رسیدن به آسمایی: 05.05.2009 ؛ نشر در آسمایی: 06.05.2009

برنامه کو؟ تا امنيت باشد!

 

امنيت يک حالت است. يک وضعيت است. حالتی ست متضمن آرامش، ثبات و سلامت جسمی و روانی افراد. جامعه ی که در آن آرامش و ثبات نباشد، افراد آن بيمارند. يا قلب شان درد دارد و يا روح و روان شان خسته و افسرده است.

از ديرباز در افغانستان، ايجاد چنين حالتی، به يک آرمان، ايده و توقع ناممکن مبدل شده است. از کانون صميمی خانواده و رابطه های عاشقانه و آرمانی زن و شوهر گرفته تا کوچه و بازار و حتا کاخ نشينان ما، همه و همه از خلای چنين حالتی رنج مي برند و مي نالند. هر شهروند ما، نبود چنين وضعيتی را هر لحظه احساس مي کند و مي بيند. جاده و ديوار شهر پر است از تنديس هولناک بي امنيتی، دهشت و وحشت. آنچنانکه شايد افغانستان در چند سال اخير، يکی از نخستين مشتريان و متقاضيان سمنت پاکستانی برای ساخت چک ها و ديوارهای امنيتی و پيشگام ترين مصرف کننده آهن چينايي در توليد سيم خاردار باشد. ما در قاموس خويش، نبود و خلای چنين حالت را "بي امنيتی" نام نهاده ايم. واژه ی که هرلحظه در برابر ديدگان ما حضور مي يابد. گاهی با چهره ی انتحار، فقر، دزدی و گاهی هم در سيماهای بي برنامه گی، بي آرمانی، بي هدفی، بی ايمانی و بي سوادی.

پرسش اين است که خلای چنين حالتی از کجا منشأ و مبدأ مي گيرد؟ چرا از ديرباز در کشور ما، چنين وضعيتی بوجود آمده است. حالت امن و آرامش ما در کدامين کرانه های دور و ناپيدا در آن سوی مهشيد و خورشيد، به زنجير اسارت بسته شده و لگدمال کدامين کهکشان شوم ابليس نشين گرديده است؟

پاسخ به اين گونه پرسش های به ظاهر پيچيده، زمانی ممکن است که از ديد جامعه شناسانه و ساختار طيف ها و صنف های اجتماعی مشخص در يک قلمرو و حاکميت، با شگردهای ويژه ی به موضوع نگريسته شود و بازشکافی گردد.

اصولن بي امنيتی در جغرافيای مشخص بيشتر از دو گونه روند متفاوت و جدا از هم شکل مي گيرد. به زبان ساده تر، بي امنيتی فرزند ناخلف دو روند متفاوت ديگری است که ناخواسته همچون انفلونزای خوکی آهسته تکثر مي نمايد و زودتر از موعدش متولد مي شود. اين دو حالت اينهايند:

نخست: حالتی که در آن نظام (سيستم) وجود ندارد.

دوم: حالتی که در آن نظام وجود دارد اما برنامه وجود ندارد.

نظام يا سيستم عبارت از مجموعه ی سامانمند، منظم و به هم پيوسته ی است که طی روند ويژه ی، بمنظور نيل به اهداف خاص ساخته مي شود و حقايق ويژه ی را دنبال مي کند.

با چنين تعريفی، خوشبختانه ما هم نظام داريم و هم نظام نامه. نظام ما طی روند بخصوص و مشروع شکل گرفته است. بدين ترتيب، احتمال نخست که باعث بوجود آمدن حالت بي امني و بد امنی مي گردد، از بين مي رود. بنا بر اين مي پردازيم به بخش اخير حالت دوم يا وضعيتی که در آن نظام وجود دارد اما برنامه وجود ندارد. در واقع مشکل اصلی خلای امنيت درست از همين جا ناشی مي شود.

روزگاران مديدی از عمر نظام ما سپری مي شود. شهروندان ما امروز درست در همان توقف گاهی پياده مي شوند که هشت سال پيش از همان ايستگاه، ملی بس امريکايي را سوار شده بودند. چون ما هيچ چيزی نداشتيم، اين وسيله ی بيگانه همانند تکسی های پاکستانی ما را به گرد چارراه ناپيدايي دور مي دهد و ما در نهايتِ سرگردانی و ناشناخته گی، دوباره در گوشه ی جنوب شرقی همان ميدان داريم پياده مي شويم.

برنامه يا راهکار، شناخت، طرح و چيدن مجموعه ی از ابزارها و اهرم های مشخصی است که ما را برای رسيدن به اهداف نهايي و غايي قادر و توانمند مي سازد. برنامه در واقع همان توشه ی آغازين و انرژی بخش حرکت ماست که سفر طولانی و پرپيچ و خم ما را برای پياده شدن به آخرين ايستگاه، تضمين مي کند.

سنگ نخست روند شکل گيری نظام ما در سطح ملی و بين المللی، همين امنيت بود که ما متأسفانه امروز بيش از گذشته از خلای آن رنج مي بريم. شهروندان ما فرصت اين را نيافتند تا نخست برنامه يا طرزالعمل سردمداران نظام را بشنوند و به بررسی بگيرند و آنگاه از ميان گزينه های موجود، بهترين را انتخاب کنند. ما اين توفيق را نداشتيم و نيافتيم. در کمال اين ناتوانی، نظام سالاران ما وعده سپردند تا بعدن نظام نامه يا مشی کاری کوتاه و درازمدت شان را بسازند و به حضور ملت پيشکش نمايند. که متأسفانه تا به امروز چنين اتفاقی نيافتاد و همچنان در ذهن ملت به عنوان يک آرمان و ايده باقی ماند. اين بار بي امنيتی در زير گوش نظام ما زاده شد، جان گرفت و رشد نمود. انارشيزم با تمام قوت آن در جامعه گسترش يافت. انتحار و ساير تفکرات تروريستی و طالبانی، در رگهای آسيب پذير و متعفن قبيله سالاری و سنت محوری به جريان افتاد. وقايه و راه های جلوگيری اينگونه تحرکات، هيچگاهی برنامه ريزی نشد. آهسته - آهسته موريانه های فساد در درون سيستم و نظام پي در پی جان گرفتند و فراگير شدند. سيستم از درون خالی گشت و هر آن در حال فرو افتادن بر سر و سيمای ملت است.

برای مهار همه ی چنين حالت ها و از بين بردن اينگونه ويروس های کشنده و مهلک، يگانه وسيله، عبارت از ساختن و تجويز همان واکسين های انتی ويروس و انتی بيوتيک های است که من آن را به زبان متداولش، برنامه مي نامم. چنين انتی ويروس ها و انتی بيوتيک ها، هرگونه ويروس و ميکروبی که باعث مصاب شدن نظام گردد را به شدت از بين مي برد و جا در جا مي کشد. نمونه های چنين مبارزه ها و تلاش های را در ديگر کشورها ديده ايم و شنيده ايم.

برنامه يا راهکار با در نظرداشت ساختار اجتماعی - مدنی يک کشور، به دو شکل، برای يک دوره ی معينی ساخته مي شوند:

الف: برنامه های کوتاه مدت.

ب: برنامه های دراز مدت.

اين برنامه ها متداوم و لازم و ملزوم هم اند. برنامه های کوتاه مدت مقدمه ی است برای برنامه های دراز مدت و برنامه های دراز مدت، نقطه ی پايان دوباره سازی خطوط برنامه های کوتاه مدت اند. هردو گونه برنامه ها، غالباً طرح ها و وسايل مشخصی اند که سيستم را جهت نيل به اهداف تعين شده اش توانمند مي سازد. مثلاً دولت در کوتاه مدت برنامه مي سازد تا جهت جلوگيری از حملات انتحاری در محوطه ی ارگ و يا وزارت های دفاع و داخله، از چک های سمنتی و سيم خاردار استفاده نمايد. در صورت که برای از بين بردن ريشه های چنين پديده های سمی طرح ها و برنامه های دراز مدت و دايمی نداشته باشد، هرگز انجامی نخواهند داشت. آن چنانکه در حضور همه ی شهروندان، با گذشت هر روز، تکرار چنين روندهای مخرب، مشت بر دهن سيستم مي کوبد و مي خورد.

اما چنين برنامه ها از کدام عناصر و چگونه ساخته مي شوند؟

يک: عناصر ملی (درون مرزی).

ب: عناصر بين المللی (برون مرزی)

مواد خام برنامه ها (کوتاه مدت و دراز مدت) از بافت های اجتماعی (صنف های متنوع اجتماعی)، وضعيت اقتصادی – سياسی، چگونه گی ساختار نظام در يک جامعه و عناصر برون مرزی در سطح روابط بين الملل و سياست بين الدول شکل مي گيرد.

در ساختن برنامه های استراتژيک در سطح ملی و بين المللی، طبيعی است که نهادهای جامعه مدنی، محافل روشنفکری، تيوريسن های زبده و برجسته، کادرهای علمی، متخصصين روابط بين الملل و محافل دانشگاهی نقش بسزای دارند. برنامه های که در نبود نظريه ها و تحليل های چنين محافل بنا به فرض اگر شکل گرفته باشند که بيشتر نظام های توتاليتر و ديکتاتور نماد برنامه های تک تاز، منفرد و يک سويه اند، فاقد ارزش مايه های ملی و کارآيي مي باشند که بود و نبود چنين راهکارهايي، باری را از گرده ی ملت برنخواهد داشت.

آن عده کشورهای که امروز داد از امنيت و آرامش مي زنند و هر شهرشان، نمادی از مدينه ی فاضله ی افلاتونی است و بر آن سخت مي نازند و بر ما فخر می فروشند، انگار برنامه های شان را از آسمان گرفته اند؟ که نه! ارزش مايه های ما آسمانی تر و برحق تر از آنهاست. پس علت در کجاست و معلول های مغز ما، در کدامين کوير و به دنبال کدام برنامه سازانی سرگردان منزل مي زنند؟

بزرگترين انگيزه ايجاد چنين روند ايده آل و حقيقت محور در اين کشورها، همانا استفاده از انديشه و فرآورده های بزرگ معنوی مردمانی است که سرشان به تن شان مي ارزند. راتزل، اسپايکمن، مک اندر، اومن، فوکوياما، اليوت، روسو، نيچه، مارکس، سومويل هانگتينتون و ... هريک در نقش و نوبه ی شان، ابرمردان بزرگی هستند که تيوری ها و قضايای علمی- اجتماعی – اقتصادی – سياسی شان شالوده ی همه برنامه های دراز مدت انگلستان، امريکا، فرانسه و در کل کشورهای غربی اند. مگر تسخير گلوگاه های استراتژيک دنيا توسط انگلستان در قرن نوزدهم ميلادی و گسترش پايگاه های نظامی – اقتصادی امريکا در سراسر جهان و بدتر از آن در وجب – وجب زادگاه من و تو همين اکنون، نشانی از ارج گزاری و دنباله روی دولتمردان آن دنيا، از تيوريسن های دانشگاهی و حلقات جامعه مدنی شان نيست؟

اينجا وقتی فعالان کانون های فرهنگی، مدنی، دانشگاهی، متخصصين و سرآمدان روابط بين الملل و جيوپوليتيک سربلند مي کنند و طرحی برای برنامه سازی به نظام پيشنهاد مي کنند، يا تبعيدشان مي کند و يا در مستراح پوليگون ها، جان از جان شان مي گيرد. خلا و نبود چنين ظرفيت ها و کادرهای متعهد و متخصص در درون نظام از يک سو و بي اعتمادی سيستم نسبت به حلقات جامعه مدنی، دانشگاهی و ديگر زرفين های برجسته و مطرح اجتماعی از زاويه ی ديگر، بيشتر از پيش، زمينه طرح و ايجاد برنامه را از متوليان امور سياسی ما سلب کرده است.

اين است سرنوشت ملت و نظام که در آن طرح برنامه ی مطرح نباشد! باورم اين است اين دور باطل همچنان ادامه دارد و بدترين بي امنی ها و بدبختی ها، در آن سوی جاده انتظارمان را مي کشد. ملت بايد آگاه باشد، زيرا نظام آبش يک نيزه از سر پريده است، بگذار صد نيزه ی ديگر هم بپرد.

(علی اديب، دهم ثور 1388)