رسیدن به آسمایی: 06.09.2010 ؛ نشر در آسمایی: 07.09.2010

دستگير روشنيالی

منطقه ما- آتشفشانی که منفجر خواهد شد

اهداف جنگ

جنگ هاعمدتاً به نام آزادی آغاز مي شوند و جنگ جاری هم از يک طرف جنگ «آزادی افغانستان از طالبان» و از طرف ديگر «جنگ آزادی افغانستان از ناتو» نامیده می شود. اما در حقيقت جنگ جاری افغانستان به جای جنگ آزادی سیما و ماهیت ديگری دارد. اين جنگ، جنگ پاکستان است که اهداف آن تا هنوز برآورده نه شده اند - به اين معنا که تا هنوز در کابل دولتی که پرو پاکستانی باشد وجود ندارد.

جنگ جاری عمدتاً به خاطر به دست آوردن  دو هدف  مشخص و معین ادامه دارد و تا اين اهداف برآورده نه شوند جنگ ادامه خواهد داشت:

- اول پاکستان در افغانستان خواستار حکومتی می باشد که از نفوذ و تاثير هندوستان در اين کشور جلوگيری کند.

- دوم طالبان خواستار ايجاد يک حکومت مذهبي در افغانستان می باشند.

دموکراسی و يک حکومت دموکراتيک در افغانستان اهداف پاکستان را برآورده ساخته نمی تواند. حکومت دموکراتيک در افغانستان با توجه به واقعیت های منطقه و به اقتضای منافع افغانستان ، خواهی نه خواهی خواستار روابط دوستانه با هندوستان  خواهد بود؛ در حالی که  فقط يک حکومت مذهبی افراطی می تواند اهداف پاکستان را برآورده سازد و به همين  علت پاکستان شکست طالبان را در افغانستان قبول کرده نمی تواند.

معمای حاکميت در پاکستان

ما ديروز - و خصوصاً در زمان حاکميت جنرال مشرف-  فکر مي کرديم، اگر در پاکستان يک حکومت دموکراتيک به وجود آيد به تامين صلح در افغانستان کومک خواهد کرد. اکنون در پاکستان حکومتی وجود دارد که به شيوه دموکراتيک از طرف مردم انتخاب گرديده است و اين حکومت ظاهراً از همکاری و برادری با افغانستان حرف می زند؛ اما در عمل اين حکومت دموکراتيک هم به همان رياکاری و دورویی معمول زمامداران پاکستان در رابط به افغانستان ادامه مي دهد و به جای صلح به جنگ کومک مي کند.

چرا  میان گفتار و کردار حکومت پاکستان چنين فاصله ی عميق وجود دارد؟

اگر حکومت موجود پاکستان اختيار حرف آخری در رابط به افغانستان را نه دارد پس در اين کشور حاکميت از آن کي است: از ملاها و یا  اردو و يا هر هم دو؟

در واقعيت ما با يک پاکستانی که از لحاظ ساختار سياسی بسيار پيچيده و از لحاظ برخورد رياکار و فريبکار می باشد مواجه هستيم. حقيقت اين است که در پاکستان آن چی که به نام پارلمان و  حکومت خوانده می شود و آنانی که به نام ريیس جمهور، وزير اعظم و وزير خارجه ياد می شوند تصمیم گیرنده گان نهایی نیستند. حرف آخر در پاکستان به اردو تعلق دارد وهيچ تصميم مهم سياسی بدون تاييد اردو نه قانونيت  می یابد و نه در عمل تطبيق می شود. در دنيا قاعده بر اين است که اردوها به کشورها تعلق دارند، اما به گفته ی معروف در پاکستان کشور به اردو تعلق دارد. اردوی پاکستان شکست طالبان افغانستان را به معنای پيروزی هندوستان تلقی مي کند و اين اردو از ياد نبرده است که همين هندوستان بود که بنگله ديش را از پاکستان جدا نمود.

در عمل پاکستان نه ملت است و نه هم فرهنگ و تاريخ ملی دارد. پاکستان از همان آغاز برای موجوديت خويش اسلام سياسی را انتخاب کرد. به عبارت ديگر اسلام سياسی، ايديولوژي موجوديت پاکستان می باشد و بدون اين ايديولوژي پاکستان نمی تواند برای لحظ  یی هم وجود داشته باشد. همين اکنون طالبان و طالبانيزم بيمه ی زنده گی پاکستان شمرده مي شوند و اردو و خصوصاً آی اس ای وسیعاً و شدیداً تحت تاثير بنيادگرایی قرار دارند.

مرتضی پویا وزیر داخله اسبق پاکستان ميگويد:“ ... سازمان امنیت و اطلاعات پاکستان به شدت تحت نفوذ سپاه صحابه است” وی همچنان می گويد: «طالبان پاکستان همان سپاه صحابه است که فقط اسمش را عوض کرده است. طالبان پاکستان یعنی سپاه صحابه.” ( منبع: سايت آريایی)

اکنون که ناتو بر ستراتژی خروج از افغانستان کار مي کند پاکستان نسبت به هر وقت ديگر در به دست آوردن اهداف خويش در افغانستان مطمين گرديده است و به هيچوجه حاضر نيست روابط و همکاری خويش را با طالبان افغانی قطع کند.

جنگ بايد خاتمه يابد. اما چی طور؟

جنگ نه با خروج قطعات ناتو از افغانستان خاتمه می يابد و نه هم جرگه مشورتی صلح وسيله حل اين مشکل می باشد. جرگه نه تنها در تامين صلح سراسری دستاوردی نه دارد، بل در محلات هم دراين زمينه موفقيتی ديده نه ميشود. برخی ها به اين عقيده اند که علت عدم موثريت جرگه اين است که جرگه ارزوها و نظريات گروه حاکم را انعکاس ميدهند. خوب من هم به اين عقيده همنوا می باشم. اما به نظرمن علت اصلی عدم موثريت جرگه رادردرجه اول درتغيرساختارهای اجتماعی و موضعگيری جامعه جستجوبايد کرد. در وضعيت موجود امکانات موثريت جرگه در پاين هم وجود ندارند. طور مثال، ايا امکان دارد که يک جرگه سراسری در ولايت قندهار دايرگردد تا جنگ را خاتمه داده و صلح را در آن ولايت برقرار سازد؟ در صورت چنين امکانات نهضت جرگه از پايین آغاز مي گرديد و بدون شک به يک حرکت اجتماعی مبدل ميشد و پشتبانی جمعی را هم کسب مي کرد.

يکی از علت های که جرگه به يک حرکت اجتماعی مبدل نمي شود عدم موضعگيری جامعه می باشد. جامعه افغان تا هنوز در انتخاب خويش بين دولت و طالبان با شک و ترديد بسيار بزرگ مواجه بوده و سووال پيروزی کی بر کی نزد آنها حل نه گرديده است و به همین اساس جامعه در حالت بی تصميمی و انتظار قرار دارد. جرگه مشکلات را با نام خويش نه، بل با مضمون و کیفيت خويش حل مي کند و کیفيت جرگه از همه اولتر در پشتبانی اجتماعی مردم می باشد. زمانيکه جامعه در حالت بی تصميمی قرار داشته باشد و به طرفداری از دولت موجود موضعگري نه کرده باشد، معنای پشتبانی اجتماعی از جرگه چي خواهد بود؟ جرگه ی مشورتی در عمل نه به حرکت اجتماعی ـ سياسی مبدل شده و نه هم پشتبانی جمعی را کسب کرده است.

طی سی سال اخير جرگه ها نه توانستند بر روند حوادث و رويدادها تاثير حداقلی داشته باشند و از جمله جرگه مشورتی اخير هم کوچکترين تاثيری بر رويداد و حوادث نه دارد. اين جرگه هم با مشکل تناسب بين هدف و وسيله و هم با مشکل عدم هماهنگی  میان خواست ها و واقعيت ها مواجه می باشد و هم چنان جرگه نه توانست واقعيت ها را طوري که هستند تعريف کند. يک نمونه را تذکر مي دهم: جرگه طالبان را “ برادران ناراضی” ناميدند. در حالي که طالبان “ برادران ناراضی” نيستند. طالبان يک گروه سياسی، ايديولوژيکی است که به خاطر به دست آوردن قدرت سياسی می جنگد و اهدافی روشنی دارد. اين اهداف عبارتند از:

- خروج قوای ناتو از افغانستان.

- از بين بردن سيستم سياسی کنونی.

ـ ايجاد يک دولت اسلامی.

تعريف “ برادران ناراضی” برای مخالفین دارای اهداف روشن سياسی و ايديولوژيک را با کدام منطق، جز ساده کردن و ناديده گرفتن واقعيت ها، می توان توجيه نمود.

در افغانستان مشکل فاصله بين اهداف و وسايل و عدم هماهنگی بين خواسته ها و واقعيت ها شکل مريضی مزمن را به خود گرفته است. ديروز بين خواست های ح.د.خ.ا و واقعيت های جامعه افغانستان فاصله از زمين تا آسمان بود و تلاش مي شد تا واقعيت ها را در چوکات نظريات از قبل طرح شده بگجانند . نتيجه ی چنین روشی فاجعه یی بود که با چشم سر دیدیم و و با گوشت و پوشت خود آن لمس کردیم . متاسفانه ما از ديروز درس گرفته نه توانستيم و همين امروز هم فاصله عميق بين اهداف و وسايل  و همچنان میان خواست ها و واقعيت ها وجود دارند.

خوب! تنبلی ذهنی و فکری ما يک مشکل تاريخی و فرهنگي می باشد و بدبختانه ما چنين تربيت شده ايم و به همین علت است که ما مسايل - حتا پيچيده ترين مسايل- را ساده کرده و بدون اين که تناست و عنصر زمان را در نظر گرفته باشيم اهداف، وسايل، آرزوها و واقعيت را با هم می بافيم. “ دا وړۍبه شړۍ نشي”

سياست متضاد

ریيس جمهور افغانستان با جديت تلاش می ورزد تا ناتو بالای مراکز طالبان در پاکستان حمله کند و جنگ را به پاکستان انتقال دهد؛ ولی در عين حال ریيس جمهور با همين جديت مساله مداخله پاکستان با مقامات آن کشور مطرح نمي کند و روابط با پاکستان را “برادرنه” ناميده و ریيس جمهور پاکستان را برادر خطاب مي کند. معنای اين سياست متضاد چی می باشد؟

زماني که مساله مداخله پاکستان تا اين حد جدي می باشد که ریيس جمهور افغانستان خواستار انتقال جنگ به پاکستان می باشد، پس چرا ریيس جمهور اين مساله را روبه رو، برهنه و با همين جديت با مقامات پاکستان مورد بحث قرار نمی دهد. هم چنان چرا ریيس جمهور مداخله آشکار پاکستان را در کنفرانس های منطقه یی و بين المللی مطرح نمی سازد و چرا اين موضوع را به شورای امنيت ملل متحد نمی برد؟!

من به اين باور هستم که در نتيجه محاسبات غلط کشورهای غربی خصوصاً امريکا در باره وضعيت افغانستان و منطقه و ضعف دولت های افغانستان و پاکستان برای حل بسياری از مشکلات دير شده است.

ما در دشوارترين و بی ثبات ترين منطقه جهان به سر می بريم. اينجا وضعيت به مراتب پيجيده تر و خطرناک تر از آن می باشد که تحليل گران و پژوهشگران فکر مي کنند. در هيچ منطقه جهان به اندازه منطقه ما با پشرفت، علم، آزادی، ترقی و دموکراسي دشمنی صورت نمی گيرد. در منطقه فرهنگ دشمن سازي، فرهنگ نفی کردن ديگران و فرهنگ عدم تحمل ديگرانديشان گسترش می يابد. ما در اين منطقه با چند فرد افراطی و يا با دو سه گروپ افراطی مواجه نمی باشيم- ما با يک محيط اجتماعی و ذهنيت اجتماعی افراطی مواجه هستيم که با گذشت هر روز نيرومندتر می شود. به عبارت ديگر در مجموع منطقه به سوی راديکاليزم مذهبي ــ قومی در حرکت بوده و رويارویی سياسي به سرعت به رويارویی قومی و مذهبی مبدل مي گردد. منطقه ما شبیه آتشفشانی است که برای انفجار آماده می شود و اگر منفجر گردد همه چیز را ویران خواهد کرد . بدتر از همه این که در منطقه و به ويژه در افغانستان سياست نه توانسته است این وضعیت را تشخیص دهد - بگذریم از این که برای جلوگیری از این انفجار نابودی آور کار مثمری را انجام بدهد. سیاست در منطقه ما چنان زیر تاثیر مذهب ، مسایل قومی ، سمتی و اختلافات فرهنگی قرار گرفته که می توان گفت سیاست به حیث یک مسلک مستقل شکست خورده است.