رسیدن به آسمایی:  01.04.2009 ؛ نشر در آسمایی:   05.04.2009

از این زاویه

گفت و شنود با دستگیر  روشنیالی

یادداشت اداره آسمایی: این گفت و شنود با آقای روشنیالی را آقای سخیداد هاتف انجام داده است؛ ولی چون وی به علت مشکل صحی مدتی نخواهد توانست کار کند، لذا کار ویرایش گفت و شنود را  اداره آسمایی انجام داده است. همچنان قابل یادآوری است که اگر نزد خواننده گان پرسش هایی در رابطه به این گفت و شنود و مسایل مطروحه در آن موجود باشند، خواهشمند است که آن ها را به آسمایی بفرستند تا  آقای روشنیالی و در صورت لزوم اداره آسمایی به آن ها پاسخ ارایه بدارند

سخیداد هاتف - پیش از آن که به مسایل دیگر برسیم ، خوب است خواننده گان آسمایی بدانند که شما کی و در کجا به دنیا آمدید؟


دستگیر روشنیالی - من در سال ١٩۴٧ در قريه سرروضه ولايت پکتيکا به دنيا آمده ام.

سخیداد هاتف - می توانید تصویری از محیط کودکی تان بدهید؟


دستگیر روشنیالی - من در يک خانواده ی نادار تولد شده ام و فقر به حيث حالت تغير ناپذير قبول شده بود. در اين زمينه قسمت با قناعت هماهنگي کامل داشت. مادرم ميگفت: " همدا به مو قسمت وي" پدرم ميگفت:" خدايه! په همدي حالت شکر، ښه دی چي حالت مو له دينه بدتر نه دی" من هم از حالت موجود فراتر فکر کرده نمی توانستم. من از همان طفوليت با نا برابری و بی عدالتی آشنا شدم. محيط زنده گی من محيط يکسان و يکسان ساز بود.

سخیداد هاتف - کمی در باره ی تحصیلات تان بگویید .

دستگیر روشنیالی - مکتب را تا صنف ششم در قريه خود تمام کردم و تا صنف نهم  در دارالمعلمين مستعجل در گرديز درس خواندم. بعد از آن به دارالمعلمين کابل رفتم و با فارغ شدن از صنف دوازدهم، تحصیلاتم را در دارالمعلمين عالی ادامه دادم و سپس به حيث معلم به ولايت پکتيا معرفی شدم. درس، تحصیل و مطالعه در من عدم قناعت را به وجود آورد- من ديگر قناعت نمی کردم و در پی چيزی های نو و تغيرات بودم و  در نتیجه هماهنگیی که میان قسمت و قناعت وجود داشت از بين رفت.

سخیداد هاتف -  همین چندی پیش شما تخلص تان را تغیر دادید؛ آیا این تصمیم را بنا بر دلایل خاصی اکنون اتخاذ کرده اید؟


دستگیر روشنیالی - من از مدت ها قبل در این فکر بودم. به هر رو در زنده گی آگاهانه ام، من همیشه خود را انسانی دانسته ام که در افغانستان چشم
به جهان گشوده ام. کسی که انسان را بالاترین ارزش می داند و خودش را متعلق به تمام افغانستان می شمارد و کره زمین را خانه مشترک بشریت می شمارد، نمی تواند قومگرا و قبیله گرا باشد. بنابر همين دلايل تخلص قبلی ام " خروتی" را تغير دادم. من به تمام باشنده گان افغانستان همانقدر احساس تعلق می کنم که به قوم خروتی . در فضای کنونی که بیماری فرقه گرایی بر جامعه روشنفکری ما سایه افگنده است، من با وداع گفتن با نام خانواده گی قبلی، در واقع خواستم خود را فارغ ازهويت های تقسيم کننده تعريف کنم.

سخیداد هاتف - شما در هر دو زبان پشتو و دری به نثری روان و روشن می نویسید ، ممکن است شرحی از شروع تجربه ی نوشتن تان بدهید و این که چه گونه بر نوشتن در این دو زبان تسلط یافتید؟

دستگیر روشنیالی - من خواندن و نوشتن را نزد ملای مسجد آغاز کردم. ملا هم به فارسی می نوشت. پس از فراگیری الفبا، متن های فارسی را که ملا در کتابچه  نوشته بود بالای تخته سياه چوبی مشق و تمرين ميکردم. زماني که به مکتب رفتم خواندن و نوشتن به زبان پشتو را هم آغاز کردم. زبان فارسی را در دارالمعلمين کابل بهتر فراگرفتم ... من از همان کودکی  صاحب دو زبان - پشتو و فارسی- بودم  و هردوی این زبان ها، زبان من هستند. 

سخیداد هاتف -  به جز زبان پشتو و دری دیگر چه زبانی یا زبان هایی را می دانید؟


دستگیر روشنیالی - من به زبان های انگلسی و دنمارکی مطالعه ميکنم و به زبان دنمارکی  مقالاتی هم نوشته ام.

سخیداد هاتف - به عنوان کسی که بر بیش از یک زبان تسلط دارد ، تجربه ی شخصی شما از نقش زبان در زنده گی اجتماعی چیست؟ گفتم تجربه ی شخصی شما ، چون همه ی ما پاسخ های مرسوم و مکرر به مساله ی نقش زبان در زنده گی اجتماعی را کمابیش می دانیم.


دستگیر روشنیالی - می گويند که زبان وسيله افهام و تفهيم است. برای من، زبان بهترين وسيله شناخت نیز است. من ازطريق زبان چيزهای زيادي را شناختم. اگر  زبان فارسی را نمی دانستم از چيزی های زيادي که به اين زبان نشر شده و نشر می گردند محروم ميشدم. من از طريق دريچه زبان داخل جامعه ی دنمارکی شده و به شناخت آن پرداخته ام. طور طبیعی اين شناخت ها در شکل دادن و تغير زنده گی اجتماعی من نقش داشته است.

سخیداد هاتف - چند سال است که مهاجر شده و در دنمارک زنده گی می کنید؟


دستگیر روشنیالی - نوزدهمين سال زنده گی خويش را در دنمارک اغاز کرده ام.

سخیداد هاتف -  شما در پاسخ به یکی از سوال ها گفتید که محیط زنده گی تان یکسان ساز بود ، ممکن است منظور تان را کمی بیشتر شرح بدهید؟

دستگیر روشنیالی - یکسان بودن و یکسان سازی خصوصيت تمامی جوامع بسته و ايديولوژيک می باشد. نه تنها ديروز، بل امروز واقعيت های نيرومند یکسان سازی وجود دارند. جامعه ی قبیله یی يک جامعه ی بسته است وزنده گی قبیله یی سخت محدود و يکسان است که مشروعيت خويش را از ترايباليزم به دست می آورد و ريشه های تمام ايديولوژيهای یکسان ساز به ترايباليزم ميرسند. در جوامع بسته، انديشه اسير دگم ها ميگردد. جايی که انديشه آزاد نيست، آفرينش هم وجود ندارد. جايی که  آفرینش نيست دگرگونی و  تحول وجود ندارند و جایی که  دگرگونی و تغيرات نيست همه چيز یکسان است. طبیعي است که در چنين يک حالتی،  باورها، رفتارها و کردارها هم جنبه های یکسان دارند و ديگر انديشی و رفتارهای متفاوت به معنی نقض اصول حاکم و نقض "اصالت" می باشند. �اصالت�  تحمل هنر، موزيک، خواندن، آموزش و دگرگونی را ندارد. همين حالا ما شاهد هستيم که مردم افغانستان و پاکستان و خصوصاً پشتون ها چي بهای بزرگي را به خاطر يکسان سازی می پردازند.

سخیداد هاتف -  ممکن است کمی در باره ی سیر تحول فکری تان سخن بگویید: چه چرخش ها و نقطه های عطفی را در این مسیر می بینید؟

دستگیر روشنیالی - من در سير تحول فکري  پیشرفت ها و عقب گردهایی داشته ام. تجارب سير تحول فکري من نشان دهنده اين حقيقت است که اول اين کار ساده نيست ؛ دوم اين  روند زمان طولانی را دربر ميگيرد ؛ سوم برخي اوقات انسان خود را در خلای فکری می يابد و چارم اين کار "جرات" را تقاضا ميکند. نجات از زندان ديروز و یا نجات از باورهای و دگم های ايديولوژيک، کار نهايت دشواراست. ايديولوژي و دگم ها،  موانع جدی در برابر تحول فکری ایجاد می کنند.
طور مثال در زمان حاکميت ح.د.خ.ا فکر می کرديم اين تقصیر انقلاب و مارکسيزم نیست که چنين حالت فاجعه آور ايجاد شده است؛ بل تقصیر از اين و آن رهبر است که از انقلاب و مارکسيزم انحراف کرده اند.  تقصیر اين و آن گروه است که اصول انقلاب و اصول مارکسيزم را نقض ميکنند. ولی در اصل، عامل اصلي نه اين و آن فرد بود و نه هم اين و  آن گروه.  مقصران اصلی انقلاب و مارکسيزم بودند. البته ديگران بسيار پيش از ما به اين نتيجه رسيده بودند
من هم مثل ديگران فکر ميکردم که استبداد در وجود اين و ان حاکم ميباشد؛ اگر اينان نباشند استبداد هم نه خواهد بود؛ واما، در افغانستان، مستبدی از بين می رفت و جای وی را فرد مستبد تری اشغال ميکرد.  به عبارت ديگر مستبدين از بين می رفتند ولی استبداد هم چنان ادامه  می یافت.  مدعيان آزادی و عدالت اجتماعی هم که به قدرت رسيدند، به مستبدين بسيار خشن مبدل شدند .پس ريشه استبداد کجا است؟ بلاخره من بعد از مدتي به اين نتيجه رسيدم که استبداد در وجود اين و ان حاکم نمی باشد. ريشه استبداد در فرهنگ حاکم و ساختارهای اجتماعی جامعه می باشد. همين فرهنگ حاکم در جامعه به جای دموکراسی به ديکتاتوري و استبداد مساعدت ميکند. اين فرهنگ تا هنوز استعداد پذيرش تحول و تغیير را نداشته و آشکارا با آزادی و استقلال فردي در ستيز است. مستبدين هم به خاطر ادامه استبداد و دايمی کردن استبداد �مقدسات� را به داخل قلمرو سياست و فرهنگ سياسی اورده اند.
در تحول فکری من مرحله یی پيش آمد که من بدون اين که پشتوانه نو ذهنی را به دست آورده باشم پشتوانه ی ذهنی قبلی را از دست دادم. در آن برهه  در حالت دشوار ذهنی و  روانی قرار گرفته و خود را در خلا احساس می کردم. از يک جانب تصورات فکری ديروزی و از جانب ديگر تصورات فکری نوين   مرا فشار ميداد. يکی را بايد انتخاب ميکردم. نزديک بود در دامن قوم پرستی سقوط کنم و به جای " طبقه"، " قوم" را به معيار قضاوت هاي خويش تبديل کنم. اما من راه نوينې را اختيار کردم:" انسان"  را  به حیث عالی ترین ارزش پذیرفتم.  
آن چی که در سير تحول فکری من نقش نقاط عطفی را بازی کرد از همه اولتر شک و ترديد بود. به اين معنا  که همه چیز را زیر ذره بین شک و ترديد  قرار دادم و درباره آنها سوال هایی در ذهنم سبز شدند. تصورات ديروزی من نه اين شيوه را قبول ميکرد و نه هم در برابر سوال های به وجود آمده جوابی داشتند. هم چنان من  اشتباه کردن را پذيرفتم و از اعتراف  به آن نه ترسيدم و در به کار انداختن عقل و گفتن حرف خويش هم تا حدی جرات کردم.
هيچ ترديدی وجود ندارد که رويداد های اجتماعی ــ سياسی بالای تفکر و انديشه انسانها تاثير قوی و برخي اوقات تاثير تعين کننده دارند. ولی تجارب متعدد نشان ميدهند که انسان زمانې از اسارت سنت ها، تصورات و باورهای کهنه و عنعنات انسان ستيز رهایی یافته می تواند که راه  تفکر و انديشه ی مستقل را انتخاب کند.

سخیداد هاتف -  حالا که به گذشته نگاه می کنید ، از جنبه های مثبت و منفی در نظام آموزشی و تحصیلی ما چه چیزهایی را مهم تر و برجسته تر می یابید؟

دستگیر روشنیالی - در زمانی که من مصروف آموزش و تحصيل بودم در نظام آموز‍شي و تحصيلی جنبه های  مثبت نيرومندي وجود داشتند که کاش رشد و گسترش می یافتند. برجسته ترين جنبه مثبت، استقلال نسبی نظام  تحصيلی بود؛ ولی متأسفانه محيط آموزشی و تحصيلی از نفوذ ايديولوژی و سياست متاثر گرديد و  پس از فاجعه ثور سيستم آموزشی و تحصيلی به شدت ايديولوژيکی و سياسي شد. مجاهدين و طالبان به نوبت سيستم آموزشي و تحصيلی را مذهبی کردند. طوري که می بينيم  سيستم آموزشی و تحصيلی از ايديولوژيک شدن  و مذهبی شدن،  ضربه های سنگينی را متحمل گرديد است. با  روند تلاش برای استقرار نظام های تمامت گرا سيستم آموزشی و تحصيلی استقلال خویش از دست داد  و سويه به اندازه ی  فاجعه اوری سقوط کرده است.
آموزش، تحصيل و علم چيزهای کاملآ نسبی و ناتمام هستند و با داشتن استقلال راه تغير و پیشرفت را طي ميکنند.

سخیداد هاتف -  گفتید که تحول فکری شما با شک کردن در نظم موجود، وارد نقطه ی عطف خود شد. به نظر شما آیا می توان " شک کردن" را به کسی یاد داد؟ مثلا آیا می توان کودکان را در خانه و مکتب به گونه یی آموزش و پرورش داد که شک کردن را بیاموزند و آن را در زنده گی خود به کار ببرند؟


دستگیر روشنیالی - من به اين باور هستم که می توانيم هم در مکتب و هم در خانه به کودکان " شک کردن" را بياموزيم.
ما در خانه نه بايد در برابر " چرا گفتن" کودکان چُپ شويد بگويم. ما بايد به آنها سوال کردن و چرا گفتن ياد دهيم. مثلآ دختران بايد حق مطرح کردن اين سوال را داشته باشند که چرا در خانه با بچه و دختر برخورد متفاوت وجود دارد؛ چرا آنها نابرابراند؛ آنها حق دارند در باره برخورد متفاوت والدين و آنچه که اين برخورد را مشروعيت ميدهد شک کنند. مکتب جای آموزش و دانش است و اين دو بطور هميشه گی قلمرو شک، ترديد، چرا، و آزمايش می باشند.
 

سخیداد هاتف -  به نظر شما چرا ما در گرداب قبیله گرایی می چرخیم و می چرخیم و راهی برای رهایی از این وضع نمی یابیم؟ چسبیدن به اصالت به چه نحوی در ماندن ما در دایره ی زیست قبیله یی نقش بازی می کند؟

دستگیر روشنیالی - اگر من پرسش شما را درست  درک کرده باشم ، در آن صورت مسأله  بر سر تغير ساختار قبيله یی می باشد- تغير ساختاری که در آن همه چيز  محصول قضا و قدر ...پنداشته ميشود. در اين ساختار " فرد"  و" اراده فرد" هيچ نوع مفهومی ندارد.  هم چنان در اين ساختار انسان به سمبول مبدل شده و به جای وی رواج ها و عنعنات هستند که تصميم ميگرند.
من برخی اوقات در باره " تکامل طبیعی اجتماعی"  شک میکنم و به جای آن به " ساختن" باور دارم. طورمثال دولت و ملت به جای نتيجه " تکامل طبیعی اجتماعی" چيزهای هستند که ساخته ميشوند.
ما در قرن بيست و يک هم به گفته شما " ... در گرداب قبیله گرایی می چرخیم و می چرخیم..."  اگر " تکامل طبیعی اجتماعی" حتمی بوده و همه جوامع بايد اين تکامل و مراحل آن را بگذارنند ...پس چرا ساختارهای قبيله یی در افغانستان و يک سلسله کشورهای ديگر از جا تکان نمی خورند؟ من در تغير اين ساختار ها به جای " تکامل طبیعی" به " ساختن" باور دارم. ما بايد ساختارهای اجتماعی را بر مبنای خرد و روابط قراردادی تغير بدهيم. به اين معنا که جای خرافات به خرد و جای رواج ها و عنعنات به روابط قراردادی اجتماعی سپرده شود.
جامعه شناسان در  رابطه به تغير ساختارهای قبیله یی بر آموزش، توسعه شهر سازی، ايجاد شبکه های دولتی و حقوقی...تاکيد دارند. همين حالا در مناطقی که از سيستم  آموزشی، از حاکميت دولت و سيستم حقوقی بيرون هستند ، ارزش های مدرن نمی توانند نفوذ کرده و جای پا باز کنند.

سخیداد هاتف - اگر جوانی علاقه مند به سیاست به نزد شما بیاید و از شما بخواهد که در زمینه ی ورود او به دنیای کار ِ سیاسی به او مشورت بدهید ، مشورت شما چه خواهد بود؟

دستگیر روشنیالی - از روی تجربه خود به وی نکات زیرین را سفارش خواهم کرد:

اول- سياست را  به حیث يک " مسلک" مستقل بیاموزد.  به اين معنا که سياست را نباید ايديولوژيک، مذهبی، قومی ... ساخت؛ زیرا اين نوع سياست ها، سياست ای تقسيم کننده اند. اين نوع سياست ها نفرت و فاصله را ايجاد ميکنند. اين نوع سياست ها دشمن سازی ميکنند. سياست و علم سياست نباید با معيارهای قومی و مذهبی سنجيده شوند. افغانستان به يک سياست فراقومی و فراطبقاتی ضرورت دارد.  مهمترين وظيفه نسل جوان اين است که سياست را از بنياد گرایی و قومگرایی ... نجات دهد. نسل جوان ما می داند  و یا باید بداند که فاجعه موجود نتيجه یی سياست های ايديولوژيک شده، سياست قومی شده و سياست مذهبی شده می باشد.
دوم ـ سياست به معنای نفی و حذف ديگران نمی باشد. سياست صحنه ی زورآزمایی هم نيست که کی، کی را از ميدان بیرون کند. سياست صحنه ی ديالوگ، مصالحه،  تفاهم و هم چنان صحنه ی داد و ستد است. در سياست نمی توان همه چيز را به دست آورد و يا هم هيچ چيز را دست نداد. توکويل ميگويد: اگر همه چيز را بخواهی، هيچ چيز را به دست نخواهی آورد؛ اگر بخواهی هيچ چيز از دست ندهی ، همه چيز را خواهی باخت...
سوم ـ سياست تنها مساله قدرت نيست. سياست طوري که در افغانستان معمول شده، وسيله جمعاوری ثروت هم نيست. سياست علم رهبری جامعه است؛ سياست علم اداره ی جامعه است. سياست علم حل اختلافات - اختلافات مبنی بر منافع و خواست هایی که هميشه وجود دارد و هميشه خواهد بود- می باشد. ان چی که در سياست تعين کننده است منافع است نه دوستی و دشمنی.
چارم ـ انچه که ما ديروز و هم امروز از هم جدا کرده نتوانستيم مبارزه سياسي و رهبری سياسی می باشند. ما در افغانستان تعدادی زيادی مبارزين سياسي داشتيم و داریم، اما چيزی که کمبود است رهبری سياسی می باشد. آدم می تواند نطاق خوبی بوده و توانای برانگيختن احساسات را هم داشته باشد؛ ولی-طوري که بارها عمل نشان داده است- رهبر خوب سياسی نه باشد. هر مبارز سياسی و هر فرمانده ، رهبر سياسی شده نمی تواند. همه در سياست حق  مشارکت دارند ولی همه به رهبران سياسی مبدل شده نمی توانند. همين حالا افغانستان به کمبود شديد رهبر و رهبری سياسی مواجه است. من  بار ها بر معضله  مسووليت های بزرگ و آدم های کوچک و تصادفی اشاره کرده ام.

سخیداد هاتف -  شما نیم قرن شاهد تحولات در افغانستان معاصر بوده اید. اکنون هم که می بینید وضع خوبی نداریم. آیا به نظر شما در این پنجاه ساله ی اخیر ما فرصت هایی برای رفتن به سوی پیشرفت داشتیم ؟ اگر بلی ، این فرصت ها کدام ها بودند و چه گونه از دست رفتند؟

دستگیر روشنیالی - متاسفانه افغانستان در استفاده از فرصت ها بخت خوبی نداشته است. به نظر من اگر افغانستان  از فرصت های زیرین استفاده ميکرد و يا استفاده کند ما به اين حالتی که داريم مواجه نمی شديم:
اول - در افغانستان تا هنوز هم از فرصت ها زياد به خاطر ايجاد دولت مدرن استفاده نشده است. در افغانستان هرگز دولت به حيث يک ارگان مستقل سياسی وجود نداشت و هرگز بين دولت و جامعه هماهنگی به وجود نیامده است. افغانستان خانه ی دولت های ضعيف و ناکام است و چنين دولت ها نه توانایی اداره و پیشرفت جامعه را دارند و نه هم نقشی در ساختن ملت بازی کرده می توانند.
اکنون که حضور جامعه جهانی در افغانستان يک فرصت تاریخی را فراهم ساخته است از اين فرصت می توان و باید برای ايجاد دولت مدرن، استقرار ثبات و بازسازی افغانستان و  رفتن در مسیر دیموکراسی استفاده کرد؛ ولی ما کوه نشينان هميشه جنگی نه ضرورت دولت مدرن را درک ميکنيم و نه هم مکتب، شفاخانه، سرک...می خواهيم.
دوم - مدت ها قبل افغانستان خود را کشور بی طرف اعلام کرد ولی اين تلاش را نه کرده بود تا اين بی طرفی از طرف قدرت های بزرگ تضمين گردد. اگر در همان زمان امريکا و شوروی سابق هر دو اين بی طرفی را تضمين ميکردند ؛ شوروی بر افغانستان تجاوز کرده نمی توانست.
سوم  - دولت های افغانستان نتوانستند و يا نه خواستند مسايل مورد اختلاف را با پاکستان حل کنند. جنگ های سی سال اخیر تا حد زیادی با اختلافات حل ناشده با پاکستان رابطه دارند و اکنون حالتی ايجاد شده که نه تنها موجوديت افغانستان، بل موجوديت پاکستان هم با خطر جدی مواجه می باشد. مسیر حرکت و سرعت حوادث ناقوس های هوشدار سرخ تغير نقشه ی سياسي منطقه را به طنطن آورده اند؛ منطقه ما آبستن حوادث سياهی  است که هيچ کسی ابعاد و تاثیرات آن را پيشبينی کرده نمی تواند و انچه که معاهده امن بين نشنل عوام پارتی و طالبان ناميده ميشود بيشتر به قرارداد صلح  ١٩٣٨مونشن شباهت می رساند.

سخیداد هاتف -  در باره ی حل اختلافات با پاکستان سخن گفتید ، آیا فکر می کنید مساله ی خط دیورند هنوز هم یکی از مسایل اصلی میان دو کشور است؟ اگر چنین باشد ، راه حل چیست؟

دستگیر روشنیالی - شرايط منطقه عميقآ تغير خورده است و پيوسته در حال تغير هستند. برای حل بسياری از مسايل فرصت ها از دست رفته و ناوقت شده است. مسله خط ديورند يکی از مسايل اصلی است؛ اما در حال حاضر اين فکتور جغرافيای نیست که محتوا و سمت حوادث را تعين ميکند. اکنون فکتور ايديولوژيک عمده گرديده است و نه تنها محتوا و سمت حوادث را تعين ميکند  بل به فکتور بسيار نيرومند تقسيم کننده هم تبديل شده است. اين فاکتور آنانی را هم  به استقطاب کشانیده است که لسان، دين و فرهنگ مشترک دارند. همين فکتوراست که مردم فلسطين را به فتح و حماس تقسيم و در برابر قرار داده  است. در منطقه و از جمله در افغانستان صف بندی ها و استقطاب های نوين  در حال تکوين هستند که نتايج آن ها سخت ناگوار و درد آور خواهند بود.
  جنگ وبی ثباتی جاری از هرلحاظ يک مشکل منطقوی بوده و حل ان همکاري منطقوی و در درجه اول همکاری افغانستان و پاکستان را طلب ميکند.

سخیداد هاتف -  تقریبا همه قبول دارند که خاستگاه اصلی طالبان پاکستان و مدارس مذهبی تندرو در آن کشور است . با وجود این ، به نظر شما چرا این گروه در عضو گیری از میان مردم پشتون افغانستان این قدر موفق بودند؟ زمینه های اجتماعی موفقیت گروه واپسگرایی چون طالبان در میان این مردم چه ها بودند؟


دستگیر روشنیالی - مسله طالبان و مشکلات قوم پشتون را نمی توان جدا از مشکلات افغانستان و پاکستان بررسی نمود. در شکل گيری وضعيت موجود عناصر و فکتورهای زياد و گوناگون نقش بازی ميکند. من ذيلآ برخی انرا ياد اور می شوم.
اول ـ عقب مانده گی ساختارهای اجتماعی ، خلا قدرت و ناکامی گذار به سوی پیشرفت.
باوجود اين که ساختارهای عنعنه یی قدرت  ده ها سال قبل قابليت خود را از دست داده بود و ضرورت يک الترناتيف احساس میشد. اما دولت های افغانستان و پاکستان به این ضرورت جواب داده نتوانستند و پاکستان در عمل نخواست در برخی از مناطق پشتون ها ارگانهای دولتی و حقوقی ايجاد نمايد. اين حالت خلا قدرت را بوجود اورده وطالبان توانست از اين حالت استفاده کرده و قدرت را در دست خويش متمرکز کند.
دوم ـ عقبمانده گی ذهنی و فرهنگی.
بدبختانه جامعه پشتون طی دوران طولاني از فعاليت های آموزشی، هنری، ادبی، علمی و سياسی به دور ماند يا به دور نگهدلشته شد. فقدان فعاليت های آموزشی، علمی، سياسی... اين جامعه را در زمانی از تحولات و رويداد ها جدا نمود که دنيا به سرعت به سوی جهانی شدن در حرکت است.
 با تاسف بايد گفت که در بخش بزرگ مناطق پشتون نشين سياست، دانش، روشنفکری، هنر و پیشرفت شکست خورده است.
سوم  ـ جهادی کردن منقطه پشتون نشين. اين کار روي يک ستراتژي پلان شده از جانب پاکستان به کمک غرب و عربستان سعودی صورت گرفت و از جمله جنرال ضياالحق مي خواست " هندوستان کافر" و " روسيه بیخدا" را از همين جا مجازات کنند؛ ولی اکنون که اين منطقه نه تنها جهادی شده، نه تنها ذهنيت جهادی در اين منطقه مسلطه شده، نه تنها هزاران جوان اين منطقه به سوی جهاد جذب شدند و نه تنها پايگاهای نيرومندی جهادی در اين منطقه ايجاد گرديده، بل از همين جا است که هم غرب و هم خود پاکستان مجازات ميشوند.

سخیداد هاتف -  شما چه در به استقرار یک دولت دموکرات مدرن در افغانستان امیدوار اید؟ دلایل امیدواری یا ناامیدی تان چیستند؟


دستگیر روشنیالی - من نااميد نشده ام ولی آن خوشبينیی را هم ندارم که چار سال قبل داشتم. در هر حالت راه نجات افغانستان ايجاد دولت مدرن و استقرار دموکراسي است. افغانستان از حالت بسيار دشوار، بسيار پيچيده و دردآور می گذرد. در چنين يک مرحله گذار امکان عقبگردها و ناکامی ها هم وجود دارد. آنچه که  مرا به ايجاد دولت مدرن و استقرار دموکراسی در افغانستان اميدوار ميسازد اين است که دولت مدرن و دیموکراسی خواست زمان است و با روح زمان مطابقت دارند. نظام های توتاليتری که روح زمان را انتقال نمی دهند شکست خورده اند و شکست خواهند خورد. ساختار پلورالستيک قومی، مذهبی ... جامعه افغان هم به جای ديکتاتوری به دموکراسی کمک ميکند.

سخیداد هاتف -  نسل جوان تر در یک تقسیم بندی عام به دو دسته تقسیم شده اند.  گروهی فکر می کنند که دین و مذهب سبب عقبمانده گی ما شده ، و دسته یی دیگر از آن سو فکر می کنند که تنها راه نجات در تمسک جستن به مذهب است. نظر شما در باره ی نقش اجتماعی و سیاسی دین و مذهب چیست؟

دستگیر روشنیالی - می توان گفت که هر دو گروه  استدلال ها و تشويش های شان را دارند. دسته ی اول بر علاوه عقبمانده گی افغانستان استدلال خواهد کرد که در مجموع کشورهای اسلامی عقبمانده هستند و  تقریباً در همه این کشورها نظام های توتاليتر و خود کامه حاکم می باشند.
گروپ دوم  از روی تجارب افغانستان می گويند که هر نوع ايديولوژی و سیستمی که از بيرون تحميل ميشود نه تنها هيچ مشکلی را حل کرده نمی تواند، بل فاجعه ايجاد ميکند.
روشنفکران از قرن ها قبل در باره نقش اجتماعی و سياسی دين منقسیم بودند، منقسيم هستند و منقسيم خواهند بود؛ اما در این زمينه چيزی که مهم می باشد، این است که بحث ها در باره نقش دين در سياست و جامعه را بايد از عوامفريبی، از توهين ها و از ساده انگاری بيرون  آورد. من در اينجا طور مختصر می خواهم چند حرفی در ارتباط با سياست و دين ارايه کنم. 
 سياست و دين دو چيز جداگانه هستند. دين مجموعه احکام دايمی و تغير ناپذير است که جای شک و ترديد کردن در باره آنها وجود ندارد؛ اما سياست به طور هميشه گی در تحول و تغير بوده و آدم می تواند در باره ان شک و ترديد کند و آن را انتقاد نمايد. دين قلمرو حقيقت مطلق است؛ اما در سياست حقيقت مطلق وجود ندارد. دين توحيدی است و در دين جای برای پلوراليزم نيست. اما سياست بدون پلوراليزم  به ديکتاتوری و توتاليتاريزم منجر ميشود. در کوريای شمالی و ايران اسلامی سياست های توتاليتر انسان ها را به گله تبديل کرده اند. خمينی در کتاب " حکومت اسلامی و يا ولايت فقيه" جامعه را به " گله گوسفندان" و امام را به " شبان" تشبيه کرده است. ماهيت اصلی دين معنوی و روحانی بودن آن است؛ در حالي که سياست با ماديات سر و کار دارد.           
ما در دنيایی زنده گی ميکنيم که اديان گوناگون و سيستم های غیر دينی وجود دارند. اگر ما در چنين يک دنيایی دين را به معيار سياسی تبديل کنيم چه گونه می توانيم از اين معيار در برابر آنانی که دين ما را قبول ندارند استفاده کنيم و يا هم چه طور می توان با داشتن همين معيار غرض حل مشکلات با آنان زبان مشترک بیيابيم. فليسطنيان مسلمان و اسرايليان يهودي با قبول کردن کدام معيارها می توانند به صلح برسند. اگر اسرایيل از خاخامی که ميگويد راکت ها را به سوی عرب شليک کرده آنان را از بين ببريد پيروی کنند و فليسطنيان  هم از حماس  پيروی کنند که می خواهد اسرایيل در بحرغرق کند جایی برای تفاهم، آشتی و صلح خواهد ماند؟