رسیدن:  20.02.2014  ؛ نشر : 22.02.2014 

پوهندوی شیما غفوری

 

آیا مساله ی زن موضوع دست دوم در جامعه افغانی است؟

 

به منظور آشکار نمودن بیشتر آلام زنان افغانستان در اینجا از چند مثال زنده گی روزمره ی آنان یاد آور میشوم. برای درک حالت آنان از شما خواننده ی عزیز خواهشمندم تا خود را برای لحظه ی چند در موقف این دختران و زنان قرار بدهید.
باری از دختر نوجوانی که با جبر از جانب پدرش در عقد مردی درآمده بود، پرسیدم:
وژمه جانې، راته ووایه کله چې د تا میړه کورته راځی، څه احساس درته پیښیږي؟
چشمان بزرگ و زیبایش را ریزه، ریزه نموده و با تعجب به سویم نگاه کرد، مثل این که برای بار اول با این سووال مواجه شده باشد. ولی با قاطعیت با همان زبان ساده و بی تکلفش برایم جواب داد:
- کله چه هغه په دروازه راننوزي، فکر کوم چې کورته بلا راځی.
-هغه پوهیږي چې ته داسی احساس کوې؟
- زه څه پوهیږم؟
- او کله چه په تا لاس وهی، ته څه احساس کوې؟
- ورکې که، هغه وخت خو فکر کوم چه په ټول وجود می لړم نیښونه وهی.
این چنین است وضع زنی که به شوهرش دلبسته گی نداشته باشد، حالت دختری که به جبر و بدون رضایت به عروسی مجبورساخته میشود.
روزی هم خانم جوانی را که در حلقه ی ظلم و ستم شوهر و خسرانش در بند بود، پرسیدم که در مقابل آنها چه احساسی دارد. از جوابش فقط نفرت را شنیدم و بس.
خانمی را که خود دکتور علوم بود و از جانب شوهرش همیشه توهین شده و حتی مورد لت و کوب قرار میگرفت، پرسیدم که وقتی شوهرت با مشت به سر ورویت حواله میکند، و از موهایت گرفته به هر جانب کشان کشان میبرد، چه احساس میکنی؟
با گریه گفت: من خود را خیلی خُرد احساس میکنم؛ از خجالت میخواهم همان لحظه بمیرم؛ ولی چه کنم از شرم مردم و به خاطر فرزندانم با او زنده گی میکنم.
دیگری در مقابل همین سووالم برایم گفت: دلم میخواهد بخیزم و بر رویش مشتی حواله کنم. ولی افسوس...
- افسوس که چه؟
- افسوس که زن استم.
- یعنی چه؟
- یعنی این که اجازه ندارم... من هم باز دلم را بالای اولادهایش خالی میکنم.
این چند مثال کوچک وساده خود به وضاحت شعاع خورشید و عمق یک کتاب سخن میگویند.
 در مدت سه سالی که در یکی از خانه های امن زنان در آلمان اشتغال داشتم، متوجه شدم که برخی از زنان افغان در خارج هم وضعیت چندان بهتری ندارند. عده ی زیادی مورد لت و کوب، توهین، بی عدالتی و تجاوز جنسی از جانب شوهران شان و ده ها نوع جبر و ظلم دیگر قرار میگیرند. بعضی از خانم ها به خاطر عیاشی و شراب نوشی افراطی شوهران شان مجبور به ترک خانه و زنده گی مشترک شان میگردند.
در سال های اخیر کشتن، به دار آویختن، مُثله کردن (گوش و بینی بریدن) و غیره قساوت های باورناکردنی در مورد زنان افغانستان مخصوصاً از جانب همسران شان از جمله ی خبرها واطلاعات معمول در کشور گردیده اند. گاه و بیگاه طبل رسوایی فامیل های افغانستان دوباره به صدا می آید و بدبختی، معصومیت، مظلومیت و مجبوریت زنان این سرزمین بار دیگر از چهارچوپ مستحکم فامیلی به بیرون آشکار شده و آوازه ی گیتی می گردد.
 در این مقاله نمی خواهم در مورد علل و دلایل این حالت بحث نمایم. ولی آرزو دارم تا با طرح سووالات چند خواننده گان محترم را به تفکرو بررسی در این مورد دعوت نمایم:
 آیا مساله ی زن موضوع دست دوم در جامعه ما میباشد؟
آیا مشکلات زنان افغان در صدر مسایل مهم جامعه قرار ندارد؟
آیا معضلات زنان افغان تنها مربوط و منوط به خود ایشان است؟

به تصور من مشکل اساسی و مزمن جامعه ی ما ضعیف بودن موقف، کارایی و نقش زن افغان در فامیل و پروسه های اجتماعی ، از جمله در عرصه های اقتصادی و سیاسی  جامعه ی افغانی میباشد. میدانیم که اولین معلم هر فرد، چه دختر و چه پسر، مادر است (البته در صورت حیات مادر). هرگاه در مکتب معلمی ضعیف و بی کفایت باشد، تمام شاگردان در درسها عقب مانده و کُندی در پروسه ی تعلیم و تربیه رونما میگردد. در یک واحد فامیلی هرگاه مادر منحیث اولین، نزدیکترین و مداوم ترین آموزگار بیسواد، پرعقده، بی احساس، ترسو، خشن، حسود، غیر عادل و ظلم پذیر باشد، پس میتوان تربیه، روحیات و برخوردهای اجتماعی شاگردانش را کم و بیش تصور نمود. آنچه اطفال در سنین کوچک در مدرسه ی فامیلی می آموزند، نمیشود آن را با تعلیمات مکتب و تحصیلات عالی کاملاً جبران نمود. تربیه ی مدرسه ی فامیلی همیشه انسان ها را درافکار، رفتار، و کردارشان بدرقه مینماید. اطفالی که مادرشان را در چوکات زندگی مشترک درحالت اهانت دایمی دیده باشند،  در ذهنیت آگاه و همچنان در تحت الشعور خویش همیشه بیچارگی، درماندگی و نقش ضعیف زن را با خود حمل میکنند و این برداشت در حالات خاص با اشکال معینی در زندگی شان تبارز مینماید. اکثریت مطلق دختران که در منزل پدر ظلم و بی عدالتی را در زندگی فامیلی تجربه نموده باشند، خود نیز در زندگی زناشویی جرأت دفاع از خویش را نداشته و خشونت در فامیل را به حیث یک پدیده ی معمولی میپذیرند. و پسران این چنین فامیل ها برای زنان اهمیتی را قایل نبوده و برای تنظیم نمودن بهتر زنده گی فامیلی روش دیگری را نمیشناسند و حتی رفتار خشونت آمیز را جزء لاینفک زنده گی میدانند. در نتیجه این پسران و دختران هم به نوبه ی خویش فرزندان همانند را تربیه خواهند نمود. به این ترتیب این دایره ی خبیثه یا دایره ی شیطانی خشونت نسل به نسل تکرار شده میرود. من بر این عقیده استم که در کشور ما افغانستان صلح، پیشرفت و عدالت هرگز نمیتواند جایگزین جنگ، عقب مانده گی و بی عدالتی گردد، تا زمانی که زن افغان جایگاه ی انسانی اش را به حیث عضو جامعه و هم به حیث دختر، همسر و مادر در جامعه اشغال ننموده باشد.
پس باید وضع رقتبارزنان، موقف به قهقرا کشیده ی آنان، حالت نابه سامان تعلیمی و تربیتی شان، عدم دسترسی به حقوق انسانی و اسلامی و غیره مشکلات این قشر وسیع جامعه در صدر توجه دولت، مطبوعات، معارف، سازمان های اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی و هر فرد آگاه ی کشور قرار گرفته و برای اصلاح جامعه در کل و شکستاندن دایره ی شیطانی خشونت در طول و عمق نسل فعلی و آینده ی کشور اقدامات مؤثر و مثمر صورت گیرد.
 
پایان