رسیدن به آسمایی:  22.02.2011 ؛ نشر در آسمایی: 22.02.2011

 

پرتونادری


در حاشیه ی قیام سوم حوت

 

شورویهای متجاوز چهره بدل کرده بودند. شاگرد وفادار حفیظ الله امین! رهبرکبیر ، تره کی ! را با فشار بالشتی بی آن که پیاله آبی برایش بدهد به جهنم فرستاده بود و خود با شعار دروغین « مصونیت، قانونیت و عدالت» بر اریکه بود که به وسیله ی نیرو های شوروی شامگاهی ششم جدی تیرباران گردید.

کارمل، افراسیاب وار همراه با انبوهی از سپاهیان دشمن از آمو گذشت:

دیروز در کناره ی رودی
افراسیاب حادثه را دیدم
از آبهای تیره گذر کرد
اما دیگر مباد
کز های های گریه ی رستم
کاووس را به خنده لبی آشنا شود!


آزادی ، شرافت و ایمان در چهار راه های شهر بر صلیب بود و زبان اعتراض با تیغ سرخ و خونین « انترناسیونالیسم پرو لتری» بریده در گلوگاه.

کابل قلب تپنده ی کشور یک بار دیگر عبور شاه شجاع را در سیمای نامبارک کارمل در خیابها با شگفتی تماشا می کرد.ابر های بغض آسمان را پوشانده بود و سربازان شوروی چنان ارواح خبیثه در کوچه ها و پسکوچه های شهر کشیک می دادند تا مبادا چراغی از بیداری در خانه یی افروخته شود و زمزمه یی از ارغنون آزادی سکوت سنگین و هولناک شب را بشکند.

سیاهی خیمه ی بویناکش را بر هر کران بر افراشته بود و کلاغان فرا رسیده از دشت های زبونی و برده گی بر سپیداران نام و ننگ لانه آراسته بودند و قار قار صدای شان خواب کودکان شهر را برمی آشفت. شط ذلیل سیاهی جاری بود ، با این حال چیزی در درون سیاهی در حال تکوین بود و آن چیز نور بالنده گی و آزاده گی بود.

شب سوم حوت(1358) خورشیدی بود، هر چند خورشید خود در زنجیر بود و اما آن هستی در حال تکوین به انفجار خورشیدی بدل شده بود. انفجار خورشیدی در کهکشان یک قیام بزرگ که کران تا کران روزگاران را لرزانید و تاریخ را به تحسین بر انگیخت.
شهروندان کابل قیام کرده بودند. آنهم نه در برابر یک دولت، بل در برابر یک ابر قدرت جهانی!

قیام آغاز شکوهمندی داشت:

الله اکبر!
الله اکبر!
الله اکبر!

نعره ی تکبیر از کوره ی داغ سینه ها چنان آذرخشی بر می جهید و به جنگ اهریمن می رفت تا مبادا او راه آسمان آزادی و ایمان را دریابد!

نعره ی تکبیر با پژواکهای نوری خویش آسمان را به هاله یی از نوربدل کرده بود. کابل سراپا حنجره شده بود. حنجره یی از ایمان و آزادی و دژخیم ساطور به دست شب، نi می دانست که نخست کدام یک از حنجره ها را بدرد تا صدای نعره ی تکبیر خاموش گردد. صدا ها چنان جویبار های روشن نور باهم در می آمیختند و به شط جلیلی بدل می شدند.

به خاطر بیاوریم ، اگر ما به خاطر نیاوریم تاریخ به خاطر خواهد داشت که تا قیام سوم حوت 1358 خورشیدی شمار بیشتر این همه تنظیم جهادی در آن سوی مرزها در ایران و پاکستان، نامی و نشانی نi داشتند. قیام ها در کابل ودر دهکده های کشور قیامهایی بودند خود انگیخته. مردم خود به پا بر خاسته و سر برسر آزادی ، دین و سرزمین خویش کرده بودند.

قیام سوم حوت در کابل چنان طلیعه یی بود که از طلوع خورشیدی خبر می داد. خورشید مقاومت سراسری مردم. بدون تردید شهروندان کابل در امر جهاد و قیام کشور از پیشگامان و پیشقراولان اند. پیشقراولانی که پس از پیروزی تنظیم های جهادی بر نظام دکتور نجیب نه تنها خونین ترین روزگار را پشت سر گذاشتند؛ بلکه پیوسته شلاق اهانت و تکفیر بر فرق آنان فرو می آمد.

کابل زادگاه رستم است و رستم نمادی از آزاده گی و استقلال، که پیوسته دشمن راسر بر سنگ نا امیدی و شکست کوبیده است. در این سرزمین هیچگاهی آب به راحتی از گلوی دشمن فرو نه رفته است.

دیروز شاه شجاع و انگلیس درهم کوبیده شدند و امروز کارمل و شوروی.

نه باید چنین پنداشت که شهروندان کابل حاکمیت تره کی و امین را پذیرفته بودند؛ هیچگاهی چنین نه بوده است. آن دو بدنام تاریخ ، آن دو هتلر کیش که نفرین همیشه گی تاریخ را با خود دارند نیز مورد غضب مردم و نفرت مردم قرار داشتند.

قیام چنداول، قیام افسران بالا حصار و دهها یورش مسلحانه ی دیگر، پخش شبنامه ها، حمایت از چریکان شهری همه و همه گواه بر ضدیت کابل و کابلیان در برابر نظام استبدادی تره کی – امین است. اگر قیامهای چنداول و افسران بالا حصار را ترکی و امین با وحشیانه ترین شیوه ی آن درهم کوبیدند، خانواده های زیادی را به خاک وخون نشاندند و بخشی از شهر را به آتش کشیدند؛ ولی از میان آن همه دود وخاکستر ققنوس ایمان و آزاده گی رو سوی آسمان کشور به پرواز در آمد.

در قیام حوت، شهروندان کابل یک سلاح داشتند و آن نعره ی تکبیر بود و شور آزادی. مردم به خدا اتکا داشتند و این اتکا بزرگترین نیرویی بود که آنها را با هم پیوند می زد.

نعره ی تکبیر از حنجره ی کابل بلند بود و اما در آن سوی از حنجره ی کبود مسلسل ها نعره ی مرگ بر می خاست. نعره ی تکبیر فریاد زنده گی بر انداز مسلسلها به هم می آمیخت و کابل را به شهر حماسه وخون بدل می کرد.

صدای شوم مسلسلها بلند و بلند تر می گردید و حنجره هایی یکی پی دیگر به خاموشی مرگ کشیده می شدند. تبسم ابلهانه یی از غرور و پیروزی بر لبان دژخیمان نقش می بست؛ ولی سر انجام این صدای مردم بود که به گفته ی شاعر غلغله بر گنبد افلاک افگند و مهر پیروزی خود را بر جبین روزگاران کوبید.

صدا صدای برگشت و صدای خاموشی نه بود- صدای نعر ی تکبیر کابلیان چنان در اقصای خونین قیام پیچید و پیچید که دریای از حماسه کران تا کران کشور را فرا گرفت.

دیری نه گذشته بود که دختران مکاتب کابل صدای ایمان و آزاده گی خود را بلند کردند و مکاتب شهر را به سنگر خونین مقاومت بدل ساختند.

این بار نیز گلوگاه مسلسل دشمن داغ گردید. ناهید و دیگران چنان شمشاد های نو رسته با تبر حادثه از پای در آمدند. به خاک و خون غلتیدند.

با این همه بیداد، باغستان زنده گی از پویش و رویش باز نه می ایستاد و مادر میهن کودک آزادی و قیام را از پستان پاکیزه ی ایمان و شجاعت شیر می داد و جوانانش را دسته دسته به سنگر می فرستاد.

شورویها رانده شدند. شکست خورده ، شرمسار و زبون. متجاوز را عاقبتی جز این نیست. ابر قدرتی ابتر شده بود و ارتش سرخ داغ شکست را پذیرفت.

گویند آخرین جنرال شوروی آن گاه که از پل حیرتان گذشت با سلاح کمری خویش به سوی افغانستان گلوله یی را شلیک کرد. چی امری او را به این کار واداشت جز عقده ی بزرگ شکست و نا امیدی. شاید او با آخرین شلیک خویش سینه ی آروز های سیاه خویش را شگافت.

آری چنین بود فرجام شورویها در افغانستان . مجاهدان آمدند با پرچم های سبز. گویی رنگ سرخ جایگاهش را به رنگ سبز داده بود. تبسمی بر لب مردم رنگ می گرفت؛ اما این تبسم هنور کاملاً رنگ نه گرفته بود که سیلابی از اشک و خون در هر کوی و برزن جاری گردید.

قدرت طلبانی چند در کمین نشسته بودند و بر هر چی انسان ، هستی و زنده گی بود آتش گشودند.

کابل به تعبیر شاعر اگر دیروز یک شهر شهید داده بود و در هوای عدالت اسلامی آن همه بی عدالتی و مصیبت را ایوب وار تحمل کرده و در خت شکیبایی را با اشک و خون خود سر سبز نگهداشته بودند، امروز چتر مصیبت دیگری را بر فراز سر دارند.

مردم امروز دسته دسته شهید می دهند، قافله قافله کوچ می کنند، تاراج می شوند و جای خانه جز تل خاک و خاکستر چیز دیگری در اختیار نه دارند مکتب و دانشگاهی نیست. دانشگاه ها میدان نبر های خونین است. مدارس را بسته اند.

کودکان من می دانند
که بر تخته سیاه مکاتب
با تباشیری از آتش
الفبای ویرانی را نوشته اند
و باران سرخ فاجعه
باغچه ی ترانه های مکتب را
از شگوفه ی سکوت
لبریز کرده است
کودکان من می دانند
مکتب توزینه ییست
رها شده در جنگل کبود تفنگ
مکتب تبعیدی حقیریست
در جزیره ی تانک


مردم را ملحد نام داده اند. گاهی رهبر متفکری می گوید که شهر را باید از ریشه بر کند و جای آن شهری آباد کرد، آن سان که مجاهدان می خواهند. آنها به راستی شهر را از جایگاه بر کندند ؛ اما هنر گذاشتن سنگ روی سنگی را نه داشتند. گویی آنها برای آبادانی نه ؛ بل برای ویرانی به کابل آمده اند. نه نظام بر جای ماندند و نه دیوار. نظام از نظر آنان کمونیستی بود واما دیوار ها چرا؟ شاید فکر می کردند که همه  ی دیوار های جهان دیوار برلین است . چقدر ساده می اندیشند که دیوار برلین را آنان از ریشه بر کنده اند ، شاید هر دیواری را در کابل دیوار برلین می انگاشتند و از پای در می آوردند!!!

دیوار بر اندازان تاریخ دیوار هستی مردم و خانواده ها را نیز از ریشه بر کندند تا میدان جنگ های خونین را فراختر سازند.

کارمندان دولت ، دانشگاهیان، شاعران، نویسنده گان، روزنامه نگاران همه و همه بقایای رژیم نام یافتند- بقایای رژیم کمونیستی. خود بر سر چوکی و قدرت جنگ می کردند؛ اما آن چی را که بقایای رژیم می انگاشتند عامل جنگ می دانستند.

چرا چنین پندارهای نادرست پدید آمد؟ شاید تنظیم های جهادی و اندیشه وران آنها نه می دانستند که در میان مردم و دولت تفاوت بزرگی وجود دارد.

مردم دولت نیستند، همان گونه که دولت مردم نیست. دولت ها در دموکراتیک شکل آن نماینده ی مردم است که با اراده ی آنها پدید آمده باشند. در حالی که درمشرق زمین پیوسته دولت ها هیچگاهی ممثل واقعی اراده ی مردم نه بوده، حتا در مقابله با مردم قرار داشته و دشمن آنان نیز بوده اند. دولت دست نشانده ی شوروی در افغانستان دشمن مردم افغانستان بود. در چنین وضعی چی گونه می توان یک شهر را بقایای رژیم خواند!

دولت ها چنان قف روی دریا پدید می آیند و نابود می شوند؛ اما این مردم است که چنان جریان دریا پیوسته بر جای می ماند.

دولت یک نظام است. وقتی نظامی از هم می پاشد اجزای متشکله ی آن از حوزه ی مفهوم دولت بیرون می شود چی رسد به مردم که اساساً بخشی از نطام دولت نیستند.

آنهایی که شهریان کابل را بقایای نظام دکت.ر نجیب می دانند، مگر فرامش کرده اند که یکی از عمده ترین عامل سقوط نظام او همین مردم کابل بوده است.

اگر از گذشته ها هم که بگذریم در همین تاریخ معاصر هیچ دولتی بدون حمایت مردم کابل راه به جایی نه برده است. مردم کابل در سقوط نظامها نقش بزرگی داشته اند. هیچ نظامی را نه می توان به یاد آورد که بدون همکاری و پشتیبانی مردم کابل ریشه در زمین زنده گی دوانیده باشد. آنهایی که به هر نامی با شهریان کابل به ستیزه بر می خیزند در حقیقت ریشه ی خود را بر می کنند.