نشر : 19.06.2012

چرا نقد گذشته واکنش میآفریند؟
 

امسال در آستانه ی سالروز 7 و 8 ثور ، تحلیل هایی* ارایه شدند که واکنش هایی را برانگیختند. شماری از هموطنان- از جمله کسانی که در سابق عضو حزب دیموکراتیک خلق افغانستان بودند-  از ارزیابی و تحلیل نقادانه از گذشته استقبال کردند و  شماری هم متحیر شدند . در این میان  شماری از  کسانی که خود را  به ایدیولوژی ، سیاست و کردار حزب دیموکراتیک خلق افغانستان همان گونه که بود ، معتقد و متعهد می دانند ، به جای کوشش برای  بیان مواضع و اندیشه های شان  و نقد و رد گفته های طرف مقابل، واکنش هایی را متبارز ساختند که به هیچ وجه  با فرهنگ مباحثاتی و سیاسی امروزین وفق نه داشت . در ارتباط به همین گونه واکنش ها بود که به پیشنهاد  آقای فیاض نجیمی در فیسبوک بحثی تحت عنوان  «چرا نقد گذشته واکنش میآفریند؟» ، به راه افتاد. در پایان این بحث بود که ضرورت نقد سیستماتیک از «ح د خ »  مطرح گردید که متن آن قبلن منتشر شده است. اینک نظر به تقاضای برخی از  خواننده گان متن کامل بحث «چرا نقد گذشته واکنش میآفریند؟»  نیز منتشر می شود.

متن این بحث  بدون ویرایش و تنها با حذف مشخصات فیسبوکی تبصره ها - دقیقه ، ساعت و روز ابراز نظر و لایک ها-  و همچنان چند مورد تبادل پیام های خصوصی میان برخی اشتراک کننده گان که به موضوع بحث اراتباط نه داشت، طبق توافق قبلی ، به طور همزمان در ویبسایت های «آسمایی» و «دیدگاه» منتشر می شود.

اشتراک کننده گان بحث: فرید مزدک؛ صدیق رهپو طرزی؛ قدیر حبیب؛ غرزی لایق؛ حشمت رستگار؛ فواد پامیری آیینه؛ محمد رحیمی؛ منان ساحل؛ احمد کندزی؛ امین متین؛ رحیل صبور؛ فیاض نجیمی بهرمان؛ حمید عبیدی

 

فیاض نجیمی بهرمان

«چرا نقد گذشته واکنش میآفریند؟»
  
 


BBC فارسی - افغانستان - فرید مزدک:
حزب دموکراتیک خلق افغانستان، دموکراتیک نبود


 

BBC فارسی - افغانستان -  سلیمان لایق: چشم اگر بینا بود هر روز، روز محشر است




محمد رحیمی

اگر در مورد مصاحبه سلیمان لایق بی طرفانه قضاوت نمائیم، جالب ،شنیدنی و مطابق خواست زمان است.

 

منان ساحل

باید یک چیز را صادقانه اقرار کنیم : اگر به جای شوروی در سال 1992 امریکا سقوط می کرد ، آیا تمام تحلیل های ما برعکس نه می بود؟




فیاض نجیمی بهرمان

ساحل عزیز،
حدود سه سال قبل مقاله یی نوشته بودم، که به نظر من پاسخ بخشی از دیدگاه های تان را در آن می یابید. امیدوارم یکبار این بحث را از نظر بگذرانید.
میکوشم پاسخ اصلی را برای تان امشب بنویسم.

http://didgah.de/11-12-2009/1-11-AhyaaChaap-FayazNajimi-Didgah.html  


محمد رحیمی

سوال خوبی است! سقوط امریکا سقوط سرمایه داری است که به سوسیالیزم خواهدانجامید،یابه عباره دیگراین سقوط به معنی عقب گرد نه خواهدبود،هرچه باشدپیامدهای بهتری برای بشریت باخودبه همراه خواهد داشت.ولی سقوط شوروی،یک عقب گرداست،هرچندموقتآفاجعه آفرید ، امااین عقب گردجبرتاریخ بود،زیرا در روسیه جامعه سرمایه داری به پخته گی نه رسیده بود،روسیه نسبت به غرب به مراتب عقب افتاده تربود،ازهمین سبب انقلاب خام سوسیالیستی دراین کشور یک اشتباه تاریخی وسقوط آن حتمی به نظر می رسید.ماشاهدبودیم که اتحادشوروی ازهرلحاظ نسبت به غرب عقب ده هاسال افتاده بود. سوسیالیزم جامعه ایست مدرن تر و پیشرفته ترنسبت به جامعه سرمایه داری ، فروپاشی شوروی ثابت ساخت که جامعه مدرن وپیشرفته سوسیالیستی را نمی توان درکشورهای عقب افتاده نیمه سرمایه داری ونیمه فیودالی حتی با زور سر نیزه به پیروزی رسانید.بنابراین تحلیل ها درمورد فروپاشی شوروی وسقوط احتمالی امریکا که بدون شک بالای اکثریت کشورهای جهان تاثیرات بزرگ و مستقیم خواهدداشت وشایدهم درنظم جهان تغیرات جدی وارد نماید،کاملآ ازهم دیگر متفاوت خواهندبود.
 


احمد کندزی

به مارکس راجع شود، نظام سرمایه زوال پذیر است ولی نه به این زودی ها. شوروی محصول دگماتیزم ستالینی بود و نه بر اساس تفکر مارکس و لینین ، به همین جهت فرسوده شد و نابود گردید.



فرید مزدک

اگر معجزۀ سقوط دولت امریکا اتفاق می افتاد شاید دولت ما سقوط نمیکرد اما برون رفت از بحران اقتصادی برای ما یک امر حیاتی بود که بدون کمک خارجی امکان نداشت و شوروی توان سرو سامان دهی اقتصاد افغانستان را نداشت . فراموش نکنیم که سقوط شوروی در یک پروسه صورت گرفت و این پروسه پیش از جنگ افغانستان شروع شده بود . بن بست همه جانبه بویژه در بحش اقتصاد ی و سیاسی و حفظ دولت های وابسته از طریق کمک های اقتصادی و نظامی نظام شوروی را فرسوده ساخته بود . نظام پاسخگوی نیازمندی های مردم نبود . جنگ افغانستان یکی از عوامل گسترش بحران در شوروی بود گرباچف بر علاوۀ عامل افغانستان از انفجار چرنوبل و زلز لۀ ارمنستان نیز بمثابۀ عوامل بن بست و بحران در نظام شوروی یاد میکند .


احمد کندزی

نظام شوروی در زمان خروشچف فرسوده گی اش را متبارز ساخته بود و وی کوشید آن را با برنامهی جدیدی بازسازی نماید ، ولی از قدرت دورش ساختند و مانع بازسازی آن گردیدند.



حشمت رستگار

فیاض گرامی سوال کرده اید که چرا نقد گذشته واکنش می آفریند.؟جواب : شاید قادر نیستیم تا لحظه ی از خود دور شویم وخود را از دور نظاره کنیم ...شاید حصار محکمی را که دور خود کشیده ایم و نمی توانم از زندان خود بیرون شویم....شاید وقتی ابطال ها در ذهن ما فرو می ریزند ، چیزی برای پر کردن آن نداریم....


غرزى لايق

من پاسخ به پرسش محترم فياض را در آئينه ديگر ميبينم : سكوت ناشكستنى رهبران همان حزب گمراه شده در برابر مسايل حياتى دوران پيش و پس از حاكميت بستر همين عصيان و آوشوب را ميسازد . چهار رهبر طراز نخست آن حزب به دارالبقا رهسپار شدند ، ولى حتى پارچه کاغذی از آنچه که در پشت درهای بسته رخ داده ، برای هزاران سرسپرده آن حزب به ارث نه مانده و انبوه پیشآمدها در تاریخ آن حزب در پرده ابهام و ندانم گرایی ها هنوز زندانی است : انشعابها را به خاطر میآوریم ، همین شهادت خیبر را نمونه میسازیم ، پیشآمد ثور ۵۷ را مثال میزنیم ، هجوم سپاه سرخ را به یاد میآوریم ، فروپاشی را به تماشا می نشینیم ... آنانیکه هنوز به رحم خداوند نفس میکشند ، چنان به سکوت رفته اند که گویی اصلآ وجود نه داشته و هیچ پرسشی و مسولیتی پیرامون گذشته آن حزب و آن وطن به آنها رابطه نه دارد . در چنین هوا و فضا آنانیکه شهامت ابراز نظر ولو در دایره برداشتهای شخصی شان از خود تبارز میدهند قابل ستایش اند . چگونه میتوان مزدک را تنبیه کرد که درونش را پوست کنده بیان داشت و دید های خودرا میدانی ساخت ؟ او از نام حزب حرف نه زد ، بلكه از خود و برداشت هاى خود از ديروز سخن زد . میتوان با دید هایش هم نظر نه بود ، اما به شجاعتش باید ارج گذاشت . این یک آغاز دلچسپ و یک حرکت کاملآ نو در کادر رهبری گذشته آن حزب است . بگذار تا همردیفان دیگر مزدک شهامت اورا نمونه گیرند و بلاخره دهن باز کنند ! بگذار تا نقد از گذشته سبب واكنش شود ! ما سر انجام به يك گفتمان باز و بى پيرايه نياز داريم .


فیاض نجیمی بهرمان

چیزی که مرا به شدت ناراحت می سازد، نبود درک تاریخی و تاریخ باوری در درون بقایای حزب دموکراتیک خلق افغانستان و سازمانهای مماثل آن است.
در حزب یک سیستم منظم آموزش تاریخ جنبش چپ جهانی وجود نداشت. کسی تاریخ جنبش چپ درون کشور بعد از استقلال در زیر تاثیر کمینترن را نمیدانست. و بدتر این که کسی نمیدانست که جنبش چپ از زمان مارکس تا به اکنون همیشه یک جنبش پلورالیستی بوده و در کشور های متمدن هر چپی حق داشته که دیدگاه های خویش را داشته باشد و یا تغییر بدهد، چون آنها از تاریخ روشنگری آگاه بودند.
ما در کشور خود یک رهبر، یک ایدئولوژی و یک حزب داشتیم. همه مقدس بودند و شک کردن در باره هرکدام گناه بود. وقتی که دو رهبر سابق حزب جرأت میکنند و بعد از 20 سال حرف هایی میزنند، که واقعیت است و دیگر حزب را که در جامعه 30 میلیونی کنونی افغانستان صرف در کتب تاریخی باقی مانده، نقد می کنند، فوکسیونر های مقام باخته و در غربت افتادهرا خشمگین می سازد، چون آنها چیزی جز خیالات گذشته ندارند ـ آنها مثل بیماران الزهایمر صرف از گذشته به خاطر دارند. در باره آینده چیزی نمی دانند و آن که آینده نگری میکند را بر نمی تابند.



حمید عبیدی

نقد گذشته بايد واکنش بيافريند و اما حرف روي اين است که اين واکنش خردورزانه باشد و نه احساساتي و غير عقلاني. حرف اين است که ح د خ ا چي گونه بايد نقد شود . در برابر نقد- ولو از نظر ما درست ، نيمه درست و يا بيخي نادرست- چي گونه بايد واکنش نشان داد. و اما متاسفانه طوری که دیدیم، به جاي توپ ، فوتباليست شوت مي شود؛ سيل اتهامات و گمان هاي بد در مورد افراد به راه مي افتد و چيزهايي از اين دست.. .

و اين هم پاسخ من به واکنش جناب عالم افتخار

http://www.afghanasamai.com/Dscutions-poleticalcullture/Afghanasamai-2012/27&28April-AlemEftekhar-Pasukh-N.htm 



فیاض نجیمی بهرمان

عبیدی عزیز، خیلی عالیست.


حشمت رستگار

عبیدی گرامی ! شما و محترم عالم افتخار دارای دیدگاه های مخالف هستید. او چنانچه از نوشته هایش معلوم است ،شخصیت معتقد به مارکسیرم - لنینسم کلاسیک و شما آدم بدون حصار ایدیولوژی ، که برای بینش خود استدلال دارید؛ ولی جای تاسف است که محترم عالم افتخار چرا با آنهائیکه مثل او فکر نمی کنند ، چنین سبک برخورد می کند. آیا کفایت نمی کند که ما در دوران حاکمیت خود مخالفین دگر اندیش را نفی فزیکی می کردیم و اکنون سال ها بعد از پاشیدگی اخلاق گذشته را از خود دور نکرده ایم .


صدیق رهپو طرزی

به باور من بر اين ديدگاه ً عالم ً مي توان نام ماركسيزم روسي گذاشت، ني چيز ديگر. جالب است كه آش مدت هاست يخ شده است، اما، اين كاسه ها همچنان داغ و سوزان باقي مانده اند.


حمید عبیدی

براي من اين حق هر انسان است که انديشه هايي را بپذيرد و يا نه پذيرد، داراي اين يا آن ديدگاه باشد و به نقد از گفته هاي ديگران بپردازد. و اما، هيچ کس حق نه دارد انديشه ها باورها و ديدگاه هاي خود را بر ديگران تحميل کند.

وقتي من يا هر کس ديگري نوشته يي را منتشر مي سازيم ، بدون چون و چرا بايد اين را بپذيريم که ديگران حق دارند اگر خواسته باشند به بررسي و نقد آن بپردازند. اگر جانب عالم افتخار به نقد نوشته ي من مي پرداختند و مي خواستند با من بحث بکنند، من با کمال ميل اين کار را مي کردم- با احترام ، بردباري و حتا مهرباني. چنان که با ديگران چنين کرده ام. و اما، ايشان در نوشته خود با روشني تمام از دايره مجاز براي مباحثه و مناظره ي متمدن پا برون نهاده اند.

من در بيش از چهل سال عمر سياسي و مطبوعاتي ام ، اين چنين پاسخي براي کسي نه داده بودم. و اميدوارم اين آخرين بار باشد که مجبور به چنين کاري مي شوم.

به هر رو، کساني چون آقاي افتخار بايد بدانند که اگر من و امثال من در بسا موارد به چنين برخوردهايي پاسخ نه مي دهيم ، از سر ترس و ناتواني نيست و اگر خواسته باشيم مي توانيم اين کار را بکنيم و اگر نه مي کنيم به پاس برخي اصول و ارزش هاي ديگر است...

آقاي افتخار البته که حق دارند باورها و ديدگاه هاي خود شان را داشته باشند و موضع من در مورد احترام عام و تام به حقوق ايشان و هر انسان ديگر همان است که در ديدگاه به آقاي فرهاد بارکزوي نوشتم.

من معتقدم که براي ايجاد اعتماد هيچ دارويي بيشتر از صداقت، صراحت و يک رويي موثر نيست. من حتا بخش دوم اين گفته را که «جز راست نه بايد گفت -هر راست نه شايد گفت» ، يک کمي قابل پرسش مي دانم. راستگويي و صداقت هم سبب ايجاد اعتماد ميان ما مي شود، بل اين کومک خواهد کرد تا مرزهاي کهنه و زمانزده ميان همفکران داراي پيشينه هاي متفاوت نيز فروبريزد.


فیاض نجیمی بهرمان

پاسخ مزدک عزیز به نوشته «شکیب»
http://www.didgah.de/Didgah-2011/1-2012/esharat%20-Mazdak-didgah-2012.pdf


احمد کندزی

رفیقای عزیز ودوستان فیسبوک. سختگیر وا فراطی بر خورد نکنید رفیق فرید مزدک رفیق هوشمند واقعیت نگر دانشمند بود واست هیچ یک از گفته ها تحلیل های سیاسی وی به جا و دور از واقعیت نبوده توطیهء گری واهانت بر علیه او یک عمل زشت و غیر رفیقانه است .

اینکه ح.دخ.ا دموکراتیک نبود یک حقیقت بود و است کدام یک از رهبران اش از طرف اکثریت اراء کمیته های حزبی انتخاب شدن ایا تاریخ حزب خود را فراموش میکنید.

رفیق مزدک مسولانه و با شفافیت حرف میزند چرا از حقایق چشم پوشی میکنید و  چرا از حقیقت بیان حقایق میترسید . او هیچ وقت ازگدشته ها خود ندامت نکشیده و خجل نیست بلکه از جنایاتی که در انزمان صورت گرفته و دور از منطق سیاسی و هدقمندی حزب بوده پوزش و مسولانه معدرت خواسته، این یک عمل مردانه و انقلابی است.


امین متین

من در مورد ایراد گر های کمونست نوع استالینی حزب د خ ا از آغای مزدک این سروده حاقظ رامیخوانم: معرفت نیست درین قوم خدرا سببی/ تابرم گوهر خودرا به خریدار دگر

 

غرزى لايق

و یا : حافظ کار تو دعا گفتن است و بس * در بند آن مباش که نشنید یا شنید


فیاض نجیمی بهرمان

در اینجا یادداشت قدیر حبیب عزیز را دوباره میگذارم، اما برای من هم معلوم نشد، که چرا مخاطب شان آقای بارکزوی و در یادداشت اولی حیدری بوده است. لول

 

قدیر حبیب

پیشنهاد خود را در مورد محاکمه توضیح می دهم. قصدم از کشاندن فرید مزدک به محاکمۀ پیشنهادی، بیرون شدن از پراگنده گی کنونی مسلط بر صفۀ فیسبوک است. اگر ما بتوانیم بر شیوۀ ابراز نظرهای خود تجدید نظر کنیم و راههای نوی را برای اثر گذاری بر دیگران و اثر پذیری از دیگران جستجو کنیم، گمان میبرم کمتر کسی به مخالفتمان برخواهد خاست. در همین صفحه ها عصارۀ تفکر روشنفکری ما انعکاس مییابد ولی اگر از جمع و تفریق این همه نظرهای همسو و ناهمسو تا کنون کمتر به نتایج مطلوب رسیده ایم ،به باور من علتش شاید این باشد که، گنجینۀ فکری ما، صرف مخلوطی از از نظرهای متفاوت است نه یک دستاورد ترکیبی اندیشه های مختلف. ما بسیار به ساده گی میتوانیم این نظرات را از هم جدا کنیم چون این ها با هم مخلوط استند نه مرکب. به همین دلیل فاصله های فکری خیلی زیاد است و از همین سبب هر نظری را که دیروز ارایه کرده ایم امروز بسیار به ساده گی برآن دست یافته میتوانیم، به همان شکل و شمایل دیروزینش، بدون دریافت تغییری بارز در آن. دلیل این رکود در اندیشه، برمیگردد به نبود زمینه برای جدل؛ جدلی که در آن حاصل دیدگاههای متفاوت با هم خمیر شوند و اندیشۀ فرد فرد ما را در یک ترکیب نو و در یک مرحلۀ متعالیتر فکری، به نمایش بگذارد. من به شما به خاطر نکات نظر همیشه خوبتان، ارادت خاص دارم و در بحث کنونی مثل شما به فضایی می اندیشم که همه کس در آن، اجازۀ بیان دریافتهای خود از ماحول را داشته باشد. ما نزدیک به نیم قرن است که از یک معبر تنگ و تاریک تجربه های بسیار با ارزش گذر میکنیم. هر کدام ما تجارب عملی و ذهنی گونه گون داریم و چون فرصتی برای جدل سالم فکری نداشته ایم، در گرداب سرگیچه آور همان باورهای دیروزین دست و پا میزنیم که اگر کسی قصد کشیدن ما را از این گرداب داشته باشد، بی هر دلیلی، خصم آشتی ناپذیر ماست. من برای برداشتن محصول خوب از این تقابل فکری، ساختاری پیشنهاد کردم که روح دیموکراسی در آن حضور نسبی بیشتر یافته بتواند چون میدانیم که اگر دیموکراسی در ساختاری مشخص نشان داده نشود در حد یک مفهوم مجرد غیر قابل استفاده باقی خواهد ماند.با برگزاری این جلسۀ محاکمه، قصد بر دار کردن کسی هم در میان نیست، برعکس کسی را که از دار تکفیر آویخته ایم پایین می آوریم که مبرا از همه اتهامات، با حقوق برابر با سایرین به تبادل تجارب عملی و ذهنی بپردازند. گرچه این کشف ـ چنان که جناب واسع عظیمی گفتندـ منحصر به مزدک نیست چون دیگران قبل از ایشان در این باب فراوان سخن گفته اند ولی ارزش سخن مزدک نزد من به این دلیل بالاتر از دیگران است که اگر جنب و جوشی به فکر کردن در ما ایجاد شده از فیض نقد اوست . من به نوبۀ خود ابراز نظر او در مورد حزب را حق مسلم او میدانم و علاقمندم که این بحث با رعایت همان اصلهایی که جناب نجیمی بیان کردند، این بحث را دنبال کنیم. از مزدک گرامی هم میخواهیم که تنهایمان نگذارند
بیایید به هر وسیلۀ که مؤثر تر میدانید، قفل این درگاه بسته را بشکنیم. ما به تقابل زیاد فکری ضرورت داریم. از تقابل و جدل سالم بیگمان به نتایج نوتری میرسیم. گ



صدیق رهپو طرزی

شما در مورد چهره ها چرا اين قدر سر و صدا به راه مي اندازيد. ديدگاه هاي اريه شده نقد نموده سره از نا سره و سچه را از ناسچه جدا نماييد. به باورم يه تر است نگاهي به انديشه ها بيندازيد.


قدیر حبیب

حالیم نشد که منظور آقای رهپو کدام اندیشه هاست و نیز میخواستم بپرسم که آیا در نقد ، تنها سره از ناسره جدا میشود یا بدیلی هم ارایه میشود؟ چون ما در این صفحه به نقد سیاسی خواهیم پرداخت نه هنری.


فرید مزدک

دوستان عزیز ، آنچه ما در زندگی حزبی خویش بنام دموکراسی آموختیم و تجربه کردیم . همان دموکراسی توده ای بود که توسط حزب حاکم در یک سیستم تک حزبی عملی میشد . حزب در چنین سیستمی خود را نمایندۀ عقیل و خبیر عام تام مردم دانسته در همه زمینه ها بجای مردم حرف میزند .یکی از بارزترین نمونه های دموکراسی توده ای در چند دهۀ اخیر دمو کراسی ولایت فقیه در ایران است . در این دمو کراسی مردم هنوز به آن تعقلِ که بتوانند سرنوشت خویش را رقم زنند دست نیافته اند و نخبه ها و عقلا باید از انها نمایندگی کنند . بر عکسِ آموخته های ما دمو کراسی دیکتاتوری اکثریت بر اقلیت و برنده بر بازنده نیست .دموکراسی انسان آزاد و آزادی های فردی را در نظر دارد و چنین چیزی را ما نه داشتیم و نه می فهمیدیم . نمی فهمیدیم چونکه تنها" کتاب" خویش را داشتیم و زندانیان محدودۀ آن" کتاب" بودیم .وقتی میگویم در حزب ما دموکراسی نبود وما دموکرات نبودیم باید نتیجه بگیریم که دموکرات شویم و دموکراسی را آنگونه که است بپذیریم .آیا بیاد داریم که کمیته های رهبری سازمانهای حزبی را با رای گیری سِری و موجودیت کاندید های مختلف انتخاب کرده باشیم .ما سیستم توصیه داشتیم که بر اساس آن بالایی ها کاندید را توصیه میکردند و پاینی ها راه جُز تائید نداشتند .رای گیری علنی یعنی رای گیری کنترول شده . من بیاد میاورم انتخابات شورا مرکزی اتحادیۀ نویسندگان و شاعران افغانستان را ، حزب محترم بارق شفعیی را کاندید داشت ومحترم رهنورد زریاب کاندید مخالف بود حزبی ها اکثریت داشتند اما در نتیجۀ رای گیری سِری زریاب برنده شد . اگر رای گیری علنی میبود بدون شک محترم بارق برنده میشد . ما باید بیا داشته باشیم که در سالهای اخیر دهۀ هشتاد در درون حزب خواسته های مبنی بر آزادیِ بیشتر در سازمانهای حزبی مطرح میشد .برخی از دوستان بر من خرده گرفتند که این انتقاد ها را نا وقت انجام داده ام ، من هیچ سخنرانی و مصاحبۀ خویش را بیاد ندارم که بدون نقد بوده باشد . پس از سرنگونی دولت امین حزب تره کی و امین را نقد کرد و بعد از پلنوم 18 نقد نیمۀ اول سالهای 80 صورت گرفت . اگر پرچمی ها میتوانستند واقعبین و مستقل باشند و پس از پلینوم 18 به جان هم نمی افتیدند میتوانستند به گونۀ بهتر به پیش بروند .


حشمت رستگار

من چند روز است که دنبال آرای گمشده ی صفوف هستم . آیا آرای صفوف و کادر های ح د خ ا در انشعاب اول که خلق و پرچم بمیان آمد حساب شده بود؟... آیا صفوف به وحدت دوباره ی دو جناح رای داند؟ ... آیا در تعیین شادروان ببرک کارمل در پلنوم بعد از ششم جدی 1980 صفوف رای دادند؟ رای ما کجا بود؟ .... در پلنوم هژده که موجب برطرفی شادروان ببرک کارمل از سمت منشی اول حزب شد رای صفوف کجا بود و چرا نبود؟؟؟؟؟؟

 

غرزى لايق

در تعيين درجه دموكراسى در درون آن حزب "غير دموكراتيك " پيوسته به عامل "كتاب" ، يعنى گزينش مدل لينينى احزاب طراز نوين طبقه كارگر مى چسپيم كه يك بخش واقعيت را ميسازد . پيش زمينه هاى درونى وطنى ، يعنى زمينى كه آن نهال بالاى آن روئيد و قد كشيد و همين معجون نامركب را زير نام حزب دموكراتيك خلق افغانستان به پختگى رساند ، بود و نه بود دموكراسى در داخل آن حزب را رنگ اصلى داد. ازدواج قبيله با ليننيسم ويا عكس آن در بستر جامعه اى تا استخوان مذهبى افغانستان همان طفل را ميتوانست به دنيا آورد كه ما امروز براى نوشتن زندگينامه آن هنوز هم همدگر را داريم ميدريم . در جايى خوانده بودم كه كنگره نخستين آن حزب با اداى چند ركعت نماز شكرانه به كار خويش آغاز نموده بود ! اين جفاى برخى رهگشيان بود كه حوادث را قمچين كردند و خواستند چندين پله رشد اجتماعى - اقتصادى را يك شبه گذار نمايند . دوستى از من خواست تا نخستين اساسنامه همان حزب را برايش بيابم تا نبود دموكراسى درون حزبى را بر پايه آن سند برجسته سازد . به دوستم گوشزد ميكنم كه اسناد برنامه يى و اساسنامه هاى آن حزب براى جامعه بسته قبيلوى - مذهبى افغانى به مراتب دموكراتيك تر و لوكس تر بودند . زمانيكه انديشه در قالب ناجور با جبر جا به جا شود ، نتيجه همين است كه ما با آن درگيريم . فعلاً همينقدر


فیاض نجیمی بهرمان

بعضا گفته می شود، باید موقعیت و زمان را از نظر دور نداشت. نقد ح.د.خ.ا نه از موقعیت امروزی، بلکه زمان زیست آن صورت گیرد ـ یعنی فرار به عقب، نه گذر به آینده؟! حتا اگر بحث را در همان مقطع 1965 تا 1978 عقب ببریم. در کشور هم بحث و هم اندیشه دموکراسی خواهی وجود داشت. و دهه دموکراسی تمرین آغازین دموکراسی بود.
به نظر من زمانی که برنامه «حزب خلق» را عبدالرحمان محمودی نوشت، حداقل هنوز طرح ایجاد ح.د.خ.ا در نزد کسی؟ در داخل ایجاد نشده بود.
پیش شرط ها و گرایش های دموکراسی خواهی ـ برای زایش آن ـ در دوران حکومت شاه محمود شکل گرفت.
اما مشکل افغانستان این بود که دو گرایش قوی چپ رادیکال و مذهبی رادیکال، که هردو به گونه های مشابه تبلیغ دادخواهی میکردند؛ از نظر ساختاری ـ تشکیلاتی قرابت داشتند و از نظر ایدئولوژیک به مراکز فکری بیرونی همپیوند بودند و هردو خود را انترناسیونالیست می پنداشتند، باعث گردیدند تا خط میانه لیبرال در کشور رشد نکند.
بنابرین حتا بحث دموکراسی درون حزب دموکراتیک خلق در آنزمان نیز ما را بدانجا می کشاند، که آن حزب به شدت غیر دموکراتیک و دارای سیستم اهرُمی در مناسبات درونی خویش بود.


احمد کندزی

اضافه از ۲ هفته همه دوستان و رفقا تمام انرژی خود را صرف تخریب سرزنش٬توهین وتحقیر رفیق مزدک میسازند و به هدف ومقصد سیاسی وی پی نبردند. او باید نقادانه به گزشته ها بنگرد واز کمی ها و کاستی ها انزمان حرف بزند. این عزیزان ایکه در صدد مقابله بارفیق مزدک بر آمدن شاید ۱۰۰ ها مقاله علمی ٬ سیاسی در رشته تحریردر می آوردن.



حمید عبیدی

تا جايي که من ميبينم ، «نقد» از سوي اين يا آن عضو بيروي سياسي نه ، بل هر گونه «نقد»ي در اين موضوع ، با واکنش هاي احساساتي مواجه مي شود.

من در اين شکي نه دارم که رهبران حزب دموکراتيک خلق افغانستان دچار سوو محاسبات و اشتباهات بزرگي شده اند. هيچ حرکتي در هيچ مسيري به سرانجام مطلوب نه رسيد. سخن گفتن و بحث در اين مورد به حيث يک بخشي از تاريخ آن حزب لازم است-و اما به هدف درک ، دريافت و ثبت حقايق؛ و اين کار بايد بدون حب و بغض و با شيوه هاي متمدنانه و زبان لازم صورت بگيرد . در ذهن من نيز سووالات زيادي در اين رابطه موجود اند. و اما بحث روي اين اشتباهات و سوو محاسبات نه بايد به حيث انتقام از اين يا آن گفته و کرده ي امروزي مطرح شود. در آن روزگار هيچ کس خرد امروزي را نه داشت، اگر هم داشت به عمق و وسعت کنوني نه بوده است. خرد ناشي از بازانديشي تجربه شانه ي است که به قيمت ريختن مو به دست مي آيد.

اين هم يک نشاني براي کساني که تصور مي کنند ، اين حرف ها امروز گفته شده اند. برگرفته از شمارهء 26 مجلهء آسمايی ( مورخ اکتبر 2003)

 

 http://www.afghanasamai.com/afghanasamai8/deskution/Poletische%20partei.htm

و اما يک نقد معياري و سيستماتيک از ح د خ ا تا به امروز صورت نه گرفته است. جسته و گريخته اين جا و آن جا گپ هايي در اين مورد گفته شده است.
 

 http://www.afghanasamai.com/afghanasamai8/home/farhang2.htm


http://www.afghanasamai.com/afghanasamai8/home/farhang-1.htm


http://www.afghanasamai.com/afghanasamai8/home/farhang.htm  
 



فواد پامیری اینده

برای کشف اقیانوس های جدید باید جرأت ترک ساحل را داشت، این دنیا دنیای تغییر است نه تقدیر...
ژان پل سارتر



صدیق رهپو طرزی

چی نیاز است که وقت گران بهایی تان را به پرداخت چهره هایی که اکنون دیگر رنگ بر روی ندارند، از دست می دهید. تلاش نماید تا به آن دیدگاه های مارکس که به دنبالش ٫٫ ایزم،، خلاف نیت خودش چسپاندند و بعد آن را مارکسیزم روسی، چینی، ایرانی و دیگر و دیگر ـ البته من نمی توانم که دراین رده واژه افغانی را بیفزایم ـ جامه پوشاندند، بپردازیم. این ساختار مارکسیزم روسی که در خط منافع امپرتوری و شاهنشانی روسیه سر و سامان داده بود شده بود، ریشه تمام بحران ها ماست. من به این باورم که در این قالب هرکسی می افتاد، کاری دیگری جز آن چی که رهبران پیشین انجام دادند، از پیش برده نمی توانستند.
به باور من در برابر ما کوهی از مساله هایی شناخت خود همبود ما قرار دارد. تا ما به این شناخت با دید جامعه شناسانه و این که در کجای تاریخ قرار داریم دست نیابیم کار ما جز آب به هاون ساییدن چیز دیگری نمی باشد.


فیاض نجیمی بهرمان

یکی از مشکلات چپ دیروز افغانستان در مورد نظریه مارکسی و چیزی به نام لنینیزم این بود، که آگاهی چپ افغانستان از یکی دو منبع اساسی یعنی ماسکو و پکن و بعد چپی های ایران تغذیه می شد.
باور اینها عمدتا روی منابع روسی بود.
نخست لنینیزم واژه یی است که ستالین در روز پایان مراسم مرگ لنین اعلان نمود.
دوم ما چنین فکر میکردیم که لنینیزم واقعا ادامه درست راه مارکس بود، در حالی که لنین از اولین آثارش در مورد رشد بورژوازی در روسیه در دهه 1890 به برداشت های و استنتاج های ناقص از نظریه مارکس پرداخت.
سوم کسی که تاریخ روسیه را بداند، پیش از لنین دو حرکت انقلابی پر تاثیر در روسیه وجود داشت، که یکی آن از حرکت دیکابریست ها برمیخواست، که بعد ها رهروان آن به ایجاد تفکر نیهلیستی پرداختند و دیگری آن نظریه نارودنیکی بود، که عمدتا خاستگاه دهقانی داشت. مشکل کارگر روسی این بود، که بعد از ریفرم های دهه 1860 به سوی صنعتی شدن جبری و آنهم در بخش اروپایی، خصلت دهقانی خویش را حفظ نمود. این کارگر هیچگاه پیوندش را با ده و روابط دهقانی قطع نکرد. این کارگر هیچگاه ویژگی پرولتر مارکس را نداشت. ناردونیکی ها نیز جنبش عدالتخواه و سوسیالیستی دهقانی روسیه بودند. و این مفکوره در خانواده لنین نیز حاکم بود. اینکه ما لنین را ابر انسان شناختیم، صرف نتیجه تبلیغات شوروی برای تمرکز اندیشه در ماسکو و تحمیل ماسکو به حیث مرکز برای نیرو های اطرافش بوده است.
زمانی که ما از این بُعد به لنینیزم بنگریم، متوجه می شویم که وی در همه یی زندگی یک خط را تعقیب میکرد و آن رسیدن به قدرت بود. به گفته آنتونی نگری لنین همه هدفش را تصاحب قدرت تشکیل میداد. او این موضوع را از بُعد سیاست بیولوژیکی [بیوپولتیک] طوری مطرح میکند که لنین حتا خلاف نظریه مارکس قدرت را در یک دستگاه می دید. و به همین خاطر زمانی که قدرت را بلشویک ها تصاحب نمودند، به زودی دستگاه بزرگ دولتی را جاگزین نظریه فنای دولت مارکس ساخت . این موضوع را می شود جدا گانه بحث گرفت.
اما نظریه لنین به حیث یک دید غیر دموکراتیک را می توان با دیدگاه های مارکس مقایسه نمود.
من فکر میکنم کتاب «هژدهم برومر لویی بناپارت» مارکس یکی از جالبترین بحث ها را در مورد دموکراسی، نقد پیوسته پرولتریا از گذشته اش و نیز بحث دیکتاتوری دارد. آنچی که در نظریه لنین همیشه مفقود بوده است.
اما نظریه حزب را که لنین مطرح میکرد، هیچگاه با نظریه مارکس از حزب همسو و همخوان نبود. مارکس هیچگاه طرفدار ایجاد حزب نبود و به همین خاطر در اسناد انترناسیونال اول و دوم از مرکزیت حرفی نیست. به همین خاطر روزا لوکزامبورک نظریه دگراندیشی و هم اینکه اگر پرولتاریا آمادگی نداشته باشد، باید انقلاب صورت نگیرد را مطرح میکند.
نظریه مارکس از حزب و هم اینکه در اصل آیا «مانیفیست حزب کمونیست» همان معنای حزب کمونیست را میدهد ـ به آینده.


حمید عبیدی

در گفته ي آقاي رهپو ، «مارکسيزم افغاني» انکار شده است؛ حال آن که سقوط افغاني «مارکسيزم» نيز وجود داشت: کشف افغاني لينيزم در افغانستان اين بود :« در کشورهايي که پرولتاريا وجود نه دارد و يا بسيار ضعيف است ، اردو مي تواند نقش پرولتاريا را برعهده بگيرد» ( اين را با گوش گنکار خودم از راديو و تلويزيون آن وقت شنيده بودم... در اين راستا مي توان اضافه کرد که اگر اردو هم ضعيف بود، سازمان استخباراتي و جوخه هاي مرگ مي توانند به کومکش بشتابند. در باب گفته ي نجيمي صاحب عرض شود که ديدن و شناختن انسان ، جامعه و تاريخ تنها از مخرج يک نظريه ، خواهي نه خواهي به ايزم مي انجامد



امین متین

در رابطه با اصطلاح "مارکسیزم اوغانی" یادم آمد که باری انحینر ظریف منشی و والی حفیظ الله امین در قندهار در جمع از مردم گقته بود که: مارکس کشفول، انگلس انکشاف ورکول، لینین په عمل کی پیاده کول، تره کی صاحب اوغانستان ته راولل تاسی سوکی یاست چه نه منی!

 

احمد کندزی

متین صاحب! او انجینر نه بلکه تخنیکر بود و پیش از تحولات ثور در تصدی شیرخان بندر کندز کار میکرد. اصلآ انسان نبود یک فاشیست احمق و باندیت امینی.



فواد پامیری اینده

مشکل اساسی سیاستمردان و حتا روشنفکران افغانستان این است که سال هاست کوشیده اند "جامه ی نو" را بر تن یک "مجسمه سنگی" بپوشانند. درک ما از دولت مدرن و مدرنیته، درک ناقص و فهم ناصواب است. تا زمانی که زیرساخت های بنیادین جامعه، دولت و اندیشه و فلسفه ی سیاسی ما، "نو" و مستحکم نگردد، با زیر ساخت های فرسوده و کهنه نمی توان ساختارهای مدرن، شیک و با دوام ساخت.
بریده یی از گفته های حمزه واعظی در دویچی ویلی

 

حمید عبیدی

کندزي گرامي ، در قانون اساسي آلمان يک اصل غير قابل تعديل وجود دارد: حيثيت و کرامت انساني غير قابل تعرض است. اين يک اصل بنيادي در اعلاميه ي جهاني حقوق بشر نيز است و اين اصل هيچ انساني را -حتا جنايتکاران بزرگرا -به هيچ عنواني مستثنا قرار نه مي دهد. . حتا کسي هيتلر را که رژيم او بزرگترين جنايت سازمانيافته ي ضد بشري را مرتکب شد، از شمار «انسان» ها خارج نه کرد. جنايتکارن از هر قماشي که باشند و تحت هر نامي که جنايت کرده باشند، باز هم انسان شمرده مي شوند. همين که يک انسان ، انسان ديگري را از رده ي انسان ها خارج بشمارد و يا کمتر انسان حساب کند، موجب جناياتي مي شود که از جمله حفيظ الله امين مرتکب آن شد. انتقادي که در مورد زندان گوانتانامو ، موجود است يکي هم از اين جهت است که حيثيت و کرامت انساني اين زندانيان رعايت نه شده است. اعتراض عليه ي طرز برخورد با زناندانيان گوانتانامو از طرف هواداران حقوق و آزادي هاي بشري و ديموکراسي ، به معناي آن نيست که آنان با تروريزم و تندروي اسلامي کدام نوع سمپتيي دارند .

 

احمد کندزی

obaidi aziz harfe shuma qabul wale mah az jinayat zarif bandid ke kramat ansani rah zire pah karda bud harf zadem han ha hamele badbakhti watan shudan,german hah ham amroz ba Verfassung khud ham ahteram nadaran heen yak show ast aghwa nashawed agr az USA begoied qabul heenja hamma chez hadli wa huquqi wa ansani ast ba deshman har kass behurmat ast.

 

حمید عبیدی

کندزي گرامي ، تا جايي که من از تجربه ي زنده گي خود در آلمان مي توانم بگويم ، آلمان ها از تاريخ تراژيک خود بسيار خوب درس گرفته اند. مردم هيچ کشور ديگر غربي در ارتباط با امر ، صلح ، حقوق و آزادي هاي بشري و حفظ محيط زيست ، به درجه ي آلمان ها حساس نيستند. واقعيت اين است که بيست سال پيش با يک پيشداوري ته نشين شده در اعماق ذهنم به آلمان آمدم، که امروز از آن ديگر اثري نه مانده است. اين که قانون اساسي در آلمان يک شو باشد با شما هيچ همنظر بوده نه مي توانم. آلمان ها حتا در مقايسه با ديگر کشورهاي غربي نيز مردم بسيار هنجارپذير و قانونمدار اند. در مورد امريکا بيشتر اطلاعات کتابي و رسانه يي دارم و تجربه ي شناخت و معاشرت با چند آدم منفرد را . و اما چون در امريکا -به جز يک سفر کوتاه- نه بوده ام ، تجربه ي زنده از جامعه ي امريکايي را نه دارم . و اما اين نظر را که «با دشمن هر کس بي حرمت است» ، قابل پرسش مي دانم.


صدیق رهپو طرزی

من به درک درست از این جمله ٫٫ با دشمن هر کس بی حرمت است،، دست نیافتم. اما، این تک بیت هم اکنون در ذهنم نداعی شد:
با دشمنان مروت با دوستان مدارا
من نمی دانم که ما چرا این گپ ژرف و عمیق را از یزرگان خویش به یاد نمی اوریم و به آن کردار خویش را همسنگ نمی سازیم؟!!



فواد پامیری اینده

رهپو صاحب چپه اش درست است

آسايش دو گيتي تفسير اين دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا


فیاض نجیمی بهرمان

دو نکته به یک تبصره بالا از عبیدی عزیز:
1ـ در تحلیل، تفسیر و رهبری جامعهء مدرن، نمیتوان از ایزم ها دوری جست، زیرا ایزم ها رابطه مستقیم و مطلق با فلسفه سیاسی دارد.
2ـ لنیینیزم آغاز کشفیات و تحمیل آن بر نظریه مارکس بود، که با تئوری مارکسی همخوانی نداشت، ولی بازنگری یا Revision آن تا 7 ثور 1357 ادامه یافت.
اما نظریه «اردو» به حیث محرک انقلاب را من به هیچ وجه یک نظریه از جانب تره کی نمیدانم، بلکه این نظریه باید توسط ستراتیژیست های ژئوپولتیکی شوروی سابق به خورد آنها داده شده باشد .


حمید عبیدی

نجيمي گرامي ، نظريه ي «اردو» نه توسط تره کي ، بل از زبان حفيظ الله امين بيان شده است. حال درست به ياد نه دارم که حفيظ الله امين آن را بر تره کي تهمت بست و يا به حيث شهکار خود بيان نمود. در مورد اين که آيا اين نظريه توسط ايديولوگ هاي شوروي به خورد آن ها داده شده بود و يا خير ، تا يافتن شدن سند و مدرک اثبات ، مساله تنها در حدود حس و گمان باقي خواهد ماند. و اما چنين نظريه يي به هيچ رو نمايانگر دانش و هوشياري ضريب بالا شمرده شده نه مي تواند. در باره «ايزم»، من نوشته بودم که « ديدن و شناختن انسان ، جامعه و تاريخ تنها از مخرج يک نظريه ، خواهي نه خواهي به ايزم مي انجامد» . اين بيان شايد نارسا بود و شايد بهتر مي بود اگر مي نوشتم «ايديولوژي مدعي انحصار حقيقت» . فکر نه کنم شما هم بر اين باور باشيد که شناخت همه چيز تنها از دريچه ي نظريات مارکس ممکن است و يا اين که همه چيز را بايد از اين دريچه مطالعه کرد


فیاض نجیمی بهرمان

عبیدی جان در مورد ایزم در این بیان با شما کاملا موافقم.
اما در مورد ستراتیژی ها، من به اساس شناخت رشته ای خویش به این باورم که رئوس مسایل به نهاد های مختلف برای اجرا سپرده می شود. اما اصل طرح همیشه پنهان باقی می ماند.
مثلا ما در عمومیات میدانیم که چیزی به نام دکترین برِیژنف وجود داشت، اما در جزئیات زیاد نمیدانیم ـ صرف برنامه های لشکر کشی های شوروی از پراگ دهه 1960 بخش از آن بوده است.
اما برای توجیه انقلاب ها ببینید در تعریف مارکس چی تغیرتی میآید:
مارکس به انقلاب پرولتری در کشور های پیشرفته صنعتی باور داشت و آن انقلاب را از راه اقدام پرولتر ها میدید.
لنین نظریه حزب را به حیث «پیشآهنگ» و «جسم» و «روح» مطرح کرد و به آن متحد «دهقانان» را علاوه نمود. بعد نظریه انترناسیونالیزم را با پیوند دادن جنبش های آزادی بخش ملی و تئوری «حق تعیین سرنوشت» خصلت ناسیونالیستی داد.
مائو ناسیونالیست، نظزیه «دهقانان » را به حیث نیروی انقلابی در انقلاب کمونیستی بر نظریه لنین افزود، که در آخر ما شاهد «اردو» به حیث نیروی محرک انقلاب و نقش جاگزینی پرولتری آن بودیم.
البته درین موارد تفسیر بسیار گسترده در «کتاب سیاه کمونیزم» وجود دارد.


حمید عبیدی

دکترين بريژنيف در مورد «برگشت ناپذيري انقلابات سوسياليستي» بود- در اين مفهوم که شوروي با تمام قدرت از «سوسياليزم» در اروپاي شرقي و کوبا دفاع خواهد کرد. در واقع اين به معناي دفاع از تسلط بلامنازعه ي شوروي بر اروپاي شرقي و دفاع از آن حتا تا سرحد جنگ هسته يي، بود. وقتي شوروي «انقلاب ثور» را «برگشت ناپذير» خواند ، معنايش همين بود که شوروي از حاکميت ح دخ ا تا سرحد مداخله ي مستقيم نظامي دفاع خواهد کرد. در مورد اين که در مجموعه ي نظريات لنين اراده گرايي جاي برجسته و حتا مرکزي را داشت با شما موافقم.


محمد رحیمی

درودبردوستان ارجمند ! فکرمی کنم موادخام دکتورین انقلابات برگشت ناپزیر درفقیرترین کشورها،خیلی زیرکانه توسط امریکاوسایراعضای ناتوآماده می شد، هدف این بودتااقتصادمریض شوروی رابابه اصطلاح تپ کردن کشور های عقب مانده وفقیربالای آن ،کمرشکن نموده وزمینه های سقوطش را فراهم نمایند.رهبران شوروی سالای 60 و70 سده گذشته را عصرشکست امپریالیزم وپیروزی انقلابات آزادی بخش ورهایی بخش وعصرپیروزی سوسیالیزم درجهان می خواندند.درحالیکه کشورهای غربی به ریش آنها می خندیدند.چندمثال درزمینه :عربستان سعودی وشیخ نشینان خلیج را تحت کنترول خود گرفتند،یمن گرسنه وبرهنه را به شوروی تقدیم کردند، مصررابه خود وحبشه را به شوروی بخشیدند،زمانیکه ایران غنی ازکنترول شان خارج شد،چپی هاراتوسط آخوندهاتارومارکردندوافغانستان گرسنه رابه دهن شوروی انداختند...هم زمان با آن جنگهای داخلی را نیزدراین کشور های انقلابی تازمانی دامن زدندکه زمینه به خاک سپاری اتحادشوروی فراهم گردید.


صدیق رهپو طرزی

چي نگاهي كه غرق در تيوري توطيه است ! به پديده هاي به شدت بغرنج ، نگاه ساده گرايانه دارد. هر بند اين رويداد ها ده ها دليل به همراه دارند كه آن ها را بايد همه جانبه بررسي نمود.


حمید عبیدی

رحيمي صاحب گرامي ، فرموده هاي شما نه تنها آقاي رهپو که اين کمترين را نيز غرق در تعجب ساخت. خوب فرض کنيم که فرموده هاي شما درست باشد ، در اين صورت بازهم ناگزيريم بپذيريم که حزب کمونيست و دولت شوري فاقد عقل سليم بودند و مجموع نظام نابخردانه بود . و اما اصل حقيقت اين است که شوروي تنها به کوبا امتياز نسبي تجارتي داده بود. بقيه ي متحدين شوروي در اروپاي شرقي و ساير نقاط جهان هيچ امتياز به خصوصي به دست نياورده بودند. تحويل آخرين محموله هاي نظامي پيش از خروج قواي شوروي از افغانستان نيز پس از آن که سند مقروضيت بيش از يازده ميليارد دالر از سوي افغانستان امضا گرديد، به طرف افغاني سپرده شد. يعني براي جنگي که شوروي شروع کرده بود و به قيمت خون صدهاهزار افغان و رنج ميليون ها انسان و و يراني افغانستان تمام شد، افغانستان بايد بيش از ده ميليارد ديگر نيز به طرف شوروي مي پرداخت! بگذريم از اين که شوروي محصولات افغاني را به چي قيمتي مي خريد و عدم استفاده ي افغانستان از سهميه ي آب درياي آمو ، ساليانه چندميليارد دالر بود. اقتصاد شوروي اقتصاد ملانصرالديني بود و پروژه هاي شوروي در افغانستان نيز به رغم ظاهر موفق شان ، از نظر اقتصادي بسيار ناکارا بودند. اگر خواستيد من مثال برجسته در اين مورد براي تان تقديم خواهم کرد- از روي شايعات نه ، بل از روي اسناد موثق


صدیق رهپو طرزی

آقای پامیری،
آن چی مهم است این می باشد که در هر دو صورتش جایی برای تیغ کشیدن به روی دشمن راهی ندارد. این گوهر بیان می باشد.


فواد پامیری اینده

رهپو صاحب یک شوخی بود، به دل نگیرید .
 

غرزى لايق

در حاشيه گفته هاى همين سلسله چند سخن كوتاه : در زنجيره اى بحث ها پيرامون گذشته ، "زيبايى" ها و زشتى هاى راه سپرى شده ، ساختار ها و چهره هاى شد و ناشد ، به آنچه كمتر پرداخته شد جنگ زيانبار رهبران طراز نخست همان حزب براى تامين رهبرى فردى و قانونيت بخشيدن به آن رهبرى از همان فرداى كنگره مؤسس همان حزب بود كه يگانگى و رزمندگى آن تشكل نامراد را از زايش تا فروپاشى شكنند و متزلزل ساخته و در فرجام از همين زوايه در درون خويش گنديد و با سرنوشت خونبار خويش ، سرنوشت يك كشور آزاده و سربلند را به تباهى كشاند . جنون دست يافتن به پست منشى عمومى مادر انشعابها ، ايجاد فركسيونها ، مخفى كارى هاى پيهم ، دسائيس خونبار و بى اعتمادى گسترده ميان رده هاى همان حزب و نيز زمينه ساز نفوذ بيرونى ها به شمار رفته كه سرانجام همان حزب بلا پرورده را به پرتگاه فروپاشى غم انگيز رهگشايى نمود . اين به معنى ناديده گرفتن و كم بهادادن پيش شرطهاى ديگر نيست ، ولى جنگ قدرت ميان رهبران دست اول همان حزب نيرو و زمان گرانبهاى يك نسل انقلابى را از مسير اجراى وظايف اساسى به كجراه برده و تخم بدبينى ها و انتقام گيرى هارا چنان در ميان رده هاى حزبى كاشت كه ثمره ى ناگوار آن را تا امروز پس از دفن همان حزب و دفن همان رهبران هنوز هم ميچينيم . در هنگاميكه برخى چهره هاى برجسته همان حزب ، ديروز را به شلاق بى رحم انتقاد و بازنگرى بسته اند ، بيجا نيست كه
همسخنان برگه را به گفتگو روى اين نكته فراخوانم . فكر ميكنم كه يكى از دلايل شكست و سپس ناپديد شدن آن حزب از ميدان كارزار سياسى كشور پس از فروپاشى حاكميت آن حزب در همين ناگفته ترجمه شود !


صدیق رهپو طرزی

آقای غرزی لایق،
من با دیگر به این باورم تاکید می ورزم که همین ٫٫جنگ زیانبار رهبران،، حزب بر می گردد به ظرف ساختاری که کردار آنان را شکل می داد. این ساختار از بن و بنیاد غیر دموکراتیک و به شدت استبدادی بود. اینان تا آن هنگامی که همسایهٔ شمالی آنان را بر اریکهٔ قدرت سوار ننموده بود ـ در چار چوب همان ساختار ـ با بهره گیری از تمام واژه گانی که توانایی کاربرد شان را داشتند، به روی یگدیگر، یک دههٔ تمام، لجن پراکندند. پس از آن که با یاری بیگانه گان به هم چسپانده شدند و سپس بر اریکهٔ قدرت فراز آورده شدند، دیگر جای واژه گان را گلوله ها ـ قتل خیبر ـ و حتا بالشت و متکایی که سر آرامش بر آن نهاده می شود، ـ مرگ تره گی ـ پر نمود. بعد این دهانهٔ توپ ها و زنجیر های تانک بود، که قربانی را از میان خود شان گرفت.ـ کتشار امین ـ و دیگر و دیگر ...در نتیجهٔ این امر، قطره قطره جمع گردیدند و توفانی را به راه انداخت که همه هست و بودی را که پیروان ساده اندیش با عرق جبین و تلاش دوامدار، سر و سامان داده بودند، به دریای نیستی غرق نمود.
در تاریخ جهان و خود مان در این مورد قصه های جانگدازی به یاد گار مانده اند. تبلور آن را می توان در نمایشنامه های سوفوکل، شکسپیر و دیگران دید. باید به یاد بیاوریم که استالین برای دست یافتن به قدرت مطلق جسدهای رفقایش را زیر پا نمود و دست آهنینش برای خفه کردن تروتسکی تا مکسیکو رسید. این امر در چین، کوریا، کمبودیا و دیگر دیگر تکرار شد و در ساختار های حزب های غیر دموکراتیک ادامه دارد.
در درون حزب پس از آن که به قدرت فراز آورده شد، زنده گی بعدی را سلسله و زنجیر دراز و طولانی توطیه های خونین شکل داد و بس.
از ساختار غیر دموکراتیک انتظار دیگری جز بر خورد های غیر انسانی نمی توان داشت. در حزب های با ساختار دموکراتیک نبرد درون حزبی به صورت همیشگی جریان دارد، اما، برای این کار از وسیله های مردمی بهره گرفته می شود، نی توطیه و سر به نیست نمودن مخالف.
به باور من هر کسی که در این گونه ساختار های غیر دموکرتیک قرار بگیرد، هر گز نمی تواند، تا به کردار دموکراتیک و مردمی دست بزند.
برای من این درس بزرگ است. باید به ساختاری اندیشید ـ اگر علاقه یی وجود دارد ـ که تمام کردارش در خط بر خورد دموکراتیک و مردمی یعنی رای آزاد و رقابت روشن نی و پنهانی و زیر زمینی، استوار باشد. در این مورد می توان گفت و گوی پـُـر دامنه یی را به راه انداخت.
این بود دید من تا نظر دیگران چی باشد؟


امین متین

به ادامه اظهارات محترم رهپو لارم به گغتن میدانم که هرچیر زشت وبدی که در تشگلات غیر دیموکراتیک احزاب چپ به ویز حزب دیمکراکیگ خلق درکشورمان دیدین و می بینیم بازتاب و چکیده همان ساخت وساختار اجتماعی _ افنصادی همان چامغه سنتی عقب مانده قرون وسطایی درحیطه ای جفرافیه است که امرور به آن افغانستان میگویند. بتابرین باید تعمق کرد که فشر مکتب رقته ، جاتبدار و سیاسی ووو ... وبلاخره رهیری حزب دیمکرانیک خلق مبرا ازاین گرد آسیا یوده نمیتوانست یاشد بعنی تمام تفاوتها وتصاد های اجنماعی افتصادی زبانی فومی قبیله ای شهری ودهی همه وهمه بکجا وهمزمان وارد این تشکل شدند که درهمان روز اول تآسیس اش خودرا میدانی ساختند. وهمین امروز ما همان مشکلات وتصاد وتقاوتها را درانتخاب دبیر نهصت به اصطلاح فراگیر درکتگره آن درکابل میبینیم. لازم پنداشته میشود که اول جامعه را باید دیموکرانیک ساخت تااعضای دیموکرات جامعه در یک نهاد دیمکراتیک گرد شوند ویه تعمیق وتعمیم دیموکراسی درحامعه مبارره نمایند. البنه گفتنیست که روند دیمو کرات ساختن جامعه پروسۀ دراز وطولانیست که یاجهش های عیر مترقبه (انقلابی) نمیتوان به آن رسید. والا... .


رحیل صبور

آقای متین! من به آنچه در مورد چگونگی ماهیت محتوای دیگ و چمچه فرموده اید با شما موافق استم. اما یک چیز دیگری را هم در کار حزب دموکراتیک خلق افغانستان باید در نظر گرفت که بنیاد فکری و ایدیولوژیک حزب دموکراتیک از اساس با تعریف امروزی از دموکراسی در تضاد کامل است. آنجا دموکراسی یعنی حاکمیت حزب طبقۀ کارگر که در تیوری نمایندۀ دهقانان و کارگران است. اما در حقیقت برنامه های حزب از نیازهای عینی خود مردم سرچشمه نمی گیرد بلکه نیاز های مردم مطابق تعریفهای مارکسیزم به رهبران حزب "وحی" شده و گام به گام آنرا تطبیق می کنند. هزاران دهقان و کارگر دز روسیه و در دوران حاکمیت استالین سر به نیست شدند تا نظام سوسیالیستی پیاده شود. در چین نیز انقلاب فرهنگی هزاران نفر دیگر را سر به نیست کرد. اما حزب و دولت چین و روسیه همیشه دعوای خدمت به دهقان و کارگر را داشت....

دیدگاه های جناب فرید مزدک در مورد حزب دموکراتیک خلق از نظر من سنجیده شده و دقیقتر است.


صدیق رهپو طرزی

من پس از درس تلخ گذشته به اصل هایی مردم سالاری برای سر و سامان دادن همبود و جامعه دست یافته ام و بس. در این راه تا جایی که عقل کوتاه ام یاری می دهد، ره خواهم رفت.
به باور من اولین گام در این راستا شناخت خود جامعهٔ بغرنج ماست. من در این دو دهه کوشیده ام تا در مورد دست به چیزی به نام جستجو بزنم.
در این جا می خواهم یک نکته را یاد آوری نمایم :منظورم از ساختار اندیشه یی این نیست که همه گناه ها را به گردن این چارچوب انداخت. فرد و کردارش در این امر با مسولیت فردی همراه می باشد. هر کس ـ از آن میان خودم نیز ـ به اندازه سهم و بامی که در این چوکات داشته است، مسول کردار خویش می باشد. اگر این گونه نباشد تمام کسانی که در ساختار اندیشه یی چپ و یا راست عمل کرده اند، پاگ از گناه می باشند و هیج ملامتیی از کردار شان بر آنان وارد نمی گردد. دید من این است که ساختار این اندیشه های گزافه گر و ایدیولوژی زده چپ و راست را مورد نقد بی امان قرار داد. بعد به فرد یا فردانی رسید که گناه این یا آن کردار را به دوش دارند، و بایست در برابرش اگر زنده هستند و یا مرده، سزا ببینند.
از پر گویی معذرت می خواهم.



حمید عبیدی

من با آن بخش از نظر آقاي رهپو موافقم که گفته اند:«به باور من اولین گام در این راستا شناخت خود جامعهٔ بغرنج ماست. من در این دو دهه کوشیده ام تا در مورد دست به چیزی به نام جستجو بزنم. در این جا می خواهم یک نکته را یاد آوری نمایم : من در یک مساله مساله مشکل دارم و آن اين که شماری یا باور دارند و يا تصور مي کنند که «مدينه ي فاضله» کشف شده است و فقط ما بايد راه رسيدن به آن را بيابيم و متناسب با آن تصميم بگيريم . اگر در درک منظور این همسخنان اشتباه کرده باشم معذرت خواسته و منتظر توضيح شان خواهم بود.



فیاض نجیمی بهرمان

در ادامه پرسش عبیدی عزیز، وقتی رهپو گرامی موضوع بغرنجی جامعه را مطرح می کند، حال باید به این موضوع، که دموکراسی یگانه الترناتیف است، پاسخ جستجو کنیم. همچنان باید دید خویش را از دموکراسی روشن سازیم راه دموکراسی سازی جامعه نشان دهیم؟ ـ تفکیک قوای سه گانه، انتخابات و حتا آزادی بیان به تنهایی عناصر دموکراسی نیستند!


فواد پامیری اینده

نجیمی عزیز ، اگر دوام بحث را زیر همین تاپیک دوام دهیم ناگزیر چند تا مطلب با ربط و بی ربط دیگر را با خود حمل کنیم. پیشنهاد من اینست که چند موضوع مشخص را مطرح کنیم ، یکی را انتخاب کرده و زیر تاپیک جدید به بحث بپردازیم . می شود این موضوعات را از درونمایۀ نظریات حبیب عزیز ، رهپوی گرامی و عبیدی عزیز انتخاب کرد و یا به سر فصل دیگر که دوستان به او اولویت و رجحان قایل می شوند به موافقت برسیم . به گفتۀ حبیب عزیز این بحث دلگیر را هر چه زود تر ببندیم به نفع فیسبوک الله است .


فرید مزدک

ح د خ ا بیشتر چون یک ساختار و اندیشه مطرح است . ساختار بسته و اندیشۀ های که با روسی سازی افکار مارکس توسط لنین بوجود آمد و برای همرنگ سازی آن با شرایط کشور های مختلف توسط روسها کار صورت گرفت . خود خواهی ، تکروی ، بیگانه سوزی و بومی ستیزی ، خشونت و استبداد از مهمترین مولفه های این ساختار و اندیشه اند . این ساختار و اندیشه همیشه مستبد آفرین و دیکتاتور پرور بوده است .تجربۀ تاریخی حزب کمونیست شوروی ، ح د خ ا و " احزاب برادر در کشور های اروپای شرقی مبین این حقیقت است . ما با حقیقتِ زندگی مردم خویش جنگیدیم ، مُدل های ساخته شده در اقلیم های دیگر را بر مردم خویش تحمیل کردیم و اعتراض را بیرحمانه سرکوب نمودیم دور نمیرویم و اکنش در برا بر مصاحبۀ من را با بی بی سی مورد غور قرار میدهیم . " رفقا" بجای برخورد عقلانی با آن به تصفیه حساب های شخصی و احساساتی با من پرداختند . و "صفوف معصوم حزب " را به جان من ما رش کردند . احساسات یکعده سبب ایجاد دشواری نمیگردد بلکه وضع پیش آمده مولود استفادۀ افزاری از احساساتی ها است . برای بازیگران پشت پرده بهتر بود تا با مصاحبه برخورد جدی میکردند . دراین صورت آنها شاید در برخی از موارد بامن هم رای میشدند و روی پارۀ از مسایل هم ممکن مخالف هم باقی میماندیم . در هردو صورت آنها باید بسوی یک دیا لوگ با رققای خویش میرفتند ناتوانی آنها در پیشبرد چنین دیالوگی مسولین پرچمی های مخالف با مصاحبه را به اتخاذ روش دیگری واداشت ، روش آشنا برای ما ، یعنی تحقیر ، توهین و ناسزا گویی بجای صحبت با من که توسط 3 ـ 4 نفر در فیسبوک آغاز شد و ادامه دارد . برای آنها فرهنگ دموکراتیک چیزی بیش از این نیست . ح د خ ا در سالهای حاکمیت خویش همین فرهنگ و روش را با دگر اندیشان رعایت میکرد .در درون و بیرون حزب جواب انتقاد توهین و سرکوب بود . بقایای پراگندۀ ح د خ ا همه نام ها و برنامه های دیگر دارند اما به ح د خ ا چو ن ناموس و وجدان خویش برخورد میکنند . مگر با این شیوه ها میتوان باور مردم را بدست آورد ؟


امین متین

درمورد این قماشهاو لاکهای لا تغیر این بیت بسبار خوب می افتد که: هرکه ناموخت ازگدشت رورگار / هیج تیاموزد ز هیچ آموزگار


رحیل صبور

من نه پرچمی ام نه هم هیچگاهی عضویت حزب خلق را داشته ام بلکه همیشه با این حزب مخالف بوده ام. شاید من حق نداشته باشم درین بحث درون حزبی شرکت کنم و توقع هم ندارم در جو کنونی کسی یک بیرونی را منحیث یک طرف بحث پبذیرد. اما روش حناب مزدک به خاطر تحلیل عقلانی، نه ایدیولوژیک، تاریخ و گذشتۀ حزب دموکراتیک حرکتی است که از نظر من همه احزاب سیاسی افغانستان از چپ و راست باید به آن بپیوندند. اگر هدف تعالی و رفاه و ترقی مردم کشور بوده است پس ایدیولوژی هایی را که به مثابۀ وسایل به کار برده می شد و کارایی نداشته و فاجعه افریده است، رها کرد. باید برای رهایی انسان، رهایی مردم از ستم، از خودکامگی، از اسبتداد فردی و قومی و ایدیولوزیک کار صورت بگیرد. من موقف آقای مزدک و همفکران شان را تایید می کنم و برای شان از حضرت حق در راه روشن شدن حقایق اشتباهات، جنایات، ستم ها و کردارهایی که ما را به روز انداخت، پیروزی تمنا می کنم.

این روش را باید هم اخوانی، هم خلقی-پرچمی، هم شعله یی و همۀ کسانی که برای عدالت می رزمیدند و در دام ایدیولوژی های وارداتی افتیده و کشور را به تباهی کشانده اند، پیروی کنند.


امین متین

صقوف معصوم گذشته بحای اینکه از این فضای نو استفاده درست ییرند واز یازیگران پشت پرده بخواهند که خود وارد صحنه شوند و بکارکردهای وطن سوز خویش پاسخ دهند، بدام این کهنه کاران نا آموز بی مسلک افتاده اتمام حجت مینمایند.


داوود یوسفی

من شریک شدن محترم رحیل را در این بحث به فال نیک میگیرم. بفکر من بحث محترم مزدک هم یک بحث درون حزبی نبود چون چنین حربی دیگر وجود ندارد ، ولی در مورد کرکتر و سرگذشت حزب بتاریخ پیوسته دموکراتیک؟ خلق ، چرا.


امین متین

فرموده رحیل صاحب ارحمند که گقته اند:" روش حناب مزدک به خاطر تحلیل عقلانی، نه ایدیولوژیک، تاریخ و گذشتۀ حزب دموکراتیک حرکتی است که از نظر من همه احزاب سیاسی افغانستان از چپ و راست باید به آن بپیوندند. اگر هدف تعالی و رفاه و ترقی مردم کشور بوده است پس ایدیولوژی هایی را که به مثابۀ وسایل به کار برده می شد و کارایی نداشته و فاجعه افریده است، رها کرد. باید برای رهایی انسان، رهایی مردم از ستم، از خودکامگی، از اسبتداد فردی و قومی و ایدیولوزیک کار صورت بگیرد. من موقف آقای مزدک و همفکران شان را تایید می کنم و برای شان از حضرت حق در راه روشن شدن حقایق اشتباهات، جنایات، ستم ها و کردارهایی که ما را به روز انداخت، پیروزی تمنا می کنم.
این روش را باید هم اخوانی، هم خلقی-پرچمی، هم شعله یی و همۀ کسانی که برای عدالت می رزمیدند و در دام ایدیولوژی های وارداتی افتیده و کشور را به تباهی کشانده اند، پیروی کنند". میتواند فراخوانی یاشد برای تشکل ویکجا شدن همه کسانی که در فکر ساختن جامعه واقعـآ دیموکراتیک، مرفع آباد وبا رفاء اجتماعی همگانی و رهای انسان افعانستان از همه اتواع استبداد وتبعیض . لازم است که همه به این فراخوان لبک بگویند ومتحد ودست بعمل ببرند.


فاروق فردا

سایر نقدینه های انجام شده در باره مزدک عزیز،باور مندی را بر گفته های وی قوی ساخت.ومعلوم شد که وی حرفهای شایسته بحث را ارائه کرده است.والسلام.


غرزى لايق

چنین بر میآید : « بازیگران پشت پرده » که مزدک فرزانه به سوی آنها انگشت گرفته است گرویده همان اندیشه و همان ساختار بیگانه و خرد ستیز بوده که امروز از تیرکش «صفوف معصوم حزب» آواز رسای سچه گویی را به رگبار بسته و سد راه گفتن ناگفته ها و راز های سر به مهر میگردند . باور دارم ، تا گره های تو در تو در سرگذشت آن حزب گمراه ساخته شده باز نه گردند و یک تصویر شفاف از آنچه که روان هزاران و دهها هزار سرنوشت برباد رفته را هنوز در گرو ناباوری اسیر گرفته ، ترسیم نه گردد ، زایش اندیشه نو و راهیابی جستن از دلدلزار حوادث جاری نا ممکن خواهد بود . مزدک نمونه این سچه گویی را به شیوه ای خودش و با برداشتهای خودش به گفتگو گذاشت و راه را برای یک تبادل نظر آزاد و شفاف باز نمود . در این راستا نه باید چشم براه افسانه گویی های همان «بازیگران* و راستگویی های همردیفان مزدک نشست تا پس از این همه راه دراز ، یک شبه به گفتار آیند . یقین دارم که در شمار همسخنان برگه هستند چهره ها و مهره هایی ارزنده از رده ای کادر های همان حزب که نقد کنونی را با دیدگاه ها و چشم دید هایشان پر بارترساخته و گفته های نا گفته را بر فاکتها و حقایق استوار تر سازند . «روش آشنا برای ما ، یعنی تحقیر ، توهین و ناسزا گویی» که برگه های تاریخ آن حزب را کافی لکه دار ساخته و برهنه گویی امروز را با ابزار آشنا دارد خفه میکند ، نه باید سد راه گفتمان آغاز شده گردیده و سیر این گفتمان را به کجراه بکشاند .



حمید عبیدی

همسخنان گرامي !

عنوان بحث جاری چنین بود: « نقد گذشته چرا واکنش بر می انگیزد؟»

پاسخ را می شد در یک جمله ی کوتاه چنین نوشت: نقدی که واکنش نه داشته باشد «نقد» نیست و یا «نقد» بی شیمه است. واکنش در برابر «نقد گذشته» و هر نقد دیگری، امر مجاز است؛ حتا اگر گفته های منتقد مغایر با کرده های او باشد، پرداختن به این جهت مساله نیز غیر مجاز نیست- اما مشروط به این که واکنش ها عقلانی باشند و در چهارچوب اصول و موازین متمدن ابراز شوند.

هیچ کسی در برابر خطا و اشتباه بیمه نه شده است- چنین بیمه یی اصلن وجود نه دارد. طبعن کسانی که در مقام های مهمی قرار داشتند، نیز نه تنها چنین بیمه یی نه داشتند، بل به حکم مسوولیت ها ، صلاحیت ها و امکاناتی که در اختیار داشتند، بیشتر در معرض خطر ارتکاب خطاها و اشتباهات بودند- آن هم خطاها و اشتباهات دارای نتایج و پیامدها برای تمام حزب ، دولت و جامعه...

چنان به نظر می رسد که هدف این تاپیک عمدتن به ارتباط واکنش های آنچنانی به مصاحبه ی آقای فرید مزدک با بی بی سی به مناسبت سالروز 7 و 8 ثور بوده باشد.

در این مورد خاص نیز می توان گفت که سخن روی این نیست که چرا سخنان آقای مزدک با واکنش مواجه شده است. سخن روی چی گونه گی این واکنش ها است. مخالفان آقای مزدک حق داشتند و حق دارند، گفته های آقای مزدک را «نقد» کنند ، آن ها را نه پذیرند، با دلیل و برهان رد کنند، و ...

و اما، متاسفانه به جای واکنش های عقلانی ، ما بیشتر شاهد واکنش های احساساتی ، خصمانه و انتقام جویانه بودیم.

مثلن ، من نه شنیده ام که آقای مزدک علاقه مندی به موسیقی را انکار کرده باشد. پس نشر تصاویر آقای مزدک در حال نواختن آرمونیه و یا آواز خوانی چی چیزی را ثابت می کند؟!
آیا نواختن موسیقی و آواز خوانی شرم است؟!
باز گیریم که چنین چیزی «عمل خلاف» و «شرم» باشد، چرا این «شرم» پیش از مصاحبه ی مورد نظر افشا ساخته نه شد!

و به همین گونه سایر اتهامات...

برخي ها گمان مي کنند که گويا آقاي مزدک و يا من و يا امثال ما به آرمان هاي آزادي ، برادري، برابري، ترقي ، عدالت و همبسته گي اجتماعي ، پشت کرده ايم و ... . اين گمان ناشي از متن خواني سطحي و نادرست است. کساني نيز به اين گمان نادرست عمدن دامن مي زنند؛ زيرا ترس دارند که با گسترش و تعميق نو انديشي خردورزانه ، خود شان در تجريد قرار گيرند... و نیز بسیار حرف های دیگر که سبب برانگیختن واکنشهای آن چنانی می شود. و فراموش نه کنیم که کسانی نیز اند که تنها در تحت حاکمیت آن حزب- به همان گونه یی که بود- می توانستند به جاها و جایگاه هایی برسند که به لحاظ استعداد ، دانش و مهارت و صلاحیت، استحقاق آن را نه داشتند...

به هر رو ، داخل شدن در آب بی خریدن خطر تر شدن ممکن نیست. تابو شکنی حتا در جوامع پیشرفته نیز بهای خود را دارد...

در تبادل نظر ها روي تاپيک مورد نظر ، ما گاهي از موضوع بيرون پريده ايم، گاهي هم نسبت به همديگر با نامهرباني برخورد کرده ايم ... من به رغم داشتن ملاحظات جدی در مورد «دعو» میان دو تن از همسخنان بسیار محترم این دریچه ، مفید می دانم تا به برخی نکات جالبی که در این میان مطرح شده اند، نیز توجه کنیم. از جمله این نکته بسیار به جا و در خور توجه است که ما باید نخست به نقد سیستماتیک از ح د خ ا به حیث یک «منظومه» ی ایدیولوژیک، سیاسی و سازمانی بپردازیم و بعد چنان که آقای رهپو فرموده اند، برویم به نقد گفتارها و کردارهای آن شخصیت هایی که پست ها و نقش های مهمی در این حزب داشته اند.

در پایان پیشنهاد می کنم مسوولین دریچه ی دیدگاه تاپیک بحث تازه را در این دریچه به چنین نقد سیستماتیک اختصاص دهند. پس از ختم بحث در این دریچه، می شود متن را پس از ویرایش لازم املایی و انشایی در ویبسایت های آسمایی و دیدگاه منتشر ساخت.



سلیم صابری

از صحبت دوستی برنجم
که اخلاق بدم احسن نمايد

عيب ام هنر و کمال بيند
خارم گل و ياسمن نمايد

کو دشمن شوخ چشم بيباک
تا عيب مرا بمن نمايد


فواد پامیری اینده

تفنگ های پر برای شلیک به مغز های پر ساخته شده اند و مغز های خالی برای پر کردن این تفنگ ها.
از کسی که کتابخانه دارد و کتاب های زیادی می خواند نباید هراسید. باید از کسی ترسید که تنها یک کتاب دارد و آن را مقدس می داند و هرگز آن را نخوانده .

***

لینک مطالب مرتبط با موضوع:

- بحثی در نقد از حزب دیموکراتیک خلق افغانستان

-  سلیمان لایق: چشم اگر بینا بود هر روز، روز محشر است

-  فرید مزدک: حزب دموکراتیک خلق افغانستان، دموکراتیک نبود

- حمید روغ: درس هایی که از هفت و هشت ثور می توان گرفت

- حمید عبیدی: «تاریخ همه ی ما را محکوم کرده است»

***

نظر شما در فیسبوک

ارسال نظر توسط ایمیل به آسمایی Afghanasamai@aol.com