نشر در آسمایی : 17.08.2012
دکتور اسماعیل درمان
اسلامگرایان: مظلومنما ،ولی مغرور و قدرتطلب *
جنبش اسلامگرایی در افغانستان، بخصوص اسلام سیاسی، به کودکی شبیه بود که با اختلالات شدید ژنتیک تولد شده باشد. چون هم کودک ناقص بود و هم آنچه سبب زایش این کودک شد، ناقص بود. جنبشهای اسلامی در مجموع، جنبشهای واکنشی بوده اند، در برابر تجاوز و استعمار و حس شدید خودکمبینی و خشم به وجود آمده اند، نه بر اساس نیاز و پیش از استعمار. این یک قضاوت کلی است، ولی برای بیشتر این جنبشها صدق میکند. در افغانستان، اما، همین کار هم ناقص بود، بر اساس مطالعۀ دقیق نبود، و این جنبش در همان ابتدا به چندین دسته تقسیم شد و به سرعت مسلح و نظامی شد. نوجوانی و جوانی این جنبش را هم دیدیم. تاج خاصی بر سر مردم نگذاشتند. مردم مایه گذاشتند؛ رهبران به قدرت رسیدند. مردم خون دادند؛ رهبران پولدار شدند. مردم کشته شدند؛ رهبران پسران و دختران خود را به دانشگاههای معتبر فرستادند.
در کنار اینها، همان ملاهای سنتی اند که با هر نظامی کنار آمده اند: با سلطنت، با جمهوریت، با کمونیزم، با مجاهدین، با طالبان، و با جمهوری اسلامی. تفکر اینها با تفکر اسلامگرایان معمولاً در یک حوزه تفاوت بیشتر دارد و آن باور اسلامگرایان به ایجاد دولت و خلافت اسلامی و تلاش آنها برای بدستگیری قدرت است. تعدادی از این اسلامگرایان حالا در دولت نیستند؛ در بین مجاهدین سابق هم نیستند؛ و لزوماً در بین طالبان هم نیستند؛ ولی کاروبار شان پُررونق است.
فساد حاکم در دولت کمک بیشتری به مظلومنمایی این گروه کرده است. آنها با استدلال بر این که فساد موجود نتیجهی دوری از اسلام و بخصوص اسلام سیاسی است، بدنبال تسخیر قلبها و سربازگیری اند. درست است، فساد در هر چهره و زمینهی محکوم است، ولی اگر حافظۀ تاریخی مردم را کمی تازه کنیم، دهه 90 را به راحتی به یاد میآورند! این گروه، هر چند با شاخههای مختلف، معمولاً در مقابل ظلم و جنایات طالبان خاموش است، لیکن اگر صفحهی از قرآن مجید در جایی اشتباهاً آتش گرفت، زمین و زمان را به هم میریزد، ناله و فریاد و فغان میکند، اشک میریزد، گلویش را از جیغزدن پاره میکند، و داد میزند که «های مردم، دین از دست رفت؛ غیرت تان کجاست؟» این مظلومنمایی و رویکرد یک بام و دو هوا، تهوعآور است. اتفاقاً باید وقتی که آن به اصطلاح طالب مسلمان مکتب و مدرسه را آتش میزند، بیشتر و شدیدتر محکوم نشود؟ مگر نه اینکه اینها به «اطلبو العلم ولو کان فی السین» باور دارند؟ حتا اگر این «علم»، علم دین باشد، حداقل قرآنسوزی طالبان چرا محکوم و مذموم نیست؟
این اسلامگرایان مغرور اند. از دماغ فیل افتاده اند. از اشتباهات خود پوزش نمیطلبند. از استثناها که بگذریم، باسوادترین شان فقط چند کتاب از چند نویسندۀ سادهاندیش خوانده و حالا بر مبنای آن تمام امور جهانی را به تحلیل مینشیند و در بارۀ هر چیز نظر میدهد: از کیمیا و فزیک گرفته تا نجوم و طب و سیاست. اینها هر علمی را به زور بر متن مقدس تحمیل میکنند و از آن روانشناسی و جامعه شناسی و طب و سیاست و انجنیری بیرون میکشند. در همین کشور همسایه غربی، ایران، طبقۀ حاکم روحانی با خوشخیالی رفت و گفت: ولا ما در اسلام سوسیالیزم داریم. دموکراسی هم داریم. حالا که شما از پلورالیزم میگویید، پلورالیزم هم داریم. اقتصاد هم داریم. چی که نداریم!؟
بروید سیستم اقتصادی ایران و نوع مدیریت بانکهای شان را حالا ببینید. برای تان مشخص میشود که چقدر از حرف خود برگشته اند، ولی دماغ پُرباد شان اجازه نمیدهد اعتراف کنند. از نقض حقوق انسانی و مسلمانی شهروندان شان چیزی نمیگویم. بصورت ساده آنی که میاندیشد و میگوید یا در زندان است یا فراری است. اگر باور نظام حاکمِ این قدر قوی و باعظمت است، چرا از ابراز نظر یک نویسنده مثل بید میلرزد و مثل سگ به پایش میچسپد و تیغ بر گردنش مینهد؟
بگذارید مثال دیگری بزنم. نمیتوان بر اساس کتاب سید قطب، اروپا و آمریکا را به تحلیل گرفت. سید قطب چند روزی آمریکا آمده بود؛ نه اینجا درس خوانده بود؛ نه اینجا برای مدت طولانی اقامت کرده بود؛ و نه هم با فیلسوفان و متفکرین آن نشسته و مناظره کرده بود. بعد از سفری کوتاه برگشته و نظر خود را نوشته بود. این که نشد تحلیل. در بهترین حالت، یک سفرنامه است و بس. نمیتوان اینطور سادهانگارانه بر کتاب سید قطب استناد کرد و کشوری با 50 ایالت و صدها خُرده فرهنگ را به تحلیل گرفت. این در حالی است که بسیاری شان بدون در نظرداشت بافت اجتماعی سیاسی و دلیل نشر، کتابهای چندین دهه قبل از جنبشهای چون اخوان المسلمین را میخوانند، کتابهای که حتا در میان اخوان معاصر کارآیی کمتری دارند.
مشکل دیگر، نمایندگی اسلامگرایان از خداست. اول اینکه در اسلام، فرد قادر است خودش با خدایش مستقیم ارتباط برقرار کند و به مثل مسیحیت نیست که نیاز به واسطۀ چون کشیش باشد. بعد، اینها بر حسب اتفاق با بدنیا آمدن در یک جغرافیای خاص یک سلسله باورها را به ارث برده اند. این اتفاق چرا باید به معنای امتیاز و برتری باشد؟ با عینک همین باور، رفتن و تحقیق کردن و به مسخره گرفتن مکاتب آسمانی و غیرآسمانی دیگر را کی میتواند تحلیل و پژوهش بنامد؟ این ها با این روش، کاری میکنند که اگر کسی آنها را نقد کرد، انگار خدا را نقد کرده است، و همین ترس سبب میشود تا کسی زیاد برای شان چیزی نگوید. باری، گردانندۀ یک برنامۀ پربیننده تلویزیونی افغان در یکی از کشورها در جایی گفته بود که: «من اولین کسی هستم که گفتهام دموکراسی "بیناموس" است». خُب، که چه؟ اول این دشنام دادن یعنی تحلیل؟ بعد به لطف همین دموکراسی (به حق و باطلاش کاری ندارم) تو قادر به این شدهای تا این سیستم را اینگونه دشنام دهی. فرض کنیم اگر در یک نظام اسلامی اینگونه حرف میزدی، چند تا دندان در دهانت باقی میماند؟
مردم باید بدانند که معیارهای اسلامگرایان و باورهای که تبلیغ میکنند عین اسلام نیست. یک باور و برداشتی است از یک گروه از انسانها که متاثر است از سابقۀ زندگی شان، سطح معلومات شان، وضعیت روانی شان، علایق شان، خواستههای شان، گرایشهای شان، برنامههای سیاسی و اجتماعی شان، و...لیکن اسلامگرایان مردم را میترسانند و این گونه جلوه میدهند که نسخۀ اصلی اسلام پیش آنهاست، آن هم نسخۀ مکمل و بیعیب و نقص. این یک ادعای بیجا و مغرورانه و بیخاصیت و ظالمانه و وقیحانه است. مخالفت با یک اسلامگرا، مساوی با بیرون شدن از دین نیست. مخالفت با اسلام نیست. مخالفت با خدا نیست. این باید در آن کلۀ مغرور این گروه فرو رَوَد.
و این که این گروه بسیار تشنۀ قدرت است. فکر میکند با رسیدن به آن، دنیا گل و گلزار میشود. ما این مدینه فاضله را تا حال در کجا دیدهایم؟ در عربستان سعودی؟ در ایران؟ در امارات متحدۀ عربی؟ در پاکستان؟ در یمن؟ در کدام منطقۀ روی زمین؟ این یک وعدۀ بیجایی بیش نیست. تئوری دولت اسلامی یک تئوری پُر از تناقض درونی است. از یک سو به عدالت اجتماعی باورمند است و از سوی دیگر آزادی بیان را سرکوب میکند. در بهترین حالت روی کاغذ خوب است ولی در تطبیق مشکلات جدی دارد. حتا پُرنوشتارترین شخصیتهای جهان اسلام چون داکتر یوسف قرضاوی تأکید میکنند که فقه سیاسی اسلام بسیار نحیف و ضعیف است و نیاز به کار پیگیر دارد. ولایت فقیه ایران را هم میبینید که چه می کند. مصلحت را بر هر چه باور معنوی و اخلاق است ترجیح میدهد و مردم را از دین و دینورزی بیزار و خسته.
تعدادی از همین اسلامگرایان در کابل و جاهای دیگر از «خارجیه» پروژه میگیرند، برای خود پولهای هنگفت ذخیره میکنند، ولی در عوض با طالبان همنوایی و همدردی میکنند. موی سر یک زن را اگر دیدند آتش میگیرند، ولی پارچه پارچه شدن اجساد کودکان و زنان و مردان توسط طالبان را وقیحانه نادیده میگیرند. قسمت اعظم فقه هنوز بصورت وسواسگونهی به حیض و نفاس زن و حجاب مصروف است. این وعدۀ چگونه بهشتی است که ما برای غسل کردن خود سیستم آبرسانی درست نداریم؟ برای پاک نگهداشتن خود، شهر پاک و بیگردوخاک نداریم؟ برای رفتن به مسجد، سرک درست و حسابی نداریم؟ برای کمک کردن به دیگران، پول و برنامۀ درست و حسابی نداریم و از گرسنگی شکم بسیاری به کمر شان چسپیده؟ صورت مسئله خیلی ساده است: شما تربیه را میخواهید، برای بچۀ همسایه، ورنه این سیاست یک بام و دو هوا را ادامه نمیدادید.
شما ادعاهایی بزرگ دارید، اما سوادش را ندارید. شما از عدالت حرف میزنید، ولی معنای آنرا نمیفهمید. شما از برابری حرف میزنید، ولی همه چیز را سیاه و سفید میبینید. دنیای تان تنگ و تاریک و پُر از بغض و کینه و نفرت و سیاهی و ظن و خشم و سرخوردگی و پُررویی است و با اِلقای حس «شرم» و «گناه» و مظلومنمایی برای خود خریدار دست و پا میکنید. مردم قرآن مجید دارند. حدیث پیامبر را هم دارند. کلمهگو هم استند. نماز خواندن خود را هم بلد اند. به شما، به دلسوزی شما، و به مدینۀ فاضلۀ شما اصلاً نیازی ندارند.
امیدوار بوَد آدمی به خیر ِ کسان
مرا ز خیر ِ تو امید نیست، شر مرسان
پانوشت: مطمئنام این نبشته واکنشهای شدیدی را سبب خواهد شد، به ویژه در میان همین طیف از اسلامگرایان، چون با وضعیتی که در کشور حاکم است، خود را کم کم برنده احساس میکنند.
**** این نوشتار را آقای اسماعیل درمان در فیسبوک با این یادداشت کوتاه بر پیشانی آن منتشر نمودند:
«این نوشته را در فسبوک میگذارم، چون ممکن است هیچ روزنامۀ علاقمند نباشد آنرا نشر کند و بعد برای صدر تا ذیل کسانی که این نوشته به آنها بر میخورد، جواب پس دهد.
در ابتدا تکلیف خود را روشن کنم. طرح مسئله در اینجا نمیتواند و نباید هم به بعضی افراد فرصت دهد تا حکم دیگری بر من صادر کنند. باور من مدیون آنها نبوده و نیست و اگر با معیارهای شان برابر نبود،...
باکی نیست. »آسمایی متن مطلب را به اجازه ی نویسنده ، بدون ویرایش دوباره منتشر می سازد