رسیدن: 18.03.2012 ؛ نشر : 28.03.2012

داکتر اکرم عثمان
 

مقدمه ای بر چگونگی تحول تاريخ در خاور زمين





ظاهراً چنین می نماید که موضوع مشـابهت و عدم مشـابهت صورت بندی های نظامهای اجتماعی ـ اقتصادی در شـرق و غرب با یکدیگر، هنوز مبحث نا تمامیسـت، و روز تا روز به اعتبار پژوهش های جدید باسـتان شـناسی، دامنه اش پیچیده تر و گسـترده تر می شـود.

اسـاس نظریهء تمایز بین شـیوهء تولید آسـیایی و اروپایی را حدود دو صد سـال پیش که هنوز دانش جامعه شـناسی و باسـتان شـناسی بدین پایه از پیشـرفت و ترقی نرسـیده بود دانشـمندانی چون « آدم سـمیت » و « جیمز میل » عنوان کرده اند و سـپس دانشـمندان دیگری مثل « ریچارد جونز » و « جان سـتوارت میل » همان نظریات را ( البته در حد تمایز در شـیوهء تولید ) تأیید نموده اند. « آدم سـمیت » به نظام « اسـتبداد شـرقی » و تشـابهی که از نظر تأسـیسـات عظیم اداری برای بهره برداری از آب رود خانه ها در چین، هند و مصر قدیم وجود داشـته اسـت اشـاره می کند و نظام های اجتماعی و اقتصادی این جوامع را متمایز از نظام فئودالی غرب میداند. (1)

همچنین از آن پیشـتر جامعه شـناسـان و تاریخ نگاران بزرگ جهان اسـلام چون ابونصر محمد بن محمد فارابی فیلسـوف و جامعه شـناس، محمد بن حریر طبری مفسـر و مؤرخ بزرگ، عبدالرحمن بن خلدون جامعه شـناس و مؤرخ بزرگ و دیگران، آثار معتبری در بارهء تاریخ، فلسـفهء تاریخ و قوانین حاکم بر تحولات جوامع مشـرق زمین نوشـته اند، که اجمالی از آراء و نظریات شـان به قدر فهم و وسع نگارنده در پسـین جسـتار های این سـلسـله خواهد آمد. نکات مورد توجه و احیاناً مفید در این مقال این اسـت که در منطقهء جغرافیایی ما کسـان زیادی صورت بندی های اجتماعی ـ اقتصادی را در عین برههء زمانی با نامها، سـیما ها و سـاختار های متفاوتی مشـخص کرده اند که نتایج سـیاسی حاصل از آنها، به اعتبار اقتصاد سـیاسی، متناقض با یکدیگر اند و در مواردی موجب کژ اندیشی و سـوء تعبیر فاکت ها نیز شـده اند. از آنجاییکه هریک از صورت بندی های تاریخی معنای معین خودش را دارد و التباس آنها به یکدیگر بر اسـتنتاج ما از تاریخ، جامعه شـناسی، اقتصاد و علوم سـیاسی تأثیر سـوء می گذارد ناگزیریم بخاطر رفع چنین نقیصه ای پیوسـته این موضوع را بکاویم تا نه تنها در زمینهء تحقیقات علمی و زمان بندی دقیق دوره های تاریخ به توافق نزدیک شـویم بلکه در معنای مسـتفاد و مسـتخرج از سـاختار های اجتماعی به تفاهم نسـبی نائل آییم. ولی آنچه را که مقدمتاً مایلم به آن بپردازم شـکل گیری نظریه ای قالبی و دسـتوری در بارهء تاریخ اسـت که زیر سـایهء اسـتبداد سـیاسی زمان اسـتالین قایم شـد و رفته رفته به گرایش غالب نگرش تاریخ در جریان های چپ سـیاسی در منطقهء ما مبدل گشـت.

تا جائیکه به نگارنده معلوم اسـت این طرز نگرش به تاریخ، وقتی رسـمیت یافت که اسـتالین کتابی بنام « ماتریالیسـم دیالکتیک » چاپ کرد و نظریهء پنج پله ای تاریخ را بر تمام جوامع تعمیم بخشـید که چیزی جز " پروکروتیسـم " (2) در دانش نبود و نه با پیشـینهء جوامع مشـرق زمین تطبیق میکرد و نه با مبادی نظریات کلاسیک های مارکسیست همسـان بود.

اکنون داسـتان این ماجرا را پی می گیریم تا از یک سـو میزان مقایسـه بین نظریات رسمی و واقعی فراهم و از سـوی دیگر آنچه را که کلاسـیک ها بخاطر فقدان منابع و مدارک باسـتانشـناسی و جامه شـناسی فروگذار کرده اند حتی المقدور عیان گردد.

مارکس و انگلس به مناسـبت فعالیت جدی ژورنالیستی نه فقط به تعقیب حوادث اروپا پرداختند بلکه در مواردی ناگزیر شـدند به مسـایل شـرق ( هند، ایران، چین، ترکیه، عربسـتان و غیره ) توجه کنند و این امر از جملهء انگیزهء آنها در مطالعه عمیق تر تاریخ و جامعهء این کشـور ها بود...

از سـال های چهل و پنجاه قرن 19 این دو دانشـمند به خصوصیات تحول جوامع شـرق توجه کردند. مارکس به علت مطالعهء اشـکال مناسـبات ماقبل سـرمایه داری، ذیعلاقه بود تا قانونمندی های اجتماعی ـ اقتصادی رشـد جوامع شـرقی را بررسی کند در همین سـالهاسـت که در مکاتبات مارکس و انگلس ( بین مانچسـتر و لندن ) یک سـلسـله از این مسـایل مطرح می گردد.

جالب توجه اسـت که نظریاتی که بعداً مارکس به آنها رسـید و عقاید او دربارهء « شـیوهء تولید آسـیایی » تا حدودی ناشی از تأثیر انگلس به ویژه نامهء مؤرخ 6 می 1853 انگلس به مارکس می باشـد. این نامه یک سـند بسـیار مهم فکری اسـت و بعید نیسـت که اندیشـه های انگلس در نامهء مورد بحث، در مقالهء معروف مارکس « سـیطرهء بریتانیا در هندوسـتان » مورد اسـتفاده قرار گرفته باشـد.

چنانکه میدانیم مقالهء نامبردهء مارکس یک مقالهء کلیدی در توضیح نظریات وی در مورد رشـد جوامع شـرقی اسـت.

نظریات آن دو دانشـمند در بارهء جوامع شـرق آنطور که در نامه های آنها مربوط به سـال 1853 ذکر شـده فقط بخش و مرحله ای از این نظریات اسـت. بعد ها چنانکه روشـن اسـت در اثر تحقیقات عمیقتر این نظریات تکامل یافت و یک سـلسـله بررسی های عمیق مارکس در این زمینه تنظیم شـد.(4)

باید افزود که هم مارکس و هم انگلس در تنظیم نظریات شـان در این زمینه عمدتاً ملهم از نظریه های دانشـمند امریکایی مورگان بودند و با اسـتفاده از تحقیقات او به این نتیجه رسـیدند که نباید اسـباب و علل تحول و تکامل جوامع را در غرب بخصوص در اروپای غربی مو به مو بر جوامع شـرقی قابل تطبیق دانسـت و از تفاوت های بارز آن چشـم پوشـید.

همین طور باید اذعان کرد که نظریات مارکس و انگلس درمورد شـیوهء تولید آسـیایی تا سـالهای هشـتاد قرن نوزدهم پیوسـته دسـتخوش تغییر و تحول بود. (5)

امروز شـماری از علمای تاریخ و جامعه شـناسی نظریات مارکس و انگلس را بین سـالهای 1867 ـ 1853 در خور تأمل میدانند از آن جمله دانشـمند هندی کوشـمبی (6) می نویسـد: نه مارکس و نه انگلس جوامع آسـیایی را مانند یک پروژهء تاریخی مشـخص مطالعه نموده اند بلکه بررسی های آنها عمدتاً در بارهء جوامع سـرمایه داری اسـت.

همچنین دانشـمندان دیگری چون « شـرما » (7) و « رامیلاتاپور »(8) بخشی از اشـارات آنها را پیرامون چگونگی مالکیت بر زمین محل تردید دانسـته اند. (9) احسـان طبری نیز تلویحاً با آنها همنواسـت و چنین می آورد:" با آنکه اندیشـه های مندرجه در نامه های مربوط به سـال 1853 نمودار مرحله ای از تکامل اندیشـه های مارکس و انگلس در بارهء جوامع شـرقی اسـت، با این حال باید گفت مرحلهء غنی و مهمی اسـت و بسـیاری از این نتیجه گیری ها اهمیت، فعلیت و اصابت خود را حفظ کرده اسـت... به گونه مثال ما بخشی از نامهء 26 می 1853 انگلس را که از مانچسـتر به مارکس نوشـته اسـت می آوریم: در بارهء هجوم بزرگ عرب که ما قبلاً با هم سـخن گفته ایم معلوم می شـود که اعراب بدوی مانند مغول ها بطور ادواری هجوم می آوردند و سـلطنت های آسـور و بابل قبایل بدوی در همان نقاطی که بعد ها خلافت بغداد پدید شـد بنیاد هشـتند. بنیاد گذاران سـلطنت بابل یعنی کلده، امروز نیز در همانجا به همان نام بنی خالد به زنده گی خود ادامه میدهند. پیدایش سـریع شـهر های عظیم « نینوا » و « بابل » به همان سـان انجام گرفت که تقریباً سیصد سـال پیش شـهر های معتبری مانند آگره، دهلی، لاهور و غیره در هند شـرقی پدید شـد که خود نتیجهء هجوم افغانها و تاتار ها بود. بدین سـان هجوم مسـلمانان ( یعنی اعراب مسـلمان ا. ط. ) تا حد زیادی خصلت یک امر خاص را از دسـت میدهد."(10) همچنین برخی از مشـخصات بارز آسـیایی یا ( وجه تولید آسـیایی ) در نامه های دیگری که بین مارکس و انگلس مبادله شـده اند وضاحت یافته اسـت. نامهء دوم ژوئن 1853 مارکس به انگلس از مانچسـتر به لندن مشـعر اسـت: " در رابطه با عبرانی ها اعراب نامهء تو برای من بسـیار جالب توجه بود، چه اول یک رابطهء کلی بین تمام قبایل شـرقی را می توان با اثبات رسـانید و آن رابطه ای اسـت بین اسـکان بخشی از این قبایل و کوچیدگی بخش دیگر آنها."(11) همچنین در نامهء 6 ژوئن انگلس به مارکس چنین آمده اسـت: " عدم وجود مالکیت خصوصی بر زمین حقیقتاً کلید تمامی شـرق اسـت! ( راز ) تاریخ سـیاسی و مذهبی شـرق در همین مسـاله نهفته اسـت. ولی دلیل آن چیسـت که شـرقی ها حتا به فورم فئودالی مالکیت بر زمین دسـت نیافته اند؟

من فکر میکنم که عمدتاً به دلیل آب و هوا و نوع خاک، مخصوصاً قطعات بزرگ کویر که مسـتقیماً از دشـت و صحرای افریقا تا سـراسـر عربسـتان، ایران، هندوسـتان و تاتار و بلند ترین نقاط فلات آسـیا ادامه دارند، میباشـد. در اینجا آبیاری مصنوعی اولین شـرط کشـاورزی اسـت که مسـؤولیت آن هم به عهدهء کمون ها، اسـتان ها یا حکومت های مرکزی اسـت. یک حکومت شـرقی هرگز بیش از سـه وزارتخانه نداشـته اسـت: مالیه یا دارایی ( غارت در داخل )، جنگ ( غارت در خارج و داخل ) و کار های عمومی ( زمینه سـازی برای تجدید دولت ).

حکومت انگلسـتان در هند وزارتخانه های اول و دوم را به طریق تنگ نظرانه اداره کرده و شـمارهء سـوم را کاملاً رها کرده اند، به طوری که کشـاورزی هندوسـتان در حال نابودی اسـت، در آنجا رقابت آزاد کاملاً از اعتبار افتاده اسـت.

در شـرق حاصلخیزی زمین به وسـایل مصنوعی تأمین می گردید. وقتی سـیسـتم آبیاری دچار تباهی می گردید این حاصلخیزی بلافاصله نابود می شـد ... این اسـت توضیح این واقعیت که کافی بود یک جنگ ویرانگر رخ دهد، برای آنکه کشـوری از سـکنه خالی شـود و تمدنش برای صد سـال نابود گردد." (12)

بدین گونه عنوان « شـیوهء تولید آسـیایی » تا سـال 1859 موضوع قابل توجهی شـد و از طرف مارکس تا آخر زندگی اش اسـتفاده گردید.

انگلس نیز « در انتی دورینگ 1877 » و « دورهء فرانکها 1882 » از آن اسـتفاده میکند و آنرا غنی تر میسـازد. (13) او در « انتی دورینگ » می نویسـد: " در تمام مشـرق زمین، آنجا که همبایی یا دولت مالک زمین اسـت واژهء زمین دار حتا در زبانهای شـان وجود ندارد و آقای دورینگ در این باره می تواند اطلاعاتی از حقوق دانان انگلیس کسـب کند که در هندوسـتان می خواسـتند با تحمل زحمات بسـیار، به این سـوال پاسـخ بدهند که مالک زمین کیسـت؟ همانطور که هانری هفتاد و دوم سـوال میکرد: نگهبان شـب کیسـت؟ "

اما بیشـترین توجهی که به این شـده اسـت یادداشـتها و دسـتنویس هایی اسـت که از مارکس بین سـالهای 1855 و 1859 باقی مانده اسـت. این دسـتنویس ها تا سـال 1939 چاپ ناشـده باقی مانده و پس از آن در شـالودهء نقد بر اقتصاد سـیاسی، تحت عنوان « اشـکال تولید ماقبل سـرمایه داری » منتشـر شـد. موضوع این مقاله شـکل پیچیده تر تکامل جوامع را تشـکیل میدهد، مارکس مطرح می کند و باید با « منشـاء خانواده و دولت » انگلس که بیسـت سـال بعد نوشـته می شـود مقایسـه گردد.

مارکس در این دسـتنویس ها هفت شـکل مختلف تصرف زمین و حکومت یعنی رابطهء تولیدی در جوامع ماقبل سـوسـیالیستی را تشـریح می کند که عبارت اند: شـیوهء تولیدی اولیه، شـیوهء تولید آسـیایی، شـیوهء تولید باسـتانی، شـیوهء تولید برده داری، شـیوهء تولید جرمنی، شـیوهء تولید فئودالی و شـیوهء تولید سـرمایه داری.

در این زمان به نظر او سـه یا چهار مسـیر مختلف برای تحول تاریخ از نظام اشـتراکی ابتدائی وجود دارد که هر کدام نمایندهء صورت یا شـکلی از تقسـیم کار اجتماعی اسـت.

این چهار صورت عبارت اند از:

ــ نظام آسـیایی.

ــ نظام برده داری عهد باسـتان.

ــ نظام آلمانی.

ــ نظام سـلاوی. (14)

تمایز اسـاسی و پر اهمیت میان این نظام های اجتماعی در آن اسـت که یکی از آنها در برابر تغییر، تحول و تکامل تاریخی مقاومت می کند حال آنکه نظام های دیگر موافق و مسـاعد تطور و تکامل اند. (15)

مشـکل کلی در این مبحث این اسـت که آیا می توان جای معینی برای کتگوری شـیوهء تولید آسـیایی در پروسـه تطور و تحول فرماسـیون های تاریخی معین کرد؟

دیگر اینکه آیا تیوری فرماسـیونی تاریخ تا کجا مصداق واقعی دارد و آیا هنوز هم اصابت و فعلیتش را حفظ کرده اسـت یا خیر؟

آیا نمایاندن مسـیر عام تکامل تاریخ بشـری از طریق توجیه و تأویل این مقولات میسـر اسـت یا نه؟

آیا شـیوهء تولید آسـیایی در سطح یک فرماسـیون تاریخی قوام گرفته اسـت یا نه؟ دلایل رد و قبول این نظر ها کدامند؟

باید اذعان نمود که این گفتگو عمدتاً از وقتی بالا گرفته که انگلس در کتابش تحت عنوان « منشـاء خانواده و دولت » ذکری از آن نکرده اسـت. مناقشـهء دراز مدت دانشـمندان در همین سـوال ها نهفته اسـت که بدون شـرح و بسـط هر یک نا ممکن اسـت راز این بگو مگو ها را کشـف کنیم. از این خاطر برای روشـن شـدن مطلب حتی المقدور به ریشـه های این مناقشـه و جدل می پردازیم تا باشـد از رخنه ای معین، روشـناییی هر چند کم فروغ بر بحث ما بتابد؛ و بدون موضع گیری خاص و برجسـته کردن این یا آن تیوری تکامل و تحول تاریخ، دیدگاه های مختلف، مورد داور و سـنجش مقدماتی قرار بگیرند.

به علاوه قبل از اینکه در نوبت های دیگر به بسـط و تشـریح سـوال های بالا بپردازیم گفتنی اسـت که عمده نظر های یاد شـده مبتنی بر آثار پژوهندگانی اسـت که مسـتقیماً با شـرق سـر و کار داشـته اند و نوشـته های شـان حاصل تجارب طولانی و معاشـرت و مباشـرت بلاواسـطه با مردم شـرق میباشـد. از آنجمله کتاب معروف دکتر فرانسـوا برنیه ( 1588 ــ 1625 ) (16) طبیب مخصوص « اورنگ زیب » اسـت. او در بازگشـت به اروپا حاصل تجاربی را که از دوازده سـال اقامت در دربار هند بدسـت آورده بود و نتیجهء سـفر ها و مطالعات اش در مشـرق زمین بود، در کتابی گرد آورد که به « سـفر های برنیه » معروف اسـت و در نوع خود از لحاظ توجه به مسـایل اسـاسی زندگی اقتصادی و اجتماعی شـرقیان، کم نظیر و شـاید بی نظیر اسـت. مارکس با خواندن این کتاب به مسـیر « مطالعات شـرقی » کشـانده شـد، مطالعاتی که او را سـر انجام به این نتیجه رسـاند که، شـرق و غرب در تکامل تاریخی خود از دو راه جداگانه رفته اند. و اشـکال و احکام کلی که از بررسی سـازمان حکومتها و جوامع یونان و روم و اروپای فئودالی بدسـت می آید، قابل تطبیق با تاریخ مشـرق زمین نیسـت.از 1853 به بعد، وی و دوسـت مشـهورش به کمک یکدیگر برای توضیح تکامل تاریخی شـرق، به تدریج نظریه ای بوجود آوردند که به تیوری « وجه تولید آسـیایی » (17) معروف اسـت. (18) همچنین در حد منابع دسـت داشـته داوری محققانی را بیان خواهیم کرد که کم و کیف نظریات مارکس و انگلس را به ترازو کشـیده اند که از آن جمله دیدگاه های « بیلان چندرا » دانشـمند هندی و « پروفسـور وارگا » (20) دانشـمند روس خواهد بود که بر ضد نظریات اسـتالینی قیام کرد و بار نخسـت پرده از روی تحریف هایی برداشـت که به اقتضای سـیاسـت رسمی دولت شـوروی تا سـالهای قبل از گرباچف سـایه انداخته بود.

باید خاطر نشـان کرد که: بعضاً با تغییر اوضاع سـیاسی ـ اجتماعی کشـور ها در کتب تاریخ آنها نیز تجدید نظر به عمل می آید و دورهء جدیدی از بازنویسـی تاریخ! آغاز میگردد. در بحبوحهء همین بازنویسی تاریخ، بعضی از قهرمانان دیروز از اوج عزت به حضیض ذلت سـرنگون می شـوند و بعضی سـیما های ناشـناخته از گوشـه های تاریک بیرون جهیده زینت بخش اوراق تاریخ می گردند. در نتیجهء بازنویسی نه تنها تفسـیر واقعیت ها بلکه خود واقعیت ها نیز به گونهء دیگر ارائه میگردند. از اینجاسـت که وظیفهء عمدهء مؤرخ نه تنها تثبیت درجهء وثوق و اعتبار معلومات و شـواهد تاریخی اسـت بلکه او باید فاکتهای تاریخی را در قالب یک تیوری بریزد.

متأسـفانه امروز تاریخ بیش از حد لازم سـیاسی شـده، تفسـیر واقعیت ها، هر چند قلمرو بینش و بصیرت خواننده را توسـعه داده می تواند ولی صحت و وثوق برداشـتهای مؤرخ را تضمین کرده نمی تواند از اینکه عین فاکتها به گونه های مختلف تفسـیر می شـود. خواننده عینیت گرای طبعاً به مقام شـکاکیت پناه می برد و احتمالاً این پرسـش ها در ذهن او خطور می کند:

ــ آیا معلومات ( Data ) و اسـناد ارائه شـده موثق و قابل اعتماد اند؟

ــ آیا تیوری بر واقعیت ها تحمیل نگردیده؟

ــ آیا برای تعمیم یک فرضیه، سـمپل های کافی جمع آور گردید؟

ــ آیا از منابع دسـت اول ( original ) اسـتفاده به عمل آمده؟

ــ آیا حب و بغض شـخص که معلول گرایش های مختلف سـیاسی، اجتماعی و ایدیولوژیک میباشـد بر موضوع تحقیق سـایه نینداخته؟ (21)

با چنین وسـواس ها نگارنده این سـلسـله را سـر کرده تا باشـد هر نظری، بخصوص نظر های غیر متعارف و حتا مخالف، ما را از رسـیدن به حقیقت نه ترسـاند و زندگی در بین عقاید مختلف را یاد بدهد.

یادداشـت ها و منابع:

1 ــ غلام رضا انصاف پور، تاریخ زندگی اقتصادی روسـتائیان و طبقات اجتماعی ایران، تمدن 1353 ص، 167.

2 ــ پروکروتیسـم: در میتولوژی یونان آمده اسـت که دزدی بنام « پروکروسـت » همین که کسی را غارت میکرد.و اسـیر می گرفت هیچ راه نجات برای زندانی نمی بود مگر اینکه قدش هم قد آن تخت خواب می بود، در غیر آن، پروکروسـت دراز تر ها را اره میکرد و کوتاه تر ها را چندان با فشـار می کشـید که با میزان او ـ همان تخت خواب ـ برابر می شـد. اعمال اجباری معتقداتِ جزمی را در علوم سـیاسی پروکروتیسـم می گویند.

3 ــ دسـتنویس های مارکس متضمن بررسی های اقتصادی او، و به ویژه « شـیوه های تولید ماقبل سـرمایداری » برای نخسـین بار در سـال 1939 در مسـکو به زبان آلمانی نشـر شـد و سـپس در سـال بعد 1940 به زبان روسی ترجمه و منتشـر گردید. ( به نقل از پاورقی مقالهء « انگلس و جوامع خاور زمین » نوشـتهء احسـان طبری. مجله دنیا، شـمارهء 3 ، سـال 1970.

4 ــ احسـان طبری مجلهء دنیا شـمارهء 3 ، شـتاسـفورت 1970 ص 5 و 6

5 ــ دکتر کبیر رنجبر، مجله آریانا، شـمارهء 4 ، کابل 1364 ( 1986 م. ) ص 10.

6 ــ kuoshambi

7 ــ R. Sharma

8 ــ Ramalathapor

9 ــ اکادمی علوم افغانسـتان « شـیوهء تولید آسـیایی و تیوری دوره بندی تاریخ » کابل 1368 ص 9.

10 ــ احسـان طبری، مجله دنیا، شـمارهء سـوم، شـتاسـفورت 1349، ش ( 1970 م. ) ص 6 و 7.

11 ــ همان اثر، ص 7 و 8.

12 ــ مارکس و انگلس مکاتبات، تهران 1358، ص 21 ـ 22.

13 ــ موریس گودلیه، شـیوهء تولید آسـیایی، مترجم امیر اختیار، تهران 1358، ص 17.

14 ــ کارل مارکس، فرماسـیونهای اقتصادی ماقبل سـرمایه داری، مترجم م. ن. تهران 1358، ص 88.

15 ــ اریک هابسـام مجلهء جهان نو، تهران 1348، ص 86 و 97.

16 ــ Voyages de Bernier, Continent description des Gtatsgrabd Mogol de L, Inde.

17 ــ .Mod de production Asiatique

18 ــ دکتر محمد علی خنجی، تاریخ ماد و منشـاء نظریهء دیاکونوف، تهران 13 58 ص 12.

19 ــ .Bitan Chandra, Sociological, race and Colonialism UNESCO, Paris 1989

20 ــ .Y. Varga, Politico economies problems of capitalism, Progress Publishers, Moscow, 1966

21 ــ اکادمی علوم افغانسـتان، مقدمهء کاندید اکادیمسـین محمد صدیق روهی بر کتاب « شـیوهء تولید آسـیایی و تیوری دوره بندی تاریخ » کابل 1368.