رسیدن به آسمایی : 25.12.2008؛ تاریخ نشر در آسمایی :  26.12.2008

سخیداد هاتف

تنبلی ِ دیکتاتورانه

 

چند روز پیش تلویزیون آریانا سخنرانی حامد کرزی رییس جمهور را پخش کرد. در بخشی از این سخنرانی – در مورد فساد اداری- آقای کرزی گویی می خواست مضمون این بیت سعدی را بازگو کند که " اگر ز باغ ِ رعیت ملِک خورد سیبی / بر آورند غلامان او درخت از بیخ".

گفت ( نقل به معنا): من آن ماموری را که سه – چهار هزار افغانی معاش دارد و رشوت می گیرد چیزی نمی گویم ، گر چه می گویم که رشوت گرفتن بد است. سخن من با وزیران و رییسان است.

حیران شدم که این چه گونه سخن گفتنی است. فکر کردم که بهتر از این نمی شود به ماموران دولت جواز رشوه ستانی داد. بعد تر ، این پرسش ذهن مرا مشغول کرد که آیا واقعا رییس جمهور ما می خواهد به ماموران دولت جواز بدهد که بی هیچ اضطرابی رشوه بگیرند؟ جواب منفی بود. چرا که گذشته از ملاحظات اخلاقی ، جواز رشوه ستانی دادن به ماموران دولت در واقع همان درخت ِ دولت را از بیخ برآوردن است و این چیزی نیست که رییس دولت خواهان اش باشد. پس این گونه سخن گفتن چه معنایی دارد؟ به بیانی دیگر ، اگر رییس جمهوری در رساندن پیامی روشن به مخاطبان خود ناکام بماند و سخنان ِ مغشوشی بگوید که در نتیجه ی آن حتا وضعیت ِ بد موجود هم بدتر شود ، علت ِ این اغتشاش در گفتار چیست؟

به نظر من علت این اغتشاش در گفتار همان کار ِ خانه گی خود را انجام ندادن است. شاگرد مکتبی که کارخانه گی خود را انجام نمی دهد ، در صنف و در حضور معلم و هم صنفان خود هم نمی تواند به روشنی و با تسلط بر موضوع سخن بگوید. کار ِ خانه گی رییس جمهور این است که بنشیند و پیام خود را سوهان کند و خوب صیقل بدهد و مایه ی درونی و آرایه ی بیرونی کلام خود را به نحوی کارآمد هماهنگ کند. و چون رییس جمهور ها معمولا فرصت زیادی ندارند و نمی توانند وقت زیادی را صرف این کار کنند ، برای خود مشاورانی خبره بر می گزینند و کسانی را استخدام می کنند که در کار ِ پرداختن ِ پیام های رییس جمهور تخصص یا حد اقل قابلیتی دارند. امروز اکثر رییس جمهورهای دنیا پیام خود را می خوانند و سعی می کنند از دادن خطابه های آزاد ِ بی سر و ته بپرهیزند. رییس جمهور کرزی سال ها در امریکا زنده گی کرده است و می باید بداند که در دنیای ِ امروز تا چه حد به بی عیب کردن ِ پیام های مهم اهمیت می دهند.

اما مساله در همین جا خاتمه نمی یابد. اکنون سوال مهم تر این است: چرا رییس جمهور ما کار ِ خانه گی خود را انجام نمی دهد؟

به نظر من پاسخ این سوال را باید در نوع ِ نگاه آقای کرزی به قدرت و افکار عامه جست و جو کرد. آقای کرزی می داند که در افغانستان سطح آگاهی مردم در همه ی زمینه ها پایین است و بدتر از آن حساسیت ِ مدنی افراد و گروه های اجتماعی در برابر کج رفتاری ها آن قدر ضعیف است که می توان نا دیده اش گرفت. چنین وضعیتی قدرت را به صورتی خالص در دست ِ یک فرد یا یک گروه متمرکز می کند و این فرد یا گروه می تواند در غیاب ساختارهای نظارتی قوی و نهاد های مدنی دیدبان از قدرت خود هر طور که بخواهد استفاده کند. در چنین وضعیتی ،آن کس که قدرت دارد چیزی می گوید و کاری می کند و منتظر واکنش جامعه می ماند. واکنش جامعه ی عقب مانده معمولا سازمان نیافته و گذرا است و کمتر به تهدیدی علیه وضعیت موجود تبدیل می شود. این هنجار رفته-رفته به فرد یا گروه قدرتمند علامت می دهد که زیاد نگران افکار عامه نباشد. حتا در مواردی که واکنش جامعه به درجه ی نگران کننده یی می رسد نیز فرد یا گروه قدرتمند مجبور نیست از قدرت کناره گیری کند. می تواند ، در عوض، واکنش مردم را با دروغ و رنگ و ریا و اگر نشد با قوه ی قهریه سرکوب کند. با این حساب ، فرد قدرتمند ( و در این مورد آقای کرزی) دیگر نیازی نمی بیند که کار ِ خانه گی خود را انجام بدهد ؛ به نوعی تنبلی ِ دیکتاتورانه می رسد.

خوب است در پایان این یادداشت اشاره یی کنم به روند ِ نفس گیر ِ پردازش و آرایش و پیرایش ِ پیام در کشوری مثل امریکا. انتخابات ِ سال دوهزار و هشت امریکا – که باراک اوباما را به ریاست جمهوری رساند- حاشیه های جالب ِ بسیاری داشت. موفقیت اوباما و گروه کاری همراه او بسیاری از رسانه ها را وا داشت تا به جزئیات ِ روزانه ی مبارزه ی انتخاباتی او و شیوه ی کار شخصی اوباما توجه کنند. گزارش ها نشان می دادند که اوباما تا ساعت سه و چهار صبح می نشیند و سخنرانی های خود را می نویسد. بعد آن ها را به مشاوران خود می فرستد و بعد از دریافت ِ نظر مشاوران از نویسنده ی سخنرانی های خود کمک می گیرد و خلاصه هر سخنرانی اوباما از درون یک پروسه ی برو-بیا ی نفس گیر می گذرد تا به مردم برسد. در موارد ِ دیگر هم همین طور است. مشاوری به رییس جمهور می گوید این کلمه باید حذف شود ، مشاوری دیگر با فلان جمله مشکل دارد و فردی سوم طرح فلان نظر در فلان شرایط را نا مناسب می یابد و تا آخر.

چرا در کشورهای پیش رفته این طور است؟ علت اش روشن است. هر خطایی که از سیاستمداری سر بزند و هر سخن نابجایی که بر زبان او برود ، در جامعه به گسترده گی منعکس می شود و پیامد های سنگینی دارد. بی توجهی به افکار عامه سیاستمدار را از تخت ِ قدرت به پایین می کشد و از او فردی می سازد مثل جورج بوش رییس جمهور فعلی امریکا که به قول بسیاری از کارشناسان منفورترین رییس جمهور در تاریخ امریکا است. تنها منفورترین نیست. منفور بودن اش بر حزب اش، بر ایدئولوژی مورد ِ اعتقادش و بر جایگاه ِ نزدیکان او در سیاست و جامعه نیز اثر می گذارد. در چنین کشوری مردم بدون خشونت دست ِ رد به سینه ی جورج بوش و سیاست های اش می زنند و چاره یی هم جز پذیرفتن آرای مردم نیست.

نتیجه یی که از این یادداشت می خواهم بگیرم این است که اغتشاش در گفتار ِ رییس جمهور کرزی فقط نشان دهنده ی ناکامی او در سخنوری نیست. این اغتشاش بر چیز خطرناک تری دلالت می کند و آن حرکت او به سوی دیکتاتوری است. هر قدر که موارد بیشتر و گونه های عریان تر این اغتشاش در گفتار کرزی مشاهده شود ، حرکت او به طرف استبداد جدی تر خواهد بود. مگر جز این است که خفته گی جامعه و ضعف نهادهای مدنی رفته – رفته هر فرد قدرتمندی را به این نتیجه می رساند که هر چه او بگوید صحیح است و نه این که هر چه او می گوید باید صحیح باشد؟