رسیدن به آسمایی: 29.01.2009 ؛ نشر در آسمایی: 30.01.2009

سخیداد هاتف

این دیکتاتور ِ کوچک ِ خوشخو

 

یاد ِ تان هست که دو سال پیش فیدل کاسترو بیمار شده بود و آوازه یی افتاده بود که او مرده است؟ با وجود ِ این ، کاسترو حاضر نبود دست از ریاست جمهوری کوبا بردارد. وقتی شایعه ها شدت گرفتند و دیگر نمی شد پاسخی نداد ، یک روز تلویزیون کوبا کاسترو را نشان داد که با دستان لرزان روزنامه می خواند. نمی خواند. فقط توانسته بود دامن روزنامه را از کف ِ اتاق بالا نگه دارد. یعنی کاسترو زنده است ! برای محکم کاری، تاریخ روزنامه را هم نشان دادند. نسخه ی همان روز بود. به این گونه دیگر کاملا اثبات شده بود که کاسترو نمرده است. کسی نگفت که برای رییس جمهور بودن به بیش از زنده بودن نیاز است. اما برای دیکتاتور ( همان قهرمان سابق) کافی بود که فقط نفس بکشد تا حق ریاست جمهوری اش محفوظ بماند.

در تاریخ ما هم این سنت پسندیده را می بینیم. مثلا وقتی در تاریخ می خوانیم که فلان پادشاه هنوز زنده بود که فرزندان اش بر سر میراث شاهی ِ او به نزاع برخاسته بودند... ، ملول می شویم که چرا قدرت آدم ها را این قدر بی عاطفه و چنین یا چنان می کند. اما این جمله معنای دیگری هم دارد و آن این است : اگر پادشاهی هنوز نفس بکشد و فقط نفس بکشد ، همان کافی است که او را بر تخت سلطنت نگه دارد و بد است اگر در حضور پادشاهی نفس-کشنده به نزاع بر سر قدرت برخیزیم.

اما اگر به قول حافظ " کار ملک است آن که تدبیر و تامل بایدش" ، این کار ِ ملک را باید به کسی سپرد که قدرت تدبیر و تامل دارد ( بخوانید هنوز قدرت تدبیر و تامل دارد). اگر پادشاهی ده ماه در بستر بیماری بماند ، معنای اش این است که باید کار ملک را به دیگری واگذارد. اگر در گذشته شاهی می توانست ده ماه در بستر بخوابد ، امروز چنین کاری پذیرفته نیست. شتاب ِ زنده گی امروزی و دگرگونی های سیاسی و اجتماعی چندان است که باید یک شب خواب آرام را هم بر ر ییس جمهور حرام کند. به بیانی دیگر ، امروز به آسانی می توان از ر ییس جمهوری خواست که از مسند حکومت پایین بیاید. در کشورهایی که شتاب ِ زنده گی و تحولات را در یافته اند و می دانند که اندک خطایی به سرعت دامن می گسترد و پیامدهای بزرگ تری می آفریند ، کشتی بانان خیلی مراقب خود و کارهای خود هستند. چرا که می دانند که مسافران کشتی بر کارهای اش نظارت می کنند و خطاهای اش را جدی می گیرند. این طور نیست که بگویند : پروا ندارد ، اگر کشتی بان غرق شد ما هم با او غرق می شویم. در عوض می گویند : بهتر آن است که کشتی بان ِ باکفایت تری هدایت کشتی را بر عهده بگیرد.

این مقدمه را آوردم تا اشاره یی کنم به اکراهی که در آقای کرزی می بینیم برای برگزاری به موقع انتخابات. می گویند کمیسیون برگزاری انتخابات آماده نیست ، شرایط آماده نیست ، کمیسیون امکانات مالی ندارد ، چاپ فلان برگه و این فرم وقت می گیرد و وقت اش نیست و دیگر چیزها. خوب ، همین ها دقیقا نشان می دهند که رییس جمهور ما آدم بی کفایتی است. چرا کمیسیون انتخاباتیی که چهار سال از عمرش می گذرد حتا مقدمات برگزاری یک انتخابات را فراهم نکرده است؟ چرا از این همه پولی که به افغانستان سرازیر شده ، مقدار لازمی برای مصارف برگزاری انتخابات اختصاص داده نشده؟ چرا برگه های رای گیری و کارت ها تا کنون چاپ نشده اند؟ این ها بی کفایتی دولت کرزی را نشان می دهند و درمان این بی کفایتی در به تعویق انداختن انتخابات نیست. کرزی دیکتاتور شده و دل اش نمی خواهد از ریاست جمهوری دست بردارد. مگر دیکتاتور چه کار می کند؟ دیکتاتور از یک سو با بی کفایتی عمل می کند و از سویی دیگر نمی خواهد از قدرت دست بردارد. نتیجه ی این کار چیست؟ زیر پا گذاشتن قانون و نادیده گرفتن نگرانی مردم.

فرض کنید ریاست جمهوری کرزی یک سال دیگر ( و البته به گونه ی غیر قانونی ) تمدید شد. این یک سال هم می گذرد. از کجا بدانیم که کارهایی که در این چهار سال گذشته نشده اند ، در یک سال آینده به انجام می رسند؟ چه تضمینی هست که وضع امنیتی بهتر شود؟ تنها توضیح معقول این وضعیت این است که آقای کرزی می خواهد چانس بیشتری برای سبک و سنگین کردن وضعیت به دست بیاورد تا ببیند که در دوره ی حکومت باراک اوباما چه قدر امکان بی قانونی در افغانستان هست. اگر اوباما تمایل به زمامداری کرزی نشان بدهد ، در آن صورت می توان با فکر آرام تری دست به تقلب انتخاباتی و پخش پول و... زد.

همان گونه که کبیر رنجبر در گفت و گو با تلویزیون آریانا گفت ، به تعویق انداختن انتخابات کودتا است. صاف و ساده ، کرزی تمایلی ندارد که خود را در معرض انتخاب مردم بگذارد. ترس ِ از دست دادن قدرت ترس ِ معقولی است. کرزی حق دارد در چارچوب ِ قانون به تدابیری برای ماندن در ریاست جمهوری بیندیشد. اما به نظر می رسد او نیازی به احترام به قانون نمی بیند. تدبیرهایی هم که اتخاذ می کند ، با مخالفت جدی نماینده گان مردم روبرو نمی شود. جامعه هم گرفتار سرما و گرسنه گی است.

من یک شهروند افغانستان ام. تا این اواخر از حکومت کرزی حمایت کرده ام. از این پس مخالف ریاست جمهوری او و ادامه ی کار اش خواهم بود. آقای کرزی باید استعفا کند ( و می دانم که تا نفسی داشته باشد این کار را نمی کند). و می دانم که چرخش سیاسی ِ یک شهروند به نظر بسیاری مضحک می آید. بعضی خواهند گفت که تو اصلا چه کاره هستی که موافق یا مخالف باشی. به نظر من ریشه ی بسیاری از مشکلات ما در همین مضحک یافتن نقش ِ فرد ِ شهروند و مواضع او است. تا اهل قدرت مطمین باشند که مواضع ِ من و شمای ِ شهروند بر ماندن و نماندن او در قدرت تاثیری نخواهد داشت ، قانون هم بی معنا خواهد بود. بی معنا و بی پیامد شدن قانون جامعه یی به ما تحویل می دهد که ... که ... بگذارید مشخصات اش را بیان کنم... ، همین افغانستان دیگر.