رسیدن به آسمایی:  30.12.2010 ؛ نشر در آسمایی: 04.01.2011

ضیا "مجید"

 

توضیح چند نکته در مورد برخی ادعا ها

در نوشتار «کودتای نام نهاد میوندوال»

مدتی پیش نوشته یی زیر عنوان "کودتاها در افغانستان – کودتای نام نهاد محمد هاشم میوندوال " به قلم آقای نصیرمهرین در سایت کابل نات به نشر رسید . در این نوشتار که شامل نه بخش می شود نویسنده بیشتر کوشیده است تا با رویکرد یک جانبه و سطحی بر بنیاد مصاحبه های داوود ملکیار ،عضوخانواده ی ملکیار و در رأس آن جنرال عبدالسلام ملکیار(خسربره ی محمد هاشم میوندوال ) ، واقعیت ها و رخداد ها را چنان پرده پوشی و ماستمالی کند که گویا تاریخ با آگاهی کامل و در کمال بیطرفی نوشته شده و عاری از هرگونه غرض و مرض ، همه چیز به تحلیل گرفته شده است .

میتود تاریخ نگاری مدرن ، هرگونه تحلیل و تأویل را بر مبنائی گفته های اشخاص و یا رهبران سیاسی و نیز عضو های خانواده ی شان نسبت به خود شان فاقد اعتبار علمی می داند به ویژه که نویسنده واقعه نگار به گونه یک سویه ، از حاشیه ی موضوع تداخل نماید و در نتیجه با افزودن فرضیه های خیالی اش چنان پندارد که همین کارش " تاریخ نویسی " است و رسالت که انتظار آن می رفته ، به شایسته گی انجام شده است .

پیش از آن که وارد بحث اصلی شوم و انگیزه نوشتن این یادداشت را در میان بگذارم این مطلب را نیز لازم به تذکر می دانم که من حدود سه سال نخستین نظام جمهوری به حیث قوماندان گارد مؤظف بوده ام . انتصاب من در پست قوماندانی گارد ، به دو دلیل صورت گرفت : یکی به دلیل رابطه ی قومی ، خانواده گی و دوستی نزیک پدرم با مرحوم داوود خان ، مورد اعتماد وی قرار گرفتم؛ دیگر ، آن که من از آغاز همکاری ام با داوود خان در طرح نقشه جهت خلع سلطنت و تأسیس جمهوریت و برقراری رابطه داوود خان با بسیاری از افسران در اردو همکاری تنگاتنگ داشتم. به این دلیل چی قبل از تغیر نظام و چی پس از آن در بسیاری تصامیم وموضوعات شریک بوده و از آن ها آگاهی داشته ام. به خصوص بعد از تغیر نظام، در جریان کار روزانه ، علاوه بر ابلاغ دستورها و تصمیم ها ، کلیه ملاقات ها و دید و بازدید ها کارمندان دولت و مراجعان غیردولتی ، توسط من تنظیم و در کتاب پرتوکول ملاقات های ثبت می گردید. پس از پایان کار رسمی روزانه ، مؤظف بودم که داوود خان را از داخل ارگ ریاست جمهوری تا خانه اش که اکثرأ پیاده می رفت ، همراهی نمایم. شبانه نیز تا هنگامی که داوود خان بیدار بود من نیز بیدار می ماندم و ملاقات های شخصی و رفت و آمد ها را تنظیم و ثبت پروتوکول می نمودم . همچنان باید اضافه نمایم که حوزه ی وظیفوی من ، منحصر به گارد ریاست جمهوری بود که در محافظت از رییس جمهور و تنظیم ساختار نظامی و نیروهای دفاعی گارد ، در برابر خطر احتمالی ، خلاصه می شد. در حوزه ی کار من که هم قوماندانی گارد و هم نظارت از کار ریاست دفتر جمهوری را در بر می گرفت ، حجم کار به اندازه یی زیاد بود که فرصت "سرخاریدن " دست نهمی داد.  بارها اتفاق می افتاد که چندین روز سپری می شد و من موفق نه می شدم حتا حمام بگیرم . بنابران نه از لحاظ پرنسیب های کاری به خود حق می دادم که در کار دیگران مداخله نمایم و نه وقت آن را داشتم که به محبس و یا جریان تحقیق زندانیان سرکشی نمایم . لذا این استناد آقای نصیر مهرین را در مصاحبه ی داوود ملکیار با عیسی نورزاد که من به محبس رفت و آمد می کرده ام عا ری از حقیقت می دانم و به کلی رد می نمایم. از جانبی هم ، داوود خان چون به وجود اختلاف میان پرچمی ها و مرحوم میوندوال آگاه بود ، وظیفه نگهداری و حفاظت از میوندوال را پس از دستگیری وی به قدیر نورستانی - قوماندان عمومی ژاندارم و پولیس وزارت داخله- سپرد. در این وقت عیسی نورزاد ، خسربره ی قدیر نورستانی ، آمر محبس کابل بود . گرچی شایعه هایی بر سر زبان ها انداخته شد که میوندوال از سوی پرچمی ها به قتل رسانیده شده تا بار مسوولیت قدیرنورستانی و عیسی نورزاد سبک تر گردد، ولی این شایعه ها به هیچ وجه نه توانستند قدیر نورستانی و عیسی نورزاد را از تیررس اشتباه و شک کسانی که در امر تحقیق و محاکمه ی متهمان کودتا دخیل بودند برطرف سازد ؛ زیرا قدیر نورستانی و عیسی نورزاد ، هر دو مسوولان مستقیم نگهداری و حفاظت از میوندوال بودند . در این حالت اگر موضوع خود کشی منتفی باشد ، امکان به قتل رسیدن میوندوال از طرف پرچمی ها ضعیف به نظر می رسد چون عیسی نورزاد بنابر مکلفیت وظیفه و مسوولیت مستقیمی که در مواظبت از میوندوال داشته ، به باور من یکی از مهره های کلیدی است که به چند و چون قضیه ( خودکشی یا قتل میوند وال ) که در محبس واقع شده آگاهی دارد؛ اما از آن جا که خود ریگ در کفش دارد و نه می تواند و یا نه می خواهد حقیقت را آفتابی سازد ، با ارایه دروغ هایی چون کشاندن پای دیگران ، آنچی را که واقع شده است ، مخدوش می نماید .

در این جا می خواهم به دو موضوع دیگر اشاره کنم که از جانب آقای نصیر مهرین متکی بر روایت های نادرست دست دوم و سوم نقل شده و به تحلیل گرفته شده اند. آقای نصیر مهرین می نویسد : " خان محمد خان مشهور به مرستیال ، وزارت دفاع را با زور اشغال نه نموده بود. شاهدان گواهی داده اند که مرستیال پس از شنیدن خبر کودتای 26 سرطان ، خود را به منزل سردار رسانید پس از کسب موافقت ضمنی او روانه ی وزارت دفاع شد ". ( بخش دوم )

برای من فهم این موضوع خیلی دشوار است که آقای نصیر مهرین که دریافت حقیقیت رویدادها را بدون سند و مدارک مشکل می داند ، این ادعا را که خان محمد خان مرستیال وزارت دفاع را اشغال نه نموده و با موافقت قبلی داوود خان ، روانه ی وزارت دفاع شده ، بر اساس کدام " مدرک " و "سند" قابل باور و "گواهی" کدام "شاهدان "عینی ثبت تاریخ می نماید؟

شب 26 سرطان 1352 من و گروه همکارم در قطعه ی انضباط مؤظف به گرفتاری سران مهم نظام سلطنتی بودیم. حوالی ساعت شش صبح، کار دستگیری و گرفتاری به انجام رسیده بود. من در طول شب از طریق دستگاه مخابره ی بی سیم ، با داوود خان در تماس بودم و جریان گرفتاری ها را گزارش می دادم . اندکی پیش از ساعت شش صبح دستور رسید که نزد داوود خان بروم . با دریافت این خبر به خانه ی داوود خان یا مقر فرماندهی شتافتم . چند دقیقه از ساعت هفت صبح گذشته بود که هر دو با عده یی از سرگروپ ها راهی رادیو افغانستان شدیم .

بعد از ایراد بیانیه ی کوتاه داوود خان ، از طریق رادیو ، که در آن رژیم سلطنتی " منسوخ" و استقرار نظام جمهوری اعلام گردید، دوباره به خانه برگشتیم . حدود یک ساعت و نیم ، داوود خان با سرگروپ های عملیاتی کودتا که برای تبریکی می آمدند و یا با بیسیم اوضاع را گزارش می دادند ، مصروف بود . کمی پس از ساعت ده صبح در حالی که حیدر رسولی نیز حاضر بود، داوود خان برایم گفت که اطلاع رسیده است که خان محمد خان مرستیال خود سرانه به وزارت دفاع رفته و چوکی وزارت را اشغال نموده است؛ بنابر آن فوری به وزارت دفاع رفته و خان محمد خان را با خود به این جا بیاورید . هنگام حرکت رسولی نیز با من همراه شد . در وزارت دفاع ، رسولی چون لباس ملکی به تن داشت از من خواهش کرد تا امر " رهبر" را من به خان محمد خان ابلاغ نمایم . دفتر وزیر دفاع پر از جنرالان و کسانی بود که یا برای تبریکی نظام جدید آمده بودند و یا هم به بهانه ی گرفتن هدایت های کاری . من به میز "وزیر دفاع " نزدیک شدم و پس از ادای تعظیم عسکری ، به خان محمد خان چنین تذکر دادم :"رهبر صاحب شما را احضار کرده است ." خان محمد خان نگاهی به من انداخت و دستور داد که منتظر بمانم تا او به کارهایش برسد چند دقیقه دیگر انتظار کشیدم ، باز هم پیش رفتم و ادای احترام کردم و گفتم :"شاید فراموش تان شده است ، شما را رهبر صاحب احضار کرده است ." این بار خان محمد خان به نرمی خواهش کرد که چند دقیقه ی دیگر هم منتظر بمانم تا او از کار هایش فارغ شود . هیچ یک از جنرالان و دیگران که در آن جا حضور داشتند ، مرا جدی نه گرفتند؛ زیراهمه براین تصور بودند که خان محمد خان ، به امر شخص داوود خان به حیث وزیر دفاع منصوب گردیده است. بعد از سپری شدن چند دقیقه ی دیگر ، برای بار سوم به میزکارش نزدیک شدم و با لحن جدی گفتم :" رهبر صاحب امر عاجل داده است که شما را با خود ببرم . لذا تمام کارهای خود را متوقف کنید و با من بروید . زیرا تعمیل امر رهبر از انجام کارهای شما مهم تر است ." چنان به نظر می رسید که خان محمد خان دیگر متوجه پررویی حقیرانه و خطای خود شده بود . فوری از جایش برخاست و به دیگران گفت :" شما منتظر بمانید، من به زودی از حضور رهبر برمی گردم".

داوود خان از خان محمد خان پرسید :" کی به شما گفته بود که به وزارت دفاع بروید؟ " خان محمد خان جواب داد : "رهبر صاحب ، همین که اعلان نظام جمهوری را شنیدم ، وظیفه ی خود دانستم که به وزرات دفاع رفته و وظیفه خود را اشغال نمایم . " داوود خان گفت : " خان محمد خان ! آیا شما پیش از امروز از وقوع انقلاب خبر داشتید ؟ آیا ما با شما کدام تماس قبلی داشتیم ؟ شما باید بفهمید که در انقلاب بسیاری از جوانان زنده گی شان را کف دست شان گذاشتند و برای پیروزی انقلاب فداکاری کردند . لطفاً به خانه ی خود تشریف ببرید . هرگاه نظام جمهوری به همکاری شما نیاز داشته باشد ، شما را در جریان قرارخواهیم داد ".

این بود شرح قصه ی واقعی وزارت چند ساعته ی خان محمد خان مرستیال که به اندازه ی یک سر مو هم نه کم و نه زیاد ارایه گردید.

اما پیرامون " ملاقات " میوند وال با داوود خان ، ابتدا آقای نصیر مهرین در بخش دوم نوشته اش از جانب خود می نویسد : " میوند وال به زودی در می یابد که خانه اش تحت تعقیب است ، در پی دیداری با سردار محمد نعیم خان موضوع را مطرح می کند بر علاوه با شخص رییس دولت ، محمد داوود دیداری داشته و همکاری خویش را به اطلاع رسانیده بود ."

به همین گونه برای تأیید ضمنی مطلب بالا، در بخش چهارم ، به نقل از مصطفی رسولی ، جمله یی زیر را از زبان میوندوال نقل می کند : " من وقتی به کابل آمدم ، از رییس دولت ، سردار محمد داوود خان وقت ملاقات گرفتم . زمانی که به نزدش رفتم ، داوود خان بدون ارتباط موضوع به من گفت که بعضاً انسان هایی نزد من می آیند که می خواهم روی شان را بخورم ."

آن گونه که پیشتر گفتم ، در تمام مدت کار من در گارد و در دفتر ریاست جمهوری و نیز در اقامت گاه شخصی داوود خان ، همه ی ملاقات های رسمی و غیر رسمی وی ثبت پروتوکول می گردید و من در جریان قرار داشتم . میوند وال در زمان کودتا در خارج از کشور به سرمی برد و فاصله ی زمانی میان بازگشت وی و زمان گرفتاری اش کم تر از دوماه بود. می توانم با صراحت بگویم که در طی این مدت کم تر از دو ماه ، هیچ گونه ملاقات و مذاکره یی میان داوود خان و میوند وال صورت نه گرفت . اما آنچی را نمی توان انکار کرد ، وجود مناسبات دوستانه ی میوند وال با محمد نعیم برادر داوود خان بود که احتمال رساندن پیام و یا پیام های او به داوود خان ، از آن طریق بعید از امکان نه می باشد . زیرا هم زمان زمزمه هایی نیز در سطح بالای دولت به گوش می رسید که ممکن است میوند وال به وظیفه مهمی در خارج از افغانستان گمارده شود . صمد غوث ، معین وزارت خارجه نیز در کتاب سقوط افغانستان ، به این موضوع اشاره می کند.

درباره ی جمله یی که آقای نصیر مهرین از طرف میوندوال نقل می کند، باید بگویم که من ، هم با داوود خان و هم با میوندوال محشور بودم و پای صحبت هر دو، نشسته بودم . چنین جمله یی را در سطح پایین ، با طرز کلام و شیوه ی بیان هردوی  آنان به هیچ وجه موافق نه می دانم . من به این باورم کسی که چنین جمله یی را ساخته است ، در مشابهت جعل با واقع هیچ زحمتی به خود راه نه داده است . عجیب تر از همه این که ، هیچ ملاقاتی صورت نه گرفته بود.

و حال می پردازم به موضوعی که انگیزه یی این نوشته را می سازد و آن " مصاحبه " ی پاچاگل وفادار با داوود ملکیار است که در آن درباره ی من ، گپ های نادرست و بی پایه گفته شده است .

نصیر مهرین ، قسمتی از مصاحبه را چنین نقل می کند :" اکثراعضای کابینه ( به استثنای من ) و چند تن دیگر ، باقی همه به سفارش شرق تعین شدند . در اوایل قدیر خان و عبدالالله با پرچمی ها بسیار نزدیک بودند، با فیض محمد ، حسن شرق و ضیا مجید . اولین کسی که با حسن شرق مخالفت کرد ، من بودم . اگر من داوود خان را نه می شناختم،  شاید مخالفین مثل حسن شرق ، عبدالالله ، قدیر و ضیا گارد می خواستند مرا به سرنوشت میوند وال دچار کنند ."(بخش هفتم )

در رابطه با این "مصاحبه " دو موضوع را به بحث می گیرم . نخست این که مطابق "گفته " های پاچاگل وفادار، گویا من با حسن شرق ، عبدالالله و قدیر در قتل میوندوال همدست بوده ام و همین طور می خواستیم پاچاگل وفادار را نیز از میان برداریم .

همان گونه که در بالا گفته ام ، در زمان انجام وظیفه و کار من در گارد ، ارتباط من به طور مستقیم با شخص داوود خان بوده و هرگز با هیچ کدام از همکاران وی تبانی و سرو سری نه داشته ام . اغلب اتفاق افتاده است که نظریه ها و نحوه ی کار من به دلخواه وزیران نزدیک به داوود خان نه بوده ، حتا خلاف خواسته های آنان بوده است . از این میانه ، قدیر نورستانی ، حیدر رسولی و عبدالالله ، با من بسیار مخالف بودند و توطیه هایی را علیه من سازمان دادند.

چون نزدیکی من با داوود خان و سر و کار شبانه روزی ام با وی ، برای بسیاری از اطرافیان رییس جمهور آشکاربود ، در ابتدأ از سوی عده ی زیادی احساس زیاد علاقه مندی ، دوستی و داشتن رابطه ی صمیمانه با من ابراز می شد . اما از آنجا که من به خواست ها و توقع های نامعقول تن در نه می دادم ، به تدریج وضع دگرگونه شد مخالفت ها با من آغاز گردید، تا آن جا که قدیر نورستانی و حیدر رسولی به طور صریح علیه من موضع گرفتند وحتا توطیه هایی را تدارک دیدند که من در جای دیگری به آن خواهم پرداخت . گذشته از آن ، چون من یگانه عضو خانواده ی محمد زایی بودم که در انجام کودتا برای براندازی رژیم سلطنتی فعال بودم اکثریت هواداران و وابسته گان خانواده ی سلطنتی ، به خصوص کسانی که با داوود خان نزدیک بودند و در قدم اول محمد نعیم برادر رییس جمهور بیشترین مخالفت را با من ابراز می داشتند .

من همه ی این جریان ها را با علت ها و دلایلی که وجود داشتند ، و چی گروه هایی در داخل و خارج ، یعنی در دولت و خانواده ، به دور داوود خان حلقه زده بودند و به تخریب نظام جمهوری و انحراف او از مسیر تعهد هایی که در آغاز صورت گرفته بود ، می پرداختند ، به شمول دریافت گزارش ها و سند هایی از کودتای میوندوال که چی گونه شب 29 سنبله 1352 ، تمام قطعات و جز و تام های وزارت دفاع به شمول گارد ، به حالت آماده باش قرار داده شدند و نیز در جریان روز 29 سنبله ، همه گزارش ها ، نوار های صوتی و سند ها در باره یی کودتا بررسی شد و این که داوود خان در آغاز با نوعی بی باوری به وقوع کودتا نگاه می کرد و خیلی از قصه ها و داستان های دیگری را که خود شاهد عینی آن بودم ، در مجموعه ی خاطرات خویش ثبت کرده ام که امید است سال آینده به نشر آن توفیق یابم .

از موضوع دور نه رویم . پاچا گل وفادار، بیش از چهل سال است که مرا می شناسد و در این چهل سال ما همیشه رابطه ی دوستانه و بدون کدورت داشته ایم .او به وضوح می داند که من هیچ وقت با کدام گروه و حزبی ، ارتباط و هم سویی نه داشته ام و هیچ گاهی هم در کار دیگران مداخله نه کرده ام و این موجب شگفت من شده که چی گونه او توانسته است چنین سخنی را بر زبان بیاورد که گویا من با حسن شرق ، عبدالالله و قدیر در قتل میوندوال همدست بوده و حتا قصد نابودی خود او را نیز داشته ام .

در مورد وارد شدن این اتهام بر من که عضویت حزب دموکراتیک خلق را داشته ام باید روشن نمایم ، در زمان تغیر نظام 26 سرطان 1352 ، در میان افسران جمهوری خواه به استثنای عبدالحمید محتاط که به جناح دیگری غیر از حزب دموکراتیک خلق وابسته بود ، ما صرف دو نفر حزبی داشتیم ، یکی فیض محمد و دیگری سید محمد گلاب زوی. پس از آن که افسران جمهوریخواه از نظر داوود خان افتادند و حتا از وظایف شان برکنار شدند ، اینجا بود که تعدادی از این افسران به حزب یاد شده و احزاب دیگر پیوستند و یا توسط آن احزاب جلب و جذب گردیدند .من پس از انفصال وظیفه از گارد ، دوبار به شمولیت در حزب دعوت شدم ، بار اول قبل از کودتای هفت ثور و دومی بعد از سقوط حفیظ الله امین یا حاکمیت خلقی ها. ناگفته نه گذارم که بار دوم در دعوتی که از من صورت گرفت ، مقام های عالی حزبی و دولتی وعده داده شد. اما من مریضی ام را دلیل آورده و معذرت خواستم . نه رفتن من به حزب دو دلیل داشت . نخست ، چون داوود خان مرا فرزند خوانده و در خانواده اش نیز به حیث عضو فامیل پذیرفته شده بودم و داوود خان در نامه های شخصی اش همیشه جمله ی " فرزندم ضیاء" را به کار می برد . علاوه بر آن سوگند وفاداری به داوود خان و نظام جمهوری تأسیس شده از سوی او ادا کرده بودم و بر مبنای این تعهد اخلاقی که سپرده بودم ، نه می توانستم به گروه و یا حزب مخالف او بپیوندم . و دیگر ، تجربه ی حاکمیت احزاب چپ ایدیولوژیک در کشور های دیگر ، دیکتاتوری های خونین حزبی – دولتی و سلب حقوق و آزادی های فردی و مدنی را در پی داشت و این نوع تفکر و راه کار سیاسی ، موافق دید من نه بود . اما این اعتقاد شخصی من بود و بدان معنا نیست که هر حزبی که من بنابر عذر شخصی و یا دلیل اجتماعی ، عضویت آن را نه پذیرفته ام ، فاقد معیار های حقانیت است.

حقانیت دیگاه های فلسفی – سیاسی و راه کردهای عملی هر گروه و حزبی ، نیاز به نقد عقلانی دارد . صرف نظر از رهبری آن حزب که مرتکب اشتباه ها و خطا های جدی شده اند نهه می توان از وجود انبوهی از انسان های صادق و فداکاری چشم پوشید که با آرمان خدمت به مردم به صفوف این حزب پیوستند و امروزه نیز با فقر و ناداری دست و گریبان اند.

به اضافه ی آن چی در بالا نوشتم، بالاخره به این تصمیم رسیدیم که با پاچاگل وفادار تماس بگیرم و از وی دوستانه گله مند شوم که چرا چنین حرف های نادرست را نسبت من ظالمانه بیان کرده است. پاچاگل وفادار در پاسخ این پرسش من ، از انجام چنین مصاحبه یی به طور کامل اظهار بی اطلاعی کرد و تأکید کرد که هیچ گونه معرفت و شناختی با داوود ملکیار نه دارد.

چند روزی که  از این گفت و گوی تیلفونی سپری شد فکر کردم شاید پاچاگل وفادار فراموش کرده باشد و بهتر آن است که متن "مصاحبه " را فوتوکاپی کنم و برایش بفرستم. پاچاگل وفادار پس از دریافت مراسله ی پستی ، با من تماس گرفت و افزود که این مصاحبه جعلی است و او آن را انجام نه داده است . متعاقب این صحبت ها ، وی زحمت سفر صدها کیلومتر را برخود هموار ساخت و به دیدار من آمد. دوشب مهمان من بود و در ضمن یاداشت زیر را به قلم خود نوشت :

ترجمه :

برای برادر گرامی ام ضیا مجید !

در تماس تیلفونی شما گله نمودید که در یک مصاحبه با داوود ملکیار شما از طرف من  منحیث یک کمونست معرفی شده اید و هم در مورد زیاد نموده ام که ضیا مجید قصد کشتن من ( پاچاگل وفادار) را داشت .

برادرگرامی : شما باور نماید که من اول داوود ملکیار را نه می شناسم و دوم این که من هیچگاهی شما را به حیث کمونست به کسی معرفی نه کرده ام و این به شما معلوم است که در بین ما روابط همیشه دوستانه بوده و آرزو می کنم که در آینده هم باقی بماند و این تهمت که شما پلان مرگ من را داشتید بیجا و نادرست می دانم و شما هم به گفتار کسانی که که در بین ما فاصله پیدا می نمایند اهمیت نه دهید. با احترام

پاچاگل وفادار(22.11.2010)

این داوری بیطرفانه را به خواننده یی آگاه وا می گذارم و فکر می کنم همین چند توضیح مختصر بر کارنامه ی دروغ و ابتذال ، بسنده باشد اما اگر به واقع یک دیالوگ سازنده آغاز شود ، مایلم که بحث را گسترده تر دنبال کنم و بر نادرستی های دیگر نیز انگشت بگذارم .

با عرض حرمت

***

 لینک های مرتبط به این موضوع: