رسیدن به آسمایی: 26.01.2009 ؛ نشر در آسمایی: 27.01.2009

یعقوب ابراهیمی

 

مکثی بر سامانه های روشن فکری در افغانستان و نیازهای ما

 

 

 

 بحث زیبای هاتف عزیز پیرامون "روشن فکر" که چندی پیش در آسمایی نشر شد، بر آنم داشت تا این مقال ناچیز را پیرامون مسأله ارایه کنم. من امیدوارم گفتمان های متعددی را بتوان روی مباحثی ازین دست سامان داد، تا نکات مشترکی از آن را کنار هم گذاشته و به یک "وحدت نسبی" دست یافت.

 

در تعریفی که از روشن فکر صورت گرفته، آن را دارای سه مشخصۀ اصلی؛ یعنی خلق اندیشه های نو، نقد وضع موجود سیاسی-اجتماعی و عرضۀ شیوه های زنده گی جدید عنوان میکنند.  

 

یا هم همان سه نقطه ی معروف.

 

به هر حال  روشن فکر و روشن فکری در افغانستان با اندیشه های "اصلاح طلبانۀ" برخی از افراد بصورت پراکنده  آغاز و گاهگاهی هم  به جریانات مقطعی در تاریخ  مبدل شد.

 

از نظر تاریخی رگه های روشنفکری در افغانستان از  نیمۀ دوم قرن نزده  در عصر  امیر شیر علی خان با  دادن زمینه های کار فکری به برخی از افراد خارج از دربار آغاز میشود. اما روشن فکری به عنوان یک نهاد سیاسی-اجتماعی و یا یک جریان برای اولین بار در اوایل قرن بیستم پس از ایجاد انجمن سراج الاخبار، و آمدن عده یی از تحصیل کرده های افغان  از خارج  به داخل کشور شکل گرفت. پس ازین، جریانات روشن فکری با فراز و فرود ها و نمودهای گوناگونی بصورت مقطعی بوجود آمده و دوباره سرنگون شدند.

با تمام این ها یک چنین جریاناتی در افغانستان هیچگاهی دارای زمینه های اجتماعی، تاریخی و فلسفی  در درون مملکت نبوده، در ابتدا تاثیر پذیرفته از فضا و شرایط فکری کشور های غربی بویژه ترکیۀ عثمانی و بعدا هم متاثر از ایدیولوژی کشور هایی بوده که در جریان جنگ سرد به شکل نیابتی در امور افغانستان دخیل بودند. همچنان به نسبت نبود زمینه های مناسب فلسفی- تاریخی، این قشردر افغانستان هیچگاه نتوانست آن پایه های را در متن جامعه ایجاد کند که  اسباب ظهور روشن فکری را در دیگر کشور ها فراهم نموده است.  نبود  پیش زمینۀ اجتماعی در تمام دوره ها باعث شد تا روشن فکر پایه هایش را در قبیله و یاهم در دربار (قدرت) فرو کند.  به دلیل لرزان بودن پایه های اجتماعی، هرگاه جریانی بنام روشن فکری در افغانستان سر بلند کرد سرکوب شد. حرکت هایی هم که بدین نام در مراحلی نضج گرفتند؛ ازین که زیربنای فکری آنها با روبنای جامعه مطابقت نداشت،  زیاد دوام نیافتند. بدین منوال حرکت روشن فکری در افغانستان بیشتر یک حرکت مقطعی و گاهی هم هدایت شده بوده تا یک جریان پایا و از پیش برنامه ریزی شده. به هر حال اگر بر بنیاد نگرش های تاریخی این روند را در افغانستان مطالعه کنیم، از اوایل قرن بیستم تا دهۀ دموکراسی جریان روشن فکری افغانستان بیشتر ریشه در دربار داشته و از نظر فکری تاثیر پذیرفته از شرایط فکری کشور های اروپایی و ترکیۀ عثمانی بوده است.

به دنبال آن با آمدن دهۀ دموکراسی و آزادی احزاب، نهاد روشن فکری افغانستان تلاش هایی را به خرج داد تا به رغم گذشته بصورت مستقلتر از دربار عمل کند. ولی حال و هوای  این جریان نیز بیشتر به یک  فضای فکری ناهمزمان با شرایط اجتماعی افغانستان که در بلوک شرق در آنوقت رایج بود، میلان داشت.  به هر صورت اگر تاریخ را به نفع این و آن سبک و سنگین نکنیم منسجم ترین جریان روشن فکری افغانستان جریانیست که در تاریخ سیاسی این کشور بنام جریان "چپ" مسمی شده است. این جریان به مفهوم عام کلمه در نهایت توانست به حاکمیت نسبی مبدل شود و تا جایی هم  قادر شد تا  تعادل حاکم قومی را برهم زند و بدین سان در تلاش آن بود تا پایه های اجتماعی خود را از قبیله  مستقل سازد. ولی از آنجاییکه حرکت یاد شده بصورت معلق بوجود آمد  و ریشه در بیرون داشت زیاد دوام نیافت. بالاخره به نسبت عدم مطابقت روبنای سیاسی با زیر بنای اجتماعی-اقتصادی،  این جریان نسبتاً فراگیر نیز همانند تمام تجربه های ناکام روشنگرانۀ افغانستان از هم پاشید. پس ازین دوره حلقاتی که بتوان از آن به عنوان نهادهای روشنفکری در افغانستان نام برد، آنطوری که می بایست بوجود نیامد. شکست های پی هم و بی نتیجه ماندن تلاش های نوپردازانه، دهه های اخیر را به سالهای فرار از پرداختن به اندیشه های روشن و فرو رفتن تا اعماق سنتهای عقب گرا و قبیله ای مبدل ساخت. قشر جوان که در تاریخ نه چندان طولانی اما خونبار روشن فکری افغانستان طلایه دار یک چنین جریانی به شمار می رفت، در دهه های واپسین  با کنده شدن بسیار طولانی  از گذشته، نه تنها ناسازگاری با شرایط سیاه حاکم را کنار گذاشت؛ که حتی سوگمندانه تسلیم آن شد. به این اساس شرایط سردرگم روشن فکر امروز محصول یک چنین تجربه های دردناکی در تاریخ معاصر افغانستان است. با این حال افرادی که امروز بصورت انگشت نما اینجا و آنجا اکت روشنفکری میکنند سالهاست که بر محور یک دایره بسته چرخیده و فقط با بن بست و سرخورده گی  آشنا هستند.  توجه به قدرت به مثابۀ یکی از بیماری های نابود کنندۀ حرکت روشنفکری افغانستان هنوز در محراق دید روشن فکران ما قرار دارد و روشن فکر افغانستان با ولع تمام بجای توجه به وظیفۀ اصلی اش یعنی دگرگون ساختن زیربنای اجتماعی قدرت، فقط متوجه رسیدن به قدرت موجود است. بدین سان به مجرد دست یافتن به لقمۀ کوچکی از سفرۀ اقتدار دیدگاه های نقادانۀ آنها دگرگون شده و به محافظه کارترین و مرتجع ترین عناصر موجود در جامعه مبدل میشوند. عده یی هم که کوشش میکنند با دوام تفکرات نقادانۀ شان از قدرت دوری جویند؛ به اندازه یی  پریشان اندیش اند که به عناصر منزوی در جامعه مبدل شده اند. بنا با تاسف میتوان گفت که امروز اندیشۀ روشن فکری در افغانستان پریشان تر از گذشته و حرکت روشن فکری پراکنده تر از نخستین سالهای طلیعۀ چنین جریانی درافغانستان است. روشن فکر افغانستان با تجارب درد آور وبسیار گرانبهای بیش از صدساله اش هنوز به غلط؛  پرداختن به قدرت را محور کارهایش قرار داده و  به تغیر زیر بنای فکری جامعه که همانا زمینه ساز پایه های اجتماعی یک جریان پوینده است توجهی ندارد. پرداختن به گفتمان باز فکری- فلسفی و همگانی ساختن یک چنین پنداری، که عمده ترین عامل تغیر تیوریک  در حاکمیت خواهد بود، نخستین و سنگین ترین گامیست که روشن فکر باید در جامعه یی بیماری  مانند افغانستان بردارد. این همان گامی خواهد بود که اندیشۀ حاکمیت را از بالا به پایین دگرگون کرده  و زیرساخت های گسترش یک  جریان نو را در بستر تاریخ زدۀ جامعۀ افغانستان فراهم میکند. برعکس پرداختن به قدرت، برخورد انتزاعی با قضایا و در نهایت فروشدن به زمینه های فکری ناهمزمان بدون تحلیل مشخص از اوضاع، جز دوام بن بست، سردرگمی و تکرار گذشته فرایند بهتری را برای روشن فکر افغانستان درقبال نخواهد داشت