رسیدن:  07.12.2011 ؛ نشر : 07.12.2011

فاروق فارانی

 

از "بن" تا "بن" یا از بن بست تا  بن بست؟

 

آیا حق داریم به بهار افغانستان امید داشته باشیم؟

بحران افغانستان یکی از طولانی ترین و بغرنج ترین بحران های سیاسی و نظامی جهان می باشد. شاید بعد از بحران شرق میانه این بحران از طولانی ترین بحران های موجود جهان باشد؛ ولی از نگاه بغرنج بودن مشکل افغانستان تقریبا بی مثال است. چی در شرق میانه، چی در کشمیر و سایر بحران ها دو طرف یا چند طرف بحران معین، مشخص و تا جای پا بر جا اند. اما در صحنه بحران افغانستان بازیگران اصلی  زیادی جا عوض می کنند  و اما مشکل با همان شدت خود  ادامه دارد. رنگ ها عوض می شوند، اما ماهیت ها همچنان مثل گذشته اند. شیوه ها تغییر می کنند اما اهداف مثل گذشته می مانند.

افغانستان کنونی اینک از نظر واقعیات در  بین قرن نزده، قرن بیست و قرن بیست و یک در حال رفت و آمد است. ما نه می دانیم در کجا هستیم و در کجا خواهیم ماند؟

امروزه بر اثر نام خدا وفور تحلیلگرانی که به مصداق شعر حافظ یکی می گوید:

دلبر جانان من ،برده دل و جان من

و دیگری در مقام اعتراض در جواب می فرماید:

نه، برده دل و جان من، دلبر جانان من

حرفهای اساسی جای در رسانه های به اصطلاح میدیای آزاد افغانستان نه دارد. در میدیایی که می توان به اصطلاح از همه چیز انتقاد نمود، الی جنایتکاران جنگیی که تمام اهرم های قدرت و اقتصاد را دزدیده اند، صفت  "آزاد" را اطلاق نمودن  به این می ماند که بگوییم مرده ی خوابیده در گور "آزاد" است.

در چنین شرایطی هر چی گفته می شود تا هیچ چیز گفته نه شود. بیایید مستقیما در چشم واقعیت نگاه کنیم تا حقیقت را پیدا نماییم.

بیایید از تکرار مکررات و توضیح واضحات بگذریم. بیایید به این بیندیشیم که چرا میدان های جنگ در افغانستان انباشته از جنگنده گان است؟ چرا طالبان هر روز  علی رغم رجز خوانی ناتو، نیرومند تر شده می روند؟ چرا طالبیسم راه خود را با وجود نمونه خشن و غیر انسانی زمان "امارت" طالبان هنوز هم در بین مردم می کشاید؟

چرا آنانی که از جنایات ناتویی ها  و مافیاهای قدرت دلزده اند دیگر آلترناتیفی جز طالبان در مقابل خود نه می یابند؟

کنفرانس „بن“ اول که از بن و اساس بر پایه سیاست های جنگ طلبانه دار و دسته الیگارشی نظامی ــ اقتصادی بوش ــ دیک چینی تدویر یافت، کاملا متناسب با منافع ایلات متحده امریکا در اوج قدرتش بعد از اضمحلال بلوک شرق بود. آنها در افغانستان به پایگاه اجتماعیی ضرورت داشتند که دیرمانی ستراتیژیک شان را در منطقه  کومک نمایند. تمام آرایش دموکراسی، جامعه مدنی، مطبوعات "آزاد" و رنگ پاشی ظاهری بر روی جامعه افغانستان، برای آن بود تا زخم های عمیق آن را پنهان کنند-  کاری که با تمام نمایشات و ادعا های  مسخره در نتیجه نه توانست واقعیت  ساخت قدرت در افغانستان را پنهان دارد.

من از "دولت افغانستان" صحبت نه می کنم؛ زیرا به جز بیروکراسی رنگ و رو رفته قدیمی از دولت افغانستان چیزی بر جای نه مانده است. "دولت افغانستان" به صورت سمبولیک مشغول تایید آن چیزهایی است که از طرف ساخت قدرت در افغانستان عملی می گردد.

ساخت قدرت در افغانستان فرا تر از بیروکراسی "دولت" چیست؟

ساخت قدرت در افغانستان اگر از یک طرف  از امکانات نظامی، اقتصادی، سیاسی و رسمی "دولت افغانستان" استفاده می کند، اما عرصه قدرتش در شکل فراقانونی و بی بند و بار مافیایی در سراسر افغانستان در  تبانی نیروهای جنایتکاران جنگی، شبکه پیوسته عوامل آنها از قلمچی به اصطلاح روشنفکر گرفته تا میدیای اجیر و ان جی او ها و جوامع مدنی و غیره، بازتاب می یابد.

البته این ساخت قدرت یکدست نیست و می توان در افغانستان از "کنفدراسیون دولت های متخاصم" صحبت نمود که  اگر در همه چیز  با هم در تضاد اند اما در فرمانبرداری به نیروهای اشغالگر و در غارت مردم بی دفاع افغانستان با هم هیچ اختلافی نه دارند.

بحث مسخره و در عین حال گمراه کننده یی که از چندین سال به این سو در دهن بسیاری از روشنفکرنمایان افغانستان گذاشته شده- که از تکرار آن هیچ دل بدی و استفراغی برایشان دست نه می دهد- همین "پروژه دولت سازی و ملت سازی" پنتاگونی است.اگر این "پروژه" اشراقی و نامریی است که بسیاری دیده اند و ما و ملت افغانستان نه دیده ایم، مسأله ی جداگانه یی است. اما اگر این پروژه  از „بن“ اول شروع شده و در „بن“ دوم به قبرستان سپرده می شود، بدترین دولت شکنی و ملت شکنی در تاریخ معاصر جهان بوده که اداره امریکایی و شرکأ  با به وجود آوردن ساخت قدرت در افغانستان انجام داده اند.

امروزه افغانستان کشوریست با قدرت های مستقل و حتا با ولایات مستقل، حاکمیت ملی افسانه فراموش شده است و از استقلالش همین کافیست که گفته شود وزیران کابینه، ارکان دولتی و اختیارداران ساخت قدرت بیشترین جای را که آشنا استند اطاق انتظار سفارت امریکا است که در موقع ضرورت در آنجا  احظار می گردند.

اقتصاد طفیلی واقتصاد سیاه تمام نهاد های اجتماعی سیاسی را برای درو هر چی بیشتر ثروت ملی  در اختیار دارند. سرعت شکست مافیاهای که "جامعه بین المللی" بر آن ها  تکیه نمود و سرعت سقوط خود این "جامعه" سرعت غارت را نیز تشدید نموده است.

امروز بدزد که فردای شاید در کار نه باشد . . .

همین وضع به نوعی و به نحوی در ساخت سیاسی نیروهایی که به صورت خلاصه نام طالبان به خود گرفته اند نیز مشهود است. آنان با زد و بند های بیشماری در عین وحدت از اجزای قابل انفجاری ساخته شده اند.

وابسته گی های چند گونه و چندگانه با پاکستان و سازمان جهنمی استخباراتی آن، همراه شدن با ستراتیژی های منطقه یی ایران ، روسیه ، چین و غیره آرایش سیاسی آنها را دگرگون می کند.

نیروهای اشغالگر و مجموعه ساخت قدرت ، به شمول "دولت افغانستان" و لشکر روشنفکرنمایان ، با تشخیص خود، قدرت طالبان را در پشتیبانی خارجی آن می دانند. آنان به این شیوه می خواهند بر مجموعه جنایات نیروهای اشغالگر و جنایتکاران جنگی مسلط  بر افغانستان پرده بکشند و سیستمی را که در „بن“ اول به سان شمشیری در قلب مردم افغانستان فرو بردند، شفای قلب مردم جلوه دهند. آنان نه می بینند و نه می خواهند ببینند  که نارضایتی بیکران مردم از وضع و سیستم غارتگر امروزی قاعدتا اقتصاد جنگی را  بیشتر از پیش مسلط نموده و بخشی از مردم را به اردوی طالبان و توطیه گران منطقه یی مثل پاکستان و ایران می راند.

چرا ما نه می بینیم که دستگاه های جاسوسی کشور های همسایه مانند پاکستان و ایران که در رکاب خود، طالبان و شبه طالبان گوناگون و فراوانی دارند در شرایطی می توانند ، جنایات منطقه یی خود را بیشتر کاراتر به کار ببرند  که زمینه آن در افغانستان فراهم باشد.

سیاست گدایی صلح که در پنتاگون طراحی شد و بر زبان قدرتمندان افغانستان جاری گشت، به این می ماند که توقع داشته باشیم،  پاکستان و ایران که علت وجودی اولی وجود بحران دایمی و علت وجودی دومی شووینیسم عقده مند ایرانی زیر نام صدور انقلاب است، در یک روز به بودای نیک کردار مبدل گردند.

صلح با طالبان شاید بتواند برای نیروهای اشغالگر و ساخت قدرت  در افغانستان امکان تنفس بدهد؛ اما این برای مردم، تاریخ و آینده افغانستان به معنای این است که بر مجموعه ی جنایتکاران امروزی ، جنایتکاران تازه نفس دیگر نیز اضافه گردند. ممکن است با چنین صلحی میدان های جنگ متعارف کنونی به صورت نسبی خاموش گردند؛ اما میدان جنگ ملتی که سی سال است کمرش در زیر انواع استبداد ها شکسته شده در نزاعی خشنی دیگر با ساخت قدرتی که بدنه اش از جنایتکاران قدیم و جدید لبریز است، همچنان داغ و پر از قربانی برای مردم خواهد ماند.

پرسش واقعی برای ما افغان ها این است که آیا ما واقعا صلح می خواهیم؟

اگر این پرسش واقعا پرسش اساسی است، پس لازم است که جنگ کنونی را بشناسیم. من همانطور که متذکر شدم به تکرار مکررات نه می پردازم. ابعاد منطقه یی و جهانی جنگ امریکا و ناتو و غرب بحثی است که همه ما به نسبت هایی از آن مطلع استیم. اکنون باید ببینیم که نیروهای جنگ بنیاد بر انداز کنونی در وطن کی ها اند و حلقه اساسی این جنگ را چی چیزی تشکیل می دهد؟

در سال 2001 وقتی "امارت" طالبان ساقط شد، چنگ پراکنده به حدی ناچیز جلوه می کرد که می  شد آن را پایان یافته تلقی کرد. این به چی معنا است؟ یعنی مردم به وعده های داده شده علی رغم آن که چهره های جنایتکار را در رأس هرم قدرت می دیدند، باور کرده بودند. در آن زمان نیز آی اس آی و واواک و غیره وجود داشتند و فعال بودند. روشن است که فعالیت های مذبوحانه این لانه های شر با خوشبینی مردم افغانستان نسبت به حال  و آینده شان در تصادم قرار می گرفت و کارایی نه داشت.

اما این وضع دیر نه پایید و مردم به صورت روزمره و در تجربه احساس می کردند که خوشبینی شان پایه و پایگاهی نه دارد. در گام نخست این مردم نسبت به هر دو طرف جنگ بی تفاوت شده و بالاخره با پیشرفت اوضاع به سوی پس،  بی تفاوتی های اولیه با انگیزه های گوناگون به تفاوت گذاری و بالاخره  به تقسیم با نسبت های گوناگون در دو طرف جنگ انجامید.

پاکستان، ایران و طالبان کارایی توطیه های خود را مرهون سیستم از بن فاسد کنونی که از „بن“  اول آغاز شد و در بن بست "بن" دوم مدفون می گردد، می باشند.

امید های کاذب  برای این که پاکستان، طالبان را به پشت میز مذاکره بیاورد، شاید در واشنگتن و لندن و در کاخ های جنایتکاران مسلط بر افغانستان خبر خوشی باشد. اما به مردمی که زیر بار مضاعف باید دست و پای بزنند و به خصوص برای زنان افغانستان و روشنفکرانی که به صلح و سعادت ملت خود می اندیشند چی ارمغانی دارد؟

مگر این "صلح" می تواند برای یک روز هم به مردم افغانستان ارزانی گردد؟

این "صلح" برای مردم افغانستان چی چیزی را خواهد داد، جز شلاق و افزوده شدن بر مراجع قدرت  و آماده شدن افغانستان برای یک جنگ استخوان شکن و غارتگرانه دیگر که در مقایسه با حرص و ولع غارتگران و تاراجگران دهه نود میلادی  و جدید، چند بار خونبار تر خواهد بود.

هر نیرویی دریچه های دید خود را دارد. ما چنان مسحور فضای تبلیغاتی شده ایم که فکر می کنیم آن چی به نفع پنتاگون و مجموعه ساخت قدرت در افغانستان است، منافع ملت ما نیز در آن مضمر است.

چی پاکستان و چی طالبان به هر دلیلی چی فشار های جهانی و چی شکست در میدان های جنگ اگر سر به مذاکرات صلح بگذارند، نارضایتی مردم از راه های دیگر، جنگ تمام عیار را در سطح کشور دامن خواهد زد که با سرکوب های خونین همراه خواهد شد.

دل سپردن به امید های کاذب، تمکین کردن در مقابل آن و ویران نه کردن آن در شرایط کنونی گناهی به سنگینی جنایت است.

پس باید حلقه های مفقوده را پیدا نمود. وقتی دهه ها سکوت و تحمل سرکوب در تونس، مصر ، لیبیا، سوریه و یمن و غیره می تواند به نیروی سازنده یی برای ساختن  آینده تبدیل شود، از ملت ما که در تاریخ آزمون های بزرگی را پشت سر گذاشته است نیز بعید نه می نماید که چنین معجزه یی را دوباره خلق کند. چرا ما به "بهار افغانستان" نه می اندیشیم که ناخود آگاه خود را غمشریک پریشان خاطری واشنگتن و جنایتکاران کرده ایم.

روشن است که برای "بهار افغانستان" نیز مقدماتی به کار است.

امروز نیروهایی به نام اپوزیسیون رسمی که از خرده ریزه های همان بالایی ها با عده یی از فرصت طلبان ساخته  شده است، بخشی انفکاک ناپذیر ساخت قدرتی می باشد که هر گونه امید بستن به آنها  مثل  آن است  که از ترس پلنگ به کفتار پناه برده شود.

جامعه ی مدنی افغانستان که به صورت پاراشوتی در افغانستان پیاده گشت، اولین و مهم ترین شرط وجود خود را که همانا شرکت داوطلبانه مردم است، در خود نه دارد. جامعه ی مدنی که به عنوان منبع درآمدی افرادی را دور خود جمع نماید، با اولین از دست رفتن امکانات مادی دیگر جز نامی از آن چیزی باقی نه خواهد ماند.

ان جی او ها ابزار فریبنده نفوذ در داخل کشور ها اند . اینان نیروی ذخیره اند که در مواقع لازم نقاب از چهره بر می گیرند و در تحولات سیاسی به نفع آنانی که تارهای کنترول آن  ها را در دست دارند وارد عمل می شوند.

کودتای گرجستان زیر  نام "انقلاب" گلابی نشان داد که چی گونه جامعه های مدنی و ان جی او های ساخته شده ناگهان دشنه های خود را از آستین بیرون کشیدند تا دولتی را به قدرت برسانند که اگر و مگری با امریکا نه داشته باشد و فقط تبعیت بی چون و چرا از اراده ی امریکا نماید.

پارلمان افغانستان در سیستم قدرت کنونی فقط منبع نوعی امتیازاتی است که از مصوونیت گرفته تا غارت مستقیم مردم و ثروت ملی را شامل می گردد. پارلمان افغانستان اگر در مصرف داخلی خود نکات یاد شده را نماینده گی می کند، اما بیشتر مصرف خارجی داشته و  برای فریب مردم کشورهای "جامعه بین المللی" طراحی گشته تا آتها را متیقن گرداند که گویا ناتو واقعا برای دموکراسی به افغانستان رنج سفر و جنگ را بر خود هموار نموده است.

رسانه های گروهی افغانستان همه غرق جنگ های جناحی اند. در این عرصه هر چیز مورد انتقاد می تواند قرار گیرد جز جنایات جنایتکاران  و رابطه تگاتنگ اشغالگران با این جنایتکاران.

این عرصه چنان غرق فساد است که به طور مثال گفته شود که با به دست آوردن چند امتیاز ناچیز از شرکت های تیلیفون ، صدایی علیه کجرفتاری آنها ، از رسانه ها بالا نه می شود و ساخت و پاخت این شرکت ها که حتا با اصول جابرانه  بازار آزاد  نیز در تضاد است، مورد انتقاد قرار نه می گیرد.

احزاب رسمی ثبت شده یا بسیاری کاملا در همان نام و کاغذ ثبت خلاصه می شوند و یا بخشی هم دفتری را برای خود مهیا نموده اند.

به جز از بخش بسیار کوچک این احزاب که وجود خود را در نمایشات جاده یی و یا در رسانه ها تثبیت می نمایند بقیه در انتظار امتیازات باقی مانده از دیگران، خواب می بینند.

نیروهای تکنوکرات و بعضی روشنفکرانی که با ادعاهایی در بیروکراسی دولت سهم گرفتند، چنان در ساخت قدرت حل شده   و خادم سیاست های روزمره گردیده اند که سرعت استحاله شان نشان می دهد که ادعاهای اولیه شان از آغاز  میان خالی بوده است.

سازمان هایی که تاریخ طولانی تری در عرصه سیاست افغانستان دارند ، با در های بسته نسبت به دگرگونی های اجتماعی خود را  قناعت داده اند. اینان به حوادث می گویند آن طوری که اندیشه ها و برداشت آنان می خواهد باید خود را بنمایانند. غافل از آن که حوادث پیچیده، مطابق قوانین خود  شکل می گیرند و شرایط گاهی مساعد و گاهی نامساعد  را در برابر آنها قرار می دهند که به علت اندیشه های بسته این نهاد ها از سود بردن از آن محروم می مانند.

از طرف دیگر شاید برای خوشبین ترین انسان ها ثابت شده باشد، که غرب برای دموکراسی و رفاه اجتماعی مردم نیامده است. امریکای بوش و اوباما هر دو پنهان نه می دارند که فقط امنیت امریکا و غرب انگیزه اصلی حضور شان در افغانستان می باشد. زبان اروپا را پیتر شتروک وزیر دفاع سابق آلمان دقیق بیان نمود: امنیت ما در کوه های هندوکش است.

اداره ی کرزی به عنوان سخنگوی ساخت قدرت و نماینده بیروکراسی از پا افتاده افغانستان، از آنجا که جز نقطه وصل جناح های قدرت چیزی نیست با تمام استقلال نمایی خود، فقط و فقط اراده و صدای متهمان به جنایات جنگی را نماینده گی و باز گو می نماید.

تنظیم های جهادی ساخت آی اس آی حتا آنانی که بند ناف خود را از آی اس آی بریده و به سازمان های استخباراتی دیگری بسته اند، اکنون بدنه اصلی مافیاهایی می باشند که از ترکیب آنها ساخت قدرت به وجود آمده است.

در میان طالبان نیرویی که بتواند برای یک زنده گی متمدن لحظه یی هم تمکین نماید، خارج از انتظار است و غیر ممکن می نماید. حزب اسلامی حکمتیار که سرش در کابل و پایش در میدان جنگ است، فقط و فقط در انتظار این است که مثل همیشه چی وقت خریداران  با قیمت های بلند تری به سراغش می آیند.

ده سال برای خوشبین ترین  و ساده انگار ترین مردم  هم ثابت ساخت که سیستم موجود نه می تواند و نه می خواهد به حیات خود پایان دهد تا راه سعادت و رفاه مردم هموار گردد.

نقشه ی اعمار مجدد در ده سال اخیر نشان داد که بازیی بیش نه بوده و فقط توانسته جنایتکاران جنگی، قطاع الطریقان رسمی را از میلونر بودن به ملیاردر شدن ارتقأ دهد.

معارف و صحت در روی ارقام و کاغذ ها جلوه درخشنده یی دارند اما در عمل جز تغییری در کمیت،از کیفیت و حتا از وجود فزیکی در بعضی از محل ها عاری می باشد.

بحث مفت و سرگرم کننده پیمان ستراتیژیک و پایگاه های امریکایی جز فریب مردم در جهت این که گویا اراده مردم در این زمینه مورد احترام می باشد، هیچگونه ارزشی نه دارد. این بحران دولتی، سیاسی و اقتصادی امریکا است که تردید ها را در ین زمینه بار آورده است. هرگاه شرایط ایجاب کند حتا اگر تمام مردم افغانستان در تحت سیستم موجود، له و یا علیه آن باشند ، بر اراده امریکایی ها تأثیری نه خواهد گذاشت.

پس در چنین شرایطی چگونه می توان به آینده کشور امیدوار بود؟

آیا تمام ابزار لازم برای تغییر از کار افتاده اند؟

آیا باید بازهم چنان که با رفتن طالبان و آمدن طالبان جدید ، شعر بیدل بزرگ مصداق پیدا نمود بخوانیم که:

شب رفت و سحر نه شد، شب آمد

 شکست سیاست های حاکم که کنفرانس „بن“ دوم بیان صریح آن است، نشان می دهد که خطرناکترین بلایی که هستی ملت ما را تهدید می کند، بی اراده گی و امید بستن به چیز های است که نه تنها امید نیستند بلکه دام تازه برای اسارت می باشند.

کنفرانس دوم „بن“ که خود ادامه „بن“ بست  اول است، شکست  روشن برنامه های میان خالی تصمیم گیران آن را نشان میدهد. بر کنفرانس „بن“ دوم روح طالبان سایه افکنده است. کاسه ی گدایی اینان از طالبان و پاکستان خالی برگشته است اما آرزوی شان را هنوز از دست نه داده اند. شکست این کنفرانس از همان آغاز رقم خورده بود، شکستی که پیروزی طالبان و حقارت جبهه مخالف و رقیب آن را نشان می دهد.

از این رو چی شکست و چی پیروزی این کنفرانس برای مردم افغانستان جز نکبت و سیاه روزی چیزی  دیگری نیست. زور آزمایی های فبلی در کنفرانس استانبول از قبل سرنوشت این کنفرانس را رقم زده است. اکنون این دیگر کنفرانسی به معنای واقعی نه بوده، بلکه میله سیاسی رسوا شده یی بیش نیست.

مردم افغانستان در طول این سه و نیم دهه بازنده ترین بخش این بحران بوده اند؛ زیرا حتا بازنده گان قدرت مثل اتحاد شوروی و رژیم وابسته به آن، رژیم تنظیمی و بعدا طالبان اگر در بعضی قالب ها شکست خوردند مزه پیروزی های خود را یا در عدم محکمه شدن، یا پول های باد آورده و یا هم در میدان جنگ  چشیدند. تنها نیرویی که همیشه بازنده بود مردمی است که بار جنگ و بحران و سرکوب و خشک سالی و آفات طبیعی و انسانی و تجاوز و اشغال  را بر دوش کشیده اند.

این آلام چی وقت به سر خواهد آمد؟

امروزه مردم در میان "دو توحش" طالبی و ناتویی و شرکأ اسیر مانده اند. چی چیزی درین معادله خالی  و مجهول است؟

حلقه مفقوده برای خروج از بحران و جنگ چیست؟

 چی چیزی می تواند نفرت مردم  از سیستم قدرت موجود را پیش از آن که در مقابل وحشت طالبی بی تفاوت شوند و یا مجبور به پیوست به آنها گردند، سمت دیگر داده و مردم را به سویی رهنمون گردد که در راستای منافع تاریخی خودشان باشد؟

این ابزار وجود اپوزیسیونی جدیدی است که باید از میان اراده مردم و روشنفکران سر بلند نموده و بر امیدهای کاذب موجود خط بطلان بکشد. این اپوزیسیون نه می تواند تنها یک سازمان باشد بلکه باید مجموعه از افکار و نیروهایی باشد که در مجموع در یک راستا حرکت می نمایند.

این اپوزیسیون جدید نه می تواند روی معاملات به وجود آید  واز جلوه کمیت خود از دیگرانی که آماده خرید اند برای به دست آوردن امتیازات استفاده نماید. این اپوزیسیون باید کلیت منافع ملی و مردمی را در نظر گیرد و به خواست های روزمره و دراز مدت مردم پاسخ گوید.

روشن است که جوانان در این عرصه مانند آن چی در بهار عربی دیدیم نقش مرکزی را خواهند داشت. ما چرا به این زمستان و خزان معتاد شده ایم و جز آن را نه می بینیم."بهار افغانستان" در آستانه در است. فقط نه باید از آن ترسید و آن را با تجارب کهنه و ناکام از یک قماش دانست.

امروز کارد به استخوان رسیده است. باید کوشید جنبش مدنی و اعتراضی سرتاسری را از تمام راه های ممکن تبلیغ و ترویج نمود. جنگ کنونی "دو توحش" موجود را با گسترده گی شرکت مردم و به صورت اعتراض مدنی و حد اکثر دفاعی می توان به پایان رساند.

زمانی که نیروهای سرخورده، یگانه راه مقابله را در پیوستن با طالبان می بینند ، اگر جنبش اپوزیسیونی نیرومند و ادامه کاری را در کنار خود ببینند، مسلما سنگرهای انان را ترک کرده و تمام توطیه های همسایه گان شریر را نقش بر آب خواهند ساخت.

چرا مردم به صدای روشنفکران پاسخ نه می دهند؟

آنها می بینند که انحصار مخالفت با نقشه های اشغالگران را صرف طالبان در دست دارند و روشنفکران با همان مفاهیمی بازی می کنند که غرب در بازی مکارانه خود برای شان الهام نموده است.

مردم باید صدای نیرومندی دیگری را بشنوند که نه تنها وحشت طالبی را نه می خواهد بلکه وحشت ناتویی و دستگاه ساخت قدرت را نیز نه می خواهد.

وجود یک اپوزیسیون گسترده و خارج شده از معاملات روزمره قدرت، فقط زمانی ممکن است که به صدای مردم گوش دهیم و شعارهای آنان را ترجمه سیاسی نماییم.

اعتراض و طرح درخواست های ممکن، رجوع به مجامع جوانان و تماس گرفتن با جوانانی که قدرت بسیج را دارند به هزاران بار بهتر از ساختن کمیتی است که می خواهند مثلا دستگاه های قدرت امریکا را قناعت دهند، که لطف نموده نگاهی هم به مردم افغانستان بیاندازند.

نبض زنده گی در جامعه افغانستان می زند. این نبض اکنون دارد به فریاد و اعتراض مبدل می شود. بر ما است که ذهن خود را از امیدهای کاذب پاک گردانیم و سکوت قبل از طوفان مردم را مرگ سیاسی مردم نه پنداریم.

خواست چنین اپوزیسیونی یک آرزوی آرمانگرایانه نه بوده  بلکه ما را ملزم می گرداند که نه خود فریب بخوریم و نه ناخود آگاه با ایجاد  امیدهای کاذب مردم را فریب دهیم.

با توجه به سرعت زمان و حوادث و  ده سال تجربه خونینی  که کاملا  این نیاز حیاتی را برملا نموده می بینیم قوس صعودی ادعاهای پوچ به اصطلاح دموکراسی خواهانه چی گونه به نزول کامل خود رسیده است. غرب می خواهد با تضمین امنیت و منافع منطقه یی خود حتا با رژیم طالبی جدید بسازد.

کنفرانس „بن“ دوم ادامه این بن بست شوم است.

خواست مردم را  شوراهای ریش سفیدان و مصلحان و نصیحت گران و مشوره دهندگان و ساده انگاران سیاسی و "روشنفکران" دهن جوال دزدی  گرفته و غیره نه می توانند ، انعکاس دهند. روشنفکران منفرد هر چی که از اوضاع ناراضی  و منتقد هم باشند این وظیفه مهم را بر دوش خود حمل کرده نه می توانند.

فقط  یک اراده جمعی، بریدن از امید های کاذب و تکیه بر اعتراض مدنی و جنبش دفاعی می تواند جنگ غارتگرانه کنونی را پایان بخشد و جنگنده گان فریب خورده را از سنگرها کشیده در صفوف یک جنبش مدنی و اعتراضی اپوزیسیونی جدید بکشاند.

این راه بسیار بسیار مشکلی است؛ اما چی باید کرد؟

 تاریخ در برابر ما دو راه را گذاشته:  یکی راه بن بست مطلق تکیه بر امیدهای کاذب و دیگری راه  مشکل اما ممکن و روشن رفتن به سوی بهار افغانستان را که بیگمان پر از زحمات بیشماری خواهد بود.

این با ما است که به سوی "بن" و بن بست می رویم یا به سوی بهار شکوفان و سبز افغانستان؟