رسیدن:  17.06.2011 ؛ نشر : 19.06.2011

افغانستان در  چنبره ی  جيو اکونومی امريکا

(پايپلاين ها، پايگاه ها، چالش ها)

چي بايد کرد؟

تهیه و نگارش: میر عبدالواحد سادات

دوران جنگ سرد (1945 ـ1991):

بسیاری از محققین «پوتسدام» را آغاز جنگ سرد می پندارند که با سقوط اتحاد شوروی پایان می یابد.

در آن دوره در راستای جیوپولوتیسم و اهداف امریکا ـ انگلیستان به حیث رهبران سیستم سرمایه داری بین المللی، ابر قدرت اتحاد شوروی به حیث "حریف و دشمن " اصلی اعلام گردید و بالطبع در بعد ایدیولوژیک کمونیسم به حیث "خطر" و "دشمن" قلمداد گردید.

طی سالهای آغاز و تشدید جنگ سرد در ابعاد مختلف بخاطر تسخیر ساحات نفوذ، تشدید مسابقات تسلیحاتی و گسترش "ساحه ی نفوذ"  نظامی تلاش های گسترده یی انجام یافت و تقریباً در تمام نقاط جهان سلسله ی پایگاه های نظامی امریکا ایجاد گردید. به اساس دوکتورین "کمربند نظامی" به دور اتحاد شوروی، کشور های مسلمان همسرحد و همجوار آن مانند ترکیه، ایران، عراق و پاکستان در مدار پیمانهای نظامی امریکا ـ انگلستان قرار گرفتند. در مرحله ی بعدی تداوم جنگ سرد و انکشاف تکنولوژی نظامی و ساخت راکت های دوربُرد که مجهز با سرگلوله های هسته یی بودند؛ طرح "کمربند نظامی" را بی اثر ساخت. از این رو عوض آن  طرح "کمربند سبز" به دور اتحاد شوروی مطرح گردید.

در آن زمان روی تأثیرگذاری بر شصت ملیون مسلمان جمهوریت های آسیای میانه و قفقاز اتحاد شوروی، محاسبه و سرمایه گذاری می گردید، به همین منظور شورش ها و جنبش های اسلامی (اسلام سیاسی بنیادگرا) تشویق، ایجاد و سازماندهی گردید و پسوند "اسلامی" با نامهای رسمی دولتهای همجوار اتحاد شوروی، پاکستان و ایران ایزاد گردید. ( بدینترتیب بزرگترین تحقیر بر تاریخ بیشتر از یکهزار سال  سابقه اسلامی مردمان این کشور ها وارد شد که گویا قبلاً این کشورها تا حال اسلامی نه بوده اند.).

سقوط اتحاد شوروی و پایان "جنگ سرد"

بعضاً استدلال می گردد که جنگ سرد پایان نه یافته و دوام دارد که می توان منطق آن را قویاً درک کرد؛ زیرا همان اعمال به اشکال دیگری آن تداوم یافته است.

در این نبشته بر اساس تقسیم "رسمی" مراحل مختلف عناوین تنظیم گردیده تا خواننده ی عزیز ماهیت و جوهر مراحل مختلف و اسباب و وسایل آن را در تقسیم معادلات قدرت جهانی به صورت مشخص مطالعه نمایند.

سقوط اتحاد شوروی و ختم جنگ سرد رافعه ی ستراتیژیک جهان را به نفع امریکا تغیر داد. شاید با همین درک، ولادیمیر پوتین هنگامی که رییس جمهوری روسیه بود؛ طی صحبتی در آلمان ابراز داشت که: «سقوط اتحاد شوروی یک فاجعه ی جیوپولیتیک بود». ایالات متحده امریکا همانند دوران ختم جنگ دوم جهانی در این دوره نیز (جنگ سوم جهانی که بدون فیر مرمی انجام یافت) خوش شانس بود. این بار کاملاً یکه تاز و به حیث یگانه ابر قدرت جهان شناخته شد-عنوانی که باالذات بزرگترین امتیاز تاریخی و ستراتیژیک برای آن کشور محسوب می گردید.

امریکا از برکت این امتیاز دارای صلاحیت های وسیع در موسسه ی ملل متحد، سازمان نظامی ـ سیاسی ناتو، سازمان تجارت جهانی و سایر مراجع بین المللی گردید و برای کمتر از یک دهه توانست روسیه و یک تعداد کشور های دیگر را در خدمت اهداف خویش قرار دهد. در این مدت امریکا تلاش کرد تا از میراث امپراطوری اتحاد شوروی، قالین پنجاه پارچه یی به وجود آورد تا بر هر پارچه ی آن آسانتر مسلط باشد. در این دوره است (یک دهه بعد از ختم جنگ سرد) که امریکا به حیث یگانه ابر قدرت جهانی (با قوی ترین عضلات بازو و حداقل اخلاق) بدون تشویش و دغدغه، تعهدات بین المللی، پرنسیپ های قبول شده حقوق بین المللی و ارزشهای اخلاقی در روابط بین المللی  را به صورت خشن به خاطر منافع آزمندانه جیواکونومی (انرژی محور)خود زیر پا می گذارد.

تعریف مرحله ی بعد از جنگ سرد:

هر گاه قرار باشد تعریفی از این مرحله ارایه گردد گویا  رین تعریف ارایه شده توسط تعداد زیاد پژوهشگران این عرصه همانا " مرحله ی جیو اکونومی ـ انرژی محور" می باشد که می تواند اهداف جیوپولیتیک و جیو ستراتیژیک جهانی را در مرحله ی بعد از ختم جنگ سرد احتوا نماید. عمده ترین اهداف سیاست خارجی امریکا ناشی از جیو اکونومی می تواند چنین مشخص شود:

ـ تسلط بر ساحات دارای منافع حیاتی (از لحاظ انرژی و جیو اکونومی)

ـ تداوم تسلط بر خلیج فارس و تسلط کامل بر حوزه ی کاراییب و ایجاد تسلط بر آسیای میانه و حوزه ی کسپین.

باری یکی از طراحان ستراتیژی امریکا گفته بود: « بازی قرن بیست را قدرتی برد که خلیج فارس را در اختیار داشت و بازی قرن بیست و یک را قدرتی می برد که بر علاوه ی خلیج فارس بر منابع عظیم نفت و گاز آسیای میانه و حوزه ی کسپین مسلط باشد و تسلط بر آن به مفهوم سیطره بر تمام جهان است».

به این نترتیب نقشه های جیواکونومیک بر اساس "ساحات انرژی" تدوین گردیده که در آن اهمیت بزرگ آسیای میانه و حوزه ی کسپین مشخص گردیده است؛ جایی که تنها ترکمنستان به تنهایی (۲۱۰۰۰) ملیارد متر مکعب گاز در اختیار دارد.

در این جا است که می توان از اهمیت استثنایی افغانستان به حیث "معبر ورودی به آسیای میانه" به خوبی آگاه گردید که "قرعه ی فال" تصادفی و یا به خاطر گل روی اسامه و ملاعمر به نام افغانستان نه خورده است. کشوری که در قرن گذشته به حساب" در ورودی هندوستان" مورد توجه قرار گرفت، مورد تهاجم و تجاوز نظامی قرار داده شد و زجر کشید، قربانی داد و در "بازی بزرگ" حدود جغرافیایی آن محدود و محاط به خشکه گردید، در قرن بیست و یک با حلول روح همان بازی بزرگ در جدول های جیواکونومی جاری بار دیگر مورد هجوم نظامی قرار گرفته و در اشغال امریکا  قرار دارد. 

طاوس ز نقش پر خود دام بدوش است

بیدل چی عجب، گر ز هنر در قفس رفتم

طرح پروژه طالبان (خلق کردن طالبان):

در این ارتباط آن قدر رساله،مقاله، کتاب و سند انتشار یافته است که تلاش اضافی به خاطر اثبات این حقیقت که طالبان به اساس:

ـ اندیشه و طرح انگریزی

ـ سازماندهی پاکستانی

ـ پول سعودی

ـ رهبری پشت پرده ی امریکایی

ایجاد گردیده *4، از کفر ابلیس معروفتر است و تلاش بیشتر در زمینه بیشتر خرما بردن به بغداد است

تعداد زیادی هموطنان کتاب ها، مقالات و ترجمه ی های بسیار سودمندی را ارایه کرده اند که بسیار قابل قدر و مفید می باشند.

قبل از افشاگریهای بینظیربوتو که در فوق نقل گردید؛ ریچارد مکنیری مسوول بخش سرویس جهانی سی.اِن.اِن در تحلیل گفته های رابین رافاییل معاون وقت وزارت خارجه امریکا و یکی از مدافعین پروژه یونیکال و طالبان نوشت که: «چنین اظهاراتی فقط این باور فزاینده در افغانستان و خارج را تقویت کرد که ایالات متحده امریکا، به ویژه سازمان سی.آی.ای ضمن تبانی با سازمان اطلاعات نظامی پاکستان (آی.اِس.آی) بانی پیدایش و رشد طالبان بوده است... در سال (۱۹۹۴) یعنی زمان ظهور طالبان، امریکا نسبت به هویت و منشا طالبان اظهار بی اطلاعی می کرد و کومک و پشتیبانی از طالبان را پنهان می نمود، موضوعی که امروز مُضحک به نظر می رسد.»

پایگاه تحقیقاتی انتی وار در امریکا، واشنگتن پُست و گزارش های کنگره ی امریکا افشا کرده اند که ملیون ها دالر مالیه دهنده گان امریکا، برای پروژه طالبان داده شده است. در امریکا، کانادا و اروپا محققین و پژوهشگران بسیار برجسته با نشر کتابها و مقالات متعددی مشت امریکا را در ایجاد پروژه طالبان باز کرده، اهداف و انگیزه های خاص آن را در زمینه افشا نموده اند.

دلچسپ است که ژورنالیست معروف پاکستانی (احمد رشید) در زمره ی نخستین کسانی است که با نشر کتاب (طالبان، اسلام، نفت و آسیای میانه) توجه زیادی را به هیولای (یونیکال ـ طالبان) جلب کرد.

با تصرف کابل در ۲۷ سپتامبر سال ۱۹۹۶ از جنگباره گان تنظیمی، یک بخش، "خواب های طلایی" کارمندان قصر سفید و وزارت خارجه که در راستای منافع یونیکال فعال بودند، برآورده گردید. مایکل بردل رییس سابق دفتر سی.آی.ای در اسلام آباد، از این که طالبان به سرزمینی که پاکستان را به ترکمنستان وصل می نماید، مسلط گردیده اند از "خداوند شکر گزار" بود.

حامیان دروغین حقوق بشر، در برابر جنایت نابخشودنی طالبان در شهادت داکتر نجیب الله و برادرش و اعلام و انفاذ قوانین شریعت خاص قرون وسطایی (دیوبندی ـ وهابی) و دربند کشیدن رسمی زنان سکوت اختیار نمودند و تعهدات اخلاقی و حقوقی شان را زیر پا گذاشتند.

در فردای ورود طالبان به کابل خانم رابین رافاییل معاون وزیر خارجه از "برقراری عاجل مناسبات دیپلوماتیک" با طالبان سخن گفت و نطاق وزارت خارجه آن کشور موضع رسمی دولت خود ر ا چنین بیان کرد: «ایالات متحده ی امریکا در اقدامات طالبان برای تطبیق قوانین اسلامی چیزی قابل اعتراض مشاهده نه می کنند.»

اهداف و انگیزه ی اساسی در خلق طالبان:

هر دوره وسایل خاص خود را به کار دارد. در دوران جنگ سرد تنظیم های ایجاد شده جهادی در پاکستان و ایران به حیث وسایل جنگ سرد در تطبیق ستراتیژی امریکا به خاطر تبدیل کردن افغانستان به ویتنام اتحادشوروی و همچنان بعد از صدور آنها به کابل، وظایف محوله ی شان را  در جنگهای "نیابتی" و تحقق خوابهای ضیا الحق  که "کابل باید بسوزد" انجام دادند.

در دوره ی جیواکونومی که بازی های جدید مرتبط به اهداف نوین ناشی از اقتضاات مرحله ی بعد از جنگ سرد، مطرح گردید، ضرورت "وسایل جدید" نیز به میان آمد. به این اساس طوری که قبلاً نیز تذکار رفت، پروژه طالبان به اساس اندیشه انگریزی، سازماندهی (آی.اس.آی)، پول سعودی، به رهبری امریکا چنان که گوست استیف کول در کتاب خویش مطرح کرده در راستای مصالح جیو اکونومی امریکا ـ انگلستان ایجاد گردید.

پروژه طالبان باید "مارش تاریخی" به سوی آسیای میانه را زمینه سازی و تقرب به حوزه ی کسپین را مساعد و در مراحل بعدی به حیث وسیله ی فشار بر روسیه و چین مورد استفاده قرار گیرد، مهار و متزلزل کردن ایران در راستای همین پروژه طالبان مطرح می باشد.

مقدرات تاریخی افغانستان بعد از دوره ی جنگ سرد درست در ماحول همین جیوپولیتیک تعین می گردد و "قلب آسیا" که در قرون گذشته به حیث دروازه ی هندوستان مورد تهاجم قرار گرفت و قربانی داد، اکنون به حیث معبر ورودی به آسیای میانه به حیث عمده ترین نقطه در قاره ی «اوروـ آسیا» مورد هجوم قرار گرفته  و به حیث محل تقاطع، تصادم و امتزاج منافع رقبای "بازی بزرگ جدید" باید قربانی بدهد.  از این رو پروژه طالبان به حیث ابزار جیو اکونومیک (انرژی محور) در راستای منافع غولهای بزرگ نفت و گاز و کومک های وسیع پولی آنان (بریداس و یونیکال و کنسرسیوم مشترک دلتا به رهبری خالد بن محفوظ) شکل یافته است.

دلچسپ خواهد بود که بدانیم که خالد بن محفوظ از زمره ی شرکای بوش کوچک محسوب می گردد که با هم فعالیت و معاملات  و کمپنی مشترک داشته اند که اعتبار آن کمپنی توسط شریک شان سالم بن لادن برادر اوسامه بن لادن تدارک گردیده است.

یک تعداد از افغان ها و امریکایی های افغان الاصل که در این دهسال در اداره ی کابل حایز مقامات بلند بوده و می باشند در زمره ی معاش بگیران و "لابی" های یونیکال قرار دارند.

همچنان شماری از شخصیت های بسیار معروف و شناخته شده ی امریکایی هم  از زمره ی معاش بگیران کمپنی های بزرگ نفتی می باشند. ذکر این مطالب به خاطر دارای اهمیت است تا ما بتوانیم  به کان و کیف پالیسی جیو اکونومی مسلط بر مقدرات کشور خود آگاه باشیم.

زمانی که رهبری طالبان بعد از یازدهم سپتمبر بدون تلفات به پاکستان انتقال یافتند، یک تعداد از مهره های درشت آنان که حشر و نشر بیشتر با یونیکال داشتند مانند عبدالوکیل متوکل، عبدالسلام ضعیف، حکیم مجاهد و... به حساب "حسن نیت" بازداشت و تحت مراقبت قرار گرفتند تا بعداً در معاملات جاری به حیث مهره های میانجی مورد استفاده قرار گیرند و در آینده شاید "قرعه فال زعامت دولتی" نیز به نام آنان زده شود.

خواننده ی عزیز به خوبی به یاد می آورد که چگونه همین لابیهای یونیکال که نام خدا درس خوانده و دارای القاب و رتب علمی نیز می باشند مذبوحانه قلم و قدم می زدند تا این جریان قرون وسطایی دیوبندی و وهابی و تجاوز آشکار پاکستان را بومی و خوش نام جلوه بدهند.

عده ی از این آقایان در معرفی بلند پایه گان جهادی در اروپا و امریکا نیز متناسب به اقتضای آن مرحله، زیاد جانفشانی نموده اند. یعنی به هر دو رخ سکه ی بنیاد گرایان در چوکات وظایف محوله "خدماتی" را انجام داده اند.

امریکا و اهداف قبلی آن در جهت جابه جا شدن دوامدار در افغانستان:

تجربه ی تمام کشور ها و از جمله افغانستان ثابت ساخته که هیچگاه قدرت های بزرگ به شکل تصادفی و به خاطر اهداف آنی و موقتی لشکرکشی نه می نمایند. امریکا در راستای اهداف ستراتیژیک خود -که در مرحله ی بعد از جنگ سرد بر جیواکونومی متکی است- افغانستان را در اشغال خود دارد و تا زمانی که از درون تضعیف نه گردیده و به بحران عمیق فرو نه رود و یا قدرتهای رقیب نیرومند وارد عرصه نه گردیده و موانع جدی را ایجاد نه نمایند، به اشکال و عناوین مختلف در منطقه حضور و سیطره خواهد داشت. بهتر است تایید استدلال خویش را از زبان خود بلند پایه گان قصر سفید بشنویم: تامی فرانکس قوماندان عمومی عملیات نظامی امریکا در افغانستان در همان ماه اوکتوبر سال ۲۰۰۱ میلادی گفته بود: « ...نیروهای امریکایی برای مدت طولانی در افغانستان مستقر خواهند شد.». جنرال چهار ستاره ی کولین پاول وزیر خارجه امریکا در دورۀ  اول "بوش کوچک" گفته بود: «... باید حضور نظامی تا قلب جنوب غرب آسیا ادامه و پایدار بماند تا به نفوذ وسیع سیاسی ـ اقتصادی در آن منطقه بیانجامد.»

لوی درستیز قبلی امریکا ریچارد مایزر در همان زمانی که عهده دار این سمت بود گفت: «... امریکا در نظر دارد در افغانستان پایگاه نظامی بسازد.»  یکی از محققین از زبان بلند پایه گان قزاقستان نوشته است : «.. هویدا است که ادامه ی جنگ در افغانستان بهانه یی است که امریکا می خواهد از آن طریق نفوذش را در منطقه تامین و استحکام بخشد.»

زمینه سازیهای حقوقی برای حضور دوامدار نظامی:

مسوولین امریکایی و شرکای شان در افغانستان  به خاطر حضور دوامدار نظامی در عرصه های مختلف، منجمله در بخش حقوقی قبلاً زمینه سازی کرده اند. به سابقه ی موضوع مراجعه می نماییم: در قانون اساسی نافذ که با جنجالهای زیاد تصویب گردید، به صورت آگاهانه و هدفمند چند مورد دارای اهمیت بسیار زیاد و اصولی را که در تمام قوانین اساسی قبلی افغانستان مسجل گردیده بود، حذف کردند. در حالی که در مجموع سیستم قانون گذاری و از جمله در تهیه و تسوید قوانین اساسی گذشته افغانستان نیز رعایت گردیده بود که عناصر بسیار مثبت و دارای اهمیت اصولی، به خصوص مسایل که با احوال جدید مطابقت و مشابهت می داشته باشد، باید در قانون جدید تسجیل و تداوم یابند.

متأسفانه بر اساس سنجش صاحبنظران پشت پرده در طرح و تسوید قانون اساسی، بعد از اشغال کشور توسط امریکا دوـ سه ماده قانون اساسی قبلی که دارای روح ملی و تضمین کننده ی استقلال و حاکمیت ملی بودند حذف گردیده و لویه جرگه را مصروف مسایل قومی و زبانی ساخته و به اصطلاح وطنی در زیر ریش شان خر سوار به هدف خویش رسیدند.

ماده ی سوم قانون اساسی - که در زمان حاکمیت حزب دموکراتیک خلق افغانستان (حزب وطن) به تصویب لویه جرگه و توشیح داکتر نجیب الله رسیده بود-حکم می کرد: «جمهوری افغانستان کشور غیرمنسلک بوده، در پیمان های نظامی شامل نه می شود و تأسیس پایگاه های نظامی خارجی را در قلمرو خود اجازه نه می دهد.».

همچنان در ماده ی سی و پنجم آن حکم ذیل وجود داشت: «هیچ یک از اتباع جمهوری افغانستان، به دولت خارجی تسلیم داده نه می شود.»

واضح است که طراحان اصلی، موارد مندرج ماده ی سوم قانون اساسی قبلی را برای رسیدن به اهداف بعدی آگاهانه در طرح جدید نه گنجانیدند که بیانگر نیات و اهداف قبلی و اصلی امریکا در تأسیس پایگاه نظامی دایمی می باشد. جالب این است که در صلاحیت های رییس جمهور مندرج ماده ۶۴ قانون اساسی، ارسال قوای مسلح به خارج از کشور نیز در بند ششم آن مسجل گردیده است.

همچنان حکم قاطع ماده سی و پنجم قانون اساسی قبلی را با حواله به رویه باالمثل با روح ضعیف در ماده ی بیست و هشتم قانون اساسی جدید گنجانیده اند. (در عمل طی ده سال گذشته، متأسفانه  ده ها هموطن بی گناه به نام طالب و القاعده به دولت امریکا دست بسته تسلیم داده شده اند و حتا یک موردی وجود نه دارد که یک امریکایی که مرتکب جرم در افغانستان شده به سیستم عدلی  و قضایی کشور ما سپرده شده باشد. همچنان موجودیت زندانهای مخفی و مخوف امریکا در افغانستان نه تنها برهان بر نه بود حاکمیت ملی دولت است بلکه نقض خشن حقوق بشر در آن مایه شرمساری مدافعین دروغین حقوق بشر است.)

انگیزه و اهداف امریکا در تهاجم نظامی بر افغانستان:

اکنون که ما در دهمین سال حضور نظامیان امریکا در افغانستان می باشیم، شاید خوشباورترین افراد نیز متیقن شده باشند که هدف تهاجم نظامی امریکا، نه تنها سرکوب طالبان و القاعده  نه بوده و نیست، بلکه برعکس آنان اجزا و عناصر متشکله ی  رسیدن به "اهداف بزرگ"  بوده و استند.

پس هدف اساسی در کجا است؟

هدف اساسی را باید در تداوم روح بازی بزرگ، در مرحله ی بعد از "جنگ سرد" یعنی مرحله ی جیواکونومی یا بازی بزرگ جیو اکونومی جستجو کرد.

هانس گرونگر در کتاب خویش تحت عنوان (خون در برابر تیل) می نویسد: «... تا زمانی که اقتصاد جهان وابسته به نفت است، تا آن زمان دلایل برای جنگ، نیز نفت خواهد بود.». دلچسپ است که روزنامه های معتبر و معروف واشنگتن پست و نیویارک تایمز به حیث امپراتوری مطبوعاتیی که می توانند به حساب مراکز سیاست سنج امریکا قلمداد شوند حوادث یازدهم سپتامبر و پیامد های آن، "جنگ با تروریسم" را از کارنامه های «کارلایل کارپوریشن» ارزیابی نموده اند که بخش عمده صنایع نظامی را تهیه و در روابط تنگاتنگ با خانواده ی بوش و بن لادن قرار دارند.

به این ترتیب، حوادث دهه ی اخیر قرن گذشته در افغانستان و به تعقیب آن هجوم نظامی امریکا، تعمیق بحران و گسترش آن در منطقه، تحقق همان اهداف  سیاست خارجی امریکا است که بر اساس جیواکونومیک (انرژی محور) تنظیم گردیده  و عرب و عجم  و القاعده و طالب و تنظیم سالاران و فساد سالاران و انجو سالاران وسایل و ابزار تحقق همان سیاست محسوب می گردند که هر کدام در محل و موقع آن مورد استفاده قرار می گیرند.