رسیدن:  31.01.2014  ؛ نشر :  31.01.2014 

رتبیل شامل آهنگ

«از روشنفکران و ملاها حذر کنید»

یاد و بزرگداشت اخگری که خاموش شد

زمستان 2005 یا 2006 در کابل بودم . کابل دوباره به حیث قلب تمام کشور به تپش در آمده بود.  کابل حال به حیث پایتخت تضاد ها یکبار دیگر به صحنه ی سیاست های جهانی تبدیل شده بود. تغییرات جدید از جمله، به اصطلاح جامعه مدنی را با خود به افغانستان آورده بود. همه جا در شهر سمینارها، جلسات و نشست های خبری برپا می شدند. در یکی از این همایش ها که به عنوان خبرنگار اشتراک کرده بودم، برای نخستین بار با قسیم اخگر آشنا شدم. من با برخی آثار سیاسی اش از پیش آشنا بودم و به حیث کسی که در غرب با تفکر ریالیزم انتقادی بزرگ شده ام این آثار کمی به نظرم رادیکال و تا جایی شاعرانه جلوه میکردند.

شنیده بودم که او مردی صادق و مبارز واقعی راه آزادی است. اما از آنجا که هموطنان من مایل به پرتاب صفات مثبت و منفی به همدیگر اند، ‌نمیدانستم چی را باید بپذیرم و چی را نپذیرم. من از آلمان برای اخگر نامه یی آورده بودم. در این همایش میتوانستم هم به حیث ژورنالیست خبر تهیه کنم و هم وظیفه ام را به حیث پوسته رسان انجام دهم . نمیدانم چرا من از اخگر تصویر یک مرد قوی هیکل را در ذهن داشتم. در تالاری که محل همایش در مورد حقوق بشر بود،‌ به هر سو نگاه کردم؛ ولی آن شخص قوی هیکلی را که در ذهن داشتم به چشمم نخورد.

به میان جمعیتی که آن جا گرد آمده بود رفتم . اینجا و آنجا گروه های کوچکی از فعالان جامعه مدنی با هم مشغول صحبت بودند. بیشتر شان در مورد مصاحبه های اخیر شان و این که به کدام رسانه چی گفته اند،‌ سخن میگفتند. چنان به نظر میرسید که قسیم اخگر هنوز به تالار نیامده است؛ به همین جهت هنوز چشم به درب داشتم. دیری نگذشته بود که مردی درای اندام نسبتن متوسط ،‌ سر نیمه تاس و بروت های شبیه رفقای زمان کمونيست ها از درب وارد شد. او با آن که بسیار متواضع بود اما قاطعیت قابل توجهی در او به چشم میخورد. گرچی او با اخگری که در ذهن ترسیم کرده بودم، اندکترین شباهت هم نداشت، ‌ولی با آنهم متیقن بودم که همین شخص اخگر است.

او به سرعت توسط برخی آقایان احاطه شد و شنیدم که او را اخگر صاحب خطاب میکنند. مراسم رسماْ آغاز شد. گرچی همایش در مورد حقوق بشر،‌ برابری و عدالت بود، ‌اما  «از  ما  بهتران" در دو صف نخست در کوچ های راحت جا گرفتند و بقیه در چوکی های ساده ی پلاستیکی . اخگر بر چوکی پلاستیکی نشست .

در پایان مراسم به نزد اخگر رفتم،‌ خودم را معرفی کردم، نامه یی را که برایش آورده بودم به وی دادم و به حیث گزارشگر تقاضای یک مصاحبه را کردم. او از من بسیار دوستانه و صادقانه استقبال کرد. از تعارفات معمول افغانی در حرکات و سکناتش و در کلماتش اثری نبود. صدایش طوری که هنگام سخنرانی اش نیز متوجه شده بودم،‌ کمی میلرزید . حالت اخگر که صدای بی صدایان به شمار میرفت،‌ یک بار دیگر برایم نشان داد که در این کشور در برابر رقبا و مخالفان سیاسی چی گونه خشن برخورد میشود. شکنجه گران توانسته بودند به گلوی اخگر صدمه برسانند، ‌ولی قادر به شکستن اراده اش برای آزادیخواهی نگریده بودند.

ما گوشه ی آرامی را جستجو کردیم،‌ دور میزی نشستیم و گفت و شنود آغاز شد. من از وی به صورت غیر مترقبه پرسیدم : «آقای اخگر علاوه از آن چی که پیشتر در سخنرانی تان گفتید و آن چی که معمولن در رسانه ها توسط کارشناسان گفته میشوند،‌ شما چی گفتنی دیگری دارید». او به سویم خیره نگریست؛ آرام خندید،‌ نگاهش به دور دست خیره شد و باز به سویم برگشت و گفت: « خوب تیپ ریکاردر تان را خاموش کنید». چنان کردم که او خواسته بود. با لبخند غمین گفت: « میدانید مشکل ما در افغانستان در واقع چیست؟» بعد از اینکه پرسش اش را مطرح کرد، خیره به سویم نگریست. سخت غالفلگیر شده بودم. معمولاْ کار طوری بود که من سوال می کردم و خود را راحت در عقب پرسش هایم پنهان می نمودم؛ اما حالا خودم با پرسش مواجه شده بودم. نمیدانیستم که چی باید بگویم. با تردید سکوت کردم. او تردید مرا دریافت و به شیوه ی خاص خود پاسخ داد: «پروبلم ما در این است که نه روشنفکران ما صادق اند و نه هم ملاهای ما. هر دو گروه مدعی اند که حقیقت را میدانند، ‌بدون آن که آن را جستجو کرده باشند. هر دو گروه از مردم ما سوء استفاده کرده و مردم را در دکان های معاملات خودشان میفروشند». هنگام صحبت مرا نظارت میکرد تا دریابد که آیا در موقعیتی استم که درکش کنم، یا خیر . او میخواست ببیند و دریابد که آیا توان آن را دارم تا درک کنم که او در چی آتشی میسوزد و چه دردی او را وادار به مبارزه می کند. وقتی او دید که باز هم ساکتم، ‌با قاطعیت گفت: « خوب،‌ پروبلم واقعی ما در افغانستان همین است که گفتم». او پس از سکوت کوتاهی ادامه داد: « از هر دو گروه حذر کنید ».

حال از چند روزیست که میدانیم اخگر چشم از جهان بسته است. کسانی قاطعانه مینویسند که او هرگز نخواهد مرد. این که اخگر واقعاْ همیشه زنده خواهد بود،‌ کمتر به شعارهای ما و بسیار بیشتر به این ارتباط دارد که ما به چی معنا و چی صداقتی این شعار ها را سر میدهیم. این به آن وابسته خواهد بود که نسل من و نسل های پس از من تا چه حد قصد دارند تا اخگر و افکاراش را دریابند. او را و نوشته هایش را دقیقا و با دید انتقادی ارزیابی کنند و در صورت ضرورت آرمان های او را به حیث آرمان خود قبول نمایند. در غیر این صورت اخگر و نگرشش (ویزیونش) برای یک جامعه ی عادلانه، به زودی فراموش خواهند شد . سالروز های مرگش به یقین که به صورت چشمگیر تجلیل خواهند شد - آنچه کم نداریم همانا سخنرانی های زیبا و سخنوران توانا است.