رسیدن به آسمایی:  15.02.2011 ؛ نشر در آسمایی: 16.02.2011

داکتر عصمت الله امینی

به جواب گفته های ضیأ مجید

ضیامجید که چند سال قوماندان گارد سردارمحمد داوودخان بود، در سایت آسمایی و کابل ناتهـ دروغ هایی نوشته است، که این جانب داکترعصمت الله امینی برادرزاده و داماد مرحوم شهید مرستیال صاحب به رد آنها می پردازم . آنچه من مینویسم یک کلمه دور از حقیقت نیست. البته نوشته ی دروغگویانه ی ضیأ به شمول عنوان آن در دو سایت تا یک اندازه فرق دارد*. خود خواننده هم متوجه دروغ های او می شود. نویسنده گان محترم مانند آقای عتبق الله نایب خیل هم به خوبی روی دروغگویی های او انگشت مانده است.
ادعای ضیأ گارد که مرحوم شهید خان محمد هان خودسرانه به وزارت دفاع رفته وچوکی وزرات را اشغال کرده، دروغ بسیاربزرگ ودوراز حقیقت است. واقعه صبح روز26 سرطان سال 1352شمسی را با این تبصره یک دفعه دیگر به نشر می رسانم . من قبلاً جریان واقعه را نوشته بودم که حالا برای خواننده گان محترم آسمایی انرا ضمیمه کردم و جوابی را که به صمد ازهر یک تن از شکنجه گران معروف و مشهور به قاتل شهید میوندوال است نیز در ذیل آن می خوانید.
کسانی که به دین مقدس اسلام عقیده راسخ دارند قبول کنند که این جانب به مقدسات دین مقدس اسلام سوگند می خورم و رب العالمین شاهد است که در گفتار خود یک کلمه دروغ نه گفته ام. و کسانی به دین مقدس اسلام عقیده نه دارند، این را قبول کنند که این جانب شیرآدم نوشیده ام نه شیرگاو و خر. نان و نمک مزدوری و خیانت را هم نه خورده ام. همه این گفتارم واقعیت داشته و هیچ کلمه ی آن دروغ نیست. اصلا ً در باره آن واقعه ضرورت دروغ گفتن از طرف من نیست. چیزی را که درین تبصره به نوشته قبلی خود اضافه می کنم یاد کردن نام صاحب منصبی است که در موتر در وقت رفتن به وزارت دفاع همراه ما نشست. او محمد ایوب وردک، دارای رتبه کندک مشری بود. همین شخص گفت که داکتر صاحب از طریق رو به روی گارد شاهی نه روید؛ زیرا از طرف گارد شاهی با فیرهای تفنگ و ماشیندار رو به رو می شویم. باید از طریق پل محمود خان به وزارت دفاع برویم . نام دو نفر دیگر را فراموش کرده ام. ضیا گارد و رفیق های وی هر قدر زحمت بکشند که خود را همه کاره بگویند و حقیقت را دروغ، حقیقت حقیقت مانده و می ماند.
این اشخاص اگر وجدان می داشتند، باید جواب می دادند که چی گونه یک بیگناه را زیر شکنجه بردند. و چرا به بدن او 21 مرمی فیر کردند. دست او چرا شکسته بود؟


چنــد سخن درباره ی محبوسیت وشهادت شهید خان محمد خان "مرستیال "

اینجانب عصمت الله امینی که برادرزاده وداماد عــــم خویش مرحوم شهید مرستیال می باشم، سلسله نوشته هایی را که درین اواخر به قلم مؤرخ وطن آقای نصیرمهرین در سایت کابل ناتهـ نشر می شود، با دقت و علاقه مطالعه و تعقیب نموده ام. چون خودم از روز اول کودتای نحس 26 سرطان 1352ش  تا زمان محبوس شدن عم بزرگوار خویش او را تنها نه گذاشتم و هر جایی که می خواست برود، او را همراهی می کردم، لازم دیدم که چند موضوع را درباره ی حبس و شهادت ایشان بنویسم .

وقتی از طریق رادیوی کابل اعلام کودتای محمد داوود را شنیدیم ، همراه با مرستیال صاحب شهید به سرعت طرف خانه ی محمد داوود خان رفتیم . مرستیال صاحب شهید داخل خانه ی داوود خان شد. من بیرون دروازه ی خانه ی منتظر ماندم . بعداً مرستیال صاحب همراه با سه نفر از از افراد استخباراتی محمد داوود از خانه اش بیرون آمدند. عم شهیدم گفت ، بچیم برویم به وزارت دفاع. امور وزارت دفاع را باید پیش ببرم . سردار صاحب امر کرد که باید به وزارت دفاع بروم تا صاحب منصبان به شعبات خویش شروع به کار نمایند.

ما به وزرات دفاع رفتیم. مرستیال صاحب به دفتر وزرات رفت و من خارج آن دفتر ماندم. تقریبا ًنیم ساعت گذشته بود که جنرال عبدالکریم مستغنی که اطمینانی درجه یک داوود بود رسید. قبل از این که به دفتر با مرستیال صاحب رو به رو شود، یک صاحب منصب برایش گفت: جنرال صاحب وزیر دفاع جدید تقرر حاصل کرده است .

فراموش نه می کنم که جنرال مستغنی برای آن صاحب منصب گفت :  او ( مرستیال صاحب ) خود را خودش وزیر ساخته است . پس از گفت و شنید هایی که آنجا شد، من باز هم طرف خانه ی داوود خان رفتم تا موضوع را به اطلاع برسانم . در این وقت ، سید حسن خان مرحوم که رییس ارکان حرب وزارت دفاع بود، به حیث سکرتر در پیره دارخانه ی محمد داوود وظیفه دار شده بود. اشخاصی که می خواستند داوود خان را ببینند از سید حسن خان اجازه ی ملاقات می گرفتند. برای او موضوع و گپهای جنرال مستغنی را گفتم. سیدحسن خان گفت که زود برو و به مرستیال صاحب بگو که سردار صاحب شما را به خانه ی خود خواسته است. من دوباره به وزرات دفاع رفتم. عم شهیدم تایید کردند که جنرال مستغنی برای معلومات استخباراتی و مانع شدن او در امور وزارت دفاع، آن جا آمده است. من گپ سید حسن خان را به ایشان گفتم. ما دفعه ی دیگر به سوی خانه ی داوود خان رفتیم . مرستیال صاحب داخل خانه ی داوود خان شد. اما پس از خارج شدن از خانه ی او برایم گفت که به خانه ی خویش برویم ؛ زیرا داوود خان برای مرستیال صاحب گفته بود که شما به خانه ی تان بروید هر وقت که شما را خواستم نزدم بیایید.

اینطور بود که مرستیال صاحب شهید در خانه ی خودماندند. یگان وقت دوستان خود را می دیدند واز علاقه وغمخواری به داوود خان گپ می زدند. لیکن موفق نشدند که داوود خان را باردیگر ببینند. چرا که چپی های دور وبر، او را محاصره نموده بودند. وخود داوود خان هم سخت زیر تاثیر آنها رفته بود.

یک روز مرستیال صاحب شهید بازهم اراده کرد که با یک تن از دوستان خود داوود خان را ببیند. بدون این که توانسته باشد او را ببیند، پس از این که به خانه مراجعه کردند، چاشت همان روز که پنجشنبه بود، یک تولیمشر عسکری که به نام ضیا گارد مشهور بود به خانه ما مراجعه نموده چنان وانمود کرد که رییس صاحب دولت ، مرستیال صاحب را خواسته است. اینجانب نیز همراه ایشان رفتم . مرستیال صاحب ، من و ضیا در موتر من نشستیم و من راننده گی می کردم. در طول راه شهید مرستیال صاحب به ضیا گفت که در نگهداشت محمد داوود خان کوشش کنید که کسی به او آزار نه رساند ؛  ورنه جوی های خون در این مملکت روان خواهد شد. ضیا گفت، تدابیر لازمه حتی المقدور گرفته شده است.

وقتی به ارگ شاهی رسیدیم، ضیا گارد گفت که موتر را باید در بیرون ارگ ایستاده کنم و مرحوم مرستیال صاحب را پای پیاده همراه خود به داخل ارگ شاهی که ارگ "جمهوری " شده بود، برد. تقربیا ً نیم ساعت تیر شده بود که چند نفر پولیس موتر مرا محاصره کرده و دو نفر شان با من نشسته حرکت کردیم و به ماموریت پولیس شهر نو توقیفم نمودند.

من روز پنجشنبه و جمعه را در ماموریت پولس شهرنو محبوس ماندم. روز شنبه به محبس دهمزنگ برده شدم . در مدت محبوسیت در دهمزنگ ، ساعت یک شب برای "تحقیقات"، به وزارت داخله برده می شدم. البته تمام محبوسین به شمول خودم از طرف موظفین و مستنطقین به لت وکوب سردچار بودیم. جبراً بالای ما تحمیل می شد که باید اقرار کنیم که مرحوم شهید مرستیال صاحب با شهید میوندوال صاحب صدراعظم سابق کودتا می کردند. در حالی که هیچ واقعیت نه داشت. یکی از روزها نامه ی عم شهیدم از طرف یک پیره دار در محبس برایم رسید. آن نامه واضحاً بیانگر این است که نه کودتایی وجود داشت و نه بغاوتی. دسیسه یی بود که از طرف محمد داوود و چپی های ظالم و بیرحم همکار او روی دست گرفته شده بود. مقصد شان این بود تا مردم فهیمده و با تجربه ی مملکت را نابود ساخته و خودش فرعونیت خویش را بالای ملت بدبخت افغانستان تثبیت نماید.

درباره ی اقرارهای جبری تمام محبوسینی که زنده ماندند و یکی با دیگر دیدار داشتند، گفتند که آن قدر شکنجه شدند تا بگویند که شهید میوندوال و شهید مرستیال صاحب کودتا می کردند.

از طرف یکی از صاحب منصبان پر درد محبس دهمزنگ برایم گفته شد که مرحوم مرستیال صاحب وقتی دید که یک صاحب منصب بزرگ و با وقار از طرف چند بیرحم و وحشی صفت لت و کوب می شود و نزدیکان فامیل را هم شکنجه می کنند، همان بود که برای هیات به اصطلاح تحقیق گفت که برایم قلم وکاغذ و وقت بدهید، تا طوری که شما می گویید نقشه ی "کودتایی" خویش را بنویسم . همان بود که برای یک شب غرض تحقیق به وزرات داخله برده شد که به این صورت از لت و کوب توهین جنایتکاران خود را خلاص کرد. چنانچه مرحوم محمد هاشم میوندوال را توسط لت و کوب آزار  بسیاری دادند که در نتیجه آن لت و کوب ها جان به حق سپارید و وانمود کردند که خودکشی کرده است. در حالی که منسوبین محبس دهمزنگ کابل از خودکشی  آن مرحوم شهید انکار ورزیدند.

پس از شهادت مرستیال صاحب و چند انسان بیگناه دیگر در منطقه ی پلچرخی کابل ، این جانب را از محبس دهمزنگ آزاد کردند. صمد ازهر که مرا به خانه می رساند در طول راه گفت که تا امر ثانی شما از خانه ی تان بیرون برآمده نه می توانید و با هیچکس هم تماس نه گیرید.

به منظور به دست آوردن جســد مطهر مرستیال صاحب شهید، این جانب عریضه یی عنوانی مقام ریاست جمهوری و وزارت داخله نوشتم. عریضه را دختر ایشان - پروین امینی - و پسر ایشان ایمیل جان نزد فیض محمد وزیر داخله بردند. شاید بعد از کسب اجازه از داوود خان، موافقه کردند که بعدتر جسد را برای خانواده بدهند. قدیر قوماندان عمومی ژاندارم و پولیس در وقتی که جسد را به ایمیل 12 ساله می سپردند، گفته بود که جسد را بگیرید اما حق اعلان فوتی و فاتحه گیری را نه دارید.

به این ترتیب در حالی که هژده روز از شهادت مرستیال صاحب شهید گذشت ، توانستیم جسد ایشان را بگیریم. جسد ایشان خاک پر بود و بیست و یک مرمی برتن شان اصابت کرده بود.

چون اینجانب نه توانستم خود را کنترول نمایم و به محمد داوود بیرحم دشنام دادم، باز هم در دهمزنگ محبوس شدم. دو هفته ی دیگر آنجا محبوس بودم. پس از این که رهایم کردند اجازه نه داشتم از منزل بیرون بروم . شهادت عم بزرگوار و دیدن آزار و لت و کوب بیگناهان و خودم، تکلیف روحی را دامنگیرم ساخت. دو هفته در شفاخانه ی علی آباد در شعبه ی عقلی و عصبی بستری شدم . علی احمد خان متخصص عقلی و عصبی نوشت که به این شخص اجازه کار داده شود ورنه به خود کشی دست می زند. همان بود که اجازه ی کار داده شد ولی توسط پولیس مخفی در معاینه خانه ام کنترول می شدم . بالاخره با مشکلات بسیار زیاد طبق اوامر رب العالمین در قرآن عظیم الشان، وطن و اهل بیت را ترک داده و در سل 1974 ع به آلمان مهاجرت نمودم.

هموطنان ما شاهد می باشند که محمد داوود و متباقی رهبران آن رژیم با سیاست ظالمانه و منافقت آمیز خویش، ملت و مملکت بدبخت افغانستان را به تباهی کشانیدند که تا به حال استقرار در آن دیده نه می شود. در طول تاریخ افغانستان هیچ یک از زمامداران سابقه به همچو جنایات دست نه زده بودند که داوود خان و پس از او جنایتکاران مابعدش انجام دادند. جای تعجب است که هنوز هم دسیسه بازها از شنیدن اعمال ظالمانه ی خود چشم پوشی می کنند. اشخاصی که از آن جنایت ها و حقایق واضح، چشم پوشی می کنند، آیا شیر انسان نوشیده و از انسانیت خبر دارند؟

در تمام دنیا یک ضرب المثل واقعیت دارد که ماهی از کله گنده می شود نه از دم آن .

رهبران خانواده ی سلطنتی افغانستان مخصوصا هاشم خان و داوود خان، مثل کله ی ماهی گنده شده، ملت و مملکت افغانستان را تباه کردند. شعبه ی مخصوص استخباراتی محمد داوود خان، وظیفه دار بود که مردمان فهیمده و تجربه کار مملکت را به بدنامی های ساخته گی ازبین ببرند ویا در محبس با صد مشکل محبوس نمایند.
داوود خان، در واقعیت با دو کابینه اجراات می کرد. یکی کابینه ی ظاهری که برای ملت افغانستان معرفی نموده بود و دیگری کابینه ی مخفی سلطنتی که مشاورین خود را داشت . افشأ کابینه ی مخفی آن را تصادفاً از طریق خانم آلمانی غلام محمد فرهاد که به نام پاپا مشهور بود، و آشنایی با Paul R. Friedrich شنیدم. اخیرالذکر وظیفه ی مشاوریت و رهنمایی مسایل جنایی را در شهر Kaiserlauten آلمان دارا بود. این شخص اصلاً در شعبات استخباراتی امریکایی ها در شهر Kaiserlauten  المان تربیه شده و در سال 1972ع  در شعبه ی استخباراتی وزارت داخله ی افغانستان طور خدمتی استخدام شده بود. قرار گفته ی او  برایش وظیفه داده شده بود که مردمهای سرشناس مملکت را به رژیم معرفی نماید. شخص مذکور بعد از ختم وظیفه در سال 1974 ع. دوباره به آلمان مراجعت نمود . این شخص در اولین روز آشنایی ما صحبت کرد، که محمد داوود خان، از کابینه ی مخفی مشوره می گرفت و مشوره ها را عملی می کرد. اعضای مخفی او به روسها و امریکایی ها تعلق داشتند. در جریان صحبت، وقتی متوجه شد که ما از متعلقین و اعضای خانواده ی شهید مرستیال صاحب هستیم، از ادامه ی صحبت خود داری کرد. ما هر قدر کوشیدیم که یک اندازه بیشتر رازهای نهفته ی دیگری را از نامبرده به دست آوریم، اما او به صورت قطعی از ادامه ی صحبت های خود داری کرد. حتی کوشش کردیم که از طریق دعوت او به صرف غذای افغانی، اگر بتوانیم گپهایی از زبان او بشنویم ، مگر حاضر نه شد دیگر درباره ی افغانستان صحبت کند.

اینجانب که شاهد دیدن زحمت ها و ظلم های رژیم داوود خان و همکاران ظالم و خدا ناشناس او بوده ام، روح همه شهیدان را که شهید ظلم و ستم شده اند همیشه پاک می خواهم.

***

داکترعصمت الله امینی


به نام خداوند(ج)

جواب عبدالصمد ازهر
 

در جواب عبدالصمد ازهر، چهره ی معلوم الحال که نامه ی محقق نه جعلی مرحوم شهید تورن جنرال خان محمد خان مشهور به مرستیال را رد نموده طور ذیل می نویسم :

مرحوم شهید که عم وخسراینجانب داکترعصمت الله امینی بود، نامه ی خود را این طور به من فرستاد: روزی بود که در ساحه ی زندان دهمزنگ کابل، یک هیاهو برپا شد. هر اتاق به دو و یا سه اتاق خورد تبدیل گردید. وقتی از یکی از ضابطان مؤظف زندان پرسیدم که چرا اتاقها کوچک شدند، در جوابم گفت که تعداد محبوسین زیاد شده چاره ی دیگری وجود نه دارد. در همین موقع محافظ مرحوم و شهید مرستیال صاحب که یک عسکر بچه ی با سواد و قرار گفته ی خودش که صنف دوازده (12) را در نهرین بدخشان به پایان رسانیده بود، نزدم آمد و درخواست مجله ی ژوندون را نمود. مجله ی ژوندون را یک تن از صاحبمنصبان در ماموریت پولیس شهرنو برایم داده بود. در آنجا من مدت سه روز زندانی بودم. بعد تر همان جوان دوباره نزدم آمد و مجله  را پس برایم داد. در وقت ورق زدن ها تصادفی چشمم به نامه ی عم بزرگوارم مرستیال صاحب افتاد. بعد از مطالعه ی آن نامه برایم به کلی روشن شد که ما محبوسین به ناحق و دروغ از طرف محمد داوود خان و غلام بچه هایش محبوس گردیده ایم . یکی از صاحب منصبان محبس دهمزنگ کابل که از چپلیار-چپرهار- جلال آباد بود و در مکتب حربی ښوونځی دو صنف بالاتر از من مکتب را به پایان رسانیده بود، و با هم آشنایی داشتیم ، همراه مرستیال صاحب تماس داشت و او را از محبوس شدن برادرزاده ها در اتاق های مجاور مطلع نموده بود.

برای ثبوت محقق بودن نامه ی مرحوم مرستیال صاحب که اصلش نزدم موجود است، دو راه ذیل وجود دارد:
تعلیمات و تحصیلات 22 ساله گی و طبابت 38 ساله گی ام بنده را از نظر علمی و فلسفی قناعت داده است که پیرو دین مقدس اسلام بوده و ایمان محقق قلبی و راسخ به رب العالمین و روز آخرت داشته باشم . با این عقیده ی راسخ قلبی ، به قرآن عظیم الشأن و مقدسات دین اسلام سوگند می خورم که این نامه از مرحوم شهید مرستیال صاحب بوده و نوشته ی دست او می باشد و جعلی نیست.

مقایسه نمودن نامه با اوراق تحقیقاتی مرحوم شهید مرستیل صاحب توسط آلات جدیدی که در دست است به اثبات خواهد رسانید که این نامه نوشته ی دست آن مرحوم و شهید می باشد.

امید دیگر این است که اگر آن محافظ مرحوم حیات داشته باشد و تصادفا ً از این داستانهایی که جنایتکاران و دروغبافان ، منافقین وغ لام بچه های شوروی و داوود خان با خبر شود، حاضر شود و اقرار کند که واقعاً این نامه ی محقق از مرحوم شهید مرستیال صاحب است. مرستیال صاحب شهید در بدل خدمت آن عسکر محافظ ساعت اومیگای بند دستش را تحفه داده بود.

عبدالصمد ازهر اگر وجدان داشته و مسلمان باشد، باید از حق گفتن انکار نه ورزد. در غیر آن می تواند برای پوشانیدن جنایاتی که در دوران ماموریتش انجام داده دلایل مختلف بتراشد.

***

توضیح اداره آسمایی:

* ما به صورت معمول کلمات خشن را در نوشته ها و به خصوص عنوان ها تعدیل می کنیم. هدف از این تعدیل حفظ حرمت قلم و کرامت انسانی کسانی است که این کلمات متوجه آنان می شود- ولو اینان بنابر اسناد و مدارک متهم به ارتکاب اعمال قابل پیگرد قضایی نیز باشند. در نوشته حاضر کلمات تند زیاد اند که ما به آن به حیث یک مورد خاص برخورد نموده و تنها عنوان را از «به جواب دروغ های ضیأ مجید» به «به جواب گفته های ضیأ مجید» تعدیل کرده ایم . یک رسانه وسیله ی اطلاع رسانی جمعی و  نیز محل تبادل افکار و مباحثات همه گانی است . یک رسانه ، محکمه و یا قاضی نیست که حکم صادر کند . ما گفته های هر دو طرف بحث را بازتاب می دهیم . در این میان خواننده گان حق دارند خود شان روی گفته ها  و صحت و سقم آن ها تعمق کرده و حقایق را دریابند .