رسیدن به آسمایی: 12.08.2010 ؛ نشر در آسمایی: 13.08.2010
خالد خسرو
آقای بلک ویل! نه «خط دیورند» و نه «خط پتریوس»
مقالهی روبرت بلک ویل، سفیر سابق امریکا در هند و معاون شورای عالی امنیت ملی امریکا در حکومت جورج بوش، در روزنامه فایننشیال تایمز میخواهد با یک فورمول ساده موضوع طالبان را حل کند: افغانستان را تجزیه و جنوب را به طالبان واگذار کرده و با عقبکشی نیروها، از شمال کشور دفاع نمایید. من این نظریه آقای بلک ویل را در «فیس بوک» خود یک نظریه «احمقانه» خطاب کردم. چون باور دارم که نه ایالات متحده و نه هیچ کشور و فرد دیگری حق ندارد که به این ساد ه گی تجزیه افغانستان را، آنهم پس از چند دهه تجربه خونین کشورهای افریقایی در اثر تعیین استعماری مرزها از سوی استعمارگران اروپایی، تجویز نماید.
زمانی حساسیت من نسبت به نظرات «بلک ویل» بیشتر شد که تعدادی از تحصیلکردههای افغان به بهانه حمایت از نظرات این سیاستمدار امریکایی، به شکل معناداری تنفر قومی خود را نیز بروز دادند. چنین احساساتی از آن جهت خطرناک است که در مواقع تنش سیاسی در کشور، میتواند زمینهی خشونتهای خونین و غیرقابل کنترول قومی را فراهم کند.
بدون شک، شکل گرفتن راسیسم یا نژادباوری در گفتار سیاسی و اجتماعی تحصیلکرده گان افغان، سیاست دموکراتیک و تشکیل یک دولت ملی در افغانستان را به خطر انداخته و مردم به جای مبارزات مترقی برای تحولات و اصلاحات بنیادین کشور، شاهد کشمکشهای سیاسی و قومی میان دولت، نخبه گان و تحصیلکردهها بر سر کسب قدرت خواهند بود. در این جدال، قومیت به عنوان ابزار مشروعیتبخش مورد استفاده قرار گرفته، و در عین حال، گروههای فوق قصد دارند که این جدال ارتجاعی و عقبمانده را به نمایند ه گی از مردم خود توجیه نمایند، یعنی پراگندن نفرت به نام مردمی که سالها با هم زند ه گی «صلحآمیزی» داشتهاند.
چرا تجزیه؟
پاسخ بسیاری از افغانها به مقاله آقای بلک ویل به شدت امیدوارکننده بود و این موضوع در مقاله احمد رشید که در پاسخ به مقاله مذکور نوشته شد، انعکاس مناسب یافت. نظرات سفیر سابق امریکا از آن جهت عامیانه و سطحی است که ریشه در واقعیتهای افغانستان ندارد. افغانها در هر شرایط در برابر گرایشهای تجزیهطلبانه از خود واکنش نشان دادهاند. این حساسیت تا جایی است که حتا مروجان سیستم فدرالیسم نیز همانند تجزیهطلبان مورد انتقاد قرار گرفتهاند. موضوع تجزیه ربطی نزدیک به جنگها و اختلافات قومی شدید و خونین دارد که افغانستان هرگز آن را تجربه نکرده است. جنگهای تنظیمی سالهای نود میلادی، نه یک جنگ بین قومی که رقابت بین احزاب جهادی-نظامی افغان بود که رهبران آن برای توجیه جنگ کثیف و خونین خود به اقوام مختلف متوسل میشدند. احزاب جهادی به صورت سیستماتیک تلاش کردند که با قومی ساختن آگاهانه جنگ سیاسی و نظامی خویش، به بقا و مشروعیت خود کمک نمایند.
نظرات آقای بلک ویل و بعضی از تحصیلکردههایی که به نظرات او روی خوش نشان دادند، احتمالا باید واقف به این نکته باشند که افغانها وحدت کشور خود را در طی جنگهای طولانی و خونین همراه با اشغال و رقابتهای تنظیمی، با خطر شدید مواجه دیدهاند. برخلاف نظر آنها، افغانها گمان میبرند که اگر بر سر تشکیل یک دولت ملی به توافق برسند، جنگ و بیثباتی میتواند به فرجام خود نزدیک شود. زیرا، تجزیه مرادف با جنگهای خونین و طولانی دیگری است که به نابودی افغانستان به عنوان یک کشور کمک میکند و بدین ترتیب ما یک سومالیای دیگر در منطقه جنوب آسیا خواهیم داشت. این تجربه را مردم از سالهای جنگ بین احزاب سابق جهادی آموختند که آنها از طریق یک ساز و کار صلحآمیز تقسیم قدرت، به تشکیل حکومت دست پیدا نکرده و در عوض با نبردهای کوچه به کوچه در شهر کابل، کوشیدند که بر یکدیگر غلبه کرده و در نهایت دولت را در دست بگیرند.
اگر به تجربه افریقا نیز توجه شود، تجزیهطلبی و خصومتهای قومی، برای چند دهه موتور نسلکشی، خشونت و بیثباتی سیاسی در آن قاره سیاه به حساب میآید. نه تنها افریقا، آسیا نیز تجربههای خونباری از گرایشهای تجزیهطلبانه و خصومتهای قومی دارد که جدایی هند و پاکستان به تشویق بریتانیا نمونهای آشنا برای ما میباشد. البته، اگر آقای بلک ویل با طرح استعماری تجزیه افغانستان میخواهد راه حلی برای معضل طالبان پیش پای حکومتاش بگذارد، اما، افغانها نمیخواهند پس از خط دیورند، شاهد خط پتریوس نیز باشند. زیرا، به صورت غریزی درک ما این است که تشویق نظریات جداییطلبانه و حتا فدرالی که به مراتب یک نسخه سیاسی مشروع است، منجر به آغاز جنگهای داخلی قومی خواهد شد.
تحصیلکردههای افغان و مسالهی ملی
نظریات بلک ویل در پیش روی تحصیلکرده گان افغان که دولت، نهادهای مدنی و رسانهها را در اختیار دارند، مسالهی ملی را میگذارد. برخورد با مسالهی ملی، بخشی از تلاشهای صد سال گذشتهی افغانها برای تشکیل دولت و رفع تبعیضات قومی به شمار میآید. ولی، در روند شکلگیری یک دولت باثبات و کارآمد در افغانستان، به خودی خود این مساله توجه ما را جلب کرده و نیازمند پاسخ مناسب است.
از سوی دیگر، تقابل و رقابتهای سیاسی میان دولت و گروههای مخالف غیرمسلح آن، به صورت غیرمنتظره گرایشهای قومی را به لایههای مختلف تحصیلکرد ه گان و شهرنشینان افغان انتقال داده است. با جنگهای تنظیمی، بسیاری از این جناحهای موجود به خاطر سقوط دولت-کشور در هرج و مرج و دست داشتن در جنایت علیه بشریت، از اعتبار و مشروعیت ساقط شدند. ولی، اکنون آنها به صورت موفقانه توانستهاند که با رقابتهای سیاسی موجود، برای خویش منزلت سیاسی و اجتماعی دست و پا کنند، تا جایی که حذف رهبران سیاسی موجود، چی جهادی و چی غیرجهادی، در بین تحصیلکرد ه گان افغان تنش و مخالفت ایجاد کرده میتواند.
اما این نقطه آغاز شکلگیری گفتارهای راسیستی یا نژادباورانه در روان تحصیلکردههای افغان است. اگر آنها از تکنوکراتهای قومگرا و یا قومندانهای سابق و فعلی به لحاظ سیاسی دفاع میکنند، تنها ظاهر مساله است. در پشتهای هیاهوهای سیاسی، تنفرقومی است که روان بسیاری آنها را تسخیر کرده و میخواهند به مردم نیز انتقال بدهند. از دیرباز بر این عقیده هستم که مسایل و تنشهای قومی، بخشی از شعور سیاسی تحصیلکرد ه گان و نخبه گان شهری افغانستان است که بافت سنتی همزیستی افغانهای عادی را تخریب میکنند. این افراد با خود در درون دولت و پارلمان دچار منازعات سیاسیاند و این منازعات در قالب دشمنیهای قومی به مردم عادی انتقال داده میشود.
البته، افغانستان همانند بسیاری از کشورهای منطقه دارای اقوام مختلف بوده و به ذات خود نشان میدهد که روابط گسترده انسانی، مبادلات اجتماعی و فرهنگی، کوچیدنهای گروههای قومی و..... چی قدر بالای تنوع انسانی و فرهنگی ما تاثیر گذاشته است. قومیت، به لحاظ جامعه شناختی و به صورت اخص در نتیجه یک اقتصاد دهقانی و چوپانی، به عنوان یک نهاد مطرح است. اما، این نخبه گان و تحصیلکردهها هستند که «قومیت» را تبدیل به ایدیولوژی سیاسی و ستیزهجویی جهت به دست آوردن قدرت و منزلت اجتماعی و سیاسی میکنند.
این کار در افریقا و آسیا، در اثر تحمیل مرزهای مصنوعی سیاسی- مانند جدا شدن پشتونهای پاکستان و افغانستان و یا هندیهای مسلمان و غیرمسلمان به دو کشور هند و پاکستان- و کمک شرق شناسی استعماری، به ساختن تاریخ و هویتهای جعلی و استفاده دولتها از آن برای تحکیم خود و خلق ایدیولوژی مشروعیت، انجام پذیرفته است.
اگر به تاریخ معاصر افغانستان نگاه شود کدام اسناد تاریخی که در آن منازعات قومی به ثبت رسیده باشد، به چشم نمیآید. در عوض ما شاهد کشمکشهای قومی بین کمونیستهای خلق و پرچم، احزاب جهادی و طالبان هستیم. یکی از دلایل جدایی طاهر بدخشی از حزب خلق، را نفوذ شوونیسم قومی عنوان مینمایند. این تفاوت میان مردم و تحصیلکرد ه گان به خوبی نشان میدهد که اگر توافق سیاسی میان سیاستمداران افغان بر سر تشکیل دولت ملی انجام پذیرد، زمینههای اجتماعی آن، به خاطر سالها نزدیکی میان مردم عادی افغان، فراهم است. ولی نمیتوان انکار کرد که پیوندهای عادی و سنتی افغانها در اثر برنامههای سیاسی سیاستمداران اقوام مختلف تخریب شده میتواند. ما در عراق و لبنان شاهد این رویداد بودهایم و امروز این دو کشور با اختلافات شدید و خونین قومی مواجهاند.
ولی به نظر میآید که پس از شکست مدلهای مدرنیسم دولتی، کمونیسم و اسلام سیاسی در افغانستان، اگر به صورت رسمی رهبرانی با داعیههای قومی سربلند کنند، امر شگفت انگیزی نمینماید، کما این که در خفا و در محافل گفتگو، بدون پردهپوشی در این باره صحبت میشود. از این خاطر، نوعی از برتریجویی قومی در تفکرات تحصیلکرد ه گان افغان شکل گرفته است. ترجیح یک قوم بر قوم دیگر بر اساس «نژاد»، آن گونه که در بین تعدادی از تحصیلکرد ه گان تاجیک و پشتون و هزاره رایج شده است، جز یک بیان راسیستی، کدام پایه علمی دیگر ندارد. پیشرفت و یا عقبمانی افراد، اجتماعات و گروههای قومی و نژادی به صورت واضح ریشه در امکانات مادی و غیرمادی شان دارد.
در حالی که جنوب و شرق افغانستان در سی سال گذشته به کانون جنگ و درگیرهای متعدد تبدیل شده است، شمال و مناطق مرکزی کشور توانسته است که با استفاده از ثبات نسبی، پایههای تجارت، تعلیم و تربیه و رونق شهرها را بریزد. بدون شک تفاوتهایی میان این مناطق به لحاظ توسعه نیافته گی به چشم میخورد، ولی نباید دلیلی برای برتریطلبیهای قومی تلقی گردد. اگر توسعهنیافته گی جنوب افغانستان در اثر جنگهای مداوم، به امری مشکلزا مبدل شده، کار حکومت و بخش خصوصی، سرمایهگذاری و کمک به توسعه آن است. بدون تردید، وضعیت آرام و سرمایهگذاری مداوم که منافع بخش خصوصی را بر آورده خواهد ساخت، در تحولات اجتماعی و اقتصادی آن مناطق سهم اساسی را خواهد داشت.
مسالهی ملی، مسالهی دموکراتیک
اگر ما، چی تحصیل کرده ی پشتون و تاجیک باشیم و چی هزاره و پشهیی، «مسالهی ملی» را با در نظرداشت موازین دموکراتیک و حقوق بشری حل کرده نتوانیم، پایهگذاری هر نوع نظامی به فاجعه منجر خواهد شد. نگرانی من از این است که هراس از یکدیگر در یک وضعیت راسیستی و یا به عبارت دیگر، افتادن در دام قومستیزی، ولو در پوشش ایدیولوژیها و نظامهای سیاسی جذاب، بحران داخلی را از سطح نخبه گان به سطح مردم عادی انتقال میدهد. این مرز خطرناک نابودی کشور است. این نگرانی از آن جهت روز تا روز در ما قویتر شده میتواند که خسته گی ناشی از شکستهای پیدرپی ملی، خود را به صورت نفرت از یکدیگر، بروز میدهد.
زمانی که آقای بلک ویل از تجزیه افغانستان حرف میزند، تعدادی از تحصیلکردههای افغان یا به تایید آن پرداخته و یا نظام فدرالی را پیشنهاد میکنند. هر گاه با آنها از هزینههای فاجعهبار انسانی صحبت میشود، با چشمان سرد و حاکی از بیتفاوتی نسبت به عواقب سیاسی و انسانی، نظرات خود را دستکم میگیرند. این خطرناکترین مرحله روانی است که سرمنشا رفتن ما به سوی سیاست شرورانه و غیرانسانی را باز مینماید.
مسالهی دشوار و گیجکننده، تاثیرات متقابل کنشهای سیاسی و اجتماعی ما بر یکدیگر است که زنجیرهیی از رویدادهای آتی را آفریده میتواند. وقتی کسانی در درون دولت به خاطر مسایل قومی از طالبان حمایت میکنند، و یا حکومت در برابر حمله کوچیها به هزارهها از حل مشکل ناتوان مینماید، تاثیر آن واکنش متقابل و نفرتانگیز قومی از سوی منتقدان است. معضل خشونت میان کوچیها و مردم محل، به ساده گی شوونیسم هزاره گی و حتا تاجیکی را تقویت میکند، و پیش از آن که این موضوع در چارچوب حقوقی و انسانی حل شود، به منازعه قومی و انتقاد مبتنی بر سوو ظن از حکومت، تقلیل پیدا میکند.
این وضعیت نفرت و انتقاد، راه حل عادلانه و انسانی برای مشکلات افغانستان، از جمله عقبمانده گی و تشکیل دولت ملی را به مخاطره میاندازد. در این شرایط اگر تعدادی طرح فدرالیسم و حتا تجزیه را به میان میکشند، ریشه در همین وضعیت نفرت و انتقاد دارد. برای من که اعتقاد به روشنگری و انسانگرایی، اصولی خدشهناپذیراند، در این شرایط نه فدرالیسم و نه تجزیه، بیرون از پیریزی یک نظام مبتنی بر تبعیض و نژادباوری، ممکن به نظر نمیآید. زمانی که افغانستان برای چند دهه قربانی ستم، تبعیض، ضدیت با دموکراسی و انسانستیزی بوده است، چی گونه میتوانیم با داشتن احساس نفرت قومی، ادعای یک نظام سیاسی دموکراتیک و مبتنی بر ارزشهای فراگیر را نماییم؟ هر نوع نظامی که از دل نفرت از پشتونها، هزارهها و تاجیکهای افغانستان برخیزد، محکوم به شوونیسم قومی و ضدیت با دموکراسی و حکومت قانون است.