رسیدن:  24.02.2014  ؛ نشر : 25.02.2014 

دستگير روشنيالی

راه حل جنگ است

بين “ بره” و “گرگ” هرگز مصالحه نمی شود

ما مسايل را طوری که استند تعريف نمی کنيم.  ما جامعه و ساختار های آن را طوري که استند نه بينيم. ما دوست داريم  تا فهم و درک خود را مصروف رفتارها و سياست های  اين و آن دولت سازيم و آنچه که در جامعه می گذرد، آنچه که در جامعه در حال تکوين و شکل گرفتن می باشد و يا هم اين که جامعه به کدام سو در حرکت است فراموش ميکنيم

ما از روی عادت واقعيت گريز استيم و به جای دنيایی واقعي در دنيایی مجازی زنده گي ميکنيم و آرزو داريم واقعيت ها را مطابق دنيایی ما و يا دنيا من حرکت کند.  ما سخت مسؤليت ناپذير استيم،  نه درک و فهم بررسی و شناخت ضعف های  خويش را داريم و نه شهامتی اعتراف کردن به انها.  ما به خاطر ايجاد فردای خوب اماده ی تصاميم بزرگ و قبول کردن ريسک ها نمی باشيم و براي اين که نام ما بد و تاريخ ما خراب نشود خود را از ذهنيت و فرهنگ حاکم در جامعه که در برابر آزادی و پشرفت قرار دارد نجات داده نمی توانيم.  ترکيب احساس برتری و کهتری  ما را در حالت بسيار بدی قرار داده است. احساس برتری ما را نمی گذارند،  انچه که ديگران در نتيجه ان ثبات، صلح،  سعادت و اسايش بدست اورده اند بياموزيم و احساس کهتري ما را  پيوسته به سوی کينه، نفرت و انتقام رهنمای ميکند

ما تا هنوز قلب و جرئت رو به رو شدن با حقيقت تلخ و يا حقيقت بد را نه داريم. ما خوش داريم از حقيقت بگريزيم مشکلات و شکست ها را ناديده بگريم و هميشه از غيرت،  از غيرت افغانی،  از افتخارات، از افتخارات زور، از افتخارات شمشير و بعضآ  از افتخارات دروغين و افسانوی حرف زنيم. حامد کرزی در حالی از “غيرت افغانی” حرف می زند که با دست چپ از ايران و با دست راست از C.I.A امريکا کيسه های  پول بی حساب مي گيرند.  با وجود اين ضعف ها  ما فرزندان قبيله همه مکمل و بدون اشتباه استيم و همين غرور، جهل و جيل قبيلوی است که ما پیوسته شکست می خوريم  و به سوی قهقرا در حرکت استيم. بدون شک نسل های  آينده در اين زمينه تکليف ما را روشن خواهد کرد. من نمی دانم نسل من از نسل های  گذشته هو‍شيار است و يا نه اما ميدانم که نسل های  آينده هوشیارتر و آگاه تر از نسل من می باشند.

ما بيشتر تحت تاثير ذهنيت ايدياليستی قرارداريم و به همين مناست در پذيرفتن ايديولوژي ها اشکالی نداريم. ما باوجود اين که سخت محافظه کاراستيم با سرعت و بدون سنجش راديکال می شويم و از راديکاليزم به راديکاليزم می غلطيم. ديروز پيش از اين که بدانيم کمونيزم چيست، کمونست شديم و امروز پيش از اين که بدانيم بنيادگرایی چي و نتايج آن چی می باشند بنيادگرا می شويم. “بی خدايان ديروز” در سنگر دفاع از بنيادگرایی مذهبي قرارگرفته اند.

ما در مورد مسايل جامعه،  سياست و قدرت بيشتر به شيوه ی توماس مور برخورد ميکنيم و در پی ايجاد بهشت روی زمين استيم  و می خواهيم جامعه و ساختار های آن را مطابق نظريات و ميل خويش مهندسي کنيم. واقعيت های ی که در پيشروی ما و در اطراف ما ميگذرد ناديده ميگيريم و از واقعبینی سياسي  خوش ما نمی آيد. با واقعبينی سیاسی ماکياولی  به نام “ ماکياوليزم” برخورد منفی داريم. اما ضرورت زمان ما را مجبور ميسازد تا از رياليزم سياسي ماکياولی بیاموزيم.

ماکياولی در مسايل سياست و قدرت واقع نگر بود. ماکياولی چهره های  قدرت و سياست را با موازين اخلاقی نمی پوشانيد. او چهره ی حقيقي قدرت و سياست را ترسيم ميکرد.  ماکياولی می نويسد:

دست یافتن به قدرت می‌تواند از راه‌ هایِ گوناگون باشد. یکي می‌تواند با هنر جنگ،  به نیروی بازو و شمشير به قدرت رسد و کسي دیگر با رشوه دادن به سپاهیان، چنان که در امپراتوری روم می‌کردند، و کسي در سايه ی یک قدرتِ برتر و به یاری بازوی آن... مرحله‌یِ حساس بعدی مرحله‌یِ مدیریت و تدبیر برایِ نگاهداشتِ قدرت است که روش‌ های گوناگون آن را یکایک می‌سنجد. دولتِ خویش را می‌توان با جنگ‌افزار و به نیرویِ بازو گرفت، اما برایِ نگهداشت آن می‌باید سیاست ورزید و سیاستمداری کرد. از جمله خرسند نگه داشتنِ مردم از شرط‌ های بی‌چون وچرای سیاست‌ورزی و سیاستمداری است... صحنه سياست بازی قدرت که انسان بازيگر اصلی آن می باشد. برای ورود به صحنه ...  انسان بايد از زور، چالاکی، نيرنگ، استفاده از فرصت ها برخودردار باشد ...” 

آيا سياست ها، تغيرات سياسي، قدرت و انتقال قدرت در سه دهه اخير افغانستان ثابت کننده ی روشن گفته  های واقعبينانه ی ماکياولی نمی باشند؟

ديروز ما با الهام از رویایي توماس مور با اجرایی “ رسالت های  تاريخي” و عملی کردن “ضرورت های  تاريخي”  به ايجاد جامعه بدون طبقات پرداختيم و اميد داشتيم که در جامعه بدون طبقات انسانها در نعمات مادی و معنوی غرق خواهند شد و بيکاری و فقر برای هميشه محو خواهد شد. اما درعمل نتيجه ی آن به جای بهشت، تبديل کردن افغانستان به دوزخ بود. امروز بنيادگرایی مذهبي می خواهد جامعه را مطابق نظريات خويش چوکات بندی کند. جامعه یی که در آن همه يکسان و يک رنگ باشند. جامعه یی که در آن از ديگرانديشان، از اپوزسيون، از مدرنيته، از فرديت و از خرد و حق ...نشانه یی وجود نداشته باشد.

تاريخ افغانستان بسيار روشن نشان ميدهد که نتيجه ی تلاش های  يکسان سازی و ايجاد جامعه ی آرماني جز فاجعه و ويران کردن چيزي ديگری نمی باشد... جامعه ی آرمانی و يکسان ساز جامعه ی بدون آينده است. در جامعه یی که دران همه چيز يکسان، يک رنگ و يکنواخت باشند، در جامعه یی که در ان مخالفت و رقابت و جود نداشته باشد يک جامعه بدون حرکت است. جامعه ی وزيرستان به يک جامعه ی عملآ بدون حرکت تبديل شده است. تاريخ بشريت جامعه ی بدون عيب و جامعه یی که در آن همه مسايل و مشکلات حل شده باشد نمی شناسد.

آنچه که ميگويند نمی کند و انچه که ميکند نمی گويند

افغانستان و پاکستان با بحران عميق رهبری مواجه استند. رهبران دو کشور در مورد وضعيت فعلی منطقه به جای واقعبيني از ذهنيگيری زيان آور و خطرناکی پیروي ميکنند، به واقعيت های  موجود برخورد واقعبينانه ندارند،  به خواسته  های جامعه و زمان  پاسخ‌ های بی‌ ریا،  شفاف و راستین نمی دهند. اينها نه سياستمدار استند نه آنچنان تجربه ی سياسی دارند که بتوانند حوداث و رويداد های  سياسی را دقيق تحلیل و سمت آنها را دريابند. بنابر اين اينها نه تنها در حل مشکلات موجود ناتوان استند،  بل مشکلات را از حالت سخت به سوي ناممکن شدن می برند و مشکلات روز به روز انباشته و بزرگ ميشوند. اينها فقط در فکر داشتن قدرت و جمعاوری ثروت بيشتر استند.  

در اين کشورها ديگر ايجاد دولت مدرن و استقرار دموکراسی مسله ی اساسی نيست بخش بزرگی از امید ها و فرصت ها در باره ايجاد دولت مدرن و استقرار دموکراسی از دست رفته اند. اکنون مساله ی  اساسی دفاع از موجوديت اين کشورها می باشد

رهبران پاکستان و افغانستان با مشکل پذيرش واقعيت های  موجود مواجه استند. با وجود اين که اين  دو کشور با تهديد مشترک مواجه می باشند حاکميت يکد يگر را احترام نمی گذارند.  پاکستان در باره افغانستان برخورد رياکارانه دارد. پاکستان آنچه را که ميگويد نمی کند و آنچه را که ميکند نمی گويند. طالبی که بدون اجازه ی پاکستان با حکومت افغانستان مذاکره ميکند کشته ميشود. افغانستان در حالی از پاکستان تقاضا صلح دارد که تماميت ارضی و حاکميت آن را  به رسميت نمی شناسد. اين نوع تقاضا و اين نوع برخورد با سياست،  نه عقلانه است و نه هم با واقعبينی سياسي توجيه شده می تواند- به اين معنی که ما  تماميت ارضی و حاکميت شما را به رسمیت نمی شناسيم، اما در ايجاد صلح به ما کومک کنيد . اين نه تنها  يک ساده اندیشی است، بل يک مسخره تاريخي نيز می باشد. “افغانستان هرگز خط دیورند را نپذیرفته و هیچگاهی هم آن را نخواهد پذیرفت” (حامد کرزی)؛ “ امیدوارم پاکستان به پروسه صلح کومک کند” (حامد کرزی)

پريږدم دي نه، راسره مرسته وکړه چي په پښو ودريږم.  پريږدي می نه، خو در سره مرسته وکړم چي په پښو ودريږي. څومره هوشياره غوښتنه.  اين موضعگيري های ناسنجيده شده سياسی استند که افغانستان را به “بره” و پاکستان را به “گرگ” تبديل کردند و در اجندای گرگ چيزی به نام مصالحه وجود ندارد. در همين جا است که تیوري آدم های  کوچک و مسووليت های  بزرگ تحقق می يابد و در همين جا است که واقعيت های  موجود زير سايه ی واقعيت های  تاريخي تکرار نشدنی قرار داده ميشوند.  تجارب بيش از سی سال نشان داد که تقاضا صلح از پاکستان يک خيال محض است.

جنگ واقعيت است،  واقعيت جنگ چيست؟

در افغانستان و پاکستان جنگ واقعی، جنگ سخت، جنگ بي رحم و جنگ طولانی در جريان است و به اين سووال که  چرا جنگ است ،  جواب های  مشخص و واقعبيانانه داده نمی شود. در اين زمينه نه تنها دولت ها اسير يک ذهنيت مبهم و نا مشخص استند، بل برخی محققين، مبصرين، احزاب سیاسي و نویسنده گان نيز بيشتر ريشه  های جنگ را در آن طرف مرزها، در مداخله ها و توطيه ها...  جستجو ميکنند. گويا در پاکستان، دشمن هندوستان است و در افغانستان، دشمن امپرياليزم است و تمام بدبختی ها و مصيبت های  اين کشورها  از دست اين دشمنان می باشند.  ما در افغانستان فراموش نمی کنيم که به نوبت اين افراط چپ و افراط راست مذهبی بود که زمينه های  هجوم نيرو های خارجی را بر افغانستان مساعد ساختند

اعتراف بايد کرد که ما تا هنوز نتوانسته ايم که يک ارزيابی حرفه یي و دقيق از جنگ و راه بيرون رفت از آن و يا هم  تصوير همه جانبه یی از واقعيت جنگ ارايه کنيم. اما با گذشت هر روز هوشيار تر مي شويم و امکان بررسي و تحليل بيشتر واقعيت جنگ را به دست می اوريم.

جنگ در هر دو کشور ساختار بسيار بغرنج،  پيچيده و چند جانبه دارد. کشتار و ترور با گذشت هر روز خصوصيت پيچيده و ابعاد خطرناکی پیدا می کند،  در اين کشورها مرز های جنگ مشخص نيستند و معلوم نيست  کی عليه کی در جنگ است. در فلسفه ی حامد کرزی جنگ، جنگ “ برادران”  است. هم چنان اين سووال هم پيش می آيد که آيا جنگ جاری  “جنگ همه عليه همه” نمی باشد؟ 

جنگ در داخل يک تفکر و يا  جنگ در داخل اسلام می باشد.  در افغانستان “ امارت اسلامی افغانستان” با “ جمهوري اسلامی افغانستان”  و در پاکستان طالبان با  “جمهوری اسلامی پاکستان”  و يا  “ اسلامی جمهوریۂ پاکستان” در جنگ استند. هر دو جانب جنگ و عمال زور خويش را با اصول اسلامی توجيه ميکنند. اگر انتحاري  خود را  به نام خدا منفجر می سازد، سربازان دولتی هم مرمی توپ خویش به سوی طالبان به نام خدا شليک ميکنند.  هدف اين جنگ مسله سهيم شدن در قدرت نيست. هدف جنگ به دست آوردن قدرت مطلق است. “شما بايد بدانيد که در همين لحظ آنها در وزيرستان و ديگر مناطق قبيله یي بين 400 و 500 زن انتحاری... دارند، دولت بايد خواست ها آنها را عملی سازند. طالبان بسيار زياد علاقه مند عملی کردن شرع استند. حضور نظامی امريکا در افغانستان فکتور بسيار کوچک در اين جنگ می باشد”) مولانا عبدالعزيز نماينده طالبان)

به نظرم جنگ بين جامعه مدنی و جامعه سنتی و يا جنگ بين جامعه يکسان و جامعه پلورالستيک می باشد و هسته ی واقعيت جنگ هم در افغانستان و هم در پاکستان خواست به دست آوردن قدرت مطلق بوده  و طالبان می خواهند جامعه  مطابق خواست ها و تفکر آنها تنظيم گردد و سيستمی را ايجاد کند که در آن مرز های جدایی بين سياست، دين و فرهنگ وجود نداشته باشند و موجوديت چنين سيستمی به آنها امکان می دهد که در پهلوی حاکميت مطلق سياسی ، حاکميت نظرياتی و فرهنگی هم داشته باشند تا به آسانی بتوانند جامعه را در اسارت گرفته و نظريات خويش را بالای آن تحميل کنند. در ایران و عربستان سعودي تشخيص خطوط جدای بين سياست، فرهنگ و دين کار آسانی نيست. “ دين ما عين سياست ما است و سياست ما عين ديانت ما ست” (خمينی)

حاکميت ترس

در کشور های افغانستان و پاکستان وضعيت کاملآ، مبهم، دشوار و بغرنج است و آينده اين کشورها مجهول و خطرناک.  علاوه  بر مشکلات عميق ساختار های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی گرايش های  راديکال رو به افزايش استند،  بنياد گرايي مذهبي به سرعت گسترش می يابد و به صورت آشکار و علنی خشونت و آدمکشی ترويج ميگردد.  در اين کشورها نيروی های ی وارد عمل شده اند که خود و رفتار خود را با جهل توجيه ميکند. در اينجا پروسه ی بيگانه گی انسان از انسان به بخشی از فرهنگ مبدل ميشود. تفکر نفرت و دشمن سازی در حال پيشروی است. نفرت در جستجو انتقام و دشمن سازی در جستجوی کشتار و نابود کردن می باشند و هر روز قتل های  وحشتناکی واقع ميشوند.  اين حالت حاکميت ترس سراسری را به وجود آورده است.  همزيستی و هماهنگی قومی و مذهبي خصوصآ در پاکستان در برابر خشونت های  قومی و مذهبی  به سرعت رنگ می بازد.

در پاکستان اقليت ها اطمينان ندارند که دولت از حقوق و هويت آنها دفاع می کند. در چترال طالبان به قبيله ی کلاش و پيروان اسماعليه اخطار داده اند که “ يا اسلام قبول کنيد و يا محو ميشويد.

پنجاب نه تنها برتری سياسی و اقتصادی دارد، بلکی از حملات تروريست ها هم در امن است. اين وضعيت صدا ها و اعتراضات سندی ها، بلوچ ها و پشتون ها را بلند کرده است و آنها سووال ميکنند که چرا ترورها و کشتار هایی که در سند، خيبرپشتونخوا و بلوچستان واقع ميشوند در پنجاب واقع نمی شوند؟ 

با وجود اين که جوامع اين کشورها از حاکم شدن طالبان به خود ميلرزند ولی در برابر آنها موضعی روشن و مشخص اتخاذ نمی کنند و اعمال تروريستی آنها را محکوم نميکند ؛ هر روز دست زير آلاشه تباهی خويش را تماشا ميکنند و سرنوشت خود را به حوادث و مصيبت های  بدتر سپرده اند و در واقعيت اين جوامع با خطرازهم پاشيدن مواجه استند 

هم در افغانستان و هم در پاکستان جوامع سنتی و غير مستقل و عميقآ در اسارت موهومات و خرافات قرار دارند و به شکل باورنکردنی خرافات در زنده گی شخصی و اجتماعی مسلط شده اند که بيرون آمدن از زير آن کار آسانی نخواهد بود.  اين جوامع  در حالتی نيستند که در برابر گرايش های  افراطی مقاومت کنند. اين جوامع تا هنوز به خود باور ندارند و سرنوشت خود را به اين و آن دروغگو، رياکار و فريبکار بسته اند. باور به خود شرط تصميم و انتخاب می باشد-انتخاب بین دولت و طالبان ؛ انتخاب بين صلح و جنگ، انتخاب بين ديکتاتوری و دموکراسی... 

مساله ديگری که جوامع را در برابر تهديدها و خطرات پاسيف و بي تفاوت می سازد ضعف و بی اراده گی دولت ها در برابر اين تهديد ها و اين خطرات می باشد. نشانه های  روشنی وجود دارند که در دستگاه دولت های  افغانستان و پاکستان تمايل به سوي طالبان و تفکرانها افزايش می يابد. اين وضعيت سبب شده است تا  مردم حالت انتظار را اتخاذ کند و ببيند چی ميشود و کی بر کی غلبه ميکند. زمان آن رسیده است که جامعه به دوره ی بلوغ فهم و درک برسد ، عقلانی و بیدار شود، زنده گی خويش را بر اساس تعقل تنظيم کند و تماشاچی تباهی خود نه باشد.

آنهايی که جنگ را توجيه ميکنند می خواهند صلح را هم در انحصار خود داشته باشند

دولت های  اين دو کشور خشونت ها را تقبيح ميکنند و ميکوشند آنها را کنترول کنند، ولی هيچ نوع پلان از بين بردن اين خشونت ها و عوامل آن را ندارند. به عبارت ديگر اينها تهديد را از بين نمی برند، بل می خواهند تهديد را کنترول کند.

دولت ها افغانستان و پاکستان با ملا های که طورعلنی و پيوسته نفرت اجتماعی و فاصله اجتماعی ايجاد ميکنند رو به رو نمی شوند. در پاکستان هزارها مدرسه ی  مذهبی از جمله “پوهنتون جهاد” مولانا سميع والحق که در حقيقت اجندای سياسی و نظامی دارند، ذهنيت جنگي و جهادی ايجاد ميکند و هر روز به مغزشوی جوانان و نو جوانان مصروف استند، بسته نمی شوند. اينها استند که جوانان و نوجوانان را از خانواده های  شان از پدر و مادر شان جدا و قربانی اهداف خود می کنند. درهر دو کشور هم جنگ و هم صلح در انحصار ملا و مولانا است.  در پاکستان سران 30 حزب مذهبی در اعلاميه ی خويش از دولت آن کشور خواسته اند تا در صورت ناکامی مذاکرات صلح هم عليه طالبان از استعمال زور استفاده نکند.

طالبان نسبت به دولت های  افغانستان و پاکستان اجندا و شعار های روشن و مشخص دارند-از جمله  “ امارت اسلامی و تطبيق شرعيت...” - و بالای هداف خويش هيچ نوع سازش و مصالحه نمی پذيرند. اما در مقابل دولت های  افغانستان و پاکستان نه پروگرام های  مشخص، نه چهره ی سياسی مشخص  و نه هم شعار های روشن و شفاف دارند. اين دولت ها هم دموکرات و هم اسلامگرا استند. اينها سياست، اسلام، دموکراسی و حقوق بشر را  طوری با هم جمع کرده اند که نه  دولت مدرن ايجاد ميگردد و نه هم ملت ساخته ميشود.

پاکستان طی بيش از شصت سال زير چتر “ ايديولوژي پاکستان” تلاش می ورزد تا “ملت پاکستان” ايجاد گردد. در عمل نه تنها “ ملت پاکستان” ايجاد نه گرديد، بل “ ايديولوژی پاکستان” تمام منطقه را  با  واقعيت جنگ و ترور و خطر تجزيه و ايجاد دولت های  نو مواجه کرده است.   

در کشور های افغانستان و پاکستان ارزش های ی که برمرز های جدایی اجتماعی و مذهبی غلبه کند نهايت ضعيف استند و تا هنوز عرصه عملی شدن ندارند.  مطلب من ارزش های  يکجا کننده استند که زنده گی اجتماعی انسانها را مطابق خواست زمان تنظيم کند. مطلب من ارزش های ی استند که حقوق هر فرد جامعه را تامين و تضمين کند و نه بخشی از جامعه و اين ارزش ها در منشور جهانی حقوق بشر آمده اند .

دولت های  پاکستان و افغانستان در ارتباط با دموکراسی و حقوق بشری برخورد رياکارانه دارند.  در تعهدات بين المللی از دموکراسی و مراعات حقوق بشر از جمله حقوق زن حرف می زنند، اما در واقعيت هم افغانستان و هم پاکستان زندان های  حقوق بشراستند و مردم برای ابتدایی ترين حقوق خود گدایی ميکنند و زنان هر روز و بدون وقفه هدف تعرض و خشونت می باشند.

ساده انديشی و مصالحه

در منطقه ما هم سياست و هم عقل سياسی شکست خورده اند.  سياست به حيث يک مسلک مستقل و علم رهبری جامعه شکست خورده و عملآ به وسيله ی رسيدن به قدرت و ماندن در قدرت تبديل شده است. عقل سياسی که عبارت از شناخت فرصت ها و سنجش عواقب و نتايج عمل سياسی می باشد به گروگان احساسات ناسيونالستی و بنيادگرایی مذهبی مبدل شده است

در علم سياست جنگ، صلح، مصالحه و ميانجگري پرنسيپ  های  خود را دارند. بدبختانه در کشور های افغانستان و پاکستان نه باجنگ مثل جنگ، نه با مصالحه مثل مصالحه و نه با صلح مثل صلح برخورد ميگردد. مشکل اساسی اين است که صلح در چوکات تفکری جستجو ميگردد که در شکل گيري و توجيه جنگ جاری نقش دارد

رهبران سياسي دو کشور مشکلات بسيار پيچيده و چند جانبه موجود و حل آنها را نهايت ساده ميگيرند.  اين ساده انديشی سياسی است که با سهيم شدن طالبان در قدرت، صلح در افغانستان و يا هم پاکستان تامين خواهد شد. سال ها است که دولت افغانستان تلاش دارد تا طالبان در قدرت سهیم شوند و جنگ خاتمه يابد. تاريخ اين ساده اندیشی سياسی را به نام ساده انديشی حامد کرزی ثبت خواهد کرد

در  پاکستان حکومت و طالبان شرايط خويش را برای مذاکره کردن را اعلام کرده اند. حکومت پاکستان اصرار می ورزند تا مذاکرات در چوکات قانون اساسی پيش برده شود، طالبان قانون اساسی موجود را قبول و اسلحه بر زمين گذارند... در مقابل طالبان از حکومت می خواهد که مذاکرات در چوکات شرع پیش برده شود،  سیستم حکومتی موجود به يک سيستم اسلامی تبديل شود،  در سيستم عدلی اصول شرع تطبيق شوند،  سيستم آموزش اسلامی شود و اردوی پاکستان از مناطق قبايلی خارج گردد...  در واقعيت خواست ها و شرايط دو طرف آشتی ناپذير بوده و پاکستان به جای صلح به سوی يک جنگ مشکل و يک جنگ طولانی در حرکت است.  

جنگ در افغانستان و پاکستان همان جنگ کمبوديا نيست که با سهيم شدن طرف های درگير در قدرت ، مصالحه تامين و جنگ ختم شود. هم چنان اينجا جنگ به خاطر لغو يک سيستم و يک ايديولوژي هم نيست. در افريقای جنوبی مصالحه با لغو  سيستم “ اپارتايد” به حقيقت پيوست.  

به صلح يک چانس ديگر دهيد”  (نواز شريف )

ستراتژی های  صلح دولت های  افغانستان و پاکستان با طالبان ناکام شده اند.  نواز شريف با شعار های آوردن ثبات و امنيت  به پاکستان به قدرت رسيد. اما وضعيت پاکستان روز به روز بدتر می شود. صدراعطم  پاکستان در اين روزها  برای مذاکره با طالبان کميته یی تعين کرده است و می گويد  “به صلح يک چانس ديگر دهيد”. در پاکستان اين “ ابتکار” شريف با شک و ترديد وسيع مواجه شده است و در گذشته چنين تلاش ها نتيجه یی جز بغرنج شدن بیشتراوضاع نداشتند

در پاکستان تلاش ها به خاطر ششمين معاهده بين حکومت و طالبان آغاز شده است. در اين کشور از سال ٢٠٠۴ تا سال ٢٠٠٩ بين طالبان و حکومت  پنج مرتبه معاهده های  صلح امضا شده اند که اخرین آن معاهده ی سوات می باشد که نتيجه ی آن به جای صلح ،‌ جنگ بود. معاهده یی صلح سوات به معاهده ی مونشن شباهت داشت. در سال ١٩٣٨ در مونشن آلمان بين هيتلر و چمبرلين معاهده ی صلح امضا گرديد. زماني که چمبرلين به لندن رسيد معاهده ي امضا شده را “ صلح شرافتمدانه” ناميد. در مقابل  چرچيل در باره ی اين معاهده گفت: “ معاهده مونشن هم صلح و هم شرافت را قربانی کرد   

معاهده صلح سوات در ٢٠٠٩ توسط يک ملای بنياد گرا به نام صوفی محمد و حکومت ايالتي نشنل عوامی پارتی امضا گرديد. ملا صوفی کسي است که بيش از ده هزار پاکستانی را در جنگ افغانستان رهبری ميکرد. نقطه ی مرکزی معاهده صلح، تطبيق شريعت و ايجاد محاکمات شرعي تحت رهبري مولانا فضل اله، رهبر کنونی طالبان بود. هدف اين معاهده سوق دادن سوات به سوی قرون وسطی بود. مسلم خان سخنگوی آن زمان طالبان به پارلمان پاکستان اخطارداده بود،  هر کسي که از اين معاهده حمايت نکند مرتد شناخته می شود

اگر معاهده ی صلح سوات به جنگ منجر شد با معاهده ی احتمالی صلح  وزيرستان پاکستان دو سيستمه خواهد شد که نتيجه ی آن تجزيه پاکستان می باشد.  طبیعی است که پاکستان چنين چيزی را قبول نمی کند. اما نه بايد فراموش کرد، زماني که يک جامعه در بحران است و بی ثباتی اجتماعی عميقتر می شود حوادث از کنترول خارج شده و خود را جبرآ برخلاف اراده ی انسانها تحميل می کنند که با خرابی ها و کشتار های بسيار وسيع همراه می باشند. نه تنها در پاکستان، بل در افغانستان هم امکان وقوع چنين تحميل ها وجود دارند

مصالحه، جبر، اسارت و بازگشت به ديروز نيست

شرايط و خواست های  طالبان راجع به حقوق و آزادي های فردی و به خصوص زنان و ساختارسيستم سياسی و حقوقی شرايط جبري، تحميلی  و بازگشت به ديروز می باشند. جبر و بازگشت به ديروز شرايط و موضوع مصالحه نيستند. بازگشت به ديروز حقوق و ازادي های ميليونها انسان را متاثر خواهد کرد. بازگشت به ديروز شکست جامعه ی مدنی می باشد. طالبان نه بخش از جامعه ی مدنی می باشند و نه آن را قبول ميکند. طالبان اهداف معين ايديولوژيک دارند که تطبيق شدن آنها بازگشت قطعي به ديروزی است که در آن جایی برای جامعه مدنی وجود ندارد.  

مصالحه به اسارت گرفتن انسانها و انديشه های آنها هم نيست.  مصالحه هميشه به خاطر آينده است و موفقيت مصالحه در ايجاد آينده ی بهتری بوده که  در آن  جبر و تحميل وجود ندارد. جبر و تحميل کار جنگ و کار ديکتاتوری است. هدف بنيادی و مرکزی مصالحه ايجاد شرايط، امکانات، موسسات و ارگان هایی می باشد که حقوق هر فرد را تامين و تضمين کند. اگر در توافق با طالبان افراد جامعه حقوق و آزاديهاي خويش را از دست می دهند و زنان مجبور ميشوند تا از مکتب و کار به برسوی چارديواريها گردانیده شوند، اين هم جبر است، هم تحميل است و هم بازگشت به ديروز است و اين به جای مصالحه مقدمه يک جنگ ديگر می باشد.

خطر وقوع جنگ ها بايد بر طرف گردد

معاهده ی صلح می تواند جنگ را متوقف سازد، اما معاهده صلح نه خطر جنگ را از بين برده می تواند و نه ثبات و امنيت پايدار را در کشور ايجاد ميکند. آنچه که به يک کشور امنيت و ثبات میاورد حاکميت ساختارها و ارزش های  نوين سياسي و اجتماعی در جامعه می باشند. همچنان معاهده ی صلح به معنی تامين مصالحه نيست. معاهده ی صلح آغاز يک پروسه بسيار دشوار است که در آن بايد علل جنگ از بين برده شوند. پيروزی مصالحه در جلوگيري از وقوع جنگ های  بالقوه می باشد. در منطقه ی ما از جمله در افغانستان عوامل بسيار نيرومند و فعال جنگ های  بالقوه وجود دارند. من به تحقق چنين مصالحه در افغانستان و پاکستان باور ندارم.

جنگ در افغانستان و پاکستان فاجعه ی طبیعی نيست- فاجعه یی است که توسط انسانها ايجاد شده است.  برای اين که در آينده از وقوع جنگ ها جلوگيري شود،  تبليغ نفرت و دشمن سازی بايد خاتمه يابد، ساختارها، گروپ ها، مدرسه ها و موسساتی که جنگ و جهاد را تبليغ و تدريس ميکنند بسته و غيرقانونی اعلام شوند و در جامعه ارزش هایی  حاکم شوند که بر خطوط جدای قومی و مذهبي غلبه کنند؛‌ تا رفتار ها و ذهنيت ها در برابر يکديگر تغير کنند؛‌ تا اعتماد به وجود آيد؛ تا جای دشمنی به دوستی داده شود؛  تا به جای ايجاد نفرت ،‌احترام و تفاهم متقابل ايجاد گردد و به مسايل اقليت ها توجه شود و آنها در پروسه ی تصميم گيری سياسی سهيم شده و بر اين تصاميم تاثير داشته باشند. موفقيت مصالحه در ايجاد ثبات اجتماعی می باشد که در صورت خلای سياسی هم جامعه دچار بحران و جنگ نشود

در دو کشور افغانستان و پاکستان امکانات و زمينه های  تحقق مصالحه یي که جنگ جاری را متوقف و از وقوع جنگ های  بالقوه در آينده جلوگيری کند نهايت ضعيف استند. جنگ ادامه دارد