برگرفته از مجله آسمایی ، شمارهء خزان سال 1383 ، سال هشتم ، شمارهء مسلسل 29

مسعود راحل
آلمان

نگاهی به تفسير دريدا از زبانشناسی هگل

 

 

قیافهء اسطوره یی ابوالهول (Sphinx ) ، یکی از برجسته ترین قیافه های اسطوره یی مصر قدیم بوده است که در متن های مختلف فلسفی و هنری تعبیرهای مختلفی شده است.
در اسطوره های یونان قدیم اودیپوس، به عنوان قیافه یی قلمداد می شودکه معمای ابوالهول را- که معمای انسان بوده است - حل کرده و به گفتهء هگل ذهن انسان را از طلسم یک اسطوره آزاد ساخته است. این گفتهء هگل ، سؤال هایی را روی دیدگاه تعبیری خود هگل مطرح می کند.
هگل در چهارچوب مباحثهء اسطوره و نماد به تعبیر قیافهء ابوالهول می پردازد. در این نوشتار، این چهارچوب مباحثهء هگلی مطرح است. یعنی سؤال روی دیدگاه تعبیری هگلی پدیدء نماد در مجموع سوءال بنیادی این نوشتار است.
اتفاقاً این بحث ، یعنی بحث علامه ( Zeichen ) ، نماد ( Symbol ) یکی از اولین و مهمترین مباحث فلسفی ژاک دریدا، می باشد . مطالعهء انتقاد دریدا از هگل ، ما را به درک دیدگاه فلسفی دریدا نزدیک تر می سازد . در مجموع فکر می کنم که دیدگاه پساساختارگرایی ( دریدا ) و پسامدرن ( لیوتار ) از طریق مطالعهء تقابل مقایسوی آن ها با هگل بهتر قابل درک باشد . و نطفه های فکری دریدا را من در این مقایسه و مقابلهء اول او با هگل جستجو کرده ام .
در مرحلهء اول باید پرسید که تعبیر هگل از نماد ابولهول چه ویژه گی فلسفی را در بر می گیرد و این ویژه گی چه گونه مورد انتقاد دریدا قرار می گیرد.
برای جواب به این سوءال من پره گرافی را از کتاب فلسفهء تاریخ هگل در رابطه به فرهنگ مصر قدیم ترجمه می کنم. هگل می نویسد : « ما می توانیم ابولهول را به عنوان سمبول روح مصر قدیم قلمداد کنیم . این سر انسانیی که از تن حیوانی سربرآورده ، تجسم روحی است که آغاز کرده تا خودش را از طبیعت آزاد کند ، بدون آن که توانسته باشد خودش را کاملاً از حوزهء طبیعت آزاد کند .
ساختمان های لایتناهی مصر قدیم ، نیمه زیر زمین و نیمه روی زمین قرار دارند. این حوزهء فرهنگی از سرزمینی از مرده ها و زنده ها تقسیم شده است. مجسمه های غول آسای مامنون فقط با تابش اولین نور آفتاب به صدا درمی آیند؛ ولی این نور آزاد روح نیست . زبان کتبی مصری ها هیروغلیف بود و مبنای آن تصاویر حسی، نه الفباء.
حافظهء تاریخی و فرهنگی مصری ها اشکال و تصاویر متعددی را به ما ارایه می کنند که شخصیت فرهنگی آنان را به ما معرفی می نمایند. در این تصاویر و اشکال ما موجودیت روحی را که فشار بیان را در خود احساس کرده ، ولی خودش را فقط به شکل تصویر های حسی بیان می کند ، می یابیم...»
در این پره گراف ویژه گی تعبیر هگل از ابولهول ، ویژه گی تعبیری خود هگل را می رساند.

فلسفهء هگل در مبنای آن روی یک تقابل مطلق بین طبیعت و روح استوار است . برای هگل« روح» آغاز تاریخ فرهنگ انسانی است.هگل تحقق این جدایی از طبیعت را در رابطه با فرهنگ یهودی و یونانی مورد مباحثه قرار می دهد. سمبول تحقق این جدایی از طبیعت در فرهنگ یونانی- مثلاً- اودیپوس است.
ذهن اسطوره یی از نظر هگل ، ذهن بین البینی بین طبیعت و تاریخ است.
نابود کردن طلسم ابولهول، از طریق اودیپوس در حقیقت پشت سرگذاشتن یک مرحلهء اسطوره ییی ذهن انسان است- یعنی مرحله یی که ذهن انسانی هنوز متکی بر طبیعت بیرونی و مشهود بود و خود بیان نشده بود.
جدا شدن از طبیعت یعنی کشف و توسعهء توسعهء یک فرهنگ خود انگیخته و خود آفریدهء انسانی . تشریح کیفیت این خود آفریده گی انسانی در طول تاریخ در حقیقت انگیزهء بنیادی فلسفهء هگل است.
هگل تاریخ را به عنوان «پیشرفت در خودآگاهی انسانی از آزادی خودش» تعریف می کند. برای او طبیعت حوزهء جبر و فرهنگ حوزهء آزادی و خودآفریده گی انسان است. هگل این کیفیت خودآفریده گی انسان را همیشه در تقابل ابژه و سوبژه مطرح می کند. در روند کشف این آرادی و پرورش خودآگاهی انسان، پدیده های مذهب، هنر و فلسفه به عنوان مراحل ارتقایی نقش مهمی بازی می کنند.
از دیدگاه هگل انسان در تاریخ و از طریق تاریخ آزادی خود را کشف می کند و گسترش می دهد.ولی این گسترش و پرورش همیشه در تقابل با عینیت صورت می گیرد. تاریخ یعنی : روند تحقق خودآفریده گی انسان در گسترهء عینیت . چون کشف و پرورش آزادی روح انسان از طریق روند تقابل سوبژه و اوبژه صورت می گیرد.
البته به وجود آمدن ذهن خودانگیخته و خود بنیاد انسانی ، ایجاب برهم خوردن رابطهء بی واسطه و طبیعی روح را با طبیعت و جهان مشهود می کند. از دیدگاه هگل ، فرهنگ مصر باستان این رابطهء طبیعی و مشهود خودش را با طبیعت بیرونی کاملاً از بین نبرده و خود بنیاد نشده است. فرهنگ مصر باستان یک فرهنگ بین البینی میان طبیعت و روح است.
سر ابولهول، یعنی سر انسان، تجسم روح آزاد انسان است؛ ولی جسم حیوانی ابواهول تجسم وابسته گی او به طبیعت می باشد.
به جملهء اخیر این پره گراف توجه کنیم: « مجسمه های غول اسای مامنون با تابش اولین شعاع آفتاب به صدا در می آیند ، ولی این روشنایی آزاد روح نیست...»
در جملهء بالا هگل باز هم می خواهد شکل متحجر فرهنگ مصر را بیان کند. یعنی مجسمه های مامنون به عنوان سمبول ها فاقد روشنایی یا باطنیت هستند و فقط در رابطه با روشنایی بیرونی به صدا در می آیند.
*** ***
تفسیر دریدا ، از مفهوم نماد در فلسفهء هگل یکی از جالب ترین مباحث فلسفی دریدا می باشد. این مباحثه مخصوصاً در مقالهء « گودال و اهرام » در کتاب « در حواشی فلسفه » صورت می گیرد. این که دریدا در پسنویس این مقاله به تعبیر هگل از نماد ابولهول اشاره می کند ، مطرح کردن مسألهء نماد ابولهول را در چهارچوب این مسأله مهم تر می سازد. این مقالهء دریدا ، در مجموع روی زبانشناسی هگل می باشد . دریدا در این مقاله روی این مسأله اشاره می کند که در فلسفهء زبان هگل ، جنبهء علامه شناسی ( Semiologie ) برجسته گی خاص دارد.
این مقالهء دریدا روی تقابل مفهوم نماد و اشارهء زبانی ( Sprachzeichen ) استوار است. اهمیت تفسیر دریدا روی این مسأله استوار است که دریدا روی ارتباط ذاتی پدیدهء زبان با کلیت « فلسفهء روح » هگل تأکید می کند. اتفاقاً خود هگل در پره گراف(458) انسایکلوپیدی روی این مساءله تاءکید می کند که اشاره ( علامه) زبانی ، و در مجموع زبان ، نباید به عنوان ضمیمهء فرعی (Anhang) روانشناسی و حتّا منطق پنداشته شود، بل باید رابطهء ذاتی پدیدهء زبان با آن چه او «سیستم فعالیت ذکاوت» می نامد ، مد نظر گرفته شود.
دریدا ، در این مقاله اش شیوهء کاربرد ذهن را از واسطهء سمبول و واسطهء اشاره مورد بحث قرار می دهد.
برای درک دقیق تری از پدیدهء سمبول ، جملهء کوچکی از کتاب « زیبایی شناسی» هگل را به زبان اصلی هگل - زبان آلمانی- ارایهء می کنم و سپس به ترجمهء آن می پردازم.
„ Als Symbol für diese eingentliche Bedeutung des ägyptischen Geistes können wir die Sphinx bezeichnen. Sie ist das Symbol gleichsam des Symbolischen selber.“
ترجمه : « ما می توانیم ابولهول را به عنوان نماد معنای ذاتی روح مصر قلمداد کنیم، ولی این در عین زمان نمادِ خودِ نماد هم است»
این تعریف یکی از جالب ترین و عجیب ترین تعریف های هگل هم است.
هگل می نویسد که نماد ابولهول، تنها نماد روح مصر نه، بل نمادِ نماد هم است. یعنی ابولهول تجسم پدیدهء نماد در مجموع است.
ما از طریق نماد ابولهول می توانیم کیفیت پدیدهء نماد را در کلیت آن درک کنیم. چه طور؟
پدیدهء نماد در فلسفهء هگل نقش مهمی بازی می کند و می ـوان گفت که زیبایی شناسی هگل در مجموع روی پدیدهء نماد استوار است.
زیبایی شناسی هگل در مجموع مطالعهء شکل های مختلف ذهنیت سمبولیک یا نمادین است. ماهیت اصلی این ذهنیت سمبولیک برای هگل وابسته گی این ذهنیت به محتواهای شهودی است. تفکر و اندیشه، از دیدگاه هگل از این گسترهء حسی و شهودی فراتر می رود.
از دیدگاه هگل فرهنگ مصر ، حتّا در گسترهء مذهب هم محدود به حوزهء طبیعی و شهودی باقی می ماند و به گسترهء فراحسی و فراشهودی نمی رسد.
پدیدهء سمبول به عنوان تصویر حامل محتواهای شهودی است. دریدا در این زمینه مثالی را ارایه می دارد. این مثال را دریدا از سه سور می گیرد.
ما می دانیم که سمبول عدالت در بعضی از دادگاه های غربی، زن زیبایی است با چشمان بسته که ترازویی را به دست گرفته است.
ترازو به عنوان سمبول عدالت!
ترازو به عنوان سمبول حاملمحتواهای شهودی است.
هدف هگل ، در حقیقت رسیدن به یک حوزهء شعور معقول خود بنیاد است . در این جا باید شعور معقول خودش را از شعور محسوس تفکیک کند و با آن در یک رابطهء تقابل و نفی قرار بگیرد . شعور معقول ، بدون این تفکیک تقابلی نمی تواند وجود داشته باشد . این لحظهء تقابل ابژه و سوبژه است . فقط در رابطه به این تفکیک است که می توان این گفتهء دریدایی را درک کرد:
» Die macht ; die durch das Negieren der sinnlischen Räumlichkeit der Anschauung ein Zeichen produziert, heißt also Intelligenz Sie ist die Aufhebung der räumlichen Anschauung«
« قدرتی که از طریق نفی شهودیت، علامهء زبانی را به وجود می آورد، ذکاوت نامیده می شود. ذکاوت انحلال شهودیت است»
البته این ترجمه کمبود هایی دارد- مخصوصاً در رابطه با مفهوم فضا ( Raumlichkeit ) .توضیح این مسأله به زبان درّی بسیار مشکل است. برای توضیح مسأله باید الگوهای اصلی نوشتار را به خاطر آورد .
( 1 ) در مرحلهء سمبولیک ( نمادین ) یک رابطهء بی واسطهء طبیعی میان ذهن و واقعیت شهودی برقرار است. در این مرحله ، ذهن وابسته به گسترهء شهودی است .
نماد ابولهول ، نماد لحظه یی است در تاریخ ذهن انسان که در آن ذهن انسانی خودش را از گسترهء شهودی و طبیعی کاملاً آزاد نکرده است .
( 2 ) در مرحلهء دوم - یعنی در مرحلهء اشارهء زبانی - این رابطهء طبیعی بین شهود و ذهن برهم می خورد . ذهن دیگر به محتوای شهودی ضرورت ندارد تا خودش را بیان کند .
حامل این برهم خوردن این رابطهء طبیعی به گفتهء دریدا عندیت ( Arbitrarität ) است .عندیت از دیدگاه هگل و سه سور ، ماهیت ذاتی علامهء زبانی می باشد .
ترازو به عنوان یک پدیده ، عامل محتواهای شهودی است ؛ ولی مفهوم عدالت به عنوان اشارهء زبانی ، فاقد محتواهای شهودی است . یعنی اشارهء زبانی (Zeichen ) حامل به وجود آوردن حضور ذهن در خودش است .فلسفهء دریدا ، در مجموع نقد متافزیک حضور است .
دریدا تعبیر هگل را از مفهوم اشارهء زبانی ، یک تعبیر متافیزیکی می داند . یعنی در این دیدگاه فلسفی ، به عنوان وسیلهء به وجودآوردن حضور بی واسطهء ذهن در خودش تعبیر می شود . در حالی که از دیدگاه دریدا اشارهء زبانی فقط در رابطه به ارتباط آن با یک « دیگریت » می تواند اشاره باشد . در مرحلهء دوم ، دریدا سلسله مراتب مفهومی را در فلسفهء هگل رد می کند .
فلسفهء دریدا در مجموع نقد دیدگاه های فلسفی فراگیر است . بدون شک در فلسفهء هگل « دیگریت » و یا آن چه که ما می توانیم « نامتعیین » بنامیم، حل و فصل می شود . که مفهوم ( Aufhebung ) یعنی انحلال میخانیکیت ، اساس فلسفهء هگل است .
فلسفهء دریدا به عنوان انتقاد از این میخانیکیت « انحلال » ، تقربی به پدیدهء نامتعیین است . به این مسأله باید در مباحثهء بعدی با تفصیل پرداخت .
در مباحثهء بعدی باید مخصوصاً مفهوم عندیت ( Arbitrarität ) را که به گفتهء هگل و سه سور ماهیت اصلی پدیدهء اشاره یا علامهء زبانی می باشد ، با تفصیل بیشتری مطرح کرد .
ادامه در شمارهء آیند