راز خوابيده

 

 

 

 

 

جلد دوم

 

 

 

 

 

 

 

رزاق مأمون


 


 

 

انتشارات سعيد

آدرس: ابتداي جاده آسمايي

شماره هاي تماس: 0799881363 و 0799312763

E-mail:s_p2009@ymail.com

 

شناسنامة کتاب:

?نام کتاب: راز خوابيده

? نويسنده: رزاق مأمون

? ناشر: انتشارات سعيد

? طراحی  و برگ آرايي: خدمات کمپيوتری نگارش (عبدالرحيم يزدان پناه)

? چاپ و صحافی: آفاق پرس Afaq Press و فرانتير بوک بايندينگ

? شماره گان: 1000 نسخه

 ? نوبت چاپ: چاپ اول 1388 خورشيدی

?   بها: 90  افغانی

همة حقوقِ چاپ و نشر به ناشر محفوظ است.

 


 

فهرست مندرجات

 

آویزه 1

سقوط دکترنجیب الله. 6

- حقایق جدید در بارۀ مرگ فاروق یعقوبی - 6

توفان از کجا برخاسته بود؟ 8

شناسنامه آزاد بیگ.. 23

پرتاب قلاب به سوی جنرال دوستم 35

بخش دوم 51

شناسنامۀ فردی. 52

نبرد با گاوصندوق ها 61

روایت مرگ.. 67

ترور یا خودکشی (!؟) 84

حقیقت گمشده 88

آخرین چلیپا 93

واپسین صحنه 106

بادام های تلخ تاریخ ما 115

اسیر سریبریانی بور. 116

یادداشت. 151


 

 

آویزه

 

آنچه به نام تاریخ سیاسی افغانستان مکتوب شده است، چکیده هایی از مجموعه «افتخارات» درباری و هردم خیالی سلاطینی است که رنگ ناسیونالیزم خاندانی و یا (در بهترین حالت) حکومتی را بر جبین تاریخ ملی پاشیده اند. طراح تاریخ متقلب درافغانستان، سیاست دانان و مشرق شناسان بریتانیایی بودند که دست پخت استراتیژیک شان به گونه برهنه تر، به وسیله نادرخان و خاندانش حتی تا سال های بعد از جنگ جهانی دوم نیز در افغانستان قابل مصرف بود. خروج بریتانیا از شبه قاره هند دست و بال نظام سیاسی درافغانستان را باز نکرد و پاکستان به عنوان میراث دار نگاه انگلیسی به افغانستان، مأموریت سلف اروپایی شان را درافغانستان ادامه دادند.  بدین ترتیب فهمیدن این حقیقت خیلی ساده است که تاریخ سیاسی و تحولات درافغانستان بیشترینه از سوی دستگاه های استخباراتی خارجی، مهندسی و طراحی شده است. به ویژه اززمان ازدواج استراتیژیک پاکستان- روسیه در سال های آخر حاکمیت دکتر نجیب الله و پس ازآن، دگرگونی های بزرگی درافغانستان سامان دهی و مهندسی شده است.

نشانه بارز آسیب شناسی تاریخ نگاری درکشور ما  آن است که واقعیت های بسیار کلیدی سیاسی ومرتبط با سرنوشت نسل ها، هیچ گاه در نظام آموزشی چند مرحله ای در افغانستان بازتاب نیافته است.

 اگرچه این ویژه گی کمابیش مصداق چهره سیاسی دیگر کشور ها نیز است؛ اما درافغانستان به علت موقعیت بسیار پیچیده جغرافیایی و اجتماعی، رسم نخبه کشی و جنگ نخبه گان، بی آن که مردم در مقاطع مختلف زمانی، ازآن آگاهی داشته باشند، میدانگاه عملیات چندجانبه استخبارات درچند قرن اخیر بوده است. زنجیره قتل های سیاسی درکشورما بس طولانی وفرورفته درابهام است. این روند تا آن جا نوعی رسم مرسوم بوده است که اگر چه فرامین تخریب و عملیات «کورکردن»، « تیرباران» و« مسموم کردن» از اتاق های خاص جاسوسی سرزمین های دور وپیش صادر می شد، در سطح افکار عمومی درداخل کشور، جزو مأموریت بدون کفاره سلاطین وخوانین تلقی می شده است.

حلقات خارجی سعی داشته اند تا کنش وواکنش های وحشت بار درافغانستان را مثل گذشته با کشمکش های داخلی گره بزنند، اما اکنون وقت آن رسیده است که باید تاریخ سیاسی افغانستان بر بنای نیاز ها وامکانات امروزین به نگارش درآید. قتل سردارداود، حفیظ الله امین، دکترنجیب الله، احمدشاه مسعود وغلام فاروق یعقوبی ( وزیرامنیت دکترنجیب) نمونه های درشتی اند که دیدگاه و تحلیل ما درخصوص نقش تعیین کننده شبکه های جاسوسی کشور های دشمن در شکل دهی تحولات تاریخی  درافغانستان را به حیث اصول مورد بحث تثبیت می کند.

شخصیت ها و رهبرانی که درسی وپنج سال اخیر دردام حوادث پرتاب شدند، همه به وسیلۀ نیروهای اعزامی خارجی و یا «ستون پنجم» های استخبارات خارجی معدوم شده اند. آن چه درکتاب «رازخوابیده» مورد پژوهش قرار گرفت، قتل دکترنجیب الله بود که از سوی شبه نظامیان حزب دموکراتیک خلق( غرزی خواخوگی و دگرجنرال شهنوازتنی وزیردفاع حکومت دکترنجیب) درنخستین شب ورود گروه طالبان درمیزان سال 1375 ، به کابل، کاملاً براساس یک برنامۀ پیش بینی شده میان پاکستان وروسیه عملی شد. آن حادثه، درواقع نقطه اوج بازی استخباراتی به هدف فروپاشی افغانستان پس از شوروی بود. اما بازیگران ضد افغانستان درآستانۀ سقوط حاکمیت دکتر نجیب الله درسال 1371 خورشیدی، پس از پناهجویی دکترنجیب به دفتر ملل متحد درکابل، یکی ازحریفان قدرتمند استخباراتی خویش ( غلام فاروق یعقوبی وزیرامنیت دولتی ) را درجریان عملیات سری، به وسیله افراد مخفی خویش از صحنه خارج کردند.

 این حادثه نخستین شکار استراتیژیک دردوره جدید پس از خروج نیروهای شوروی از افغانستان بود. هدف اصلی از عملیات حذف پایگاه های اطلاعاتی زنده درافغانستان، جلوگیری از اتحاد احتمالی ظرفیت های کارکشته اطلاعاتی دولت نجیب و گروه های مجاهدین بود که سیاست«مشی مصالحه ملی» حکومت قدم به قدم زمینه آن را فراهم می ساخت. از سوی دیگر، استخبارات منطقه از بیم آشکار شدن پلان های استراتیژیک شان در افغانستان آینده، دست به حذف مهره های درشت استخباراتی افغانستان زدند.

قتل یعقوبی که ساختار نظام درحال سقوط را تکان داد؛ بخشی از عملیات پس از خروج شوروی از افغانستان بود و هیچگاه  یک حادثه خودکشی یا و امری تصادفی نبود. طوری که درکتاب حاضر ملتفت خواهید شد، یک حلقه دیگر به زنجیره نخبه کشی درافغانستان ازسوی کشورهای ضد افغانستان اضافه شد.  نقش وزیر امنیت دولتی ( غلام فاروق یعقوبی) درسال های حاکمیت دکتر نجیب در رابطه به افشای اسرار و تارومار کردن توطئه کودتای مشترک پاکستان- شوروی به سرپرستی شهنوازتنی، کارساز و تعیین کننده بود و احتمال این خطر وجود داشت که در جریان حوادث بعدی، مدیریت مستقیم حفظ نظام سیاسی در اختیار یعقوبی و یاران همطراز امنیتی وی قرارگیرد. هدف اولی درآن سال ها، امحای حضوردکترنجیب و فاروق یعقوبی دررهبری حکومت بود. برنامه اسقاط فزیکی نجیب، یعقوبی و جمعی دیگر باید درگرماگرم سقوط  رژیم عملی می شد اما طوری که مشاهده شد، دکترنجیب الله، نارسیده به میدان هوایی کابل، به سوی دفتر سازمان ملل متحد راه کج کرد. اما فاروق یعقوبی و جنرال باقی هنوز درصحنه قرار داشتند و مطابق برنامه از قبل تنظیم شده، یکی پی دیگر به طور مرموزی از زندگی ساقط شدند.

درباره قتل یعقوبی تا کنون هیچ منبعی سخن نرانده است. تحقیقاتی که به هدف رد یابی عاملان قتل دکترنجیب صورت گرفت، حداقل افکارعمومی را در رابطه به بازی های پس پرده هشیار تر ساخت. همان گونه که تحقیقات در باره مرگ دکترنجیب الله درزمینه توضیح تحلیلی  وتاریخی یک حادثه، گامی به جلو بود، زمینه فکری برای تعقیب و ردیابی دسته های جنایتکار را نیز به وجود  آورد.

توضیح این حوادث برای افغان ها فوق العاده مؤثر است. تأثیر سریع و سازنده نگارش رویداد های به ظاهر گنگ، در شرایط امروزین، هشیاری مردم درکار نظام سازی ملی درافغانستان را به مثابه یک امر کلیدی تقویت می کند. به سلسله تحقیقات سیاسی، آنچه که درین  اجمال در خصوص لایه برداری از راز های قتل غلام فاروق یعقوبی، از لحاظ شما می گذرد؛ در واقع ادامه نخستین گام درین راستا حساب می شود. پرتو اندازی بیشتر بر لایه های حوادث، درگرو پژوهشگرانی خواهد بود که قبل ازهرچیز دیگر، برای بقای افغانستان می اندیشند.

رزاق مأمون- کابل

میزان سال 1388

 


 

 

سقوط دکترنجیب الله

- حقایق جدید در بارۀ مرگ فاروق یعقوبی -

 

سحرگاه بیست وهشت حمل سال 1371 خورشیدی خبرکوتاهی درکابل انتشاریافت:

فاروق یعقوبی وزیر امنیت دولتی خودکشی کرد. (1)

خبر ناگهانی مرگ نا به هنگام مردی که درآزمون سال های دشوار جنگ درافغانستان به پخته گی رسیده و از کادر های مجرب امور کشفی و اطلاعاتی به شمار می رفت؛ همه را شگفت زده ساخت. او از جمله چهره های اطلاعاتی انگشت شماری بود که درآخرین روز ها وساعات سقوط حاکمیت چهارده ساله حزب دموکراتیک خلق تنها مانده بود.

در تاریخ سیاسی افغانستان، نقش شخصیت ها درنیمه راه متوقف می شود. بحران هایی که مقدرات افراد نخبه را طراحی می کنند، ثمره مغز بازیگران خارجی است که بالطبع کمترین علاقه ای به حقوق بشری و بقای افغانستان ندارند. در خصوص اسرار مرگ یعقوبی، تا امروز به درستی سخن نرفته است. همچنان درطی هجده سالی که از آن حادثه سپری شده است، اطلاعات دقیقی به مردم و تاریخ سیاسی افغانستان داده نشده است.

اگر خود را به ذکر این واقعیت تسلی بدهیم که شخصیت های برگزیده درافغانستان این امتیاز را دارند که صرفاً پس از مرگ شان کم وبیش «محترم» شمرده شوند؛ بازهم جای شکرش باقی است که نوشته حاضر، سرنوشت غلام فاروق یعقوبی – مغز بی بدیل اطلاعاتی کشور- را تا اندازه ای برای آینده گان ترسیم کند تا لااقل این امتیاز برای نخبه های مردم گرا ( که پس از ما می آیند) محفوظ بماند که ظرفیت هرکس  وابسته به آن است که چه نشانه ای سالم و ارزشمندی از خویش برجا می گذارد تا درقلمرو  ارزش های جاودانه ای که آینده گان از آن سود ببرند، رد پایی برجا گذارد و سرمایه ای را برای آرامش روح خویش پس انداز کند؛ ورنه کسی ندیده است که از امرا و سلاطین بی خرد، خیره سروگمراه، حتی خاطره ای درخور بیان برای بازمانده گان باقی مانده باشد.

 

توفان از کجا برخاسته بود؟

دوره ریاست جمهوری دکتر نجیب الله، درنیمه دوم دهه شصت خورشیدی، از رهگذر موقعیت تاریخی و اجتماعی، در تناسب با حوادث قبلی، دوره خاص و تعیین کننده بود. درآن دوره، کلیه حوادث به پخته گی رسیده و تضاد های سیاسی، نظامی و تصادم منطقه ای به اوج  خود نزدیک می گشت. رژیم دکتر نجیب که به ناگاه مسیر عوض کرده و با اعلام « مشی مصالحه ملی» و« آتش بس یک جانبه با مخالفین» صفوف اول و دوم حزب را درگرداب سردرگمی و حیرت فروبرده بود، بار ملامتی سه رژیم قبل از خود را که کاملا در مسیر اشتباه افتاده بودند، نیز بردوش می کشید. حکومت از یک سو با اقداماتی دراماتیک در زمینه «آشتی» با دشمنان، انتظار داشت زخم های جنگ و نفاق را بخشکاند وسرنوشت حزب را درآینده بیمه کند؛ از جانب دیگر، با دشمنان درون حزبی خویش درجدال سخت ولاعلاجی درگیر شده بود. عزل ببرک کارمل، احساسات اشرافیت حزبی را مخدوش کرده و بوی مشئوم سقوط و غلتیدن به مرداب شکست قطعی را بر دماغ ها دمانده بود.   دکتر نجیب خود نیز از زمره آنانی بود که احساس می کردند  وقت زیادی از دست رفته و حتی برای رسیدن به قلمرو اعتماد و صلح مقدماتی، خیلی دیر شده بود.

 علی رغم چنین احوال، بن بست درتمامی زمینه ها، عاملی بود که راه بازگشت به سیاست های  جزم حزب اوایل سال های دهه شصت را مسدود کرده بود.

نوع دیگر چهره نمایی حکومت دکتر نجیب الله، رویکرد تبلیغاتی دو باره به ارزش های بومی و اعتقادی و حتی توسل به روحیه خارجی ستیزی(1) افغان ها بود. هدف از تعمیل چنین روش ها، در واقع پیوند زنی دو بارۀ رگه های از هم گسیخته اجتماعی و روانی در میان مردم محاسبه شده بود که ده سال تمام، تحت نام « مجاهد» و« کمونیست» منقسم شده بودند. دکتر نجیب خود وارد میدان شده و برخلاف گذشته، لحن گفتارش به شدت منعطف و درعین حال گاه گاه تهدید آمیزشده بود.

وزارت امنیت دولتی بعد ازاعلام مشی« آشتی ملی» درتمامی سطوح با دسته های مسلح مجاهدان درسراسر افغانستان روابط خویش را گسترش داده بودند. پیش ازآن نیز، هزاران تن از افراد مخالف حکومت که درخفا با شبکه های «خاد» « پروتوکول» داشتند، درمناطق مختلف حضور داشتند. بسیاری ازافراد و فرماندهان رده اول و جنگجویان عادی با خاد رابطه برقرار کرده بودند. به عنوان نمونه، قاری بابا فرمانده معروف مجاهدین درغزنی وشماری از رهبران جهادی موسوم به «میانه رو» با وزارت امنیت درارتباط بودند.

تراکم آلام اجتماعی به حدی بود که سخنرانی های دکتر نجیب حداقل درظاهرامر، بر روحیه موافقان و مخالفان، تأثیری مهیج برجا می گذاشت و این طور به نظر می رسید که آرام آرام حرکت تازه ای برای «وصل» شیرازه اجتماعی درافغانستان آغاز شده بود. اما مبرهن بود که مسیربرد وباخت های نظامی و سیاسی در داخل، طی ده سال، از اهداف و مدیریت جامعه غربی و منطقه ای جدا نبود ومطالعه جریان های داخلی بدون تأثیرات سیاست کشور های خارجی، خیال بافی محض بود.

  دکتر نجیب برای نجات رژیم، کارزار پرقدرت و انگیزنده یی را شروع کرده بود. با آن هم، از دست دادن تدریجی تکیه گاه لوژستیکی شوروی، آن هم درشرایطی که بعد از امضای پیمان ژنیو، رژیم از سمت پاکستان، روسیه و ایران درهم فشرده می شد، پایه های حکومت را روز تا روز متزلزل می کرد.

شوروی با درماندگی از افغانستان بیرون رفت اما قبل از حرکت قطعات ارتش شوروی از افغانستان، وضع سیاسی و نظامی افغانستان پس از خروج سپاهیان شوروی را که در برگیرنده منافع دراز مدت روس  ها باشد، در سطوح عملیات استخباراتی طراحی کرده بودند. صدای فروپاشی از درون به گوش می رسید و روسیه از انباشت اسلحه در نزد دو جناح جنگ در افغانستان بیمناک بود. تصویرسیاه خطر زمانی درشت تر به نظر می آمد که امکان نزدیکی و اتحاد میان دولت دکتر نجیب و گروه های مجاهدین اندک اندک ( دربرخی نقاط کشور) شکل واقعی اختیار می کرد. برای روسیه و پاکستان، تصور نزدیکی میان دو جناح اصلی جنگ، بس ناگوار بود. از نظر آنان، برای روسیه همین بس بود که بار گناهان تعرض ناکام بر افغانستان را به دور ازمزاحمت های احتمالی گروه های دشمن درافغانستان تحمل می کرد و زخم های خویش را می لیسید. از نظر روسیه، نباید افغان ها به موقعیتی دست می یافتند که نتیجه آن احساس فتح  همگانی بود. این احساس فتح، تحرکی را ایجاد می کرد که موجب می گشت افغان ها با خیالات  ظفر و پیروزی، به فراتر از مرز های شان دست بیاندازند.

روس ها محاسبه کرده بودند که بعد از پایان جنگ افغانستان، هیچ نیرویی نسبت به قدرت گیری و ماجراجویی افغان ها درمنطقه اعتراضی نخواهد کرد و حتی ممکن بود دنیای غرب، برای گرفتن انتقام از روس ها، به مجاهدین فرصت دهند که دریای آشوب و رخنه مرگ و نا امنی را به حوزه های نفوذ روسیه صادر کنند.

پاکستان از زمان «سقوط افغانستان» درسال ،1357 خود را مستحق می دانست که به طور قطع، بعد ازسرنگونی حاکمیت دکترنجیب الله خواهان یک حکومت« دوست» ( وابسته، مطیع وضعیف ) درافغانستان باشد. برای رسیدن به این مأمول، هیچ مانعی درسطح رهبران جهادی دربرابر پاکستان وجود نداشت. درشرایطی که دروازه های افغانستان درزمان جهاد تا حد زیادی به روی ایلغار اقتصادی پاکستان به سوی بازارهای افغانستان وآسیای میانه مسدود مانده بود، نقشه آینده سرنوشت سیاسی افغانستان، درمعامله های منطقه ای میان روسیه و پاکستان از قبل مطابق خط السیر منافع پاکستان و روسیه آماده می شد.

 بورژوازی نوخاسته پاکستان دردوره جهاد، افغانستان را عملاً به بازار مصرفی صدورجنگ و تخریب و مصنوعات بنجل مبدل کرده واز آن سود می بردند. انگلیس درنقش بازوی بین المللی پاکستان درعقب قضایا قرار داشت. قدرت انگلیس درواقع حامی ومشوق بورژوازی درپاکستان بود که به طور دایم، ازطریق ارتش آن کشوربر مقدرات سیاسی پاکستان حاکم بود. به اندازه ای که خط آهن سیاسی و نفوذ پاکستان از مسیر افغانستان به سوی آسیای مرکزی امتداد می یافت، سلطه انگلیس نیز درآن سوی مرز های گسترده انباشته از گاز و نفت، توسعه می یافت. بدین ترتیب انگلیس از پیشروی پاکستان در عمق افغانستان خرسند بود و سرمایه داران پاکستان نیز از سیاست حاکم دراسلام آباد به منظورحکومت سازی برای افغانستان حمایت می کردند. بورژوازی پاکستان خواب انگلیس برای رسیدن به بازار های پررونق آسیای میانه را برای خودش شبیه سازی می کرد. صاحبان تولید درپاکستان این طور محاسبه کرده بودند که  تأسیس یک حکومت دست نگر درکابل، تنها به رؤیای استراتیژیک برای ایجاد پهنای عقبی برای مقابله با خطرات امنیتی جامه عمل نمی پوشد، بل، کالای ارزان و از لحاظ ظرافت تولید ( کم اهمیت) کارخانه های آن کشور به زودی بازار های تازه آزاد شده آسیای میانه را درکام خود فرو می برد.

ایجاد حکومت تابع درافغانستان ازهمه اول تر، به معنی تعبیرشیرین خواب های سرمایه داری درپاکستان بود.

حکومت جراحی شده به شیوه پاکستان، امتیازامنیتی بزرگ وحیاتی را برای ارتش آن کشور درمقابله با هندوستان وقدرت نمایی های منطقه ای به وجود می آورد. از ابتدای جهاد برضد شوروی، پاکستان به مثابه خط اول جنگ غرب و شوروی، سرمایه های هنگفت و حمایت های استراتیژیک تاریخی را نصیب خود ساخت. افغانستان دراجندای غربی، کاملا ازدیدگاه و مصالح ملی پاکستان مورد ارزیابی قرار می گرفت. درپنج سال اول جهاد برضد شوروی، تاکید دو طرف ( شوروی وغرب) برجنگ و زورآزمایی درمیدان های خونین افغانستان بود؛ اما بعد از آن که سیاست آهنین شوروی درزمان گرباچف درز برداشت و تمایل آن کشور برای حل سیاسی قضیه افغانستان آشکار شد، آینده افغانستان درنقشه های پاکستان و شوروی نیز به گونه جدیدی آرایش یافت.

 سیاست فشار ومعامله، جایگزین جنگ آشتی ناپذیر میان شوروی و پاکستان گشت و از سال 1986 به بعد، رابطه میان پاکستان و شوروی در خصوص آینده نظام سیاسی درافغانستان به مرحله نوینی وارد شد. جنرال ضیاء الحق قبل ازآن درزمینه جلب کمک امریکا برای استقرار صنایع سنگین درپاکستان ناکام شده و لاجرم دست استمداد به سوی شوروی درازکرده بود. نخستین همسویی استراتیژیک درزمان جهاد میان شوروی و پاکستان زمانی پدید آمد که شوروی دست دراز شده حاکم نظامی پاکستان برای تحویل دهی کارخانه ذوب آهن و اعمار نیروگاه بزرگ برق تربیله درپاکستان با گرمی می فشرد. شوروی در سال های دهه هشتاد میلادی، از یک سو ظاهراً برسر افغانستان با پاکستان مقابله می کرد، از جانب دیگر، صنایع سنگین و زیربنایی درآن کشور را به وجود می آورد.

بعد از زلزله سیاسی ( گلاسنوست یا بازسازی) در شوروی، مسأله خروج از افغانستان در دستور کارمقامات مسکو قرار گرفت. نظام شوروی از حیث قدرت تولید و تأمین خدمات عمومی کاملاً فرسوده گشته بود. راه نجات شوروی، ابتدا از مسیر حل بحران افغانستان عبور می کرد. تحقیقات انجام شده این نتیجه را به دست می دهد که شوروی حتی از نخستین ماه های ورود به افغانستان، انگیزه سرمایه گذاری درازمدت درافغانستان را از دست داده واز همان زمان با ادامه جنگ، سرمایه گذاری سیاسی و اقتصادی شوروی دردفاع از افغانستان اهمیت خود را از دست داده بود. به همین سبب بخت پاکستان به حیث کشورثروتمند، صاحب دریا وموقعیت استراتیژیک درجنوب آسیا توجه سیاست گذاران شوروی را به خود جلب کرد. با توجه به منافع دوطرف، دور جدید روابط شوروی و پاکستان درشرایطی آغاز شد که درامه جنگ افغانستان درحال گذار به یک مرحله خطرناک بود.

درین احوال نخستین توافق قطعی و مشترک میان پاکستان و شوروی ( بعداً روسیه)، آن بود که خروج شوروی از افغانستان، نباید به معنای پایان جنگ درین کشور باشد. منافع روسیه و پاکستان ایجاب می کرد که بعد از خروج شوروی، گرداب ویران گرمخاصمت داخلی درافغانستان همچنان زنده بماند. خروج ارتش شوروی از کشور، صرفاً برای روس ها دردناک نبود، بل، نگرانی آنان از شکل گیری پرشتاب و تهدید کننده اوضاع درافغانستان که منافع شوروی را در حوزه آسیای میانه در خطر قرارمی داد، به یک کابوس سیاه مبدل شده بود. درآن شرایط برای زعمای شوروی، مسأله توقف دادن حرکت افغانستان به سوی مناطق سنتی تحت نفوذ شوروی مطرح گشته بود. به همین سبب شوروی ها حتی درزمان جهاد، با پاکستان درین باره که پس از خاتمه حضور شوروی درافغانستان، جنگ افغانستان به اشکال دیگری ادامه پیدا کند، به همسویی استراتیژیک رسیده بودند.

ترس شوروی از نفوذ ریشه دار پاکستان بر رهبران تنظیم های مجاهدین و همچنان بربخش اعظم فرماندهانی که از پاکستان کمک دریافت می کردند، قابل توجیه بود. نفوذ پاکستان برمناطق جنوب وشرق محدود نمی شد. حرکت قدرت مند آزاد بیگ ( مجری اصلی آی،اس،آی در مناطق شمال افغانستان) به هدف تأمین همبستگی ازبک ها و ترکمن ها و کشانیدن مشترک پشتون، تاجک، ازبک، ترکمن وهزاره به صحنه های جنگ درآسیای میانه، درمیان رهبران شوروی نگرانی سختی ایجاد کرده بود. رویارویی استخباراتی روس ها و پاکستان تا سال 1986 در ظاهر امر، ( بیشتر به شکل مقابله رسانه ای) عمیقاً به سوی دشمنی و شدت عمل جلو می رفت.  اما هر دو کشور از نحوه تحولات سریع درمیدان های جنگ افغانستان به تشویش بودند. درحالی که پروژه آزاد بیگ برضد شوروی از سوی پاکستان کماکان جریان داشت، سیاست شوروی و پاکستان به هدف ایجاد هم آهنگی درباره افغانستان اندک اندک با هم نزدیک می گشت. با این حال فعالیت های فراگیر « اتحادیه اسلامی ولایات شمال افغانستان» تحت هدایت آزاد بیگ وآی، اس،ای، تا زمان پیروزی گروه های مجاهدین بدون موانع گسترش پیدا می کرد.

درین سال ها که شوروی از حیث صلاح دید های استراتیژیک، کاملاً از حکومت دکتر نجیب روی گردان شده و زمینه اضمحلال آن را فراهم می ساخت، نخستین بارفرصت همسویی میان پاکستان و شوروی درباره افغانستان دو برابر شده بود.

مقامات مسکو قبل از راه اندازی عملیات کودتای جنرال شهنوازتنی درسال 1368 دراقدامی آشکار، سه وزیر حکومت دکترنجیب الله (سیدمحمدگلاب زوی، شهنوازتنی وغلام فاروق یعقوبی) را برای مشوره به شوروی دعوت کردند. دعوت از وزیران دکتر نجیب پس ازآن صورت گرفت که پروفیسور برهان الدین ربانی رهبر جمیعت اسلامی بنا به ابتکار زعمای تحول طلب شوروی به خصوص جناح بوریس یلتسن در توافق مخفی با پاکستان  برای اولین بار به شوروی سفر کردند.(2)

 درآن سفر، روس ها به طور استفهامی از سه وزیر حکومت نظرخواهی کرده بودند که آیا آنان با « مشی مصالحه ملی» دکترنجیب الله به منظور نزدیکی و مشارکت گروه های مجاهدین دریک نظام مختلط توافق دارند؟ گزارش های حاصل ازین مذاکرات سری می رسانند که آقایان گلابزوی و شهنوازتنی مخالفت شان با سیاست جدید دکترنجیب را با صراحت ابرازداشته و گفته بودند که نجیب حزب را متلاشی کرده است.

درمذاکرات جداگانه با وزیران مذکور، طرحی از سوی مقامات شوروی پیشکش شده بود که براساس آن، تغییر نظام ورهبری و ایجاد حکومت ائتلافی مورد نظر پاکستان و روسیه درافغانستان به حیث راه نجات از غلتیدن به ورطه مصالحه یک جانبه با گروه های مسلح اسلامی پیشنهاد شده بود. بربنیاد این طرح، حاکمیت دکترنجیب باید از طریق راه اندازی کودتای مسلحانه ساقط شده و حزب دو باره اتوریته رهبری خود را اعاده می کرد وسپس در تبانی با گروه های مورد حمایت پاکستان حکومت مورد توافق پاکستان وروسیه تشکیل می گردید. درین طرح اسدالله سروری به حیث رئیس دولت و رهبر حزب دموکراتیک خلق مورد توافق قرار گرفته بود. (3)

شوروی ها به همکاری پاکستان قبل از ترک افغانستان، برنامه های بازدارنده و ( زیان باربرای افغانستان) را تهیه کرده بودند تا بعد از خروج شان از افغانستان، چرخ جنگ دایمی در افغانستان ازکار نیفتد.

شوروی در تماس با برهان الدین ربانی و سه وزیر ناراضی دولت دکتر نجیب اهداف زیرین را دنبال می کردند:

یک: سقوط دکتر نجیب الله با استفاده از زو رو استفاده « غیرمستقیم» از احمدشاه مسعود درین پروسه.

دو: ترور حیثیتی جمیعت اسلامی افغانستان به عنوان دومین نیروی مجاهدین در افغانستان.

سه: بحث مشترک به هدف دستیابی به توافق مشترک روی راه اندازی کودتا و حذف چهره های کلیدی استخباراتی نظیر غلام فاروق یعقوبی، جنرال باقی، عبدالحق علومی و شخص دکترنجیب الله. شوروی به تجربه درک می کرد که این افراد اسرار بزرگی را در سینه دارند که برای شوروی و پاکستان فوق العاده خطرناک بود.

چهار: توافق روی این نکته که در صورت شروع کودتا، فرماندهان مجاهدین در شمال به مخالفت برنخواهند خاست.

پنج: شوروی موفق شد تا حزب اسلامی را در خصوص حمایت از یک جنرال خلقی تا اندازه زیادی در انظار عمومی بی اعتبار جلوه دهد. گرچه شخص مهندس حکمتیار از کودتای افسران خلقی ابراز حمایت نکرده بود؛ اما قریب الرحمن سعید سخنگوی آن حزب که با آی، اس، آی رابطه دیرینه و نزدیک داشت، بلافاصله پس از شروع کودتا حمایت حزب اسلامی از شهنواز تنی را از طریق رسانه های اطلاعاتی ابراز داشته بود. با این حال شخص حکمتیار هیچ گاه از موقف حزب در دفاع از جناح خلق تحت رهبری جنرال شهنواز تنی ابراز تردید نکرد و در کتابش تحت عنوان« توطئه پنهان، چهرهای عیان» از رابطه خویش با افسران خلقی کودتا در رژیم نجیب دفاع کرد.

محمود احمدوویچ گارییف رئیس سازمان کا،جی درکابل(4) به مقامات مسکو اطمینان داده بود که کودتا گران از ناحیه شمال با درد سرمواجه نخواهند شد. جنرال مؤمن از افسران سرکش وفادار به ببرک کارمل نیز به نوبه به روس ها اطمینان داده بود که فرماندهان مجاهدین درشمال ازین پروسه حمایت خواهند کرد. جناح هوادار کارمل درداخل حزب، مرکزیت نیرومندی را به هدف سبوتاژ سیاست های دکترنجیب الله ایجاد کرده بودند که به طور مستقیم با سیاست گذاران جدید کرملین درارتباط بودند.

درتوافقات مسکو پیش بینی شده بود که درصورت ناکامی کودتا، راه حرکت به سوی پاکستان خواهد بود. بدین ترتیب شهنواز تنی بعد از عملیات کودتا به طور«ریزرف» دراختیار آی، اس، آی قرارمی گرفت و پلان مشترک، زیاد ضربه پذیر نمی گشت.

غلام فاروق یعقوبی درجریان سفر به ماسکو ، از طریق برخی جنرالان ناراضی شوروی، برنامه کودتا علیه دکترنجیب الله را کشف کرده بود. او بعد از بازگشت به کابل، جزئیات کامل پلان براندازی رژیم به وسیله کودتا را به دکتر نجیب شرح داد. دکتر نجیب الله پس از استماع گزارش یعقوبی، گلاب زوی را از وظیفه اش طرد کرد و تدابیر پیشگیرانه به مقصد مقابله با کودتای احتمالی را در سطح گسترده ای آغاز کرد. درین مدت مدیریت هشتم امنیت ( اداره کنترول مخابره) کلیه مکالمات جنرال شهنواز تنی با مسئولان سفارت شوروی را ضبط می کردند. دکتر نجیب به طور منظم از طریق یعقوبی از جزئیات مکالمات مطلع می گشت. مجموعه این مکالمات نشان می داد که جنرال تنی با الفاظ جدی و احساساتی برضد دکتر نجیب الله سخن می گفت.

 کودتای شهنواز تنی در 16 حوث 1368 نخستین مرحله پلان مشترک پاکستان- روسیه به منظور ایجاد گرداب تازه بحران درافغانستان بود. محاسبه پاکستان- روسیه برین استوار بود که پیروزی و یا ناکامی کودتا، نظام نسبتاً یک دست درکابل را از بین برده و درمجموع، توان رژیم نجیب برای بقا را به شدت کاهش خواهد داد.

اما درصحنه واقعیت تحول عجیبی به مشاهده رسید.

عملیات کودتا از نخستین دقایق با مقاومت سنگین نیروهای وفادار به دکترنجیب الله درمرکز و مخالفت نیروهای تحت فرمان احمدشاه مسعود در شمال و حومه کابل مواجه گردید.

دکترنجیب الله بعد از کوبیدن کودتای شهنوازتنی در یک سخنرانی تلویزیونی گفت: خوب که خون ناصاف از بدن ما رفت! این اشاره ای بود که حضور شهنواز تنی و گروه کودتاچیان دیگر به نفع نظام نیست. وی شش ماه تمام کرسی وزارت دفاع را خالی گذاشت و از مسعود دعوت کردکه با وی یکجا شود. دکتر به این نتیجه رسیده بود که تحلیل وی و مسعود در مورد بازی استخبارات منطقه علیه افغانستان با هم یکی است. اما فکر می شد که مسعود از تلاش کشورها برای سقوط نظام تحت رهبری نجیب آگاه بود و هیچ گاه به درخواست نجیب پاسخ مثبت نداد.

 احمدشاه مسعود به دکترعبدالرحمن رئیس اداره اطلاعاتی شورای نظار دستور داده بود که با تمام قوا برای درهم شکستن کودتای جنرال شهنواز تنی وارد عمل شوند. این یک تحول جدید بود که ظاهراً در برنامه شوروی، پاکستان و هواداران کارمل به منظور سقوط دولت دکترنجیب و ایجاد اداره مشترک طرفدار پاکستان- شوروی در افغانستان به درستی پیش بینی نشده بود.

 بازی مشترک به اشکال دیگری استمرار یافت. مجموعه ای حوادث سقوط حکومت دکتر نجیب و سال های حاکمیت مجاهدین نشان داد که بازی پاکستان- روسیه، قدم به قدم افغانستان (برنده جنگ سرد) را به مرز ویرانی کامل کشانید تا آن که به پناهگاه تروریزم مبدل گردید.

با وصف ازدواج استراتیژیک پاکستان وروسیه در محور افغانستان، درگیری آن دو کشور درجبهه خاموش استخباراتی همچنان ادامه داشت. روس ها از مدت ها پیش آگاه بوند که پاکستان به کمک انگلیس، همزمان با شروع جهاد در افغانستان، جوجه شبح پان ترکیزم  به رهبری « آزاد بیگ» را به منظور اعمال فشار بر شوروی و رخنه برجوامع ترک تباردرقلمرو شوروی به صحنه افغانستان رها کرده است. این شبح درآینده با گذر از دهلیز پاکستان، به سوی کشور های «ترک نژاد» مانند ازبکستان، قرغیزستان، قزاقستان، ترکمنستان، آذربائیجان و حوزه کشورهای قفقاز که درآن زمان پاره ای از بدنه شوروی بودند، تاخت بر می داشت. روس ها بیم ازآن داشتند که اگرموج جدید ترک نژاد هایی که در مقابله با روس ها براساس عقده تاریخی وخشن عمل می کنند، با استفاده از اوضاع جنگی افغانستان بر دشت های آسیای میانه وارد شود، دروهله نخست بخشی از ارتش شوروی در افغانستان را به خود مشغول خواهد کرد؛ از سوی دیگر، جنگ تاریخی وسراسری روس ها به منظور حفظ متصرفات قدیمی سرزمین های ترک نژاد بار دیگراجتناب ناپذیر خواهد بود.

این به معنای انتقال جنگ افغانستان به داخل خاک روسیه بود.

 درین معرکه، پاکستان از یک سو به مقصد ایجاد چرخه دایمی جنگ تباه کن در افغانستان دست به ایجاد یک قوه فشار زده بود، از جانب دیگر، پنجابیزم حاکم برآن کشور، در اتحاد با جنبش ترک نژاد های دارای گرایش های تاریخی ضد روس، با زیر پا نهادن هستی جغرافیایی و تاریخی پشتون وتاجک درمنطقه، قصد داشت در کارزار بعدی، با قدرت های بزرگ ( مانند روسیه) معاملات کلانی را به منظور افزایش قدرت پنجابی ها سازمان دهد.

وزارت امنیت دولتی افغانستان دکترنجیب از اواخرسال 1358 همزمان به ورود ارتش شوروی به افغانستان تا سال 1365 که ناگهان جای ببرک کارمل را گرفت، ریاست خدمات اطلاعات دولتی«خاد» را برعهده داشت و به زودی موفق شد تا مرحوم غلام فاروق یعقوبی را نیز به امنیت دولتی بکشاند. از اوایل سال هشتاد میلادی به یاری شبکه های فعال استخبارات شوروی، از ابتدای ماجرا، حرکت ترک گرایی از پاکستان به سوی آسیای مرکزی از طریق خاک افغانستان را کشف کرده بود. البته برای استخبارات شوروی آن زمان، مبارزه علیه این پدیده که منافع شوروی را تهدید می کرد، از اهمیت درجه یک برخوردار بود. دکترنجیب از سال 1363 پرونده سری موسوم به « دوسیه زاغ سیاه» را تحت عملیات اپراتیفی قرار داده بود که هدف از آن، رد گیری و شناسایی تحرکات پان ترکیستی آزاد بیگ از طریق خاک پاکستان به سوی افغانستان بود. این پرونده در ریاست سوم مفتوح گردیده بود. ریاست سه ازجمله ریاست های بسیار با صلاحیت و مهم درتشکیلات امنیت دولتی افغانستان بود. رئیس آن اداره دکتر شیربهادر بود. ریاست سه اکنون تغییر نام داده است.

 

شناسنامه آزاد بیگ

اسدالله ولوالجی نویسنده وشاعرافغانستان که خود ترک تبار است، نخستین کسی است که سیرحرکت آزادبیگ و تحولات سیاسی ونظامی دوره جهاد و پس ازآن درولایات شمال افغانستان را درکتابی تحت عنوان « خروج جنرال دوستم وسقوط دکترنجیب الله» مورد پژوهش قرارداده است. اهمیت این پژوهش درآن است که آقای ولوالجی خود به حیث یک فعال سیاسی ونظامی، درحوادث دو دهه پسین درشمال افغانستان حضور مستقیم داشته است.

آزاد بیگ دراصل به قوم ازبک های آسیای میانه تعلق داشت. او با نظامیان و مسئولان دست اول سازمان استخبارات آی،اس، ای ( خاصتاً با نظامیان ترک نژاد آن کشور) رابطه نزدیک داشت. از یک نظر، وی از افراد مهم سازمان امنیت پاکستان بود که با شروع جنگ و جهاد در افغانستان ثروت و امکانات فراوانی را دراختیارش گذاشته بودند تا بدین وسیله بتواند رهبری حرکت دسته های مختلف جهادی به خصوص جهادی های ترک تباررا در دست خود بگیرد. 

  پدرآزاد بیگ وارث کریمی نام داشت که اوایل قرن بیست در روستای ضمنیۀ شهر قدیمی تاشکند ( پایتخت کنونی جمهوری ازبکستان) دیده به دنیا گشوده بود. او تحصیلات عالی خود را دررشته پزشکی به پایان برده و سپس به حیث دکتر وارد ارتش شوروی شده بود. وارث درسال های جنگ دوم جهانی درجریان تهاجم ارتش آلمان به خاک شوروی، به اسارت درآمد وبعد ازشکست آلمان، از بند رهایی یافت. وی بعد از جنگ، به وزارت خارجه شوروی راه یافت واز سوی وزارت خارجه به حیث قونسل شوروی درشهر کراچی پاکستان توظیف گردید.

وارث درشهر کراچی، با شخصی به نام «کریم» آشنا شد که از هم تباران خودش بود. کریم پسر یا نواسه خدایار خان، (ظاهراَ آخرین خان از سلسله خان نشین های ناحیه خوقند بود) که بعد از پیروزی هواداران بلشویزم در تاشکند، مقارن سال 1920 به افغانستان متواری شده بود. خدایارخان تا دم مرگ درافغانستان زیست و سرانجام درولایت هرات دیده از دنیا فروبست. پس ازآن، پسرش کریم روانه کراچی پاکستان شد و از سوی مقامات محلی انگلیسی تحت حمایت قرار گرفت. وقتی وارث به حیث قنسول شوروی درکراچی وارد شد، پیوند آشنایی اش با کریم برقرار گشت و این پیوند تا آن جا رسید که کریم، دخترخود را برای وارث تزویج کرد. ازدواج وارث با دختر هم شهری اش(کریم) بر زندگی رسمی وی به حیث نماینده شوروی در پاکستان نقطه پایان گذاشت. چنان که براثر تقاضای خسرش، مأموریت خود به حیث قونسل شوروی را ترک گفته و سند تابعیت پاکستان را حاصل کرد. وی ازآن پس، تخلص «کریم» را برای خویش برگزید.

 

آزاد بیگ حاصل این ازدواج بود.

آزاد بیگ تحصیلات عالی خود را دررشته حقوق درشهر راولپندی پاکستان به پایان رسانید وپس ازآن، سند تحصیلات پیشرفته تر را در همین رشته از لندن به دست آورد. آزاد بیگ حقوق دان به سیاست روی آورد و به «جماعت اسلامی پاکستان» به رهبری مولانا ابوالاعلی مودودی پیوست.

بعد از سال 1357 گروه های اسلام گرای افغانی متمایل به پاکستان که از اواسط دوره سردارداودخان به «صوبه سرحد» پناه جسته بودند، مورد عنایت و الطاف حکومت ذوالفقار علی بوتو و سپس جنرال ضیاءالحق قرار گرفتند.

 مقارن این احوال عملیات سری و چند جانبه به منظور کشانیدن شوروی به «مرداب افغانستان» که از سوی غرب و پاکستان برنامه ریزی شده بود، همزمان با اعزام دسته های مسلح افغان ها به مناطق مرزی، کم کم نتایج خود را آشکار کرده بود. تعرض ارتش شوروی درششم ماه جدی سال 1358 خورشیدی درافغانستان، بازار ضدیت با شوروی را چنان داغ کرد که حلقات خفته « مهاجران بخارایی» درپاکستان نیز از خواب دیرینه مهاجرت بیدار شدند.

بدین ترتیب، آزاد بیگ از طرف آی، اس، آی مأمورتشکیل « اتحادیه اسلامی ولایات شمال افغانستان) گردید. وی در زمستان سال 1360 با تلاش زیاد  موفق گشت تا حدود بیست وچهار تن از فرماندهان عمدتاً ازبک تبار را که درچهارچوب تنظیم های مختلف اسلامی برضد حکومت ببرک کارمل وارتش شوروی درحال جنگ بودند، گردهم بیاورد واتحادیه ولایات شمال را بنیان بگذارد.

بنا به روایت آقای ولوالجی درکتاب« خروج جنرال دوستم وسقوط دکترنجیب الله» فرماندهان حاضر درجلسه مؤسس « اتحادیه اسلامی ولایات شمال افغانستان» این ها بودند:

1. محمدطاهر مطهر- ازبک

2. مخدوم کریم پسر مرحوم پیرقزل ایاق- ترکمن

3. هاشم جان زارع و نبی جان زارع از فاریاب

4. دکتر اعظم دادفر – ازبک

5. وکیل محمدعظیم از ولسوالی گزیوان- ازبک

6. دکترسردار ارغون از ولسوالی دولت آباد فاریاب- ازبک

7. محمد اسلم گداز شاعر از شهر میمنه - ازبک

8. مرزا قیام الدین از ولسوالی دشت قلعه ولایت تخار- ازبک

9. رحمت الله منطقی از ولسوالی قلعه زال قندز- ازبک

10. عمر تابش برادر محمد اسلم گداز- ازبک

11. حاجی خالدین فرزند خالداربیگ ازقندر- ازبک

12. میرولی جان از ولسوالی ینگی قلعه ولایت تخار- تاجک

13. وکیل کریم الله خان از ولسوالی رستاق ولایت تخار- تاجک

14. حاجی اسماعیل از علاقه داری چال ولایت تخار- ازبک

15. رحمت الله یاردمچی از ولسوالی دولت آباد فاریاب- ترکمن

16. قاری عبدالاحد از ولسوالی دشت ارچی ولایت قندز- ازبک

17. قاری محمد حسین از ولسوالی امام صاحب ولایت قندز- ازبک

18. قاضی فضل الله از ولسوالی سرحوض ولایت فاریاب – ازبک

19. قاضی محمد سمنگانی- ازبک

20. آمر نوراحمد از شهر قندز- ازبک

21. مولوی عبدالرحمن حقانی از ولسوالی شولگر ولایت بلخ- ازبک

22. مولوی عبدالقدوس رحمانی ازمرکز ولایت سمنگان- ازبک

23. سیدعمرخان فرزند سیدعالم خان امیرسابق بخار- از شاخۀ منعیت قوم ازبک

24. حاجی حیدر شهر قندز- ازبک

این فرماندهان و شخصیت های منفرد، درآن زمان هریک در احزاب وتنظیم های اسلامی مانند جمیعت اسلامی، حزب اسلامی، حرکت انقلاب اسلامی و جبهه نجات ملی فعالیت داشتند. در جلسه مؤسسان، مخدوم کریم بنا به فیصله اعضاء و توافق شخص آزاد بیگ،  به حیث رهبر« اتحادیه اسلامی ولایات شمال افغانستان» برگزیده شد. مخدوم درآن زمان در تنظیم « جبهه نجات ملی» به رهبری حضرت صبغت الله مجددی عضویت داشت. وی به حیث «رهبر اتحادیه اسلامی شمال افغانستان»، پس از مدتی، بدون مشوره با آزاد بیگ، اسلحه و تجهیزات اتحادیه را به ذخیره گاه های تنظیمی اش انتقال داد که باعث خشم و نارضایتی آزاد بیگ گردید.

آزاد بیگ بلافاصله مخدوم کریم را از رهبری اتحادیه خلع کرد. اما دیگر فرماندهان جلسه مؤسس اتحادیه شمال نیز، مانند مخدوم کریم، امکانات و تجهیزات اتحادیه ساخت آزاد بیگ را به انبار تنظیم های خویش انتقال داده بودند که باعث سقوط اعتبار آزاد بیگ درآی، اس، آی گردید. وی مجبور شد تا خود وارد افغانستان شده و درتنگی مدر ولسوالی کامرد ولایت سمنگان مرکزیت خویش را تأسیس کند. آزاد بیگ با بهره گیری از پول وافر، شماری از فرماندهان ازبک، ترکمن ،هزاره و حتی فرمانده شبه نظامی دولتی ( امرصمد) را به دور خویش گرد آورد.

اسدالله ولوالجی که درسال 1368 ریاست ارکان غند قومی 518 را برعهده داشت، می گوید: آزاد بیگ به حدی درشمال نفوذ یافته بود که حتی نظامیان غند 518 ارتش حکومت دکترنجیب الله را قانع کرده بود که اگرخود را ازتشکیل دولتی مجزا کنند؛ وی حاضراست کلیه نیازهای لجستیکی وجنگی غند مذکوررا اکمال کند! ولوالجی می افزاید که این برنامه دراصل توسط آمرصمد( رقیب منطقه ای) غند 518 به هدف خلع اعتبار افسران آن قطعه درنظر دولت طرح شده بود.

آمرصمد درگذشته از رزمنده گان جمیعت اسلامی در ولایت تخار بود. وی درگذشته یک چوپان ماجراجو و هوشمند بود. وی درسال 1359 ارباب بهاء الدین متحد سال های راهزنی خود را به قتل رسانید. وی درمناطق مختلف خواجه غار با فرمانده حزب اسلامی انجنیر نبی به جنگ پرداخت. درتابستان سال 1361 جبهات حزب اسلامی درین منطقه توسعه یافته و ساحه تحت کنترول آمرصمد به تدریج درمحاصره نیروهای حزب اسلامی قرار گرفت. وی ناچار گشت که با قطعه شوروی مستقر درسرپل کوکچه رابطه برقرار کند. یولداش افسر استخبارتی شوروی به حمایت از آمرصمد برخاست و نیروهای حزب اسلامی را تحت ضربات هوایی قرار داد که در نتیجه قطعات آمرصمد از محاصره رهایی یافت. نیروهای شوروی در دور بعدی جنگ ها، آمرصمد فرصت با استفاده از کمک نظامی و لجستیکی شوروی، نواحی مختلف از دست رفته درولایت تخار را دو باره از سیطره حزب اسلامی آزاد کند. وی بنا به طرح روس ها، به «سازایی» های شمال پیوست و سپس به حیث عضو بیروی سیاسی کمیته مرکزی و مسئول نظامی سازمان انقلابی زحمتکشان افغانستان( سازا) برگزیده شد. اما به زودی با آن سازمان مقاطعه کرد.

وزارت امنیت دولتی افغانستان زیر هدایت دکتر نجیب و درمراحل بعدی تحت نظرغلام فاروق یعقوبی، تحرکات گروه آزاد بیگ درشمال را به عنوان پیشقراول توفان مرگ بار درآینده سیاسی افغانستان خاموشانه دنبال می کرد. یعقوبی پس از سال 1369 نسبت به سیطرۀ خزنده گروه آزاد بیگ درشمال افغانستان حساس شده بود. او گزارش های سری را دراختیار دکترنجیب قرار می داد. سرانجام دکتر نجیب به اقدامات متقابل دست زد. او درهمان سال به فرماندهی اپراتیفی زون شمال پیام کوتاهی صادر کرد به این شرح:

«  کدر های صفحات شمال در منطقه ارتقا داده نشوند که آزاد بیگ دربین افسران بلند رتبه صفحات شمال نفوذ کرده است.»

آقای ولوالجی این پیام را از زبان جنرال عزیرالرحمن سابق رئیس ارکان گارنیزیون بلخ درکتاب خود آورده است.

هدف اصلی پاکستان و انگلیس آن بود که دکترنجیب از لحاظ روانی ونتیجه گیری ذهنی درموقعیتی قرارداده شود که ناگزیر به طرد وتصفیه  درتشکیل نظامیان شمال دست بزند. تشدید حساسیت دکتر نجیب برنامه ای نبود که یک شبه انجام گرفته باشد. ایجاد شک وظن میان افسران شمال به خصوص میان جنرال دوستم ودکتر نجیب پروژه ای بود که خصلت تدریجی داشت  و ازسوی حلقات مشترک انگلیس وپاکستان ( جمع آزاد بیک) و سپس به همکاری استخبارات شوروی با اشکال مرموز، پیچیده و پر مصرف قدم به قدم عملی می شد. از زمان شکست کودتای جنرال شهنواز تنی تا مراحل فروپاشی حاکمیت، برنامه ایجاد بی اعتمادی دردستگاه رژیم نجیب نتایج خود را به روشنی نشان می داد.

همزمان با نزدیک تر شدن فروپاشی شوروی و انزوای دکترنجیب از سخاوت های روسیه شوروی، سیاست روسیه و پاکستان درامرحفظ بیلانس جنگ درافغانستان درچهارچوب یک برنامه مشترک تنظیم شده بود. زمان، سیاست همگرایی میان پاکستان و روسیه را مطالبه می کرد.

درین برهه، سیاست روسیه و پاکستان حداقل در مورد اسقاط  قطعی اقتدارسیاسی ونظامی دکترنجیب و جلوگیری از اتحاد احتمالی قدرت های جهادی با ارتش دکتر نجیب، کاملاً یک سان بود. سازمان امنیت دکتر نجیب جزئیات مسایل را کشف کرده و برای خنثی کردن برنامه های جدید تخریبی درافغانستان دست به کار شده بود. نجیب به طور آشکار تلاش داشت در مقابله با  اتحاد روسیه و پاکستان، با یکجا کردن ارتش دولتی و ارتش چریکی و جنگدیده مجاهدین، نیروی قهاری را در منطقه ایجاد کند. محو پروژه آزاد بیگ به عنوان جزء عملیات مقابله با فشارهای پاکستان در دستور کار غلام فاروق یعقوبی قرارداشت تا راه را برای فضای جدید سیاسی باز کند.

 همزمان با قدرت گیری جناح تندرو بوریس یلتسن در روسیه، که اظهارات خصمانه و آشکارش برضد حکومت دکتر نجیب همه را به تعجب افگنده بود، فاروق یعقوبی وقوع تغییرات وخطرات مدهشی را پیش بینی کرده بود. دکتر نجیب بعد از اخراج یوری ورونتسوف سفیر روسیه از کابل، عملاً برضد حاکمیت روسیه به طور عقده مندانه عمل می کرد.

کشف اختراع جدید

درین سال ها غلام فاروق یعقوبی که کار روی پرونده «زاغ سیاه» آزادبیک را استمرار می بخشید، ناگهان از طریق «شبکه اقبال»(5) به اخبار واطلاعاتی از شمال افغانستان دست یافت که نشان می داد، اتحادیه جدید نظامیان مرکب ازافسران بلند پایه ارتش دولتی و فرماندهان مجاهدین درشمال افغانستان درحال شکل گیری است! در رأس جریان جدید نام جنرال عبدالمؤمن فرمانده لوای حیرتان قرار داشت.  اما دکتر نجیب قطعاً درک کرده بود که جناح ببرک کارمل به یاری و تشویق سازمان استخباراتی روسیه، ابتکار ایجاد اتحادیه افسران و نظامیان شمال را در دست دارد.  درمغز یعقوبی این پرسش درشت اپراتیفی نقش بسته بود که  اگرتا این زمان، اتحادیه آزاد بیک قصد داشت شمال افغانستان را به مقصد تضعیف حاکمیت سیاسی افغانستان ( به نفع پاکستان و به زیان شوروی) تحت پوشش قراردهد؛ پس اتحادیه جدید درمیان افسران ونظامیان شمال ازکجا و برای چه منظوری ظهور کرده است؟

 پاسخ سوال مذکوربرای دکترنجیب ویعقوبی چنین تشریح شده بود که اتحادیه جدید حرکتی است که از دهلیز استخبارات روسیه عبور کرده و در شمال جا خوش کرده است.  هدف مشخص بود و رژیم خودش را مسئول می دانست که تا آخر ماجرا برای بقای خویش مقاومت کند. پس دکترنجیب  تصمیم گرفت تا به هدف مقابله با این وضع، عزل وطرد برخی از افسران رده اول ارتش درشمال را به طور عاجل روی دست گیرد. وی برای مدیریت نظامی سمت شمال جمعه اسک و جمعی دیگری از افسران پشتون تبار را به منطقه اعزام کرد. این اقدام که درچندین مرحله با مقاومت سرسختانه و آشتی ناپذیر حلقه افسران ناراضی رو به رو شد، سرانجام کار حکومت و ارتش افغانستان را یکسره کرد.

آیا دکتر نجیب به این نتیجه رسیده بود که فقط یک راه باقی مانده است؟

چرا دکتر تا پایان معرکه، درمورد جنرال دوستم به یک نتیجه قطعی دست نیافت؟

 از ورای حوادث آینده این نتیجه حاصل شد که تشریح اتحادیه جدید درشمال از منظروزارت امنیت دولتی به طورجامع و شامل جزئیات اپراتیفی صورت نگرفته بود؛ وگرنه سقوط حاکمیت ناگهان شتاب نمی گرفت. اما این تشریح درست بود که روس ها طراح حرکت جدید درشمال بودند.

 هدف اصلی پروژه آن بود که در تحولات پرشتاب بعدی، برای بلعیدن و محو « اتحادیه اسلامی ولایات شمال افغانستان» به رهبری پاکستان وآزاد بیک آمادگی کامل وجود داشته باشد تا از هرگونه خیزش و رخنه احتمالی به سوی سرزمین های ترک تبار آسیای میانه و قفقاز جلوگیری شود. اتحادیه جدید باید پس از بلعیدن اتحادیه تحت رهبری آزاد بیگ، بی درنگ متلاشی می شد. نقطه تلاقی و انهدام دو اتحادیه استخباراتی، شهرکابل، مرکز قدرت دکتر نجیب الله تعیین شده بود.

قربانی اصلی برای استحکام این خط دفاعی- استراتیژیک، حاکمیت ملی درافغانستان درنظر گرفته شده بود. دکترنجیب و یعقوبی تا این مرحله، صحنه سیاه آخرین پرده چنین درامه را تشخیص داده بودند. اقدامات نجیب برای نصب افسران مورد اعتماد خودش درشمال که گاه با قاطعیت و گاهی هم با نرمش ناخواسته همراه بود، نشانگر این واقعیت بود که او به اتفاق یعقوبی ازشکست کمرشکن و جبران ناپذیرحاکمیت افغانستان مضطرب شده بود.

کشف اختراع جدید روسیه درشمال افغانستان از سوی نجیب و یعقوبی، ظاهراً عرصه استفاده خونسردانه از زمان را برای آنان تنگ کرده بود.  اقدامات دکتر به مقصد مقابله شتاب زده با اتحادیه شمال بر استعداد منطقی اپراتیفی دکتر نجیب که به تدریج از دو سو درهم فشرده می شد، به طور نا به هنگام تأثیر منفی برجا گذاشت. دکترنجیب درمقابله با جنرال دوستم و حلقه نظامیان وابسته به کارمل، تا حد زیادی از شدت عمل استفاده کرد. طراحان پروژه آزاد بیک و پروژه روس ها در شمال، دقیقاً همان چیزی را می خواستند که دکترنجیب به همان سو به تندی گام برداشت.

دکتر با توجه به موقعیت ویژه روانی، این طور تشخیص داده بود:

قبل ازآن که حرکت جدید درشمال به مرحله بلوغ برسد، الزاماً به طورقطعی متلاشی شود. دکترنجیب در موقعیتی قرار داشت که تماس های کاذب، تزریق اطلاعات نادرست وتشریحات احساساتی جمعی از نزدیکانش برای بررسی وضع واقعی حلقه نظامیان درشمال، او را به سوی تصامیم نسبتاً قبل از وقت سوق می داد.

یک نگاه به پس منظر حوادث داغ آن زمان نشان می دهد که دکترنجیب درمیدان نامشخص بازی اپراتیفی، تقریباً روی همان ماینی پا گذاشت که پاکستان وروسیه دم پایش دفن کرده بودند.

 

پرتاب قلاب به سوی جنرال دوستم

گستره نفوذ «اتحادیه اسلامی ولایات شمال افغانستان» به رهبری آزاد بیک درآخرین سال های حاکمیت دکترنجیب برمناطق عمدتاً ازبک نشین درشمال افغانستان عملاً خطرساز شده بود. شوروی اگر چه درباره سقوط دکتر نجیب و حفظ جنگ درافغانستان با مقامات پاکستانی به توافقاتی دست یافته بود، کلیه تحرکات آزاد بیک را که بیانگر پیشروی و رخنه پاکستان بر مناطق نزدیک به سرحدات شوروی بود، با جدیت تحت نظر داشت. طبق نتیجه گیری شوروی، مقابله با موج پان ترکیزم آزاد بیک ( که در واقع پروژه صدور تندروها به سوی مرزهای شوروی بود) در  گرو جنرال دوستم- قدرتمند ترین جنرال جنگدیده طرفدار شوروی- بود. پیوستن نظامیان تاجک تبار طرفدار کارمل به دوستم، دائره قدرت دوستم را تکمیل می کرد. این دائره قدرت می توانست سه مأموریت را به انجام برساند:

یک: تهاجم دسته آزاد بیک بر مناطق شمال را خنثی کند.

دو: هرگاه لازم افتد، افغانستان را تجزیه کند.

سه: جنگ ورقابت های محلی را تا زمانی نامعلوم حفظ کند.

چهار: کلید سقوط حکومت دکتر نجیب را منحصراً دردست خود داشته باشد.

اما کار اپراتیفی آزاد بیک که از دیر زمانی در تاروپود جنگجویان ازبک درشمال بافت خورده بود، بعد ازآن که جنرال دوستم در ولایت خوست با ضربه و تلفات سنگینی رو به رو شد، به نحو درخشانی به ثمر نشست.  آزاد بیک بعد از سقوط ولایت خوست، با استفاده از حلقات ارتباطی درمیان مجاهدین، به سوی جنرال دوستم قلاب انداخت و بدین وسیله کشمکش استخباراتی میان پاکستان وروسیه درشمال افغانستان را پیچیده تر ساخت.

این وضع، در زمینه پیشرفت پروژه مشترک پاکستان- روسیه در افغانستان مدت کوتاهی سکتگی و تناقض ایجاد کرد؛ اما به هم آهنگی استراتیژیک میان دو کشور درمورد انفجاردستگاه حکومتی درافغانستان نقطه پایان نگذاشت.

     پس از اعلام تصمیم شوروی برای خروج از افغانستان، نگرانی عمده آن کشور حول این مسأله دور می زد که قاعده بازی درافغانستان پس از شوروی طوری تنظیم شود که در آینده احتمال هرگونه تهدید بر منافع شوروی ( روسیه) از سوی افغانستان از بین برود. سقوط  دکترنجیب که پیش شرط اصلی پاکستان به شوروی بود، کلید این هدف را دراختیار شوروی قرار می داد. شوروی با پاکستان درین زمینه به توافقاتی دست یافته بود که نخستین پروژه مشترک دو کشور، راه اندازی کودتای ناکام جنرال شهنواز تنی بود. این کودتا که عمدتاً به وسیله افسران غیرپشتون سرکوب شد، اهداف طراحان را  که خواستار تضعیف نظام، نفاق و افزایش احتمال درهم شکستن استخوان بندی توان نظامی دکتر نجیب بود، برآورده ساخت. از یک سو ارتش افغانستان را به  دونیم تقسیم کرد و ظرفیت سیاسی و نظامی حکومت درنتیجه خروج بخشی از افسران حرفه ای پشتون تبارازبدنه سازمان جنگی کشور به تحلیل رفت.

مهم ترین پی آمد کودتا برای شخص دکتر نجیب آن بود که ارتش از خط توازن خارج گشت و او برای پیشبرد جنگ برای بقا، ناگزیر شد به جنرال های عمدتاً تاجک و ازبک ( طرفدار ببرک کارمل) درکابل و شمال اتکا کند. این وضع طوری که استخبارات شوروی محاسبه کرده بود، برای حرکت افسران ناراضی شمال که خواهان برچیدن بساط حاکمیت نجیب درحزب و دولت بودند، فضای تنفس ایجاد کرد. اتحاد جنرالان درشمال درواقع همان دیواردفاعی مورد انتظار مسکو بود که برای ایجاد آن کار زیادی صورت گرفته بود و به خوبی می توانست درسقوط رژیم نقش تعیین کننده داشته ودربرابر نفوذ اسلام گرایان جهادی طرفدار پاکستان- انگلیس به سوی سرحدات شوروی مانع ایجاد کند.

نتیجه گیری مشخص این است که  آزاد بیک در شکستن کمرارتش افغانستان نقش اساسی را انجام داد.

غلام فاروق یعقوبی از سال 1368 به بعد رابطه جنرال دوستم با آزاد بیک را رد یابی کرده بود. آزاد بیک شبکه فرماندهان ازبک تحت اداره خود را به طورعلنی ونامریی درتشکیلات قطعات جنرال دوستم گسترش داده بود. طرفداران کارمل که درقطعات شمال لانه کرده بودند، نیز تحت شعار  پوشش پیوند قومی تاجک و ازبک ، بر ذهنیت جنرال دوستم نسبت به دکترنجیب تأثیر می گذاشتند. جنرال دوستم که قویاً درخط دفاع از نظام درچهارسمت افغانستان مشغول جنگ بود، ازعمق این گونه اقدامات اپراتیفی آگاهی نداشت.

اسدالله ولوالجی پژوهشگرحاضر درصحنه حوادث تصریح می کند که جناح کارمل پیوسته سعی می کردند که دوستم رابطه خود با آزاد بیک را به منظور مقابله با نجیب آشکار کند. جنرال دوستم ضابط عبدالرحمن نماینده ویژه خود را به ناحیه مدر سمنگان اعزام کرد تا با آزاد بیک از نزدیک درتماس باشد. سپس جزئیات این روابط هم از سوی شبکه آزاد بیک و هم به وسیله حلقات مخفی وابسته به روسیه، به طور حساب شده، به دستگاه امنیتی دکترنجیب سرازیر می گشت. همچنان اطلاعات مخرب ودست چین شده، ظاهراَ از دستگاه اطلاعاتی حکومت نیز به بیرون درز می کرد و به جنرال دوستم می رسید. این اطلاعات حاوی پلان های ترسناکی بود که ظاهراً دکتر نجیب به منظور امحای قدرت جنرال دوستم تهیه دیده بود!

دکتر نجیب به این عقیده بود که دفاع از ولایت خوست، ضامن استقرار سیاسی درکابل است. قوت های رزمی زیادی در خوست جا به جا شده بودند. درجنب سایر قطعات، به تعداد 1200 تن از سربازان فرقه 53 تحت فرمان دوستم نیز در دفاع ازخوست اعزام شده بودند. سقوط لوی ولسوالی خوست درحمل سال 1370 تلفات سنگین انسانی را برنیروهای جنرال دوستم تحمیل کرد. بنا به روایت آقای ولوالجی، جنرال جوره بیگ فرمانده نیروهای دوستم درخوست، درآخرین دقایق مقاومت خود برضد جنگجویان مجاهدین از طریق دستگاه بی سیم به دوستم می گوید:

« دوستم یخشی بولدی که سیزکیلمه دینگیز. همه گپ سیزنی اوستینگیز گه ایکن. بومنی آخر یمچی تماسیم دورکه سیز منین آلدیم. من شاید ویلسم، لیکن منی اولاد لریمنی فکری گه بولگین خدا حافظ»

ترجمه:

« دوستم! خوب شد که نیامدید. همه گپ برسر شما بوده است. این آخرین تماس من با شماست. من شاید که کشته شوم. به فکر فرزندان من باشید. خدا حافظ.»

دوستم همین که گوشی را می گذارد، اشک می ریزد و رو به دیگرفرماندهانش می گوید:

« نیمه قلی، بو داکترنجیب منی آرام قوی مه ی دی. رسول پهلوان کیلسین اومینن مشورقلیب بیرتصمیم آل سک.»

ترجمه:

« چه کنم، این داکتر نجیب مرا آرام نمی ماند. رسول پهلوان بیاید. درمشوره با او یک تصمیم بگیریم.»

اسدالله ولوالجی درکتاب« خروج جنرال دوستم وسقوط دکترنجیب الله» می نویسد که ازآن پس، جنرال دوستم دست اتحاد به سوی آزاد بیگ دراز می کند. قاضی مستضعف انتقال دهنده پیام خاص دوستم به آزاد بیگ است. وی به آزاد بیگ به نقل از دوستم می گوید:

« دوستم می گوید که قوماندان های قومی هفت ولایت صفحات شمال با هم یکجا شده و از دولت نجیب فاصله می گیریم. آرزوی ما از بیگ صاحب این است که رابطه ما را با مراجع خارجیی که خود شان با آنان تفاهم دارند، تأمین کرده و راه مفاهمه ما با قوماندان های جهادی را بازسازند.»

بازی مغلق استخباراتی به طور دوجانبه ( ازسوی پاکستان وشوروی) بالای جنرال دوستم کم کم نتایج خود را به زیان حاکمیت دکترنجیب به تدریج آشکار می کرد. « مراجع خارجی» که جنرال دوستم آرزو داشت به وسیله آزاد بیگ با آنان همدست شود، آی،اس،آی پاکستان بود که با به کارگیری شبکه وسیع تلقین و سبوتاژ موفق شده بود تا میان دکترنجیب و دوستم دره عمیقی ایجاد کند. کا، جی،بی که بازوی ممد آی،اس،آی دربراندازی دولت دکترنجیب و ایجاد حایل آتش میان شمال و جنوب افغانستان بود، نیز با این روند همسویی داشت. آزاد بیگ تمام صورت گفت وگو ها را ضبط کرده واز طریق آمرصمد به غلام فاروق یعقوبی تحویل می داد.

با این اوصاف، پروژه پاکستان- شوروی که سرنوشت سیاسی حاکمیت درافغانستان را به طورسری مهندسی کرده بودند، قدم به قدم به هدف تقرب می کرد.

درین آوان فرماندهان ازبک وابسته به آزاد بیگ که قبلاً به تنظیم های حزب اسلامی و جمیعت اسلامی تعلق داشتند، به آزاد بیگ مشوره می دهند که  صرفاً همبستگی با جنرال دوستم و جنرال های طرفدارکارمل بدون جلب موافقت فرماندهان جمیعت به ویژه احمدشاه مسعود درشمال، ضامن پیروزی نخواهد بود. اما آزاد بیگ درپاسخ می گوید:

« در رابطه به تماس دوستم با مزاری ( عبدالعلی مزاری) کاملا موافق هستم. چون من مدت ها قبل با مزاری به تفاهم نهایی رسیده ام. ولی من تا همین لحظه که چندین نماینده به نزد مسعود فرستاده ام، از حرف های ایشان معلوم می شود که اوفریبکار ونیرنگ باز است. دوستم با او پیش رفته نمی تواند. رابطه من با استاد ربانی اگرچه ضعیف است ولی ازین که دارای سابقه دیرینه است، می شود که با وی تفاهم صورت گیرد.»

 اشاره آزاد بیگ درمورد داشتن رابطه دیرینه با استاد ربانی به نخستین سال های جهاد می گردد. گفته می شود درسال های نخست جهاد که آزاد بیگ از طریق جماعت اسلامی پاکستان تازه درمسایل افغانستان فعال شده بود، از طریق خسرش، کریم به استاد ربانی معرفی شده بود. 

تحلیل اپراتیفی سخنان آزاد بیگ در باره احمدشاه مسعود نشان می دهد که وی هیچ گاه اعتقاد نداشت که احمدشاه مسعود به این پروسه ملحق شود. جنرال دوستم نیز کمترین گرایشی نسبت به مسعود نداشت. پاکستان به وسیله آزاد بیگ به جنرال دوستم سفارش کرده بودکه اتحاد با فرماندهان ازبک و نیروهای عبدالعلی مزاری بدون همراه ساختن فرماندهان جمیعت اسلامی، بیهوده خواهد بود. جناح کارمل درزمینه اتحاد با فرماندهانی که به روش های « تنظیمی» و کاملاً محلی پروریده شده بودند، به شدت کار می کردند. احمدشاه مسعود از طریق معاونش- دکترعبدالرحمن- تحرکات ناسیونالیستی جناح کارمل و تحریکات قومی آزاد بیگ را مطالعه می کرد و از توفانی که درعرصه سیاسی و تغییرات نظامی درحال نزدیک شدن بود، آگاهی داشت. وی سرگرم تقویت نیروها و توسعه ساحه نفوذ عملیات چریکی در سراسر شمال بود. اما جولان حوادث دراطراف مراکز مسعود در کوهستان های شمال به حدی سریع بود که دیر یا زود اسیر حوادثی می گشت که از چهار سو به سوی کابل جلو می رفتند. او تشخیص داده بود که هرگز نمی تواند درکوهستان های هندوکش محصور مانده و همانند شاهد بی تفاوت، خودش را از روند تغییرات نظامی به سوی پایتخت کنار بکشد.

عتیق الله سادات می گوید:

« یعقوبی می گفت دوستم نباید افراطی شود و نباید کلان شود که به تنی دوم مبدل می شود.

در باره مسعود می گفت: فرد نظامی بسیار قوی است.

اگر مسعود با هر امتیازی که بخواهد، حاضریم برایش بدهیم. او پاکستان نرفته و به آی، اس، آی تسلیم نشده است. دشمن شماره یک ما ای اس آی است و مسعود نیزدشمن آی اس آی است.

اما یعقوبی نتیجه گیری می کرد که: «مسعود شاید این طور محاسبه دارد که نامم بد می شود.»

مسعود (چنان که خود تشریح کرده بود) با درک موقعیت حساس و آسیب پذیر حکومت سازی درجیولیتیک ویژه کشور، خیال دیگری برای آینده حوادث در سرداشت. وی با توجه به برنامه های درازمدتی که درباره قوام مرحله به مرحله جنگ ها و تشکیل ارتش سراسری به هدف حفاظت ازافغانستان درمنطقه طرح کرده بود، دربحبوحه بازی های پیچیده ای که استخبارات منطقه از دوطرف به راه انداخته بودند، ناچار شد با پروسه ای بپیوندد که  دیگر وارد یک مرحله تعیین کننده شده بود.

بدین ترتیب، مسعود آن طوری که خودش بیان کرد، از لحاظ زمانی در تنگنا قرار گرفت و آن طوری که امروز می توان تحلیل کرد، این است که مسعود با مشارکت ناگزیر دراشغال کابل درهمان مسیری قرار گرفت که استخبارات منطقه ای پاکستان و روسیه از مدت ها پیش نقشه آن را ترتیب داده بودند.

اما مسعود که هماره ازهمرایی با جریان های قومی پرهیز می کرد، تحت چه شرایطی به سوی کابل کشانیده شد؟

به قول اسدالله ولوالجی،(6) درآستانه آغاز حرکت قوت های شمال تحت فرماندهی جنرال دوستم به هدف ساقط کردن رژیم دکترنجیب الله، هیأت مرکب از نماینده گان«سازا» ( سازمان انقلابی زحمتکشان) که نقطه وصل میان جنرال دوستم و اجتماع افسران وفادار به کارمل بودند، بعد از کسب رضایت سیدمنصور نادری رهبر فرقه اسماعیلیه افغانستان دردره کیان، برای دیدار مسعود به پنجشیرمی روند.

هیأت سازا در ملاقات با احمدشاه مسعود پیشنهاد می دهند که با حرکت نظامیان ضد دکترنجیب الله ملحق شود. مسعود در پاسخ می گوید:

« جریانی که شما ازآن سخن می گوئید، یک حرکت جدید درداخل جناح پرچم است که به وسیله طرفداران ببرک کارمل به راه افتاده است. این افراد قصد دارند حکومت نجیب را از طریق کودتا سرنگون کنند. نمایندگان آنان تا کنون چندین بار با من صحبت داشته اند اما من به همه آنان جواب رد داده ام. من نمی خواهم به این پروسه بدنام شامل شوم.»

هیأت سازا بدون نتیجه دلخواه به کابل برمی گردد. رهبری سازا هیأت دیگری را به سرپرستی انجنیرابرار روانه  پنجشیر می کند تا قناعت مسعود را حاصل کند. انجنیرابرار مصرانه تشریح می کند که حرکت افسران ناراضی شمال تعلق چندانی به کارمل ندارد و جنبه ناسیونالیستی آن پررنگ تر است.

مسعود می گوید:

«ما درین باره فکر می کنیم!»

انجنیر ابرار دست خالی به کابل بر می گردد. به جای او دگروال بسم الله یکی دیگر ازسازایی ها وارد پنجشیرمی شود. وی به مسعود می گوید:

« اگر شما درین روند شامل نمی شوید، حکمتیار درکابل حاکم خواهد شد. اگر شورای نظار بخواهد یا نخواهد قیام شمال حکومت را سقوط خواهد داد و آن گاه شما از جریان جدا خواهیدماند.»

مسعود در پاسخ می گوید:

« هرحرکت درشمال، بدون اشتراک شورای نظار به جایی نمی رسد. من به این اصل اعتقاد دارم!»

دور سوم ملاقات با مسعود نیز بی نتیجه می ماند. اجتماع ناراضیان شمال درمشورت با هم تصمیم می گیرند که هیأت دیگری برای ملاقات با مسعود عازم پنجشیر شود. درین سفر، هیأت مؤظف  شامل انجنیر ابرار وقدوس پیانچی، علاوه برپیام های لفظی، با برگه ها و تعهدات کتبی از سوی جنرال دوستم، جنرال مؤمن وسیدمنصور نادری به دیدار مسعود می روند. سه نظامی مذکور پای اسنادی امضا می کنند که اطاعت شان از رهبری احمد شاه مسعود را اعلام می دارد.

مسعود با مطالعه اسناد تعهد واطاعت جنرالان ضد حکومت چنین می گوید:

« من هنگامی این عهد نامه ها را صادقانه می دانم که جنرال دوستم، ولایات فاریاب وجوزجان و سیدمنصورآغا ولایت بغلان را به نفع مجاهدین سقوط داده و همچنان جنرال مؤمن جهت اشغال مزارشریف حرکت کند.»

مسعود بعداز شرح شروط خویش، اضافه می کند که جنرالان مذکور فقط طی سه روز ثابت کنند که به تعهدات خویش وفادار اند. وی می افزاید:

« پس از تعمیل این شروط درباره پیشروی به سوی کابل صحبت خواهیم کرد.»

 بعد ازآن تاریخ، ولایات شمال یکی پی دیگر از اختیار دولت مرکزی بیرون شدند. مارش خاموش حزب اسلامی از جنوب به سوی پایتخت نیز آغاز شده بود. ستیوکول از نویسنده گان «واشنگتن پست» متکی به اسناد سی،آی،ای امریکا وضعیت را این گونه تصویرکرده است: (7)

امریکا اوضاع را از دور نظاره می کرد. اوکلی اسلام آباد را ترک گفته بود وبت جونز شارژدافیرامریکا ترجیح می داد که به پاکستان توجه داشته باشد و تامسن (8) نمی توانست دراوضاع اثر داشته باشد. درجنوب کابل گلبدین حکمتیار نیروهای را مخفیانه درچهارآسیاب جا به جا نمود. درین جا بارک های نظامی، مرکزمخابره، میدان تعلیم ویک مسجد درمحلی که با درخت های سرو احاطه شده بود، قرارداشت. تانک ها، زره پوش ها، راکت انداز های ثقیل و توپخانه درقطار های منظم قرار گرفته و برای حمله نهایی آماده شده بودند. حکمتیار از طریق رادیو(9) با جناح خلق که پیشتر با آن ها درکودتای تنی شریک شده بود، تماس برقرار نمود. گروهی از عرب های جهادی به چهارآسیاب رسیدند و یکجا با آن ها خبرنگاران عرب بودند که می خواستند پیروزی نهایی جهاد را فلم برداری کنند.

حکمتیار مصمم به تسخیر کابل بود. حزب کمونیست منظور نویسنده «واشنگتن پست» از واژه های « حزب کمونیست» حزب دموکراتیک خلق است که درزمان دکترنجیب الله موازی با تغییر سیاست حزب، به « حزب وطن» مسمی شده بود. به سرعت درحال تجزیه بود. یک گروه آمادگی برای تسلیم شدن به حکمتیار را داشت و گروهی دیگرآماده بود به مسعود تسلیم شود.

درپشاورمذاکره برای تشکیل یک دولت انتقالی درعقب درهای بسته و به اشتراک اسد درانی رئیس آی، اس، آی و شهزاده ترکی(10) درجریان بود. عده ای از علمای سعودی به پشاور آمدند تا برای تصامیم اتخاذ شده دینی، تأیید دینی فراهم کنند.

پیترتامسن و بینین سیوان بینین سیوان ترک تبار نماینده ویژه دبیرکل سازمان ملل متحد بود که مذاکرات سری با دکترنجیب الله در مورد انتقال قدرت سیاسی به یک شورای هجده نفری بی طرف را به جلو می برد. وی ظاهراً وقت زیادی را از دست داد و علی رغم آن که برای انتقال پنهانی دکترنجیب الله به خارج از کشور، پیمان کرده بود، مأموریت خود را موفقانه انجام داده نتوانست. برخی آگاهان به این باور اند که بینین سیوان درواقع یک کارکن استخباراتی بود که با مهارت های خاص، اراده دکترنجیب الله را برای ادامه مقاومت دربرابر فشار های استخباراتی منطقه سست کرد.

تلاش کردند تا نظر شهزاده ترکی را به طرفداری از یک راه حل سیاسی وسیع جلب کنند؛ اما ترکی با آن ها روش سرد در پیش گرفت و بی اعتنایی نشان داد. به عقیده آن ها، ترکی می خواست تا همه گروه های اسلام گرا را با هم متحد سازد و به قدرت برساند. برای انجام این کار، ترکی باید از برخورد میان مسعود و حکمتیار جلوگیری می نمود.

حتی اسامه بن لادن به پشاور پرواز نمود تا میان مسعود و حکمتیار وحدت ایجاد کند. او از پشاور با حکمتیار تماس رادیویی برقرار نمود و از وی خواست که با مسعود کنار بیاید.

بن لادن و دیگر رهبران اسلام گرا یک صحبت نیم ساعته رادیویی ( مخابره) را میان حکمتیار ومسعود ترتیب دادند. مسأله اساسی این بود که این فرماندهان آیا کابل را در تفاهم با هم به شکل مسالمت آمیز اداره خواهند کرد و یا بر سر کنترول آن باهم خواهند جنگید.

حکمتیار به مسعود گفت:

من باید به کابل داخل شوم و بیرق را به اهتزاز دربیارورم.

او به صورت مکرربه مسعود می گفت که اجازه نخواهد داد کمونیست ها پیروزی مجاهدین را خدشه دار کنند. این اشاره به قرارگرفتن دوستم درکنار مسعود بود. البته حکمتیار هم متحدانی ازمیان کمونیست ها در پهلوی خود داشت.

یک خبرنگار عرب که دروقت صحبت رادیویی ( مخابره ای) میان حکمتیار ومسعود درچهارآسیاب حضور داشت، می گوید:

مسعود لحن آشتی جویانه داشت و حکمتیار را با احترام خطاب می کرد. مثلا او درجواب حکمتیارمی گفت:

انجنیرصاحب! با همه احترام باید عرض کنم که کابل سقوط کرده است. کابل نمی تواند دو باره فتح شود. کابل در دست تو است. لطفاً به پشاور بروید و یکجا با سایر رهبران به کابل بیایید. من تا زمانی که رهبران به پایتخت نرسیده اند، به کابل داخل نمی شوم. اما حکمتیار برای یک کودتای دیگر آمادگی گرفته بود.

حتی زمانی که او با مسعود درحال صحبت بود، نیروهایش به سوی دروازه های کابل درحال نزدیک شدن بودند. برتانک ها و جیپ هایش بیرق سبز برافراشته شده بود. موتر های شسته شده بودند تا برای دخول پیروزمندانه فردا به کابل آماده باشند. سخنگوی حکمتیار در پشاور گفت:

حکمتیار حاضر نیست با راه حلی که مسعود درآن شامل باشد، موافقت کند.

بن لادن باردیگر از طریق رادیو(  مخابره) به حکمتیار گفت که با برادرها ( مسعود و دیگران) یک جا برود. بن لادن به او توصیه کرد که برای یک راه حل مهم که مسعود جزء آن باشد، موافقت کند. اما حکمتیار سخنان او را نادیده گرفت. حکمتیارپیشتر تسلیمی وزارت داخله را که درچند صد متری ارگ قرار داشت، از طریق مذاکره به دست آورده بود. آن شب، افرادش را به کابل داخل کرد. خودش به خواب رفت؛ به این باور که فردا پیروزمندانه به کابل وارد خواهند شد. او برای عرب ها که به چهار آسیاب آمده بودند، امامت نمود. او آیاتی درنماز خواند که حضرت محمد صلی الله علیه وسلم حین فتح مکه می خواند.

یک روزنامه نگار عرب می گوید:

آن شب ما درحالی که خود را پیروز احساس می کردیم، به خواب رفتیم. وضع خیلی عالی بود. حکمتیار بسیار خوش بود. من خواب می دیدم که کمره ام آماده است و یکجا با حکمتیار وارد کابل می شویم. افغان ها مردم عجیبی اند. آن ها وقتی به خواب بروند، مخابره های خویش را خاموش می کنند. مخابره ها را خاموش نمودیم. به خواب رفتیم تا صبح زود از خواب بیدار شویم. نماز صبح را خواندیم. روحیه ما بالا بود. حکمتیار نماز بسیار طولانی خواند. آفتاب برآمد و آن ها مخابره های خویش را روشن کردند. خبرهای بد از هر سو به گوش می رسید. صبح روزی که حکمتیار پیروزی را پیش بینی کرده بود، جنگ کوچه به کوچه به کابل درگرفت. درداخل ارگ ریاست جمهوری آتش زبانه می کشید و نجیب به یک مهمانخانه ملل متحد پناهنده شد. نجیب رسماً از قدرت کنار رفته و درخانه تحت نظارت بود. اما حکمتیار نتوانست از چهارآسیاب بیرون بیاید.

درگذشته کودتای تنی و حمله برجلال آباد با ناکامی انجامیده بود. آی، اس، آی وحکمتیار آرزو های زیادی را درسر می پرورانیدند؛ اما نتوانستند توانمندی خود را درعملی کردن برنامه های خود به اثبات برسانند. (11)