رسیدن به آسمایی: 18.03.2009 ؛ نشر در آسمایی:  27.03.2009

 

سلام  زیاد بر دوستان تارنمای آسمایی،
امیدوارم که مثل همیشه خوب و صحتمند باشید. گمانم پس از زمان درازی چیزی برای سایت آسمایی می فرستم. این نوشته تحلیلی از پیروزی باراک اوباما در امریکا است. این نوشته در پی تحلیل انتخاباتی و سیاسی پیروزی اوباما نیست، حتا مسایل نژادی را نیز مورد توجه نمی دهد. بلکه بیشتر شک کردن، آن گونه که فریدریک جمیسون به صداقت شهروندان شک می کند، به آرمانگرایی اوباما است. بحران شهروندی در نظام سرمایه داری نشانه ی از زیر سوال رفتن همبستگی ها و هوشیاری بشری در برابر سیستم های سلطه و مصرف است. سرمایه داری با غیر سیاسی کردن حوزه عمومی، به کرات در پی نهادینه کردن الیناسیون به واسطه ی مصرف و مصرف و مصرف است.
دوست کوچک تان
خالد خسرو


خالد خسرو

 

اوباما نشانه ی تغییر نیست!

1

حضور بیش از 2 میلیون نفر در روز تحلیف اوباما در واشنگتن، رویداد شگفت انگیزی بود. بزرگترین آواز خوانان و هنرمندان غربی نیز قادر به گردآوری چنین جمعیتی نیستند. گفته می شود که سخنرانی معروف مارتین لوترکینگ توانسته بود که چنین جمعیتی را به واشنگتن بکشاند. در این روزگار که صنعت فرهنگ و فرهنگ خوش باشی و عشرت سرمایه داری طبقات اجتماعی را به گونه ی وحشتناک غیرسیاسی و حتا ضد سیاسی کرده است؛ در هنگامه  یی که رسانه های سرمایه داری با کنترول اطلاعات و معلومات، طبقه بندی کردن و فیلتر کردن نظرات و اطلاعات منتقد، مردم را با داوری های غیرمنصفانه و غیرمسوولانه و اطلاعات سطحی آلوده ساخته اند، گردهم آمدن جمعیتی به این بزرگی برای سخنرانی یک رهبر سیاسی، پدیده ی شگفت انگیزی می نماید.

به ویژه اگر توجه کنیم که دموکراسی های قدیمی اروپایی با از دست دادن رای دهند ه گان خود، به ویژه جوانان که مصرف گرایی و سکسیسم را لذت بخش تر از مباحثات خسته کن سیاسی و غالبا مصنوعی، مملو از دروغ یافته اند، بحران فعلی دموکراسی را عدم مشارکت مردم در انتخابات و سایر روندهای سیاسی و شهروندی قلمداد می کنند. بهتر است که بوروکرات های اروپایی و امریکایی بدانند که اوباما در سخنرانی های اغوا برانگیز خویش، صحبت از ارزش های می کند که یا برای بوروکرات های دولتی و پارلمانی بیش از حد آرمانی به نظر می رسد، و یا شجاعت طرح چنین آرمان های را در خود نمی بیینند.
اوباما لزوما به آن آرمان هایی که می گوید، جامه ی عمل نخواهد پوشاند. اگرچه او در سخنرانی روز تحلیف خود از تلفیق آرمان ها و واقعیت ها صحبت کرد، ولی دشوار نیست که روزی، به ویژه در شرایط دشوار تصمیم گیری، جانب واقع گرایی را گرفته و تسلیم فشار های لابی ها و بوروکرات های فاقد وجدان اخلاقی  شود. ولی، روی کارآمدن اوباما و بعد تبدیل شدن آن به یک پدیده، در ذات خود رویدادی قابل تحسین است و هرگز از ارزش او کم نمی کاهد. با وجود این که موضع گیری اش علیه بحران غزه را نا امید کننده می دانم، ولی با آن هم پیروزی اوباما، پیروزی دعوت به آرمان های اخلاقی بر سیاست فاسد بوروکراتیک سرمایه داری است.
جالب این است که مردم هیجان و آرمان گرایی اوباما را که تلفیقی از میهن پرستی و نوع دوستی در چارچوب مناسبات و دوره جدید جهانی است، حمایت کردند و در هر سخنرانی او اشک ریختند، مبهوت کلام اش شدند و او را قهرمان عصر خود نمایاندند.

2


اوباما متعلق به مملکتی است که عملکرد جمهوری خواهان در هشت سال گذشته آن را به یک کشور خودخواه، جنگ طلب و زورگو در جهان تبدیل ساخته است. جمهوری خواهان، به میهن پرستی و ارزش های امریکایی فخر می کنند. اما، تکیه روی میهن پرستی و ارزش های امریکایی، تنها توجیهی هژمونی آن دولت است. بی تردید، میهن پرستیی که جمهوری خواهان مدعی اش هستند، توام با ارزش های اخلاقی بزرگی است که از دل مدرنیته و آرمان های پدران بنیان گذار امریکا برخواسته است. آنها، وقتی، به چنین میراثی فکر می کنند برای ملت خود عظمت و ابهتی را قایل می شوند که باید از برتریت مشروع بر سایر ملل و فرهنگ ها برخوردار باشد.آنها همانند دوران انزوای امریکای قبل از جنگ جهانی دوم فکر می کنند که کشور شان سرزمین یگانه و با ارزش های والا است. از این خاطر، دولت امریکا در مناسبات بین المللی خواهان اقدام های یک جانبه بوده و دلیلی برای پاینبدی به قوانین بین المللی و احترام به نهاد های بین المللی نمی بیند.
البته، وقتی جمهوری خواهان از ارزش های امریکایی و مذهبی حرف می زنند، منظور محدود کردن منافع و عملکردهای نامشروع شرکت های فراملیتیی چون هالبیرتون و اکسون موبیل نیست. عقاید آنها متوجه مردم امریکاست که سربازان خود را برای جنگ های دروغین بفرستند، درد و آلام و اندوه از دست دادن فرزندان خود را با میهن پرستی و مذهب تسکین بخشند؛ ایدیولوژی کاذب برای فریفتن.
حاصل این نوعی از تعامل با جهان، موجب تنش، جنگ های داخلی و منطقه  یی و گسترش سلطه بر منابع و موقعیت های استراتژیک است. بوش با تلفیق برتری جویی با آرمانگرایی امریکایی، جهانی را به کام آتش و خون کشید.
فعلا جنگ طلبی نو محافظه کاران کاخ سفید، ناامیدی و سرخوردگی عمومی را به وجود آورده است، و پدیده  یی به نام اوباما تب سیاسی ناشی از این نا امیدی عمومی است. اشتیاق سیاسی دوباره ی  طبقات مختلف اجتماعی برای مشارکت در تعیین سرنوشت، چیزی که قبلا مهم به نظر نمی رسید، عجله بخاطر پشتیبانی و حمایت از مردی است که از تغییر صحبت می کند، و شاید با او بتوانند امریکا را از  دام دولتمردان کهنه کار و بی رحم جمهوری خواه بیرون بیاورند؛ دولتمردانی که هنوز در دوران جنگ سرد زندگی می کنند، با ماجراجویی، بخاطرپیروزی، به هر حربه  یی متوسل می شوند. به تعبییر فرید ذکریا، سردبیر نسخه ی بین المللی هفته ی نامه نیوزویک، آنها عادت کرده اند که به دیگران دستور بدهند و مطالبات حداکثری را توقع داشته باشند. این سیاست خارجی نیست، سیاست امپریالیستی است.

همان گونه که در بالا اشاره کردم، هیجان جهانی برای پیروزی اوباما ناشی از نا امیدی است. این هیجان تا آن جای موثر افتاده است که او برای نخستین بار در تاریخ کارزار انتخاباتی امریکا و شاید بسیاری از کشور های غربی، شبکه گسترده  یی از جوانان را، نزدیک به 5 صدهزار نفر به صورت رضاکار، داخل مبارزات سیاسی و انتخاباتی ریاست جمهوری امریکا کرد.
این جوان گرایی اوباما بالای جوانان اروپایی نیز تاثیر عمیق گذاشت، به ویژه که اروپایی ها از غیرسیاسی شدن جوانان خود و عدم شرکت آنان در انتخابات پارلمانی شکایت دارند. ولی با این وصف، زمانی که اوباما در برلین سخنرانی کرد، با وجود این که رییس جمهور امریکا نشده بود، بیش از 200 هزار نفر در تیرگارتن برلین برای گوش دادن به سخنرانی اش جمع شده بودند. این عدد برای من شگفت انگیز است، و بیشتر یادآوری سخنرانی های رهبران انقلابی در عصر انقلاب ها و ایدیولوژی های بزرگ در دوران معاصر می باشد.
چرا این جمعیت بزرگ در پای سخنان یک نامزد سیاه پوست امریکایی جمع می شوند که در بهترین حالت نماینده منافع یک امپراتوری بزرگ است و حساب و کتاب و منافع استراتژیکی این هژمونی بی سابقه می تواند خطری برای ثبات کشورها، معادلات جهانی و منطقه  یی، و موجب کشتار بی سابقه ی مردم در عراق و غزه و حمایت از دیکتاتوری های فاسد عربی شود؟

3

به نظر می رسد که با روند غیر سیاسی کردن جوامع سرمایه داری سطحی نگری و پیش داوری های نسنجیده، حوزه ی عمومی را فراگرفته است. بیزاری از سیاست، به ویژه سیاست خارجی، دست دولت ها و شرکت های بزرگ را در قسمت گسترش سلطه و منافع نامشروع و یا جنگ طلبانه بازگذاشته است. وقتی ما در باره ی وضعیت سیاسی، اقتصادی و اجتماعی کشور های دیگر نمی دانیم، چگونه می شود از توطیه های سیاسی امریکا و اروپا در افریقا و امریکای لاتین باخبر شویم؟ وقتی تمام مسلمانان، تنها صرف بخاطر اعتقاد شان به اسلام در کمپاین رسانه  یی غرب و دولت های غربی به موجودات شرور و دشمن غرب تبدیل می شوند، و فرقی میان القاعده و مسلمانان عادی طرفدار صلح و همزیستی گذاشته نمی شود، چه نوعی از همبستگی را می توان از اروپایی ها و امریکایی در حوادث مانند غزه انتظار داشت؟

لحن کلی این انتقادات مشخص است، و تحرک گروه های مدنی ضد جنگ و همبستگی انفرادی شهروندان را نا دیده می گیرد، اما، این انتقاد شامل وضعیت عمومیی می شود که دولت ها از جانب آن مورد فشار قرار نمی گیرند، و مخالفان سیاست های خود را به گوشه  یی از جامعه می رانند.

حتا می توانیم بگوییم که شجاعت اخلاقی از وجود بسیاری از سیاستمداران امروزی رخته بربسته است. مثلا، 101 نماینده ی پارلمان بریتانیا نامه  یی را به منظور مخالفت با اقدام بی بی سی بخاطر عدم پخش آگهی کمک های انسانی کمیته ی اضطراری بریتانیا به نشر می رسانند، ولی تعداد اندکی از این نمایندگان در جریان حمله ی خونین اسراییل به غزه، چنین نامه و یا کدام شکل دیگر اعتراض مدنی را انجام دادند. عدم شجاعت اخلاقی ناشی از منافع محافظه کارانه ی سیاسی ما می شود. آیا ما با این شیوه می توانیم از ارزش های مدرنیته و انسان گرایی دفاع کنیم؟ ولی، پاسخ به این سوال به گونه ی نا امید کننده بی جواب می ماند و یا ابراز بی تفاوتی صورت می گیرد.

اما بی تفاوتی در برابر سیاست و دولت به دلیل بحران های داخلی سیستم دیری نمی پاید. اکنون که خطر متوجه هستی اقتصادی و مالی غرب، به ویژه ایالات متحده، شده است، و فقر و ورشکستگی در مقیاس جامعه سرمایه داری، تصویر آینده را تیره تر می نماید، تحرک سیاسی جامعه غیر سیاسی شده ی اروپا و امریکا فراگرفته است. آیا می شود در این برهه به گفته ی فریدریک جمیسون، نویسنده چپ گرای امریکایی، به صداقت و همبستگی اخلاقی همه شک کرد؟ وقتی به گفته ی او که احساسات و عواطف انسانی ما تابع ایدیولوژی ها، علایق سیاسی و سابقه ی فرهنگی و دینی ما است، این تحرک سیاسی در جامعه امریکایی برای حمایت از اوبامای آرمان خواه، چیزی بیشتر از بازتاب نگرانی های داخلی امریکایی ها برای سرنوشت اقتصادی خود نیست. حتا جنگ عراق که جنگ نا مشروع دولت منتخب امریکایی ها است، در پایین لیست قرار دارد.

این در حالی است که دولت بوش تنها مسوول رکود اقتصادی امریکا نبوده، بلکه، سلطه جویی و انداختن شعله های آتش جنگ داخلی در منطقه، مسلمان هراسی به بهانه ی جنگ با تروریسم، شکنجه زندانیان، برپا کردن زندان های گوانتانامو، بگرام و ابوغریب مشروعیت اخلاقی دولت و نهادهای سیاسی امریکا را زیر سوال می برد. از این خاطر، نقد دولت بوش، بیشتر به خاطر ناکامی های اقتصادی به نظر می رسد تا وضعیت حقوق بشری و انسانی کشور های منطقه.
ما این عدم همبستگی انسانی را دررفاه غیر سیاسی حوزه عمومی جستجو می کنیم. رفاه، یعنی مصرف بیشتر محصولات بر اساس نیازمندی های کاذب. شاید هم این غیر سیاسی شدن با شکست ایدیولوژی های بزرگ و فروپاشی آرمان های اصیل مدرنیته به سبک پست مدرن، آن هم از نوع فرانسوی اش، ارتباط داشته باشد.

با شکست جنبش دانشجویی اروپا در فرانسه و بقیه نقاط آن، که به عنوان نمونه، در آن کارگران فرانسوی با معامله افزایش 30 درصدی دستمزد های خود از سوی دولت، جنبش دانشجویی فرانسه را تنها گذاشته و اعتصاب های عمومی را ترک گفتند، سرخوردگی از چپ گرایی و بی حاصلی سیاست منتقدانه و رادیکال شایع گردید. به ویژه اگر توجه کنیم که رهبران این جنبش نظیر دانیل کوهن بندیت که اکنون از نمایندگان جنبش سبزها در پارلمان اروپا است، با فاصله گرفتن از اعتراض های خیابانی با همان بوروکراسی قدیمی آشتی کرده اند.البته که سیاسی شدن جوامع بی ارتباط به فقر و نبود ثروت و نظام های سلطه نیست.

جهان در قرن گذشته شاهد سربرآوردن جنبش های چپ، ضد جنگ، امپریالیسم، جنبش های فمینیستی، همجنسگراها، محیط زیست و... بوده است. می توانیم بگوییم که تمام این جنبش ها در نظام های فاقد عدالت اقتصادی، فقر و استثمار کارگران و زنان، و اعمال کنترول و سرکوب و طرد ریشه داشته اند. اکنون، حد اقل، جوامع غربی توانسته اند که بسیاری از این محدودیت ها و عدم امکانات را برای شهروندان سفید پوست خویش - می شود هنوز از تبعیض و فقر در میان مهاجران، رنگین پوستان و زنان در آنجا صحبت کرد- را رفع کنند. از این خاطر، اشتراک شهروندان در ثروت و تکنولوژی موجود سرمایه داری به حفظ وضعیت کمک کرده است. به ویژه اگر توجه کنیم که نبرد و فعالیت های جنبش های اجتماعی و سیاسی در دو سه سده گذشته، بخاطر به دست آوردن ثروت، رفاه و امکاناتی بود که اکنون سرمایه داری به وسیله ی استعمار، جنگ های داخلی، منطقه  یی و بین المللی، برای شهروندان خود فراهم آورده است، و اعتراض شهروندان علیه این سیستم، به معنای اعتراض به منافع خود نیز است.
سیاست به معنای اعتراض به وضع موجود است. روزگاری مارکس گفته بود که کارگران با انقلاب چیزی را به جز از زنجیر های خود از دست نمی دهند. ولی انگار سیاست شورشگر می تواند بسیاری از اشیای لوکس و لذت بخش مصرفی را از مردم بگیرد. بستر عیش سرمایه داری خواب ناز را در چشمان مردم شیرین تر کرده است. ما چرا علیه دولت بجنگیم و تغییر اش بدهیم، وقتی خانه، موتر، رقص، سکس، سواحل دریا، بستر عیش و لذت و..به هر بهای که به دست آمده است، در اختیار ما قرار دارد؟ اگر دولت از وقوع گرسنگی و بیماری های مرگبار در افریقا جلوگیری نمی کند، این کار وظیفه ی دولت های افریقایی است.

ما شهروندان شریف فرانسوی چیزی در باره ی مسوولیت دولت فرانسه در نسل کشی رواندا نمی دانیم و نمی خواهیم بدانیم. ما شهروندان شریف امریکایی و اروپایی نمی خواهیم بدانیم که در اثر محاصره اقتصادی عراق در طول بیش از یک دهه، چند صدهزار عراقی و به ویژه کودکان در آن کشور از بین رفته اند. ما مردم شریف غرب نمی خواهیم بدانیم که تاریخ پیشرفت سرمایه داری و انباشت ثروت نه تنها به وسیله ی عرق های ما به دست آمده، بلکه در اثر استعمار و غارت افریقا و آسیا و تجارت برده و کشتار بومیان نیز حاصل شده است.

به این ترتیب، شهروندان حداقلیی قانع به وضع موجود انگیزه  یی برای دگرگونی ندارند. در این وضعیت منطقی به نظر می رسد که دولت های ملی مسوولیت های اخلاقی فراملی را به دوش نگیرند، اگرچه تقلیل آرمان ها و اصول به مواضع سیاسی رسمی، شعارهای تلویزیونی و مذاکرات بی نتیجه ی سیاسی از سوی دولت ها به وضوح دیده می شود. حد اکثر کاری که این دولت ها کرده می توانند، کمک های محدود بی طرفانه و انسان دوستانه به کشورهای نیازمند به خاطر بهبود وضعیت شان است. برای شهروندان این دولت ها سخت است که مسوولیت دولت های خود را در ویرانی ها، مصایب و جنگ های داخلی همان کشور های نیازمند بپذیرند.

وقتی دولت منتخب آلمان در یک روند مخفی به امریکایی ها در جنگ نامشروع عراق کمک گسترده ی اطلاعاتی و استخباراتی کرد، آیا مسوولیت این ریا کاری و دروغ گویی تنها بر دوش دولت آلمان است یا شهروندان این سوسیال دموکراسی نیز با عدم واکنش در برابر مخفی کاری دولتی که به دروغ ادعای ضدیت با جنگ عراق را داشت و آقای شرودر نخست وزیر پیشین آلمان هرنوع همکاری چه اطلاعاتی و چه نظامی در عراق را انکار کرده بود، زیر سوال قرار دارند؟ وقتی مردم امریکا با تایید دو باره ی بوش به دوام یک فاجعه رای مثبت دادند، نمی توانند از زیر مسوولیت این اشتباه هولناک شانه خالی کنند. وقتی اوباما از رویای امریکایی و غرور وطنپرستانه  یی خویش صحبت می کند، نمی توانم بی نگاهی به تاریخ سیاهان برده و بومیان هلاک شده در اثر تسخیر سرزمین های مادری به وسیله ی جویندگان زمین و طلا، تبعید شدگان امپراتوری ملکه ویکتوریا و رانده شدگان پروتستان، معنای واقعی سخنان او را زیر سوال نبرم.


وقتی توده ها به حال وال استریت و جنرال موتورز اشک می ریزند

اکنون، احتمالا، از نظر مردم و به ویژه جوانان، سیاست موجود مدرن تبدیل به امر مهمل و بیهوده  یی شده است: سیاست یعنی انتخاب یک دولت تا خدمات شهری و درمانی را تامین کند، مثلا، اگر کسی بیکار شد، پول تامین اجتماعی او را بدهد. این مفهوم مبتذل از سیاست و دولت به دلیل بی مایگی دولتمردانی است که همیشه اخبار و شایعات در باره ی فساد مالی و اخلاقی شان در روزنامه ها چاپ می شود. اگر این وضعیت ادامه داشته باشد، شاید، تمدن مسلط از مسوولیت های انسانی خود فاصله گیرد، و شاید، تنها تصاویر رسانه های بدیل نه جریان اصلی رسانه های بورژوازی، از مرگ، عزاداری، رنج و ذلت مردم شوک را در وجدان مردم وارد کرده و مانند بحران غزه تا حدی از خود واکنش همدردانه نشان بدهند. ولی این شوکه ها نیز موقت بوده می تواند، و همان گونه که فریدریک جمیسون در مقاله ی «دیالکتیک فاجعه» نشان داده این احساسات و عواطف انسانی نیز در زیر تاثیر منافع، ایدیولوژی ها، مواضع سیاسی، فرهنگی و مذهبی شهروندان به حاشیه رانده شده و یا صداقت خود را از دست بدهند. چنانچه بی بی سی به خاطر متهم نشدن به موضع ضد اسراییلی و یهودی(حالا مهم نیست که اگر به موضع ضد فلسطینی متهم شود) از پخش آگهی های جلب کمک برای بحران غزه خود داری ورزیده است.

 اوباما نماینده ی دو شوک است: جنگ طلبی هژمونیسم جمهوری خواهی امریکایی و بحران اقتصادی فراگیر. این دو شوک مردم را دو باره سیاسی کرده است. در این جا، بازگشت به سیاست به عنوان یک مسوولیت خطیر برای نجات و گذار ملت- دولت ها از بحران های بنیاد برافگن، ترک عیش و لذت مصرف گرایانه نیست. از یک جانب همه در نظام سرمایه داری نگران امتیازات مالی، دستمزد های سرسام آور و عیش و لذت بی دغدغه ی قدیمی شان هستند، و از جانب دیگر شوک جنگ های وسیع آن صلح طلبی و لذت جویی حاصل تمدن های ثروتمند و تجمل گرا را به خطر انداخته است. اگرچه رادیکالیسم و سیاسی شدن حوزه عمومی، پاسخی به بحران ها و حرمان های ساختاری و ارزشیی است که یک جامعه را به ستوه و عصیان در می آورد، اما، اگر نهاد ها و نخبگان حاکم از در سرکوب و تحمیل یک اراده و نظم نامشروع اقتدارگرایانه پیش بیایند، چنانچه این خشونت در دهه شصت علیه جنبش دانشجویی فرانسه و آلمان و یا مخالفان ضد جنگ ویتنام در امریکا اتفاق می افتاد، روندهای سیاسی و اصلاحی در قالب انقلاب ها به خشونت می گرایند.

این بار، ماهیت این حرمان ها تلاش برای دستمزدهای مناسب به خاطر زندگی شرافتمندانه  و تامین نان و فراغت بدون سختی و مرارت نیست، بلکه چرخه ی مصرف گرایی که با روند الیناسیون یا بیگانه سازی شهروندان نظام سرمایه داری همراه است، کند شده و مردم خطر توقف آن را نیز پیش بینی می کنند.
مساله و نگرانی، عدالت در توزیع سرمایه ها و استفاده ی منصفانه از منابع طبیعی و انسانی جهان ما نیست، نوستالوژی برای خرید بیشتر، مصرف بیشتر و افزایش روزافزون قدرت خرید، لذت بی کران و سبکبالی در سواحل دریا با معشوقه های سخاوتمند است. سرمایه داری این هوشیاری را داشته است که تا حال برای بقای سیستم تمام نیروهای رادیکال و نا راض جامعه را که به عنوان نمونه، در عصر مدرن کارگران و جنبش های دانشجویی بوده اند، در منافع سیستم شریک ساخته و خطر سرنگونی را به دلیل منافع مشترک کاهش بخشیده است. گسترش صنعت و تکنولوژی سرگرمی و خوش باشی و هچنان امپراتوری سینما و رسانه های الکترونیک، خطر غیرسیاسی شدن و در عین حال فاسد شدن دموکراسی های غربی را افزایش داده است. دولت ها با انتخاب مردم به قدرت می رسند، ولی منافع الیگارشی ها و شرکت های چند ملیتی و سناتور ها را تامین می کنند. این دموکراسی ها با دروغ های بزرگ لشکر کشی می کنند، و زیر نام آرمان ها و ارزش های جهانی با دشمن خود جنگ و معامله می نمایند.
نمی شود انکار کرد که بحران مالی معاصر طبقات فقیر را در معرض آسیب قرار داده است. مردم خانه ها، موترها، شغل و پس انداز های بانکی خود را با ورشکستگی بانک ها از دست می دهند، ولی، ثروت های موجود تنها حاصل کار کارگران و کارمندان کارخانه ها و ادارات غربی نیست، دولت های مدرن، تا اکنون، چنانچه تاریخ ثروتمند شدن ملل غربی نیز نشان می دهد، نمی توانند بدون جنگ های منطقه  یی، بی ثباتی کشورهای مستقل و یا مخالف، سرکوب رژیم های نامناسب، تجزیه کشورها به منظور پیروزی در رقابت های جدید و... به بخشی از این ثروت های کلان دست یابند.
مردم لازم است که بدانند مواد خام کارخانه های بزرگ، اموال ارزان، کارگران مفت، جهانی شدن سرمایه به واسطه ی به خدمت گیری حقیرانه کارگران کشورهای فقیر ولی مستعد و.... چگونه و به چه شیوه  یی به دست می آید. آیا در تمام فرآیندها، عدالت و انصاف اقتصادی و اجتماعی در نظر گرفته شده است؟ آیا در کارخانه های تولیدی اموال ارزان چینی، کودکان ربوده شده کار می کنند یا مردان و زنان بالغ که با شرایط مناسب استخدام شده اند؟  و اگر چنین نباشد مسوولیت اخلاقی شهروندان تمام جهان است که این تولیدات را تحریم و بر دولت های خود برای تجدید رابطه با این گونه کشورها فشار بیاروند. این کمترین کاری است که شهروندان یک دموکراسی مدرن و طرفدار حقوق بشر کرده می توانند.
اما، چنین به نظر می رسد که رفع بحران سرمایه داری که رکود اقتصادهای ثروتمند است، تنها شهروندان و نخبگان نظام های سرمایه داری را شادمان و کامگار می سازد. زیرا، ساختارهای این اقتصاد ها و شیوه ی درآمد و توزیع ثروت و استفاده از منابع برای کشورهای پیرامونی نا عادلانه و غیر قابل قبول است.
اوباما از عدالت و صلح صحبت می کند، ولی، وقتی دموکراسی های جنگ طلب اروپایی و امریکایی، رقابت برسر منابع را در قالب جنگ های منطقه  یی و غیر مستقیم دنبال می کنند، سخنرانی های او، مبدل به متن های زیبای ادبی می شوند. مساله این است که سیاست مدرن به خاطر تسلط سیاسی، اقتصادی و فرهنگی نخبگان و احزاب راستگرا نمی تواند متعهد به ارزش های اخلاقی، حد اقل برای تامین وضعیت زیست جهان ما شود. پدیده  یی به نام اوباما در پی بازگرداندن سیاست مدرن به تعهدات و ارزش های اخلاقی، درهم شکستن اشرافیت نخبگان سیاسی و احیای اعتماد به سیاستمدارانی ارزشگرا است. اما، اوباما تنها یک فرد است و چهار سال زمام حکومت را در دست دارد. ولی معلوم نیست که بر سر میراث او پس از رفتن اش از کاخ سفید چه می آید. طبق معمول جمهوری خواهان قدرت را دو باره به دست می گیرند، و تردیدی نیست که جمهوری خواهان کنونی امریکا، افرادی بهتر از بوش نیستند. زیرا، آنان به گفته ی جیمز بیکر وزیرخارجه ی سابق امریکا، به یک دشمن خیالی ضرورت دارند تا به مردم نشان بدهند که با سلاح و زور، قدرت و بزرگی امریکا را حفظ می کنند، و این تفکری مبتنی بر میراث ریگانی و در کل جنگ سرد است.
فکر می کنم که اوباما یک پدیده  یی موقتی در هیجان سیاسی عمومی است. زیرا، اوباما نماینده نخبگان اصلاح طلب در سیستم امریکا نبوده و تفکر نورماتیف او نیز موجی از تغییرات را در زیرساخت های تفکر نخبگان امریکایی ایجاد نمی کند. اوباما تنها نیست، دوستان جمهوری خواه کاخ سفید از شکست در برابر یک سیاه پوست آرمان خواه زخم خورده اند. به نظر من تفکر اوباما نماینده نسل اصلی و قدرتمند دولتمردان و سناتوران امریکایی نبوده، به ویژه اگر توجه کنیم که چهره های اصلی آنان گرگ های باران خورده دولت های گذشته کاخ سفید اند. مردم عادی و به ویژه جوانانی که به اوباما به امید تغییر رای دادند، دسترسی به منابع دولتی اعمال قدرت ندارند. قدرت آنها همان رای است که هر چهار سال یکبار داده می توانند، و پس از آن، حتا به کمک دو حزب قدرتمند و جامعه مدنی امریکایی نیز نمی توانند نظارتی بر دولت داشته باشند.

اگر اوباما نتواند کاری برای اقتصاد امریکا و بحران مالی جهان انجام دهد، شهرتی بیشتر از بوش به دست نخواهد آورد، مگر این که مردم را قانع به اقدام های گام به گام، واقع گرایی و شکیبایی نماید. ولی، اگر در این کار شکست خورد، ارزش های اخلاقی و سیاسی اش فدای ناکامی های سیاست های اقتصادی اش خواهد شد.