سوال برجسته ترمی شود که پس چرا تاجیک در مقابل ُترک مطرح می شده است؟؟

طوری که دیدیم ترکان هم به نوبت اسلام آوردند و بعد خود به پیشقراول ترویج اسلام در حوزه ی ما مبدل شدند؛ بنابران یک شاخص بعدی، یک شاخص بی رابطه با دین، می باید وجه تمایز قرار گرفته باشد درمیان تاجیک وترک؛ با جستجو وتدقیق عمیق تر تاریخ حضور ترکان در حوزه ی ما، این شاخص را می یابیم؛

این شاخص بدون تردید این بوده است که تُرکان از زمانه های دور، به حیث بنده وغلام درحوزه ی ما حضور داشته اند؛ ترکان بیع و خریداری می شده اند؛ و اصطلاح «برده ی زر خرید» در فرهنگ حوزه ی ما، از همین جا، بیشتر اشاره به ترک بوده است:

همی خرید و همی سخت بیشمار درم

                        به شهر هر گه یکی ُترکِ  نار- پستان بود/ رودکی نسفی

ورا پنج ترک پرستنده بود

            پرستنده و مهربان بنده بود/ فردوسی

ترکان درهمین موقف غلام وبنده در مقام جنگنده گان و سپاهیان مزدور  و«خنجر کشان» از قدیم در حوزه ی ما حضور داشته اند:

کجا رای پیلان  لشکر کشش

                        کجا شیده آن تُرک خنجر کشش/ حافظ - ساقی نامه

در تاریخ میخوانیم که عساکری که یزدگرد ساسانی را، درهنگام فرار از برابر سپاه اسلامی، همراهی می کردند، نیز همین ترکان بوده اند؛ در دورهء اسلامی سپاهیان مزدور ترک به امویان خدمت کرده اند و به وسیله ی عباسیان وارد دستگاه خلافت ساخته شدند؛ عباسیان این غلامان ترک را درمقام نیروی سرکوب و نیروی نظامی بکار گرفتند؛ خاصتاً برعلیه خراسانیان؛

             « در دوره ی سامانیان، خراسان همچون پیش، از تردد تجاری که   عراق و بغداد را به خاوران وهند می پیوست، خصوصاً ازتجارت   برده گان ترک سود سرشار می برد؛ این برده گان بخش منظم        ازخراج سالانه  یا هدایایی بود که از سوی حکومت های اولیه ی    تابع عباسیان، یعنی طاهریان و ساماتیان، به خلافت پرداخت می      شد؛ چنین برده گانی گاه به قیمت های بسیار بلند به فروش می        رفت.ابن حوقل چند باردرخراسان برده گانی دیده بود که هر یک به 3هزار دینار فروخته می شد»[92]

و رفتار و کردار آغشته با فساد بسیارعمیق و مکر و دسیسه پیشه گی  سردمداران خلافت، اعم از اموی وعباسی ، به تدریج ترکان را به سوی

قدرت تحریص کرد؛ ولی ترکان،حتی آوانی که بقدرت رسیدند ، نیزهنوز

غلامان[93] می بوده اند؛

            «غلامانی که به درجات عالیه نظامی نایل شده بودند،می توانستند    ازطریق خریداری صاحب اراضی شوند؛ الپ تگین صاحب 500    قریه درخراسان و ماوراءالنهر بود؛ و در هر شهری کاخ و باغ و           کاروانسرای وگرمابه داشت[94]؛ سبکتگین...یکی از ترکان کافر بود که ...اسیر وتوسط برده فروشان به خراسان آورده شد؛ در نیشاپور   توسط سپهسالار الپ تگین خریداری گردیده...با الپ تگین به غزنه   رفت و در 997 م. به مقام فرمانروایی و امارت غزنه رسید[95]        سبکتگین  فرمانروای مطلق همه نواحی واقع در جنوب آمودریا      گشت [96]... امیر محمود پسر سبکتگین در اواخر دوره ی سامانی به            مقام سپهسالاری رسید ...»

و این درست همان شاخصی است که در نقطه مقابل "آزاده گی" مرسوم ایرانی/ خراسانی قرار می گرفته است و ایرانی/ خراسانی از آمیزش با ترک اباء  و اِکراه داشته است ، چون ایرانی/ خراسانی آزاده شمرده می شده است:

بخندید و آنگه بافسوس گفت

            که ترکان ز ایران نیابند جفت / فردوسی

از ایران جز آزاده هرگز نخاست

                        خرید از شما بنده هر کس که خواست

 ز ما پیشتان نیست بنده کسی

                  وهست از شما بنده ما را بسی  / اسدی توسی

   یارب این نو دولتان را بر خر خودشان نشان

            کاین همه ناز از غلام ترک و استر می کنند/ حافظ

بلحاظ جامعه شناسی سیاسی در میان کاهش نقش دهقانان در ساختار اجتماعی  خراسان و ترکی شدن خراسان یک رابطه  دیده می شود:

            «نتایج تقلیل قدرت و نفوذ طبقهء دهگانان بسیار پر دامنه بود؛        ازجمله آن را باید یکی ازعوامل آغاز ترکی شدن             ماوراءالنهرشمرد؛             البته خطر تهدید اقوام ترک در تمام ادوار وحود داشته است.حتی از             دوره های پیش از اسلام، ترکان دیگر در ماوراءالنهر بیگانه         نبودند...از اقوام مهم ترک خلخ ها بودند که در نواحی افانستان        کنونی می زیستند .            به نوشته ی  حدودالعالم در غزنین و شهرک    های سرحدی خراسان بلخ، تخارستان، بست و گوزگانان ترکان خلخ           جای داشتند...نفوذ تدریجی عناصر ترک درجهان اسلام کم کم      درپایان دوره ی سامانی به هجوم سیل آسایی مبدل شد...»[97] ودرحوزه ی ما، بدبینی درمقابل تُرک، نیز ازین نظر بوده که ترک فاقد وفا دانسته می شده است؛بگفت نظامی«ترکی صفتی، وفای من نیست»؛ وکم بینی و بدبینی و بی اعتمادی درمقابل ترک،یک پندار و رفتارمعمول درحوزه ی ما بوده است؛ وشواهد برای آن در ادبیات دری فراوان است.

پس ایرانی/خراسانی بنابر هر دو خصوصیت تاریخی  که خود را به آن ها متصف می دانسته است، آزاده گی و وفا کیشی ، ُترک را انباز خود نمی دانسته است؛       

وعرب، خاصتاً عرب خلافت، که ُترک را گروه گروه به مزدوری می خریده و وی را درمقام نیروی سرکوب بکار می گرفته، نیز، ُترک را انباز خود نه می دانسته است؛ یکی از مهم ترین دلایلی که طی دوره ی خلافت برعلیه برده داری اقدامی نه شد،درهمین جریان نهفته است؛برده گرفتن و به زرخریدن ترک، از مدرک ثروت باد آورده ی خلافت، آسان ترین راه برای استمرار خلافت و بالا دستی بر خودِ تُرک شمرده می شد. ُترک را می توانستند خرید و گماشت؛ این «بیعِ تُرک» بوده است که بعد به مفهوم بنیادی «بیعت» درنظام حاکمیت در دوره ی اسلامی انجامیده است؛ ازینجاست که تاجیک، به حیث وجه تسمیه ی مشترک برای خراسانی و عرب، در مقابل ُترک بکار می رفته است؛

روشن است که ما این تفصیل را از منظر کوشش برای تبیین دقیق تر مفاهیم  مورد بحث می آوریم؛  این پندارهای سرتا پا  بدبینانه دربارهء ترکان با حقایق تاریخی مطابقتی نه داشته اند ؛ ترکان مردمانی فرهنگ

پذیر بوده اند و هوش سرشاری برای حکمرانی داشته اند؛

درذیل، دربحث «چنگیز و سربداران خراسان و تیمور»، این پیشداوری ها را به نقد می کشیم.

·          

پس دو نتیجه ی مهم حاصل می آید:

            اول- «تازی» و«تاژیک» و«تاجیک»، هرسه کلمات سچه ی دری هستند؛ این سه نام ، یک حرکت مفهومی را نشانی می کنند که از "مقابل عرب" آغازمی شود،وبعد، بنابر دلایل تاریخی،با"عرب مشترک" می شود؛درنتیجه دومفهوم اخیراز"مقابل عرب"،به تدریج به"مقابل ُترک" می لغزند؛ دومفهوم"تاژیک"و"تاجیک"ازموضع قدامت وبرتری خراسانی وعرب (مشترکاً) در مقابل ُترک مطرح می شوند؛ پس این دوگانه ی مفهومی را درست است که فقط بدین گونه نوشت:

«تاجیک- ترک»[98].

واما مفهوم «تازیک» یک کلمه ی دری نیست، و ازین نظر نه با اسباب و لوازم دستوری زبان دری گشوده شده می تواند؛ و نه مجاز است که در ترادف با سه مفهوم قبلی آورده شود؛ مهمترین اشتباه لغتنامه نگاران ما این بوده است که  مفهوم «تازیک» را با آن سه مفهوم اولی مرادف دانسته اند.

مفهوم«تازیک» یک مفهوم ترکی است؛ و ازموضع قدامت و برتری ترک در مقابل ایرانی  وعرب مطرح شده است؛ و بنابران این دوگانه ی مفهومی را درست است که فقط بدین گونه نوشت :

«ُترک- تازیک».

واما نکته ی اساسی درین جاست که درهرسه صورت مذکور درفوق، یعنی دردوگانه های مفهومی «تازی-عجم»، وسپس «تاجیک - ترک»، وسپس «ترک- تازیک» در هرسه صورت هم مفهوم «تازی» و هم مفهوم «تاجیک»، وهم مفهوم «تازیک» هرسه، مفاهیم «غیر اتنیک» هستند؛ یعنی ازاطلاق آنان بر یک گروه مردم نه تعلق اتنیک، و قومی، بل صفات خاص منظور می شده است؛ و اتصاف ِ مردمان  را با صفات خاص و مشخص بیان می کرده  است؛ از کدام نظر؟ از نظر و از منظر آنانی که این نام  را  به  آن  گروه  از مردمان داده بوده اند؛

ایرانیان عرب ها را تازی وتاژی می نامیده اند، چون همه ی آنان را چادرنشین وصحرانشین می پنداشته اند؛یعنی ایرانیان از خطاب «تازی»

نوعی استخفاف مراد می کرده اند. [99]

پس سوال کلیدی در راه تبیین مفهومی مفهوم «تازیک» این می شود که ترکان، ومغولان آنجا که به ایرانیان «تازیک» خطاب می کرده اند، چه چیزی را منظور نظر داشته اند؟ یک صحرانشین به آدرس شهرنشین چه استخفافی می تواند در نظر اورده باشد؟؟

            دوم- درین سه « دو گانه ی مفهومی» یک تغییر و یا لغزش اساسی  درمصداق ها وارد آمده است؛دونام«تازی» و«تاژیک- تاجیک» هیچ اشتراک مصداقی با کلمه ی «تازیک» نه دارند. چگونه شده است که اینچنین یک انتقال «مصداق» صورت گرفته است؟

خوب؛ برای این که بررسی خود را ادامه داده بتوانیم، علی العجاله تبیین رنه گروسه را قید می کنیم:

تاجیک «یعنی ایرانیان شهرنشین و ساکن روستا(روستا نشین) [100]»

ب: نمونه ی هرات

درکتاب"تاجیکان در قرن بیستم"، ذیل "سخن برگرداننده" می خوانیم :

            «سیف هروی در کتاب "تاریخنامهء هرات" صورت تاژیک و        تاجیک را بارها به کار برده است. ازجمله وی می نویسد که چنگیز به وارثان خویش گوشزد کرد:

            "هرتاجیک هروی را دستگیر نمایید زنده نگذارید و بر تاجیکان      اعتماد نه کنید که در اقلیم جهان به دلیری و کین             خواستن و شَبرَوی             وکمین خواستن برسرآمده اند....هنوزصفحات زمین از خون           تاجیکان گلگون...است" و یا "تاژیک درمشکلات کارها ومعضلات،             کشاف     و حلاّل است...خاصه تاژیکان هروی...» [101]

خوب؛ این متن بسیار نمونه وار را برگزیدیم ، تا برای طرح چند مسآله

راه باز شود:

یکی این که "تقدیس نیاکانی" از اجزای "ایدیولوژی نیاکانی"[102]، و از اجزای مُسَلّم هر ناسیونالیزم قومی پرخاشگر است؛ واین نه تنها تازه گی ندارد، بل حتی چیزی مشابه به مفهوم «قومیت» پسامدرن نیز در آن نهفته نیست؛ سوال درین جا نیست؛

سوال درین است که درین سه سطر که به نقل ازسیف هروی برگزیده شده اند، چگونه است که ُشکُوه وقهرمانی وقربانی و اِکراه یکجا وآمیخته باهم، آمده اند؟ آیا درگزینش این چند سطر، نظر به ژاک دریدا بوده است، که نوشت : 

            «مارکس درمیان ماهنوزمهاجر باقی مانده است؛ با شکوه،مقدس،    و نفرین شده ؛ اما هنوز مهاجری مخفی چنان که             در تمام   زنده گی             اش بود[103]»       

این چنین یک شخصیت حقوقی از همه حقوق بیرون رانده شده که در حد وسرحد نفرین شده وشهید وفردید دست و پا می زند، را ما می شناسیم؛ اینچنین یک شخصیت را  جورجیو آگامبین  در مفهوم Homo Sacer جمعبندی می کند[104]؛

سوال اینست که آیا اینچنین یک شخصیت می تواند که  یک قوم باشد؟ آیا در مفهوم "هومو- ساکر" ما دقیق شده ایم؟؟ و به تبعات فلسفی و فلسفی- سیاسی جمع این سه مفهوم  در تحت نام یک قوم دقیقاً اندیشیده ایم؟؟ آیا ما دقیق شده ایم که چگونه است که مفاهیم اساساً متباعد حریم، حرام، مَحرَم، مُحَرّم، محروم همه ازریشه ی سه حرفی "حرم" می آیند؟

دیگری این که هرات که یکی از مفاخر تاریخ بشر[105] و شهر شعر و شور و شرر و فلسفه و حماسه[106]بوده است، و حتی پس از قتل عام های متواتر، بگفت بابر،«مملو ازدانشمندان ومردان بی همتا[107]» و یکی ازان چار راهی های چشم ربای جهان که «سیاحی از مشرق به آنجا می آید؛ و سیاح  دیگری از مغرب می آید و هیچ یک کمبودی نه می یابد[108]»؛

و اما آیا سانحهء چنگیزی در هرات چگونه گذشت؟

از«حبیب السیر» نقل می کنیم که می نویسد در619هه ، پس از قیام، 80 هزار مغولی تحت قومانده ایلچیکدای نویان برهرات هجوم آوردند،

            «رشته ی حیات مرد و زن و پیر و جوان بگسیخت؛ مدت 7 شبانه   روز آن لشکر عالمسوز به غیر بردن و کشتن و کندن و سوختن به کاری نه پرداختند و به تعداد یک ملیون و600 هزار از هرویان به             درجه ی شهادت رسیدند...آنگاه ایلچیکدای بطرف اوبه رفت؛ و ... 2            هزار مغول را دوباره به هرات فرستاد...قریب 3 هزار نفر را که            مجتمع گشته بودند، به قتل رسانیدند و به غیر از 16 نفر که یکی    ازان جمله مولانا شرف الدین خطیب قریه ی جفرتان بود و در     ثقبه ی گنبد مسجد جامع پنهان شده بود... هیچکس زنده نماند....بعد ازان 24 کس دیگر از بلوکات و ولایات نزدیک به آن 16 کس            پیوستند....مدت 15 سال غیر ازین 40 نفر در آن بلاد فاخره و توابع            موجود نه بود...» [109]

و اضافه می کنیم:

            «...چون شهرخوارزم را بگرفتند وخلق راازشهر به صحرا           آوردند،   توشی فرمان داد تا زنان را از مردان جدا کنند وآنچه از عورات که             ایشان را در نظر آمد نگاه داشتند وباقی را گفتند تا دو فوج شوند و گِرد برگِرد ایشان ترکان مغول شمشیرها برکشیدند و فرمود هردو    فریق را در شهر شما "جنگِ مُشت" نیکو کنند، فرمان چنان است که            از هردو فریق عورات "جنگِ مُشت" کنند. آن عورات مسلمان با     چنان فضیحتی مشت در هم گردانیدند ویک پاس مشت میزدند ومشت       می خوردند، تاعاقبت شمشیر درایشان گرفتند و همه را شهید          کردند.»[110]

وضع در آن بلاد فاخره اینچنین بوده است؛ نه یک هزار، نه یک صد هزار، بل به ملیون انسان را درآن شهر عشق و فرهنگ "حلق کردند"؛ و در منابع آورده اند که چند نفری که جان بدر برده بودند مدت ها از گوشت حیوانات مرده و انسان های مرده تغذیه می کرده اند... و اسفزاری در«روضات الجنات فی اوصاف المدینه الهرات» داستان غم انگیز صنعتگران هراتی را می آورد که به عنف به قراقروم کوچانیده شدند[111]

چگونه اصلاً می توانسته ایم خطر کنیم  و به  این روایت استناد کنیم  که چنین یک سانحه ی بی مانند تاریخ را درسرگذشت یک قوم مختصر می سازد؟؟ و یا برهمگان چشم  می بندد واز«زاویه»ی نظرصرفاً یک  قوم به آن می نگرد؟؟ وبه چنگیز خان، که یک فرد عامی بوده، معلوماتی را نسبت می دهد که وی اصلاً نه داشته است ؟؟ آن هم درحالی که  خود به روشنی میدانیم که هرات هیچگاهی یک شهر تک قومی نه بوده است؛

هیچ تبیینی ممکن نیست، مگر این که به روشنی تصریح کنیم که هدف چنگیزیان در هرات نه کدام قوم خاص ونه کدام گروه خاص، بل همه هراتیان و همه شهریان هرات بوده است که همه هم از دم تیغ کشیده شدند؛ خاصتاً ودقیقاً با درنظرداشت قتل عام هرات،فقط می توان  تاجیک را به معادل شهر نشینان هرات فهمید؛

بالاخره این که چگونه است که خاصتاً این جهت از روایت سیف هروی توجه را جلب کرده است است که وی هم صورت«تاژیک» آورده و هم صورت «تاجیک» آورده است؟ چگونه می شود هرگاه  درنظر بگیریم که هر دوی این دو کاربست ها، طوری که آوردیم، خطاب قومی نه داشته اند؟؟

رضا مرادی غیاث آبادی در اثر بزرگ «ایران چیست؟» می نویسد:

            «یکی از پیچیده ترین موضوع ها در مطالعات باستانی و تاریخی،   پیجویی و پیگیری معانی و مصداق های نام های            خاصاست؛  دلایل             اصلی این پیچیده گی در سه عامل  نهفته  است:

                        - نخست تفاوت آوایی و تلفظ  نام ها در زبان های                       گوناگون[112]

                        - دوم سیر تغییر وتطورنام ها در زبان گفتاری و نوشتاری                        مردم؛

                        - و سوم (که ازهمه مهمتر است)، تغییر مصداق نام ها و              بهره گیری از یک نام  مشهور و شناخته شده برای                    نامیدن  پدیده ای دیگر[113]»             

ج: در جستجوی معنای کلمه ی «تازیک»

یک حمله و دو حمله ، شب آمد و تاریکی

جستی کن و ترکی کن، نه نرمی  و تاجیکی

کلمه ی «تازیک» را چگونه به بحث اللغه بکشیم؟ بدون تردید کار سهلی نیست.

نخست مبنای یک تحلیل سلبی را می گشاییم؛ و کوشش می کنیم بیابیم که مفهوم «تازیک» چه چیزی نه می توانسته باشد؛

دربالا گفتیم که کلمه ی«تازیک» /با "ز"/یک کلمه ی دری نیست. چرا؟

چون هرگاه کلمه ی"تازیک" را برمبنای دری-آریایی- اوستایی بگشاییم، پس «یک» را باید پسوند بدانیم؛ این "یک" به حیث پسوند، ریشه ی اوستایی دارد؛همین اصل اوستایی است که درتاسیس کلمه ی «تاژیک»/ با "ژ"/ اساس بوده است؛ وبعد از تحول /ژ/ به /ج/[114] کلمه ی تاجیک به حصول آمده است؛

اینک هرگاه کلمه ی «تازیک»/ با "ز"/ را دری بدانیم؛ و بنابران یگانه امکان را دنبال کنیم که «یک» را پسوند قرار دهیم؛ بنابران از کلمه ی

تازیک ترکیب ذیل به دست می آید:

تازیک= تاز+ یک

وکلمه ی"تازیک"را دری بپنداریم، منظور این که این کلمه را باید بر مبنای لغوی و دستوری دری بازکنیم؛ و درین صورت:

            - "یک" از ریشه ی اوستایی، پسوند "نسبت" و "داشتن" است؛ چنان که تار- تاریک ؛

            - "تاز" یک کلمه ی دری است به معنای دلبر،معشوق، پسر زیبا روی؛ شاهد؛ مرد فاسق و فرومایه؛

این چنین یک عنوان زننده نه می توانسته هیچگاهی نام یک قوم ، و باز یک قوم نجیب و با فرهنگ و دارای تاریخ درخشنده ی 5 هزارساله، به مانند تاجیکان، قرار داده شده باشد؛ آن هم ازجانب خود دری زبانان؛این غیر ممکن است.

پس قراین روشن وغیرقابل انکار تاریخی را که اصلاً به یکسو بگذاریم، کلمه ی "تازیک" صرفاً بلحاظ  ترکیب کلماتی آن نه می تواند دری باشد؛ پس دهخدا را رد و مسترد می کنیم ، آنجا که  نخست « شاهد و فاسق  و فرومایه» می آورد؛ وبعد در اخیرهمین بحث خود، می افزاید :

            «کلمه ی تاجیک شاید در اصل همان تازیک (تاز، اسم +یک     ،پساوند نسبت) ... باشد»

غرض ورزی و وقاحت ازین بیشتر نه می شود.

ازینروکلمه ی «تازیک»، نه می تواند ریشه ی دری داشته باشد؛ پس به دلیل مجاورت، کلمه ی«تازیک» صرفاً می تواند ریشه ی «ترکیک» و«اورال آلتای» داشته باشد؛ درین صورت هم این کلمه یک کلمه ی

ترکیبی است؛ و مرکب از دو جزو است :

            1- تات

            2- زیک

یعنی کلمه ی«تازیک» درتلفظ اورال آلتایی آن باید «تاتزیک» باشد و یا بوده باشد، که در میان دری زبانان «تازیک» شنیده می شده است؛

«تات»: یک کلمه ی قدیمی است و کاربرد امروزی نه دارد؛"تات" به معنای «رعیت» نه بوده است؛ محمود کاشغری که از کشمکش های کنونی قومی غافل بوده و پیش از ایلغارمغول درقرن پنجم هه. ق. می نوشته، کلمه ی "تات[115] " را "ایرانی دری زبان" معنی می کند؛ مولانا هم "تات" را به معنای ایرانی دری زبان می آورد:

 اگر تات ساک و گر روم ساک و گر تورک
      زبان
بی زبانی
را بیاموز /  مولانا

مهمترین برتری کلمه ی"تات" درمفهوم "تاتزیک" اینست که بطور متقن نشان می دهد که آنچه  ترک و مغول از کلمه ی "تازیک" منظور می کرده اند، شامل « ایرانی و دری زبان» می شده است؛ در میان این نام هایی که تا کنون بررسی کردیم، «تازیک» یگانه نامی است که « دری زبان» را منظور می کند؛

«زیک»: کلمه ی "زیک" کلید حل این معما است؛

پس برای یافتن معنای مفهوم «تازیک»، باید دریابیم که ترکان، ومغولان آنجا که به ایرانیان«تازیک»  خطاب می کرده اند، از کلمه ی "زیک" چه چیزی را می توانسته اند که منظور کرده باشند؟

دقیق تر می شویم: اگر ایرانیان عرب را "تازی" و "تاژی" نامیدند، چون عرب درنظر ایشان"چادر نشین صحرایی" می آمده است؛ پس سوال این می شود که ایرانیان آن زمان، درنظر ترک- مغول چگونه می آمده اند که آنان ایرانیان را "تازیک" نامیده اند ؟؟

"زیک" باید یک کلمه ی اویغوری- مغولی- ترکی باشد؛ چرا؟ چون کلمه ی"تازیک" با به قدرت رسیدن غزنویان معمول شده است؛ و غزنویان مسقط  شان مغولستان قدیم  بوده است و نام شان در کتیبه ی

ارخون مذکور است؛

چاره ی دیگری نه داریم و برای کلمه ی"زیک"  معانی زیرین را - مطابق به دهخدا - می آوریم :

            1- «زیک» و«زیکون» نام دهی بوده درنسف ونخشب نزدیک       سمرقند و برسر راه سمرقند؛ انیس الطالبین بخاری می آورد: «به راه " زیک مُرده" بطرف نسف رفتم»؛

ازین نظر کلمه ی «تات- زیک» و«تات- زیکون» می بایست «دری زبانانِ مقیمِ"زیک" و"زیکون"» معنی می داشته است؛ وازین نظر «تات - زیکون» نام اولی بوده است؛و«ون» بعد در«تاجیکان» به ادوات جمع "ان" تعدیل شده است؛

به هرحال این احتمال، یک احتمال بعید است، زیرا ترکان غزنوی که بیهقی نام «تازیک» را برای بار نخست به حواله ی آنان بکار می برد، از جناح شمالغربی حوزه ی ما فرود آمدند، و نه به مانند مغولان از جناح شمالشرقی حوزه ی ما؛ و کم احتمال می رود که  نام  محله ی «زیک» برای غزنویان  شناخته بوده باشد؛

            2- «زیک» نام یک پرنده ی کوچک است که درعربی صلصل می   نامند و در دری بلبل هزار داستانمی نامیم؛ این پرنده، صدا و لحن خوش دارد؛

ازین نظر کلمه ی«تات- زیک» می بایست « دری زبانان بلبل صدا » و «دری زبانان خوش الحان» معنی می داشته است؛         

شواهدی نیز این احتمال را بیشتر حمایت می کنند:

ترکانی که وارد حوزه ی ما شدند ، زبان دری را پذیرا شدند و « ترکان پارسی گو»شدند؛غزنویان، سلجوقیان، خوارزمیان، عثمانیان اولی[116]، گورگانیان هند، زبان دری را زبان اداره قرار دادند؛ دو شاعر بزرگ ترک مولانا جلال الدین بلخی و میرزا عبدالقادر بیدل به زبان دری شعر گفتند، چون در دهلی و قونیه زبان دری، زبان رسمی بود؛ و ازینگونه؛

ولی توجیهی نه می یابیم که ترک- مغول به دلیل مسحور و مبهوت شدن از خاصتاً زبان این مردم نام "زیک" را به آنان داده باشند؛

            3- "زَیک" و " زَیکان" (با / ز/ مفتوح) به معنای خرامیدن؛

            خرامشِ با تَبَختُر؛ پس «تات - زیکان» می بایست « دری

            زبانان خوش خرام» معنی می داشته است؛

اینقلم احتمال می دهم که چنین  تصور و تصویری از شهر نشینان آن زمان در  دید و نگاه ترک و مغول صحرا نشینِ آن زمان ، بسیار بیشتر محتمل بوده است؛ وتعجب وتعصب و غضب و غبطه و تمسخر واشتیاق تسخیر ِبرهنه و بی تکلفی که صحرانشین را دربرابر شهرنشینان "مصفا وسفید پوست" آن زمان  «بیتاب» ساخته بوده، را بیشتر از هر مفهومی منعکس می ساخته است؛

انوری شاعر و دانشمند و عارف بزرگ قرن ششم هه.ق. که در بحبوحه ی سانحه ی مغول وفات یافت، تاجیک نه می آورد، بل مفهوم بیهقی "تازیک" را می آورد و آن را با همین معنا می فهمد که ما آوردیم و از فرط  رنجش دشنام می دهد:

سگ خشم و خر شهوت که زبون‌ گیری نیست

تیز دندان‌ تر از این هر دو در این خاک کهن

نفس من کو ملک مملکت شخص منست

هر دو را سخرهٔ خود کرده به تادیب سخن

ترک و تازیک شما جمله سگانند و خران

که بجز خوردن و کردن نشناسند ز بن

تو چه گویی که کند نفس ملک همت من

گر تو گو ییش بیا خدمت این طایفه کن

·          

درآغاز، مقابله ی ترک و تازیک بر اساس قتال و خونریزی بوده است:

شاید که بپادشه بگویند
            ترک تو بریخت خون
تاجیک / سعدی

وامابعد این جریان عوض می شود و ادب دری، که ادب تساهل وعشق است،«تُرک»را تحویل میگیرد؛وازین مدرک بیانات توصیفی در ادبیات ما به حاصل آمده اند که ما را درین جستجوی ما رهنمایی می کنند:

بدینسان دو صفت "ترکی" و "تاجیکی" و "ترکانه" و "تاجیکانه" به وجود آمده اند؛ و دقیق می شویم که مقصد ازین مفاهیم چی بوده است؛

ترکی صفتی: به معنای چابکی و تُندی و ستیزنده گی

تاجیکی صفتی: به معنای نرمی و خرامش و تبختر

یک حمله و دو حمله ، شب آمد و تاریکی

جستی کن و ترکی کن، نه نرمی و تاجیکی

فرّخ آن ترکی که استیزه نهد

            اسبش اندر خندق آتش جهد/ مولانا

ترک جوشش، شرح کردم نیم خام

       از حکیم غزنوی بشنو تمام/ مولانا

بس بجوشیدی درین عهد مدید

              ترک جوشی هم نگشتی ای قدید/  مولانا

تاجیکانه به معنای منسوب به تاجیک، وسفید سیمایی؛ وکمرباریکی[117]؛

وخرامانی؛ وفریبنده گی؛

ترکانه به معنای منسوب به ترک، تنگ چشمانی و قهرآلودی وآتش افروزی و یغمایی؛

                        ز بس کاورده ام در چشم ها نور

                        ز ترکان تنگ چشمی کرده ام دور/ نظامی

                         ترکانه  یکی  آتش از لطف  بر افروز

                        در بُنگه ما  زن ، نه گنه مان، نه گنهکار/ سنایی

            ای ترک آتش رخ بیار آن آب آتش فام را

            وین جامهٔ نیلی ز من بستان و در ده جام را / خواجوی کرمانی

            روی تاجیکانه  ات  بنمای  تا  داغ  حبش

                        آسمان  بر چهرهء  ترکان  یغمایی[118]  کشد / سعدی

                         بر شکن  کاکل  ترکانه  که  در طالع  تست

                            بخشش و کوشش خاقانی و چنگیز خانی/ حافظ

                         نگار ترکِ  تاجیکم  کند  صد خانه  ویرانه

            بدان  مژگان  تاجیکانه  و چشمان  ترکانه / امیرعلی شیرنوایی

چنین بوده اند تصاویری که این دو گروه مردمان صحرانشین و شهر نشین در آن زمان از همدیگر در ذهن داشته اند؛ آنان همدیگر را متقابلاً چنین مجسم می کرد ه اند؛ و این تصاویر با همین معنای آخرین از مفهوم "زیک" و "زیکان" مطابقت می کند؛

·          

این تبیین که کلمه ی تازیک درنظرصحرانوردان به معنای «شهرنشین» بوده است، در برابر استدلال می شکند؛ ترکان غُز و مغولان تصوری  که از شهر داشته اند، چیزی بیشتر ازهمین مفاهیمی که در بالا آوردیم نه بوده است؛ شهر به معنای شهر در نزد این صحرانشینان مفهومی نه داشته است:

            « برای قوم مغول جان انسانی اصلاً و مطلقاً ارزشی نه دارد و چون            اساساً صحراگرد است به طور کلی نمی داند وضع زنده گی شهر             نشینان و مردم مقیم چگونه است...ان ها فقط و فقط اززنده گی       بیابان گردی خود اطلاع دارند و جز آن            دگر از هر چه هست بی             خبرند...صحرانوردان نمی توانند درک کنند که شهر بزرگ به چه    کار می آید... حیرت و تعجب  بیابان گردان... وقتی بدون فاصلهء    زمانی و بطور ناگهانی خود را مالک و صاحب ممالک کهن سال    متمدنی می بینند که در آن شهر ها و شهر نشینان وجود دارند. بیابان            گردان هر چه هست می سوزانند و هرچه می بینند می کشند. بدون        شک علت آن شهوت خرابکاری و خانه سوزی و قتل و نهب نیست             بلکه علت اینست که وجود آن شهر ها و آبادی ها ما فوق فهم و ادراک این این صحرانوردان است...

            چنگیز می خواست دراقصی حدود جنوب غربی یک نوع زمین      بایر و غیرمسکون و یک نوع مرغزار و شنزارمصنوعی ایجاد کند             که ازانجا کسی به امپراطوری اوتجاوز نه کند؛ به همین جهت بود که           «زمین را کُشت» و اراضی آیاد و دایر            را خراب و بایر کرد....چون          مردی بود صحرا- نورد نه می توانست معنی و حقیقت زنده گی      شهر نشینی را درک کند و ازهمین سبب با تخریب تمدن های شهری    و حذف اراضی فلاحتی ...و تبدیل مزارع به مرغزار موافق بود      زیرا وجود مرغزار با طرز زنده گی او بیشتر دمساز بود...»[119]

و بعد درین متن دقیق می شویم که در اول به نقل از جهانگشای جوینی آوردیم:

            «هرکس که درحصار بود، بصحرا آوردند؛و اتراک را ازتازیکان    جدا کردند؛و همه را  دهه  و سده حلق کردند و ترکان را که موی    ها برشبیه مغولان بود ، از پیش سر حلق کردند[120]»؛

درین متن می بینیم که مغولان، ترکان[121] راازتازیکان جدا کرده اند، چرا؟ به این دلیل که این ترکان، به مانند خود مغولان موهای دراز داشته اند؛ و چون وقت برای بالا زدن مو های آنان نه بوده است، ازین رو مغولان آنان را از پیش رو "حلق" کرده اند؛

چشمان ازحدقه درآمده ی تاریخ چیزهایی از بدینسان از انسان دیده است؛

و با این همه  همین چشمان تاریخ  خموشانه به ما می نگرند ؛ گویی می

پرسند که آیا امروز و 800 سال بعد، ما، بسیار متمایز تر از پیشینیان هستیم؟؟؟

و یا شده ایم؟؟؟

در چه جیزی؟؟؟

به هرحال آنچه را چشمان ما  درین متن اما به روشنی دیده می تواند، این  که مغولان از "تازیکان" مفهوم  «شهر نشین» مراد نه می کرده اند؛ چون آنان  این مردمان را به تمایز از ترکان، که نیز شهر نشین و در واقع از حاکمان شهرنشین بوده اند، تازیکان می نامند.

·          

نیز مغولان"فریبنده گی تازیکان" را به معنای دروغگویی تازیکان هم می فهمیده اند؛ ازنظر صحرانشین، شهر پلشت و اماره بوده است و تازیکان شهری مظهر این پلشتی و دروغگویی بوده اند:           

            «اقلان چربی گفت:

                        چرا عجب می آید ترا؟

                         شما تازیکانید، چنان کنید و دروغ گویید؛

                        مغول اگر هزار جان در سر آن شود، کشتن اختیار کند و               دروغ نگوید؛

                         که دروغ گفتن کارتان باشد، یعنی{کارشما} تازیکان؛

                        ازین چیزها است که خدای تعالی بلای ما بر شما فرستاده               است»[122]

4

لغزش دوم در مصداق                                            

چنین بوده است تاریخ تکوین وتحول مفهوم «تاجیک» و مفهوم «تازیک»؛

مفهوم «تازیک» که بیهقی به حواله ی ترکان غُزعنوان می کند، به جز مورد استثنایی انوری ابیوردی  و برخی متون تاریخی معاصر ترکان و مغولان، نا شناخته می ماند؛ دردسر ایلغار مغول چنان عظیم بوده است، که این نوآوری مفهومی در برابر آن رنگ می بازد و به محاق فراموشی رانده می شود؛

وعطار نیشاپوری که به وسیله ی مغولان سر زده شد، مرثیه ی دوران سانحه ی مغول را می نویسد؛ عطار شاعراندیشه های ظریف عرفانی و جستجوگر سیمرغ درهفت شهرعشق، در مواجهه با این بلای عظیم  که بالای خوارزم و سمرقند و بخارا و بلخ و تخار ومرو و هرات و نیشاپور فرود آمد، غمنامه ی همین مردمان را می نویسد، و برای این بیان به تاریخ نیاکانی برگشت می کند و مفهوم تازیک بیهقی را با اکراه به دور می اندازد، مفهوم تاجیک به معادل عرب+ایرانی را دوباره عنوان می کند و در مقابل ترک می گذارد؛ عطار مرز تاجیک را از ترک جدا می کند و ازعمق احساس خود مویه می کشد:

چو یکسان است آنجا ترک و تاجیک

هم از ایران هم از توران دریغا

تو خواه از روم باش و خواه از چین

نه قیصر ماند و نه خاقان دریغا

ز افریدون و از جمشید دردا

                  ز کیخسرو ز نوشروان دریغا /عطار نیشاپوری۵۴۰ - ۶۱۸هه.ق./

بدینگونه بوده است که مفهوم تازیک  دوباره برکرسی تاجیک  برگشت می کند؛

واین برگشت نشانی ازاِکراه مردم حوزهء ما از سانحه ی مغول دارد؛ افکارعامه ی حوزه ی ما می کوشد مفاهیم«ترک - نواز» را مسترد کند؛ وهمین تلاش هم بی حاصل می ماند،چون طوری که آوردیم مفاهیم ترکی - مغولی سیل آسا در زبان ما جاری می شوند؛

واین لغزش دومی درمصداق است که امروزدرمیان ما به حیث نام قومی تاجیک معمول شده است؛

 

اقوام خراسانی که تا ربض های سغد وخوارزم و ختن را دراختیار داشته اند، پس ازقرن 6 م. ناگزیر میشوند به قهر زمان تن دهند وبا هجوم های پی هم و متواتر ترکان صحرانشین دمسازگردند، ومقهورآمیزش با ترکان  ودیگران می شوند؛

این آمیزش خراسانی- ترکی  بعداً در مفهوم «سارت» منعکس می شود؛

همان گونه که پیش ازان ناگزیر  شده بودند که به قهر زمان تن دهند و با هجوم  عرب دمساز شوند؛

این آمیزش خراسانی-عربی  در مفهوم «تاجیک» بیان شده بود؛

 

اقوام ایرانی / خراسانی تاریخ درخشان و بسیار قدیم دارند که به رویت منقوشات تا 7 هزار سال پیش از میلاد سوابق اقامت آنان را درین حوزه می توان نشان داد؛

این اقوام،سیت های آریایی بودند وکنیت شان به «ووسیون ها» می رسیده است؛ این اقوام برتاریخ حوزهء ما و تاریخ جهان اثرات عمیق برجا گذاشته اند؛ این اقوام به حیث ایجاد کننده وانتقال دهنده ی مهمترین جریانات تمدنی درتاریخ عمل کرده اند؛ این اقوام شهر و فرهنگ شهری و آیین شهریاری را به جهان ارمغان کرده اند و نخستین شیوه های دولتمداری را انکشاف داده اند، که تاریخ تمدن غرب به آن معترف است؛

اقوام مسکون درین حوزه دچار دردناک ترین مصیبت های تاریخی شده اند؛ حتی پیش از مغول از مسقط الرأس خود رانده شده اند و کشتار های عظیم و دردناک بر آنان تحمیل شده است ؛ واین که این اقوام بدین گونه در سرتاسر افغانستان پراگنده هستند، دلیل آن درست درهمین حقیقت نهفته است؛ این اقوام متعدد بوده اند، و از اطلاق به آنان نام های مهم بلخ، مرو، خوارزم، سغد، بخارا، سمرقند ، گنجه و ازین گونه به ما رسیده است؛

و درین میان یکی از ارجمند ترین نام ها نام تاریخی تخاری و تخاران است؛

تخاران درعمق تاریخ تمدن جهانی جا دارند، زیرا تخاران حقله ی وصل مهمترین حرکات تاریخی بوده اند؛ زبان تخاری یکی از حلقه های اصلی در راه انکشاف زبان های ایندو- ژرمانیک به شمول زبان های کنونی اروپایی است؛

تخاران اگر که در مسیر حوادث خشن تاریخی دچار آمیخته گی های متعددی شده اند، وفقط کافیست یاد کنیم که اسکندر ازین مسیر گذشت؛ چینایی ها تا بدین جا رسیده اند؛ و یا اعراب برای تحمیل  حضور خود در تخاران  سال ها جنگیدند؛ و یا اویغورها و بعد ترکان خلخ و نایمان و بالخاش آن را تسخیر کردند؛ ویا قراختاییان  تخاران را به قهقرا کشانیدند؛ و یا چنگیز تخار را سرتا پا ویران کرد؛  با این همه تخاران ، پشت به هندوکش غلبه ناپذیر، هویت خود را نگهداشته اند و تا امروز به ما رسانیده اند؛

و یا اسپیجاب، یکی از آباد ترین شهرهای آریانا به وسیله ی محمد تکش خوارزمی صرفاً به این دلیل ویران ساخته شد و اهالی آن اواره ساخته شدند، که خوارزمیان نمی توانستند اسپیجاب را نگهدارند؛ و یا ملکشاه خوارزمی که کشتار سهمگین و رعب آوری در سمرقند  و بخارا انجام داد؛ و یا ترکمانان که پس از آن که سلطان سنجر را شکست دادند، مرو و سایر شهرهای ایرانی را اشغال کردند و مردمان ایرانی را از موءطن شان راندند؛

این مردمان درسرتاسر قلمروی که امروز افغانستان می نامیم، آواره و پراگنده شده اند و با مردمان محل آمیخته اند؛ فقط عده ی معدود از آنان در پناه کوهساران هندوکش در سرزمین سیت های وسطی باقی مانده اند؛ چون نگینی  یادگاری از یک گذشته ی  رشک برانگیز؛ و چون مرواریدی از اشک از یک سرگذشت اندوه برانگیز؛

سرتاسر افغانستان موءطن و وطن این اقوام است. هیچ جای افغانستان نیست که ازین اقوام در آن مسکون نه باشند؛ بگفت اقبال «آن جای مُلک ماست، که مُلک خدای ماست!»

 

و اما این اقوام در زمانه های قدیم تاجیک نامیده نه می شده اند؛

تاجیک یک نام متآخر است؛

تاجیک یک نام قومی نیست؛

 

کوشش معطوف به این که ثابت ساخته شود که مفهوم تاجیک، یک

مفهوم «بسیار قدیم»است، ناگزیر به بی راهه می رود. در ضمیمه ی سوم  توضیحاتی را می آوریم که ذیل مفهوم تاجیک، جدیداً، در دهخدای اینترنیتی افزود شده است؛ نیات صمیمانه ی نویسندگان این توضیح قابل درک است؛ اما این توضیح  در راه کوشش برای نشان دادن یک سابقه ی بسیارقدیمی برای مفهوم تاجیک، به این مبنا می لغزد که نشان بدهد که خود این اقوام دارای تاریخ بسیار قدیم هستند؛ و اما این تاریخ قدیم برای این اقوام، اصلاً نه مورد سوال است و نه مورد تردید؛

مسأله درین جاست که نمی توان نشان داد که نام "تاجیک"، که این اقوام امروز به این نام خوانده می شوند، یک نام قدیمی باشد؛ 

درست از همین جاست که وقتی سعید نفیسی می گوید که « امروز و اکنون این اقوام تاجیک نامیده می شوند»، وی یک حقیقتی را بیان می کند که در آن باید عمیقاً اندیشید؛

و درست از همین جاست که ما با این سوال اساسی مواجه می شویم که آیا ما حقیقتاً دلایل و قراین متقن در دست داریم  که یک ناسیونالیزم قومی پرخاشگر و ستیزه جو  و تجزیه طلب را در وطن ما مستدل بسازد؟

و درست ازهمین جاست که "اتحاد های قومی" که در تحت آن ها  وطن ما را خط اندازی کرده اند، به سوال های اساسی مواجه می شوند؛

دل بسته گی به  تاریخ نیاکانی را با «اتحاد های قومی !» کنونی نه می توان در یک مجمر انداخت؛

آیا در این سوال اصلی ما حقیقتاً دقیق شده ایم  که چرا این گونه می کنیم؟؟

و چرا اینگونه بکنیم ؟؟؟

 

امروز و اکنون چه دلیلی داریم برای این "خود- ویرانگری" ؟؟؟

·          

از جَنگ های قومی، راهی به جایی نمی بریم؛

 

شجاعت داشته باشیم

و انحراف  بزرگ نهضت روشنفکری افغانستان به "مواضع قومی" را به خاک بسپاریم!

 

 

 

 

 

 

 

 

 


 


[1]- بیهقی؛ص674

[2]- رنه؛ ص 390

[3]- تاریخ جهانگشای جوینی؛صص 95و96

[4]- اسدی توسی درینجا "ترکان" را به معادل "چینیان" می آورد؛ یعنی درمیتولوژی ایرانی هنوزتمایزروشن درمیان ترکوچین شناخته نیست؛واین باحقایق تاریخی مطابقت می کند؛ زیرا ظهوراقوام مغول وترک، درحوزهء ما، درهزاره ها وسده های مابعد رخ میدهد؛دقیق به نظر می رسد، هرگاه بپذیریم که درترکیب "چین وماچین"، نام "ماچین"، برای معرفی اقوامی بکار برده شده است که به تفاوت ازچینایی، درمتون بعدی ما تُرک ومغول نامیده شده اند؛ تحقیق قاسم عرشی اویغوری باعنوان"چین وماچین درادبیات کلاسیک اویغور،آسیای میانه وآسیای غربی"/مجله ی "اسناد مرجع پژوهشی وعلمی دانشگاه سین کیانگ"شماره4،سال1981/ روشنی بیشتری برمفهوم ماچین افگنده است؛

[5]- « سیت ها نیز مانند هم نژادان خود سارمات ها ، با کیش مزد یسنای تاریخی و به مذهب اصلاح شده ی زرتشت که بعد ازقلیل مدتی عقاید و افکار ماد ها و پارس ها را تغییر داد، بیگانه ماندند»/رنه؛ ص34/

[6]- بابل در539 ق. م. به دست کوروش هخامنشی فتح گردید و از همان زمان آیین زرتشتی به آن سرزمین و به اورشلیم و به سایر متصرفات هخامنشی رسیده است؛ از همینجاست که در تاریخ از مغان کلده سخن می رود؛

[7]-         چو آمد به پرموده زان آگهی -- -  بینداخت از سر کلاه مهی/  فردوسی                               

[8]-         سرت زیر کلاه خسروی باد ---  به خسرو زادگان پشتت قوی باد/ نظامی

[9]-         نیایش همیکرد بر پای شاه   ---  ز سر برگرفت آن کیانی کلاه / فردوسی

[10]- ازضعف تن نهان شوم ازدیده چون حباب - عریان شدن کلاه سلیمانی من است/ طاهر وحید

[11]- رنه؛ ص 220؛

[12]- «غلامی سیصد از خاصگان در رسته های صفه نزدیک به امیر ایستادند با جامه های فاخرتر و کلاه های دوشاخ»/تاریخ بیهقی ص290/

[13]- «هزار غلام با عمود سیمین و دو هزار با کلاه های چهارپر بودند» /تاریخ بیهقی ادیب ص 290/

[14]- «چند حاجب با کلاه سیاه و کمر بند در پیش و غلامی سه در قفا» /تاریخ بیهقی ادیب ص133/.

[15]- «این طوایف ترک به سبب کلاه سرخی که بر سر می گذاشتند به قزلباش معروف شدند»

[16]- سربرهنه نیستم دارم کلاه چار تَرک-ترک دنیا، ترک عقبا، ترک مولا، ترک ِترک

[17]- «کلاهی که از نمد سازند و قلندران پوشند». /آنندراج/

[18]- حاجت به کلاه برکی داشتنت نیست- درویش صفت باش وکلاه تتری دار/ سعدی گلستان، کلیات فروغی ص63/

[19]- "وظیفوی" می نویسیم؛ چون مُغ در لغت به معنای "وظیفه دار" بوده است؛

[20]- دهخدا ذیل مُغ؛ مُغ به معادل اوستاییmuqu را با میم مضموم می نویسیم؛ بمعنای موءبد  و وظیفه دار؛

[21]- درآغاز دورهء اسلامی، زرتشتیان که جزیه می پرداخته اند، ناگزیر بوده اند یک کمربند زرد به نشانه ی زرتشتی بودن به تن کنند/از حافظه می نویسم/

[22]- درتاریخ حوزهء ما این که «ابتداء تاجیک نام کدام قوم خراسان بوده است» ذکرنه شده است؛ به تصریح می دانیم که اقوامی که در140 ق. م. باکتریا را واپس گرفتند، پنج قوم بودند که ذکر آن ها آمد.

[23]- واژه های اوستایی درsayogine@yahoo.com

[24]-"تاجستان"درینجااسم صفت است بمانندبهارستان؛ آوردن"ستان"به علامت توصیف درادب وشعر دری معمول بوده است؛ رودکی"شبستان"می آورد؛ نظامی«ترکستان فضل»می آورد؛خاقانی«ترکستان عارض»می آورد؛ سعدی«ترکستان روی» می آورد؛ بیدل «بهارستان سیما» می آورد؛ نیز تشبیه سیما به ماه، چون "ماهرُخ" و الخ؛

[25]- اسماعیلیان پس از مغول؛ ص 176

 می آورد؛Hyrcania کهزاد-[26]

[27]-عبدالجلیل باب خراسانی ازسرشناس ترین مروجان دین اسلام درآسیای میانه تادور ترین نقاط دشت قبچاق.

[28]- حسان العجم افضل الدین بدیل بن علی شروانی خاقانی ازشروان واقع در اران و   گنجه است؛ از شاعران دربار شروانشاهان گنجه بوده است؛ درآغاز حقایقی تخلص می کرده به هدایت خاقان اکبرمنوچهر شروانشاه خود را خاقانی نامید. مطابق به مرحوم فروزانفر«ازاستادان بزرگ زبان پارسی ودردرجهءاول ازقصیده سرایان عصر خویش می باشد.سبک وی از روش سنایی منشعب است»...مادرش مسیحی نستوری از اسرای روم بوده و پس از آزاد شدن مسلمان شده است...

/دیوان خاقانی شروانی؛بامقدمهءاستادفروزانفر؛به اهتمام جهانگیرمنصور؛تهران 1389/

[29]- «ماوراءالنهر چنان که مورخین مسلمان میگویند، جزو ترکستان نبوده، ولی بخش اعظم آن که سد وحدّ طبیعی آن راازحملات صحرانشینان مصوون ومحفوظ نمیداشته ازلحاظ سیاسی به زیراطاعت اقوام ترک درآمده بوده..درزمان هخامنشیان وتازیان سراسرآسیای میانه باآسیای مقدم یک واحد سیاسی را میساخته؛ولی ازآغازقرن دهم م.این ناحیه درزیرفرمان وحکومت اقوام(تُرک .اینقلم) آسیای میانه قرارگرفته ودرپیمان های صلحی که درمیان فرمانروایان ایران وترکستان بسته میشده دربیشترموارد آمودریا مرزمیان مناطق نفوذشان اعلام میگشته...ازلحاظ نژادی (قومی.اینقلم) سرزمین ماوراءالنهرکه درآغازتوسط آریاییان مسکون بوده نیزدچار"تُرک زده گی!" شده و اکنون نه تنها صحرانشینان آنجا،بلکه بخش مهمی ازمردم مقیم واسکان یافتهء آن نیزبه زبان ترکی سخن میگویند.تا قرن دهم م. ساکنان این مناطق رابت پرستان (بوداییان. اینقلم) تشکیل می دادند....»/بارتولد؛صص 167تا170/

[30]-«سرزمین سغدیان نخست جزو امپراطوری سکندرگشته(خوارزم درین زمان شاه داشت)، وبعداً در قلمرو دولت یونانو- باختری قرار گرفت؛ و بارها مورد تهاجم اقوام صحرانشین واقع شد واین تهاجمات لااقل ازقرن دوم ق.م. و شاید هم پیشترآغازگشت؛ بدین سبب در سرزمین سغد زمینه ی مساعد و مقتضیات- آن چنان که درخوارزم برای پیدایش سنت های استقلال سیاسی وجود داشته- مفقود بوده است»

/تاجیکان درمسیرتاریخ؛ص 48/

[31]- محمود الحسینی المنشی؛ تاریخ احمدشاهی؛بکوشش ح. نظری؛ نشر آلمان؛ 2002؛ ص61/منبعد :تاریخ احمد شاهی/

[32]-«دردوره ی اسلام نام"خراسان"جای نام آریانای قدیم را گرفته وتا قرن19درمورد افغانستان امروزه اطلاق می شده و نویسنده گان دوره ی اسلام از قبیل ابوالفدا؛ ابن خردادبه؛ بیهقی؛ گردیزی وخواندمیر ازین اسم متذکر گردیده اند»/م.غ.غبار؛افغانستان به یک نظر؛کابل؛1367 ص1/منبعد: افغانستان به یک نظر؛صص/

[33]- طوری که در بالا آوردیم اموی ها زبان عربی را ، زبان رسمی مفتوحات خلافت قرار دادند؛

[34]- دهخدا؛ذیل نام صفاریان/ ازنظرزبانی- فرهنگی،عبارت"دوباره زنده کردن دری"، دقیق نیست/

[35]- عیاران یک نهضت مردمی ضد خلافت درخراسان بوده اند؛عیاران درگروه ها سازمان یافته بوده اند ومسوول هر گروه ایشان "سرهنگ" نامیده می شد؛

[36]- دکترحمیرا زمردی؛نقد تطبیقی ادیان واساطیردرشاهنامهءفردوسی،خمسهءنظامی ومنطق الطیر؛تهران1388؛ص57/ پیش از فردوسی وتقریباً همزمان با وی5 تن دیگر نیزمصروف شاهنامه سرایی بوده اند:مسعودی مروزی؛ابومنصوربن عبدالرزاقطوسی؛ ابوالموءید بلخی؛ ابوعلی محمد ابن احمدبلخی؛ ابومنصورمحمد ابن احمد دقیقی بلخی؛

[37]- سید جواد طباطبایی؛ خواجه نظام الملک؛ تهران 1357؛ص189  

[38]- ناصر پورپیرار؛ پُلی بر گذشته؛ بخش اول؛ تهران 1379؛ صص229 تا302 /منبعد:پلی بر گذشته؛صص/

[39]-« ادبیات ترکی، بویژه شعر ترکی درعهد تیموریان بنیاد نهاده شد، بطوری که تمامی ترکان وازبیکان آسیای میانه امیرعلیشیر نوایی را پدر شعر ترکی می دانند؛ ادبیات ترکی استانبولی نیز... تمامی شعرای اولیهء آن زبان تحت تاثیر مولانا و پدر وفرزند اوبهاء ولد وسلطان ولد بوده اند...»/ دکترمحسن مدیرشانه چی؛"درمیانهء آسیا"؛ تهران  1378 ص136/ منبعد:"در میانهء آسیا"؛صص/

[40]- شانزده قطعهء خاکی مذکور در اوستا(به نقل از کهزاد؛ پرتو) عبارت بوده اند از:

            1/آریا نم ویجو، به معنای تخمگاه آریا،درمیان آمو دریا و سیر دریا(غبار:      بین رود جیحون وسیحون)؛ 2/ سغده؛ راست آمو دریا؛3 /مورو؛ مرو رود    ویا مرغاب؛4/ بخدی؛ بلخ بامیک؛5/نیسایا؛ میان مرغاب وبلخ؛6/هرای وه؛        هری؛7/ویکره ته؛کابل؛8/ اوروا یا اوروه؛ روه (روهی و روهیله به پشتون  هااطلاق میشده است؛اینقلم)؛ 9/خننتا؛گرگان؛10/هری ویتی؛ ارغنداب؛11          /ایتومنت؛هیرمند(غبار:هیرمندوسیستان)؛12/راگا؛راغ؛بدخشان؛13/کخره؛              خراسان(غبار:غزنی)؛14/ورنا؟؟؟ (غبار: وزیرستان)؛ 15/هپته ایندو؛ هفت    دریا،پنجاب؛ (غبار:حوزهءسند)؛16/رانگا؟؟؟ (غبار:اراضی متصل سر-        چشمه ء سیحون) /غبار:افغانستان به یک نظر؛ ص30/

[41]- محمد رضا ناجی؛"فرهنگ وتمدن اسلامی درقلمروسامانیان"؛ تهران1386؛ ص 294 /منبعد:"سامانیان؛صص"/

درین کتاب شهرهای عمدهء قلمرو سامانیان نیز معرفی میشود:1- بخارا؛2- گرگان و طبرستان و ری؛ 3-  جوزجان؛ 4- چغانیان؛ 5- ختل؛ 6- خوارزم ؛7- اسپیجاب؛ 8- غرجستان؛ 9- سیستان ؛ 10- بست وغزنه؛ 11-  کرمان؛

[42]- سامانیان؛صص 688 تا708

[43]- سامانیان؛ ص690

[44]-«اسپ ... رفیق همیشه گی و همسفر دایمی سیت ها است...این کمانداران اسپ سوار شهر ندارند....بدویان بزرگ ایندو- اروپایی در تمام این دوران موجب وحشت و اضطراب جهان کهن بودند»/رنه؛ص34 و 38/

[45]-«درشمالغربی دریاچهءارومیه وشرق شهرستان سلماس،دشت ساحلی پهناوری وجود داردکه بنا به مدارک تاریخی اوراتور و آشور، از اوایل هزارهء یکم ق.م. محل پرورش دام های شاخدار و اسپ بوده است؛...این دشت پهناور تا زمان سلطان ملکشاه سلجوقی دشت ماهان نام داشت و چراگاه احشام و اغنام بود...و پس از استیلای مغول فراقشلاق نامیده شد...در زاویهء جنوبشرقی دشت قراقشلاق محال«انزل» قرار گرفته که از زمانه های قدیم محل سکونت اقوام باستانی بوده(درسال 1905 دومجسمهء سرگاو برونزی ازین محل کشف شد)و مغولان این محال را قراباغ نامیدند...

درین محل در پای کوه "ورگه ویز"یک قلاع باستانی از زمان ماد ها باقی است بنام قلعهءgowrachinکه بعد ها محل سکونت فاتحان مسلمان نیزبوده است؛ این قلاع محل خزانه ومدفن هلاکوخان است؛این گورچین به معنای کبوتر نیست. گورچین به معادل کبوتر یک کلمهء ترکی است.اما این قلاع با نام گورچین هزاران سال پیش از رواج زبان ترکی با همین نام حضور داشته است.گورا چین یک کلمهء ایندوباختری است. gowra در کردی به معنای بزرگ است؛ در اوستایی ugra ثبت شده است؛ همین اکنون در یزد نام گورمروج است(بهرام گور)؛تپهء گوره درشمال عراق ازهمین ریشه است؛کلمهء"گین" درلغات سهمگین، شرمگین وغیره به معنای پسوند دارنده گی و اتصاف، همان "چین" قدیم است؛بمانند آبادی های "تمرچین"،"آرچین"،"گنج چین"،"کان چین"...»

«...بزرگترین واقعهء تاریخ قدیم که از آن اطلاع داریم پیدایش هنر ساختن مجسمه های کوچک حیوانات و ترسیم شکل جانوران است که بتدریج ظرافتی مخصوص وسبک ممتاز یافته است...این هنر واین صنعت در قوبان(ایالتی در شمال قفقازیه؛ گنجه و قره باغ) پدیدارمی شود...از 1600 تا 1500 ق.م...تالگرن معتقد است که این قبور مربوط به سیت ها می باشند...به تصدیق علم نامشناسی این سیت ها به نژاد ایرانی تعلق داشتند؛ این ها ازایرانیان شمال بودند که بحالت صحرانوردی در«وطن اصلی ایرانیان» یعنی مرغزارهای ترکستان روس فعلی می زیسته اند وتا حد زیادی از تمدن مادی بابل و آشور دور و برکنار مانده بودند. تمدن بابل و اشور در نزد برادران مقیم و شهرنشین آنها یعنی ماد ها و پارس ها که در جنوب فلات ایران می زیستند نفوذ و شیوع داشته است»/رنه؛صص28 تا 34/

[46]- «Maues شاه آزیانوی که قبیله ی وی در140 ق.م. باکتریانا را ازسلاله ی هلینیستیک واپس گرفت درمسکوکات خود ، اسپ وشاخه ی گندم را نقش کرده است» /کهزاد؛ پرتو/

[47]- کهزاد؛ پرتو؛ ص 62؛

[48]- کهزاد؛ پرتو؛ ص 63؛

[49]-آریاسپ=دارنده ی اسپ آریایی؛ گرشاسپ =دارنده ی اسپ لاغر؛ارجاسپ= دارنده ی اسپ ارزنده؛توماسپ=دارنده ی اسپ پهلوانی؛شیدسپ= دارنده ی اسپ سیاه؛ بگفت فردوسی«پس آزاده شیدسب، فرزند شاه-- بکینش کند تیزاسپ سیاه»

[50]- دوست فقید من،شاعرنام آورافغانستان،مرحوم اسحاق ننگیال درسروده ی «آس»، این ریشه ها را باز آفرید؛ سروده ی " آس" یک نو آوری در تاریخ شعر زبان پشتو است؛

[51]- تا قرن هشتم م. هم هنوز چینیان به اسپ ماوراءالنهری علاقمند بوده اند؛

[52]- رنه؛ ص 48؛

[53]- رشیدالدین بن فضل الله؛ تاریخ غازانی؛ ص128

-[54]« در طلیعه ی تاریخ - بدون تردید- این مرکب صحرانوردان شمالی باعث تفوق و برتری انها بر"اسب سواران" هندو اروپایی شده بود؛ همین مرکب رهوار و قوی است که در پایان دورهء تاریخ قدیم باعث شد که هون ها چین و امپراطوری روم را مسخر بسازند. اینک در میانه ی دوره ی قرون وسطی همین اسبان باعث می شوند که این سوارانِ مرغزاران به طرف قصور زرین پکن ویا تبریز و یا کیف بتازند و پیش تر بروند»/رنه؛367/

[55]- ملک الشعرا بهار؛ سبک شناسی؛ ج 3؛ پانویس ص50.

[56]- رنه؛ ص275

[57]- میرزا شکورزاده؛ تاجیکان درمسیر تاریخ؛ تهران؛1373؛ صص 13 و 41

[58]- یمن دراواخر قرن 6 م. مدتی درتحت سلطه ی ساسانیان بوده است وانوشیروان ساسانی به یمن لشکر فرستاده است /دکتورعبدالعزیزسالم؛ تاریخ عرب قبل ازاسلام؛ ترجمه ی باقرصدری نیا؛ تهران 1386؛صص 118و119/

- به معادل دوگانهء مفهومی یونانی- بربر[59]

[60]- دهخدا  چاپی ؛ج 34؛ ص115

[61]- طوری که پیش ازین دیدیم، ترک های نایمان پس از قرن 6 م. در ختن ساکن شدند؛ اویغور ها به حاکمیت نایمان ها تن دادند؛ و نایمان ها نخستین گروه ترکان بودند که بعد اسلام آوردند.

[62]-«چیزی که عباسیان را از امویان ممتاز میساخت، کوشش های آنان در زمینه ی دولتمداری بود؛امویان بیش از همه چیز پیشوایان قوم عرب بودند؛ ولی عباسیان می خواستند دولتی پدید اورند که در قلمرو آن نواحی ایران نشین و تازی نشین با حقوق متساوی وجود داشته باشد»/ بارتولد؛ ص 433/

[63]- افغانستان به یک نظر؛ صص 103 و 104؛ نگارندهء تاریخ سیستان این جریان را به تفصیل ذکرمی کند ومی آورد:«...ودرآن روزگار، نامهء پارسی نه بود ....محمد وصیف پس شعرپارسی گفتن گرفت؛ و اول شعر پارسی درعجم او گفت و پیش ازو کسی نه گفته بود ... پس ازان هرکسی طریق شعر گفتن بر گرفتند، اما ابتدا اینان بودند و کس به زبان پارسی شعر یاد نه کرده بود، الا ابونواس میان شعر خویش سخن پارسی طنز را یاد کرده بود...»/ تاریخ سیستان ص 208/  

[64]- دهخدا- چاپی؛ج 14؛صص197-198؛

[65]- محمود کویر بحث جداگانه ای دربارهء مفهوم دهقان در نزد فردوسی دارد/محمود کویر؛بر بال سیمرغ؛ آلمان2011؛ صص97 تا 103/

[66]- پلی بر گذشته؛ ص 133؛

برجسته ساختن آیین زرتشتی بحیث یگانه  آیین معترض و معاند در برابر دین اسلام با حقایق تاریخی مطابقت نه دارد؛ درست است که کیش زرتشتی درزمان ورود عرب به سرزمین ما،یکی ازجریانات عقیدتی بوده،ولی یکی ازسایرجریانات بوده، ودرمیان آنها هم حتی قویترین آنها هم نه بوده است؛ شاید دقیقتراین که  آیین زرتشتی درهنگام ورود عرب شاید درفارس پیروانی داشته ؛اما مردم مسکون در خراسان ویاافغانستان کنونی درهنگام ورودعرب بیشتر بودایی بوده اندتا زرتشتی؛وآثاردرهء فندقستان که درآستانه ی ورود عرب به افغانستان افریده شده اند، گواه این حقیقت هستند؛

و این تأکید ناصر پورپیرار را درنظر بگیریم که می گوید عمده  منابع  ومتون زرتشتی  فرآورده های پس ازدورهء اسلامی هستند/پلی بر گذشته؛ صص123 تا144/

[67]- بارتولد؛ ص121/ مفهوم«ترکیک» را به تفاوت ازترکی، و به معنای ترکی قدیم و اورال آلتای بکار می بریم/

[68]- پلی برگذشته؛ صص124 تا 129

[69]- این جریان عمدتاً در دوره ی اموی صورت گرفت؛«معاویه، طبق ارزیابی های کنونی دین شناسی، نه"مسلمان"، بل جزو یکی از نحله های مسیحی بود؛ سکه ها وسنگ نبشته های بدست آمده نشان می دهند که او مسلمان به مفهومی که ما امروز می شناسیم، نه بود. برخلاف تاریخنویسی اسلامی، معاویه نه تنها«مسلمان» نه بود، بل اهل مکه هم نه بود» / کارل هاینتس اولیگ؛ از بغداد به مرو؛ ترجمهء ب.بی نیاز؛ نشر فروغ ؛ المان ؛2013 ؛ ص 145/

[70]- "دم" درینجا به هر دو معنا: نَفَس؛ و خون؛

[71]- کریم زمانی؛ شرح جامع مثنوی معنوی؛ تهران 1391؛ درهفت دفتر؛دفتر اول؛ ص645؛دردایرهالمعارف بزرگ اسلامی نیزهمین تعبیرازمفهوم"تاجیک"قید شده است؛

[72]- رنه؛ صص 397 و 401؛

[73]- درمنابع، اقوام متعدد عرب که درخراسان مسکون شدند به تفصیل به ذکر آمده اند؛

[74]- بارتولد؛ص 406؛

[75]- ابومسلم تا100هزارسپاه ازمردمان خراسان فراهم آورد ودر129 امارت مستقل خود را اعلام کرد؛ و«ابومسلم چون نمی توانست نظر به ذهنیت آن روزهء عالم اسلام، خلافت اسلامی را برای خویش ادعا کند لابد سلسلهء عباسی را روی کارکشیده و بلافاصله دست به عملیات حربی دراز کرد؛ او توانست به سرعت هزارها نفرعرب اموی خواه را در افغانستان تباه وحکومت ملی خویش را از بدخشان تا نیشاپور و از سیستان وبلوچستان تا سند برقرار سازد؛ آنگاه دراثر سوقیات بزرگ خود تمام مملکت فارس وعراق وماوراء النهر را اشغال و دولت اموی را معدوم و خلافت عباسی را در بین النهرین تاسیس نمود؛ ابومسلم که یکی از بزرگترین سرداران جهان و نمونهء کاملی از لیاقت عنصر افغان به شمار می رود نه تنها پادشاه افغانستان اسلامی و شهنشاه ماوراءالنهر وفارس بود بلکه او به واسطهء خانواده ی برمکی بلخی وعده ای ازقشون افغانی در مرکز خلافت عباسی، امورامپراطوری معظم اسلامی را نیز در دست خود داشت...» /افغانستان به یک نظر؛ ص100/   

پس ازشهادت ابومسلم، فیروزسنبادهراتی؛ سیس بادغیسی؛ اذرویه سیستانی؛مقنع مروزی؛ حمزهء سیستانی و دیگران کارنامهء ابومسلم را ادامه دادند؛ فضل بن سهل < خراسانی در امور نظامی وسیاسی خلافت دست بالا یافت ومرو را مرکز قدرت سیاسی جهان اسلام قرارداد؛وهمین جریان است که به ظهورطاهریان انجامید و200 سال پس از ورود عرب، استقلال سرزمین مااعلام شد./جالب است اضافه کنیم که"سنباد"یک کلمهء ارمنیاست؛ سنباد نام برادریکی ازشاهان ارمنی ایالت"کیلیکا" بود/

[76]- نخستین «مهجرهای عرب» در سال51 هه در هرات و تخاران تاسیس شدند ؛ در تخاران بیشتراز50 هزار"ناقلین عرب"جابجا ساخته شدند /افغانستان به یک نگاه ؛ ص 97 /  

[77]- جمشید گرشاسپ چوکسی؛ ستیز وسازش؛ زرتشتیان  مغلوب  ومسلمانان غالب درجامعهء ایران نخستین سده های اسلامی؛ ترجمهء ن. میرسعیدی؛ تهران1381؛ صص171 تا177   

[78]- سامانیان؛ صص293 و 294؛

[79]- ازبغداد به مرو؛صص 90 تا 105؛ این اندیشه های کارل هاینتس اولیگ تازه نیستند و قبل برین به وسیلهء تاریخ نگاران افغان به روشنی و با ذکر دلایل و شواهد تاریخی و به تفصیل  آورده شده اند؛ مرحوم غبار می نویسد:

            «خانوادهء برمکی افغان درمرکز خلافت بغداد برای تقویهء نفوذ خراسانیان    مجاهدت کرده و تمام رشته های اموردولت را دردست   گرفته بودند. فضل    بن یحیی شخصاً درافغانستان به حیث حاکم عباسی وارد، و در رفاهیت و    آبادی هموطنان خودسعی بسیاری کرد؛مگرخلیفه هارون الرشید نگذاشته این    خاندان مشهوررامنقرض ساخت؛اوجعفربرمکی را به دار زده، فضل ویحیی      برمکی را درزندان محکوم به جان دادن نمود؛همچنین تمام آل برمک رااز     میان برداشت؛ و خود شخصاً برای فرونشانیدن انقلابات افغانستان وماوراء       النهر به جانب خراسان حرکت کرد؛ امیرحمزهء سیستانی برای مقابلهء این

            شهنشاه بزرگ سی هزار عسکر ملی آراسته و از زرنج به استقامت نیشاپور   وطوس حرکت کرد.هارون قبل ازجنگ درسال 193 هه در خراسان بمرد     و در طوس دفن شد؛

            سران افغانی برخاستند و برخلاف خلیفهء جدید بغداد محمد امین ابن هارون    الرشید، پسر دیگر هارون را که             مامون نام داشت و از مادر هراتی بود،             در شهر مرو به امپراطوری اسلام برداشتند؛ پیشرو سیاسیون افغانی درین     عملیات فضل بن سهل خراسانی معروف به ذوالریاستین بود که به زودی    توانست  جای خاندان برمک را به نحو کامل تری پُر،بلکه زمام مهمام        امپراطوری اسلام را درکف مردان افغانی گذارد؛ فضل در اثرسوقیات قوی    درزیر قیادت افسرمشهورافغانی طاهرهراتی مشهوربه ذوالیمینین بغداد و    کشورهای عربی رااشغال وخلیفه امین را سربرید؛اینست که خراسان مرکز    امپراطوری اسلام گردید؛ولی این تسلط سیاسی افغانستان دیرنپایید و مامون       عباسی به زودی فضل را به خدعه وحیله درسرخس به دست دیگران از بین   برده ومجدداً پایتخت امپراطوری اسلامی را از مرو افغانستان به بغداد بین النهرین منتقل ساخت...»/افغانستان به یک نظر؛صص101 و102/

 وفقط یک قرن بعد،رودکی نسفی سمرقندی، سخنگوی آل سامان، باردگر بشارت داد :

امروز به هرحالی  بغداد ، بخاراست

کجا میر خراسانست، پیروزی آنجاست

واین درست درهمان حالی که رودکی به برتری معتقدات خود مشعرومعترف است:

مرا ز منصب تحقیق انبیاست نصیب

چه آب جویم از جوی خشک یونانی؟

[80]- "درمیانهء آسیا"؛ صص  6 و7

- رنه؛ ص 214 و 215؛[81]

[82]- مد نظرنگرفتن این مشخصه ازمهمترین اشتباهات سیاسی چپ مارکسیست درآسیای میانه،درافغانستان؛ ودر ایران  بود؛درحالی که همین عنعنه بود که تا آستان قرن بیستم تداوم یافت وبه ادامهءآنعبدالرووف فطرت بخارایی مساءلهء«هویت اسلامی را برمبنای مفاهیم «وطن» و«ملت» مطرح کرد»/ "درمیانهء آسیا"؛ ص21/ و همین عنعنه بود که اساس نهضت مشروطه در افغانستان قرارگرفت؛   

[83]- منابع متأخرمی آورند که انگیزه های این عرب های حاکم درخراسان برای حمایت از نهضت های استقلال طلبی خراسانیان بیشتر این بوده است که مکنت وحشمت به دست آمده درخراسان راازخود بسازند وبه خلیفه مالیه نه پردازند؛ گیریم که چنین بوده،واما این حقیقت با مفهوم Kreol مباینتی نه دارد، بل از شاکله های آن است؛

[84]- «درآغازقرن 8 م.درمحل بین خلم وسمنگان وبغلان عملیات جنگی درمیان اعراب و بومیان جریان داشته  که طبری شرح آن را می آورد»/ بارتولد؛ ص 173/

[85]- سامانیان؛ ص293

[86]- بیهقی؛ص674

[87]- بیهقی؛ص698

[88]- بیهقی؛ص723

[89]- مطابق به گنجور فردوسی نه تازیک می آورد،نه تاجک، نه تاجیک، و نه تاژیک؛

[90]- نخستین لغت نامهء پارسی به نام«لغت فرس»به اسدی توسی متعلق است وبه تنقیح حبیب یغمایی تجدید چاپ شد؛ ناصر پور پیرار این اثرتوسی را نقد می کند و می نویسد:«این نخستین فرهنگ فارسی،مانده ازقرن 5 هجری،ازاشتباهات حیرت آور انباشته است...اشتباهات مکرراین نخستین لغت شناس ما،نشان روشنی ازنابالغی فارسی دری حتی درقرن 5 دارد» /پلی برگذشته؛ صص 117و 118/

- دهخدا؛ ضمیمهء شماره دو، در اخیر این نوشته؛[91]

[92]- سامانیان؛ص 102؛

[93]-«سلطان شهاب الدین غوری به خریدن بنده گان ترک رغبتی داشت وچند تن ازغلامان او در زمان حیاتش به مقامات بلند رسیدند»/الصفا؛ص791/«محمد بختیار خلج...ازملازمان سلطان شهاب الدین غوری بود..قوم خلج را برخود گرد آورد...درهند جنگ ها کرد ودر تبت شکست خورد..»/الصفا؛ ص 793/«شمس الدین التتمش از بزرگ زاده گان ترکستان بود، به اسیری به بخارا برده شد، یکی از خویشان صدر جهان اورا خرید وبه غزنی برد؛وسر انجام به ملکیت قطبالدین ایبک درآمد؛پس ازمرگ قطب الدین به اتفاق امرا بر تخت نشست و 26 سال حاکم و فرمانروا بود...» /الصفا؛ص 794/؛ غوریان، خلج نه بودند؛ خلج ها از زمرهء غلامان سلالهء غوریان بودند.

[94]- بارتولد؛صص511-512

- همانجا ص 556[95]

[96]- همانجا ص561

[97]-  سامانیان؛ صص 292و293؛

[98]- این که درشعر دری پیوسته« ترک و تاجیک»، یعنی با قدامت ترک، آمده ، بیشتر بلحاظ سیاق کلام بوده است؛

[99]- این که آیا این استخفاف موجه بوده است ویا نه، بحث دیگریست؛ امروزه این استخفاف موجه دانسته نمی شود؛ ناصر پورپیرار در آثار خود اسطورهء برتری پنداری ایران در برابر تازیان را رد می کند ومی گوید که حضورعرب به شگوفایی فرهنگ وتمدن ایرانی انجامید؛ همین اندیشه پور پیرار هم تازه نیست؛ در کتاب "دبیرعجم" می خوانیم:

            «...بالجمله عجمیان دروضع مصطلحات علوم وفنون هیچ ازخود نه تراشیده اند،بل درین باب به کلی برآثار قدم تازیان گام زن آمده اند»/ پروفیسور         اصغرعلی روحی؛دبیرعجم؛ به فارسی؛لاهور1936؛ ص9/

[100]- رنه؛ ص 389 

[101]- سلیم ایوب زاد؛ تاجیکان در قرن بیستم؛ برگردان و تلخیص ن. کاویانی؛ آلمان؛ 2006؛ص 19؛

[102]- عبارت زیبا و دقیق"ایدیولوژی نیاکانی" رابه نقل از م. رضا فشاهی آوردیم، در کتاب «نیهیلیسم ویرانگر و ایدیو- لوژی نیاکانی»؛ نشر باران؛ سویدن؛2008 / در بالا ذکر کتاب رفت/

[103]- به نقل از"کوین ب. اندرسن؛ قومیت وجوامع غیرغربی؛ترجمهءحسن مرتضوی  تهران 1390؛ ص15

[104] -Eva Geulen:"Giorgio Agamben-zur Einführung"; Hamburg2009;ab SS56;

[105]-«هرای وه»ازقطعات خاکی 16 گانه مذکور دراوستا است؛ کلمهءاوستایی  HarvatوبعدکلمهءHaraitiبهمعنای"خانهءسروش"/جان هینلز؛شناخت اساطیرایرانی؛ ترجمه ی آموزگار- تفضلی؛ تهران1377 ص76/نیزازهمین ریشه می آید وبعد همین نام است که درکتیبه ی نقش رستم Haraiua و بعد "هریوا" یا "هرات" شده است. محتمل است که منظور از«ارته» که در متون میزوپوتامی وسرود های گیلگامیش ذکر است،همین هرات باشد.

[106]-اولین مقاومت دربرابراسکندر درهرات صورت گرفت؛ اولین قیام گسترده برضد عرب درهرات صورت گرفت؛ واولین قیام گسترده برضد حاکمیت طرفدار شوروی ها هم درهرات صورت گرفت؛

[107]- راد ک سیکورسکی؛ خاک اولیا؛ ترجمه عبدالعلی نور احراری؛ مشهد1370؛ ص 233

[108]- بارتولد؛ ص 423 به نقل از طبری

[109]- حبیب السیر؛ج 3؛ص 26

            - سمرقند در هنگام تاراج مغول 500 هزار نفر سکنه داشت؛ همه را "حلق   کردند"    

            - چنگیز مردم بلخ را به خارج شهرهدایت کرد وهمه را کشت؛/آشتیانی ص    50/

            - مرو پایتخت سلطان سنجر و درعهد او ازمعتبر ترین بلاد خراسان بود؛      دهقانان آن ازجهت توانگری با امرا ءو ملوک اطراف دم همسری میزدند             /آشتیانی؛ص 51/؛ چنگیزیان در مرو چندین بار تاراج وکشتار کردند و        700  هزارنفراهالی مرو را حلق کردند؛ بعد مرو را طور نهایی  ویران      کردند و«مرو آن چنان صحرا شده بود که آن مقدارسایه آنجا یافت نمی شد           که آرامگاه حیوان وحشی تواند بود»/آشتیانی ص 64 به نقل از تاریخ الفی/.

            - در نیشاپور 1 ملیون و 748 هزار نفر را «حلق کردند»؛

            - هزار اسپ را مغولان چنان ویران کردند که در آب غرق شد؛

            - در بغداد 800 هزارنفر "حلق کرده شدند"

[110]- طبقات ناصری؛صص378-379

[111]- بارتولد؛ ص150

[112]- جناب استاد هاشمیان هم به این اصل اشاره کرده اند؛

[113]- رضا مرادی غیاث آبادی؛«ایران چیست؟» ؛ شیراز 1390؛ص9

[114]- چنان که می دانیم دوحرف /ژ/ و/ج/ حروف خویشاوند دری هستند؛ وصورت های متعدد عبور ازیکی به دیگری در زبان دری را می توان نشان داد؛ مثلاً "ژاله" و "جاله"؛

[115]- در ضمیمهء شماره 4 و 5 در پایان این نوشته ذیل «تات» و«تات ها کیانند»، منابع متعددی که مفهوم تات را آورده و یا تبیین کرده اند، قید شده است؛

[116]-«ازلحاظ معرفت و فرهنگ سلجوقیان  اناتولی  مانند  بنی اعمام خودشان که در ایران بودند، بطورصریح و روشن رغبت و اشتیاق به ایرانی شدن داشتند؛ چون در آن آوان  زبان ادبی ترک در آسیای غربی وجود نه داشت، دربار سلاجقه ی قونیه زبان فارسی را زبان رسمی خود قرار داد... تا 1275 م....»/رنه؛ ص268/

[117]- درست از همین رو آهنگ معروف «کمر باریک»، که ما از آواز مرحوم ظاهر هویدا، شخصیت فرهنگی وپیشگام موسیقی آماتورافغانستان،با آن آشنا هستیم،آهنگ ملی تاجیکستان شده است؛ در تصنیف این آهنگ دقیق می شویم:

کمر باریک من    شام تاریک من

بیا به نزدیک من  صلح و صفا کن

جفا دیگر بس است     با ما وفا کن   کمر باریک

درین تصنیف همه مفاهیم "تاجیکانه" گنجانیده شده است: صلح؛ صفا؛ وفا دربرابر جفا؛

و"کمرباریک" به تداوم معانی خرامانی و فریبنده گی آن؛

در ادبیات ما "باریکی کمر" از وجه مبالغه به "کمرِمومانند" تشبیه شده باشد؛ درمکتب نقاشی بهزاد،که محتملاً ازمکتب هنری چینایی متأثراست،چنین تصاویری مشهود است؛ و اما در ادبیات ما، و ازجمله درین بیت حافظ

نشان موی میانش که دل در او بستم- زمن مپرس که خود در میان نه می بینم

درین جا "موی میان" اشاره به "کمرباریک" نیست؛ موی میان درینجا اشاره است به "تک مو" های روی سینهء زن و یا، با تسامح ، موی محیط جنسی زن؛ وعجب است که این بیان با همین وضاحت در ادبیات ما رایج بوده است:

گسستن بر ندارد رشتهٔ ساز امید من- به آن موی میان پیچیده‌ام تابی دگر دارم/بیدل

درد سرِ تکلفِ مشاطه بر طرف- موی میان ترک مرا بهله شانه ‌ای‌ ست/بیدل

می‌توان غنچه صفت چید گل از منقارم - معنی موی میان تو خیالم نشکافت/بیدل مصورجلوه نتواند دهد نقش میانت را - گر از تار نظر سازند موی کلک تحریرش/بیدل

بهله، منقار، کلک تحریر، درینجا استعاره های از اندام جنسی هستند؛

[118]- درینجا یغمایی به معنای منسوب به یغما است که محلی بوده درترکستان با خوبرویان مشهور/شاید در قفقازیه/؛ و کمی بالاتر"تُرک- جوشی" که به نقل از مولانا

آوردیم، به معنای «شوربایگوشت نیم خام» است؛ ترکان و مغولان  گوشت شوربا را نیم خام می پخته اند؛ "قدید" گوشت قاق، لاندی؛

[119]- رنه؛ صص378و 380 و 401

[120]- تاریخ جهانگشای جوینی؛ صص 95و96

[121]- سرکرده ی قشون خوارزمی درسمرقند طغای خان بود،برادرترکان خاتون؛ که از ترکان قبچاق بودند؛ طغای خان برای امنیت سمرقند یک گروه خاص نظامی از ترکان ساخت و نام آن را«قراول» گذاشت؛ اینان به مغولان تسلیم شدند؛ و مغولان آنان را از دم تیغ کشیدند.  

[122]- طبقات ناصری؛صص374/375/ اقلان چربی به معنای رییس حاجبان یک مقام عالی درکشیک مغولان/