رسیدن:  31.05.2011 ؛ نشر : 31.05.2011 

سیاوش سحر

 

در جستجوی حلوا در میدان جنگ با طالب

 

(به بهانه ترور جنرال داوود)

 

ترور یکی از قومندانان زبده ی جبهه سابق شمال تحت فرماندهی احمد شاه مسعود، موج شوکه آور سیاسی را در افغانستان به وجود آورده است.  حامد کرزی با رخداد این حادثه تروریستی، با نیمه کاره ماندن سفر مهم خود به ترکمنستان، به کابل آمد- بی تردید که این اهمیت سیاسی جنرال داوود را در کابل نشان می دهد.

جنرال داوود داوود، یکی از بلندپایه ترین مقام های پولیس در افغانستان بود، مراسم بزرگ سوگواری اش هم نشان دهنده اهمیت سیاسی اش است که در آن رفقای قدیمی زمان نبردش با طالبان، با هراس و تشویش از آینده گردهم آمدند و شعار انتقام، انتقام سر دادند. اندوه و نگرانی را در چشمان اشتراک کننده گان بلندپایه آن مراسم احساس می شد. چه داکتر عبدالله که اکنون رهبری اپوزیسیون شدید اللحن حکومت را به دست گرفته، و چه امر الله صالح که با باز کردن یک جبهه سیاسی از طریق تحرکات اخیر می خواهد سلسله فراکسیون "تغییر و امید" را تکمیل نماید؛ حلقه با انرژی، با هوش و با سابقه درخشان استخباراتی. او بیشتر از هر کسی، حتا بیشتر از فرمانده سابق خود، احمد شاه مسعود، علیه طالبان رجزخوانی و تهدیدگری می نماید. اما حالا همه می دانند که در جنگ رویاروی با طالبان، خطر مرگ نزدیک به شاهرگ حیات شان است که در هیچ جایی امان شان نخواهد داد؛ همان گونه که جنرال داوود و سید خیل را نیز نداد.

اما این ترس ارزش سیاسی بی نهایت دارد. مرگ اکنون به دهانه ی غار رهبران سیاسی ای آمده است که در ده سال گذشته، با این که خود را مربوط به اعضای مقاومت علیه طالبان دانسته اند، خود را در سایه ی حکومت ناکام حامد کرزی مخفی کرده بودند. روزگاری در مطبوعات مستقل کابل، گفته می شد که هیچ جبهه سیاسی و اجتماعی مقاومت علیه طالبان در افغانستان وجود نه دارد. کسانی مانند داکتر عبدالله، امرالله صالح، قانونی، قسیم فهیم و.... که حالا زبان شان در تقبیح طالبان و بسیج مردم علیه این گروه بند نه می آید، در زمان اوج سازمان دهی طالبان توسط پاکستان و قومندانان کهنه کار این گروه، با ادغام در حکومت حامد کرزی، حتا صدای ضعیف علیه طالبان و خطر پاکستان نیز به حساب نه می آمدند. این کار معمولا توسط چهره های دست چهار و دست پنج این جناح سیاسی موسوم به شمال، مانند حفیظ منصور که از مخالفان سرسخت خلع سلاح عمومی به دلیل تهدید پاکستان طالبان بود، صورت می گرفت. ولی آمرین سیاسی شان از این که بخشی از دولت آقای کرزی بودند، در پوست نه می گنجیدند و پالیسی مقاومت علیه طالبان را از یاد برده بودند.

اکنون همین رهبران سیاسی شمال، در رسانه ها ظاهر می شوند و از خطر طالبان می گویند. من می گویم که آنها مرگ را در چند قدمی خود احساس می نمایند، فروپاشی حکومت کرزی را به چشمان خود می بینند، و درک می کنند که حتا معجزه سلاح و تخنیک امریکا هم سپاه کینه جوی طالب را به عقب نه می راند.

اکنون تیوریسن های این جناح سیاسی ظاهراً متحد شمال، به ما می گویند که جریان حذف این گروه فرا رسیده است. رازق مامون، در مقاله ی اخیر خود در سایت آسمایی ناقوس مرگ را در گوش دولتمردان جناحی به صدا در آورده است که روزگاری مساله ی مقاومت علیه طالبان را به نفع پروژه های بزرگی عمرانی میدان هوایی بگرام و "گاز گروپ" و شرکت های امنیتی و "کابل بانک" و ویلاهای گران قیمت دوبی فراموش کرده بودند.

رزاق مامون، نویسنده کتاب مهم "عصر خودکشی"، برای ما می گوید که صلح امریکایی و پاکستانی بدون حذف سیاستمداران جبهه متحد شمال سابق، ممکن نیست. چون نه طالبان و نه پاکستانی ها به چنین صلحی تن نه می دهند. او حتا می گوید که برای این کار باید قومندان های نسل قدیم طالبان نیز باید از بین برود. آقای مامون با این که خود را به عنوان ژورنالیست اهل تحقیق می شناسد، اما در همین مقاله ی کوتاه فرضیه هایی را مطرح می نماید که از اصول تحقیق و دقت به دور است، تحلیل هایی که جزییات و شواهد آن روشن نه می شود، و فراتر از جمله های چکشی و فرضیه های استخباراتی-سیاسی، اطلاعات قابل اعتمادی در اختیار خواننده نه می گذارد. من در بهترین حالت، این نوشته ی کوتاه نویسنده "عصر خودکشی" را یک نمونه ای از تیوری های مشهور توطیه می دانم که ظاهر قابل قبول دارند ولی اثبات شان دشوار است. حاصل "تیوری های توطیه" تشدید بدگمانی، دوری از اعتماد به اطلاعاتی که در اثر تحقیق و دقت به دست می آید، و ایجاد غوغای سیاسی است که باید از آن پرهیخت که در اینجا به چند مورد آن اشاره می نمایم.

سرباز وظیفه جان خود را از دست می دهد

قبل از هر چیزی باید بگویم که کشته شدن جنرال داوود به دست طالبان، هرگز برای من چیز تعجب برانگیزی نه می باشد و لازم نیست که برای این مرگ انواع توطیه های سیاسی را ردیف کنیم و به یاری حدس و گمان نتیجه گیری های هیجان برانگیز سیاسی نماییم. جنرال داوود قبل از آن که قومندان زون 303 شمال شود، حتا قبل از این که طالبان سقوط نماید، فرمانده جوان و شجاع احمد شاه مسعود بود که مقاومت اش در برابر طالبان در ولایت تخار مثال زدنی است. این یکی از دلایل خصومت طالبان با جنرال داوود بود.

اما، برخلاف توهم سیاسی آقای مامون، جنرال داوود تا پیش از این که به عنوان قومندان زون 303 شود، مورد تهدید جدی قرار نه گرفته بود یا دستکم ما در رسانه ها خبری از آن نه داریم. هم مولانای سید خیل، هم جنرال داوود، به عنوان بخش از نیروی های مسلح کشور در صف مقابل طالبان قرار داشتند، همان گونه که جنرال داوود در دره بنگی ولایت تخار در جنگ شدید با طالبان قرار داشت. بناً اصلا دور از نظر نیست که این افراد مورد هدف طالبان قرار بگیرند؛ همان گونه که امرالله صالح و بسم الله محمدی از جمله اهداف نابود شدنی برای طالبان به شمار می روند، همان گونه که وزیر دفاع، آقای وردک نیز مورد سوو قصد قرار گرفت. حالا برای من جالب است که چرا کشته شدن مقامات بلندپایه نظامی و امنیتی کشور حتماً ریشه در توطیه های سیاسی داخل حکومت و یا کمپ های نظامی امریکایی ها داشته باشد؟ مگر در میدان جنگ با طالبان حلوا پخش می نمایند که اگر کسی کشته شد، از شدت تعجب سر خود را دروازه بکوبیم. جنرال داوود با دشمن خود جنگید اما پیش از پیروزی جان خود را داد، همان گونه که شاید همان روزگار در تخار جان خود را از دست می داد.

در این جنگ روزانه دهها مقام و مامور و مردم عادی افغان کشته می شود. حكيم تنيوال والي ولايت پكتيا با سه تن از همراهانش در اثر يك حمله انتحاري به قتل رسيدند، قومندان امنیه، خاکریزوال در قندهار کشته شد، جنرال داوود در تخار. روزانه دهها هلمندی و قندهاری کشته می شوند، اما نویسنده ی "عصر خودکشی" برای این مردم هرگز نه نوشت حتا دریغ از یک رمان و یک داستان کوتاه.

 

تیوری توطیه به جای تحلیل سیاسی
برای من نوشته ی آقای مامون در مورد صلح و ناآرامی های اخیر به تمام معنا یک "تیوری توطیه" است. یعنی تحلیل سیاسی که عمیقاً به توطیه های عظیم پشت پرده ی قدرت سیاسی باور دارد و فکر می کند که هر چیزی از قبل سازمان دهی شده است و بسیار کم به رابطه ی متقابل حوادث، نقش بازیگران و عوامل سیاسی و سایر مسایل بها می دهد. در نهایت فرضیه ها را بدون اسناد و شواهد ارایه می کند و به جای تحلیل مقنع بر عنصر ترس، تشویش، دسیسه چینی و حوادث پیش بینی ناشده تکیه می نماید. جذابیت تیوری توطیه در این است که برای پیچیده ترین رویدادها و موضوعات مغلق، فرضیه های تک خطی، روشن و قاطع ارایه می دهد. مثلا، یازده سپتامبر کار یهودیان امریکایی بوده است؛ افغانستان به دست خارجی ها خراب شده است؛ و یا امریکا در صدد توطیه علیه رهبران سیاسی افغان از طریق به ثمر نشاندن روند صلح با طالبان اند. در تمام این تیوری های مشهور توطیه، ویژگی های فوق را می توانیم جستجو کنیم. اما در ارتباط به نوشته ی آقای مامون:

1- آقای مامون می گوید: "امور مقدماتی خروج و همچنان ادامه حضور مصوون انجام گیرد. حذف سردسته های عمده از دو طرف جنگ نخستین مأموریت امور مقدماتی است. جامعه جهانی دریافته است که صلح امریکایی- پاکستانی در موجودیت رهبران کنونی طالب و رهبران تنظیم هایی که سال ها در برابر طالبان رزمیده اند، ممکن نیست. دست کم طالبان مشخص ساخته اند که با هیچ یک از سران دولت مصالحه نه خواهند کرد....."

2- "از زمان سقوط اداره ی طالبان در سال 2001 ماشین مرگ "مبارزه بر ضد تروریزم" تقریباً کلیه فرماندهان کلاسیک طالبان را درو کرده است؛ آن چی باقی مانده، رهبران جنگی نو ظهور و محصول سال های پسین است؛ اما فرماندهان ضدطالبان متحد امریکا هنوز به نفع صلح برنامه ریزی شده در مرحله ی بعدی، نابود نه شده اند و این روند تازه شروع شده است. تا زمانی که نقشه سیاسی برای 2014 روی میز قرارنه گرفته بود، مأموریت فرماندهان و رهبران ضدطالب به سود جامعه جهانی بود؛ اما حالا شرایط عوض شده است. اگر یک طرف منازعه حذف می شود، الزاماً جناح مخاصم نیز از صحنه برون انداخته می شود؛ در غیر آن، صلح ستراتیژیک محقق نه می شود. بدون حذف نظامیان ارشد جنگی در هر دو طرف درگیر، بدون "خانه نشینی" رهبران و بت های فرقه گرایی و جنگ، اعتماد سازی امری محال است . بدون انزوای رهبران "تنظیم ها" که برای حفظ تنش و بحران به هر معامله یی دست می زنند و فرصت ها را از نسل جوان سلب کرده اند، صلحی به میان نه می آید. طالبان با رهبرانی که خود باعث ایجاد غایله طالبان شده اند، کنار نه می آیند....."

آیا آقای مامون برای این فرضیه های خود دلیل ارایه می دهد؟ او فقط به ما می گوید که هیچ صلحی با موجودیت رهبران قدیمی امکان نه دارد. فقط همین. از این رو دستکم برای نویسنده این سطور مبهم می ماند که چرا صلح در افغانستان بدون بازیگران کنونی ممکن نیست. من هرچه جستجو کردم دلیلی از میان سطور نوشته پیدا نه کردم. حتا مرگ جنرال داوود نیز ثابت کننده این تیوری توطیه ی آقای مامون نیست. چون مولانای سید خیل و جنرال داوود از رهبران برجسته ی سیاسیی نه بودند که پیشرفت پروسه صلح را به خطر اندازند. چهره های اصلی موفقیت و یا عدم موفقیت صلح در ارگ کابل، در وزیر اکبرخان و خیرخانه و پنجشیر نشسته اند. اگر قرار بر حذف چنین چهره هایی باشد، کسانی چون امرالله صالح و داکتر عبدالله اهداف مهم تر اند تا جنرال داوود که تا پیش از تقرر خود به عنوان قومندان زون شمال، در پست معیینیت وزرات داخله کار می کرد و نقش سیاسیی هم نه داشت.

جالب این جاست که تا حال ما شاهد از میان رفتن کدام مهره ی سیاسی برجسته نه بودیم جز چهره هایی که معمولا در پست های امنیتی کار می نمایند. حالا چرا باید فرض نماییم که این چهره ها مخل پروسه صلح به اصطلاح امریکا و پاکستان اند؟ حتا کشته شدن رهبران و قومندان طالب نیز دلیل ناپیدایی نه دارد. آنها در یک جنگ خونین با ناتو قرار داشته و در جنگ نابودی چنین کسانی غیر قابل پیش بینی نیست. ما هم چنان می دانیم که چهره های موثر طالبان در پاکستان زنده گی می نمایند. ملا برادر و ملا کبیر و تنی چند دیگر از پاکستان دستگیر شدند نه از هلمند و زابل. آن کسانی که در هلمند و قندهار قربانی می شوند بیشتر سربازان عادی و قومندانان درجه چندم این گروه است و نه دانه های درشت سیاسی این گروه. از این رو از هر زاویه که نگاه شود، فرضیه های آقای مامون جز ریشه در اوهامات سیاسی نه دارد که ناتوان از توضیح قانع کننده برای پیچیده گی های مسایل سیاسی و نظامی افغانستان است.

البته، آقای مامون تلاش زیاد می کند که سیاسیون فعلی جبهه شمال را نماینده ی "مقاومت علیه طالبان" و حتا "شمال" در برابر "جنوب طالب" معرفی نماید. اساس این فرضیه، تیوری فاشیستی "پشتون ها در برابر بقیه اقوام" است؛ یعنی فرافگنی جنگ قدرت میان نخبه گان غیر منتخب پشتون و غیر پشتون در کابل به افغانهای عادیی که هرگز به رهبران خود خوانده ی خویش رای نه داده اند. مگر من به عنوان یک غیر پشتون، باری، به آقای قانونی و عبدالله رای رضایت داده ام که اکنون آقای مامون این دو سیاستمدار را به عنوان رهبر من به حساب می آورد؟

بر این اساس، چنین شخصیت سازیی را بی معنا می دانم. چون چنین اشخاصی از آغاز پروسه قدرت گیری طالبان، حزب اسلامی و شوونیسم قومی در حکومت، در موقعیت منفعلی قرار داشتند و همواره به عنوان نقطه اتصال و میانجی حلقه ی سیاسی حامد کرزی با بخش های ناراضی سیاسی جبهه متحد سابق نقش ایفا کرده اند که در این مورد نه می توان از کنار افرادی چون مارشال فهیم و ربانی به خوبی گذشت. اگر آقای مامون نقش مقاومت شمال را به چنین چهره هایی اعطا می نماید، پس چرا این افراد به مهره های تسیهل کننده این نظام تبدیل شده اند؟

دلیل اش این است که آنها از جمله ستون های اقتصاد غیر قانونمند، غیر قابل کنترول، فاسد و مافیایی زمین، بانکداری، مواد سوختی، ساختمانی و در نهایت مواد مخدر در افغانستان اند. تنها به کابل بانک نگاه کنید. به زمین های شیرپور که توسط معاون اول رییس جمهور تقسیم شد، توجه نمایید. این اقتصاد پر منفعت غیر مشروع پس از یازده سپتامبر است که نقش سیاسی بسیاری از سیاستمداران جبهه شمال را افزایش داده و بر وزن اقتصادی و مالی آنها افزوده است. آنها با از اقتصاد جنگی صرف به یک اقتصاد نامشروع متنوع دیگر گذر کرده اند و از نقش سیاسی خود در جریان مقاومت علیه طالبان، به عنوان ابزار مشروعیت و محبوبیت عامه استفاده می نمایند. مردم از فساد گسترده در اداره حامد کرزی و براداران خونی و سیاسی او شکایت می نمایند، اما  در مورد معاملات غیر قانونی به اصطلاح "سیاستمداران مقاومت شمال" چیزی نه می دانند. از این رو، به عنوان باشنده کابل، ایده ی رهبران مقاومت شمال از سوی آقای مامون را یک تبلیغات سیاسی می پندارم.

از نظر من، پروسه صلح با اوج گیری روز تا روز طالبان و ضعیف تر شدن حکومت فاسد کرزی با بن بست های شدید مواجه می شود. وزیر دفاع امریکا به صراحت گفت که تا زمانی موازنه قدرت به نفع طالبان است، روند صلح به نتیجه یی نه می رسد. احتمالا فعلن دلیلی وجود نه دارد که طالبان با برتری فعلی سیاسی و نظامی خویش، برای غرب و حکومت فاسد و پوسیده ی کابل امتیازی قایل گردند. هم طالبان و هم پاکستان آرزوی قبضه ی کامل قدرت را دارند. اگر این گروه می خواست در شرایط فعلی در قدرت شریک شود، ناله ها و زاری های صلح آمیز حامد کرزی و ندای صلح آمیز غرب را بی پاسخ نه می ماند. حادثه خونین تخار و هرات، تعهد مجدد گروه تروریستی طالبان بر تشدید جنگ در افغانستان را نشان می دهد.

طالبان از این رو یک چهره ی نفوذ ناپذیر سیاسی از خود نشان می دهند تا بگویند برای سازش سیاسی جای وجود نه دارد. آیا طالبان هیچ نفعی در روند صلح نه دارند؟ ما چیزی از نقشه های آنان نه می دانیم. آنچه که در مورد گذشته ی شان می دانیم، عنصر سازش ناپذیری شان است. جبهه به اصطلاح مقاومت آقای مامون، به رهبری احمد شاه مسعود و ربانی، پیش از دست دادن کابل در چهارآسیاب با طالبان مذاکره کردند. ولی احمد شاه مسعود، از سازش ناپذیری طالبان در آن جلسه آگاه گردید، و با تمام سخنان نرم آقای ربانی در آن زمان، مجبور شدند که به سنگرهای جنگ و پس از آن فرار در برابر طالبان برگردند. چرا مسعود و طالبان در چهار آسیاب به نتیجه نه رسیدند؟ چون موقعیت مسعود و متحدانش هم از لحاظ سیاسی و هم از لحاظ نظامی در اثر جنگ داخلی چند ساله بی نهایت ضعیف شده بود و برعکس طالبان به عنوان یک گروه جوان و با انرژی، از موقعیت کاملا برتر نظامی و سیاسی و مالی برخوردار بودند. عقب نشینی نیروهای مسعود از کابل تایید کننده مدعای بالاست.

مثال دیگر مجاهدین و حکومت داکتر نجیب است. داکتر نجیب الله در مواقع گوناگون با ادبیات مشابه آقای کرزی، از تنظیم های جهادی آن زمان دعوت به صلح و حتا تشکیل قدرت کرد. ولی مجاهدین با اطلاع از فروپاشی درونی رژیم داکتر نجیب تا آخرین لحظه دست از جنگ نه کشیدند. آنها به سقوط آخرین حکومت کمونیستی اطمینان داشتند. با توجه به مثال های گذشته، تصور من این است که اگر روند صلح نیز به نتیجه نه می رسد، شاید یکی از دلایل آن اطمینان طالبان و ستراتژیست های پاکستانی به پیروزی نهایی است.

با این تحلیل می خواهم بگویم که برخلاف تصور آقای مامون، جبهه به اصطلاح شمال برای طالبان نیروی مخالف اصلی پنداشته شده نه می تواند. برای این سخن سه دلیل وجود دارد:

اول، سیاستمداران سرشناس جبهه شمال، در پرنسیب از گفتگو و مصالحه با طالبان حمایت می کنند. مارشال فهیم، معاون اول، برهان الدین ربانی، رییس کمیسون صلح دو چهره بر جسته این جناح به عنوان مقامات بلندپایه دولتی در این روند سهم دارند. آقای قانونی در گذشته به عنوان رییس پارلمان افغانستان از روند گفتگو ها به شرط شفافیت حمایت کرده بود. حتا آقای عبدالله و امرالله صالح نیز در گفتگوهای متعدد خود از روند صلح با مخالفین مسلح دولت پشتیبانی کرده اند. زیرا، فعلا برای این سیاستمداران الترناتیفی جز صلح، باقی نه مانده است. آقای امر الله صالح در آخرین سخنرانی عمومی خود آقای کرزی را تهدید به بسیج عمومی کرد، اما، او می داند که چنین کاری هزینه های زیاد سیاسی در پی دارد.

دوم، جبهه به اصطلاح مقاومت علیه طالبان، به تعبییر آقای مامون، اگر در چارچوب توافقات صلح با طالبان جایگاه سیاسی و اقتصادی خود را پیدا نماید، از مذاکرات و حکومت ایتلافی آینده حمایت خواهند کرد. زیرا، آنها به لحاظ نظامی و سیاسی و بین المللی در موقعیت نیستند که جلو توافقات صلح میان طالبان، غرب و کرزی را بگیرند. همچنان با نه داشتن موازنه سیاسی تهدیدی نیز برای گفتگو های صلح به حساب نه می آیند. در سطح بین المللی حمایت از گفتگو های صلح بالا است، هند که یکی از حامیان آنها محسوب می شود، در سفر اخیر آقای منموهن سنگ، حمایت خود از مذاکرات صلح به رهبری حکومت افغانستان ابراز داشت.

همچنان نه باید از یاد برد که سیاستمداران جبهه شمال در حالی که به لحاظ نظامی ضعیف شده اند، به لحاظ اقتصادی روز تا روز قوی شده اند. شرکت های مالی، هواپیمایی، سوخت رسانی و ساختمانی بسیاری در افغانستان و دوبی متعلق به آنها است که در جریان افتضاح کابل بانک یک گوشه ی آن برملا گشت. همچنان ما نقش آنها را در تجارت سه میلیارد دالری مواد مخدر به خوبی نه می دانیم. چون یکی از راه های ترانزیت موادمخدر به اروپا شمال افغانستان به حساب می آید.

سوم، جبهه به اصطلاح مقاومت، از زوایه سیاسی دچار اختلافات شدید است. بخشی از آنها در حال حاضر از حکومت حامد کرزی حمایت و بخشی دیگر به دلیل رانده شدن از کابینه، با حکومت مخالفت می کند. ما شاهد یک فراکسیون قوی سیاسی و با پلاتفورم موثری در برابر حکومت و طالبان نه می باشیم. از سوی دیگر، سیاستمداران جبهه شمال در عدم موجودیت طالبان در کنفرانس بن، به سهم گیرنده گان اصلی قدرت در افغانستان تبدیل شدند. فعلا مقتضیات و بازیگران کلیدی دیگر همانند سال 2001 میلادی نیست. کسانی که فعلا حکومت تعیین کرده می توانند، به غیر چهره های چون آقای مارشال فهیم و جنرال دوستم است.

پیوندهای مرتبط با موضوع:

- رزاق مأمون: نقشه سیاسی برای 2014

- بازی پاکستان ، سیاست امریکا، آینده منطقه و اثرات آن بر افغانستان

- سید حمیدالله روغ : در باره ی افغانستان ، پاکستان و هند

- پاکستان و اسامه

- بحران پاکستان؛ صفحهء اختصاصی بحث آسمایی