نشر در آسمایی : 16.11.2019
تفاوت فاشیزم و ناسیونالیزم و خطر بروز شکل نو فاشیزم در جهان معاصر
توضیح مترجم
فاشیست و فاشیزم برای یک عده در افغانستان به تکیه کلام مبدل شده است. از این میان کسانی که از روی نادانی این اصطلاح را به کار میبرند، شمار شان بیشتر از کسانی است که از آن آگاهانه سوواستفاده میکنند. البته که از آدم های ساده و پیاده اگر تعریف این واژه ها را بپرسید آن گاه میبینید که چنته شان به چه اندازه خالی است. و اما، مبلغان این کژفهمی، هم به جای بحث علمی و منطقی در این مورد به سفسطه گویی میپردازند. این که گروه اخیر با چه نیتی این کژفهمی را پخش میکنند، چندان پنهان نیست. دقت که کنیم دریافت میزان خسارات و خطراتی که این گرایش بر جامعه و کشور ما وارد میکند، نیز دشوار نیست. البته طرف دیگر افراط نیز وجود دارد- طرفی که ظاهراً مخالف و حتا دشمن این گرایش است و اما در واقع همزاد آن است و بی هم نمیتوانند وجود داشته باشند.
با توجه به آن چه گفته آمد، من سخنرانی عام فهم نوح هراری، در مورد جاذبه و خطر فاشیزم و تفاوت فاشیزم با ملیگرایی را انتخاب کرده و کلیپ آن را با ترجمه دری به علاقه مندان تقدیم میکنم.
اگر میخواهید کلیپ این سخنرانی را بشنوید لطفاً همین جا کلیک کنید
عنوان اصلی این سخنرانی که در ردهٔ مباحثات در مورد تکنولوژی و قدرت ایراد شده چنین است : چرا فاشیزم این قدر وسوسه برانگیز است و داده های شما چه گونه میتواند آن را نیرومند بسازد.
(متن سخنرانی)**
بیایید با یک سووال شروع کنیم. امروز چند نفر اینجا فاشیست هستند؟
خوب، گفتن آن کمی دشوار است، چون یادمان رفته که فاشیزم چیست. امروز مردم از عبارت «فاشیست» به عنوان نوعی سوواستفاده کلی استفاده میکنند. یا ااین که آنان فاشیزم را با ملیگرایی اشتباه میگیرند. خوب پس بیایید چند دقیقه وقت بگذاریم و معنای فاشیزم، و تفاوت آن با ملیگرایی را مشخص کنیم.
گونههای ملایمتر ملیگرایی در میان خیراندیشترین انسانها وجود داشته است. ملتها اجتماع میلیونها تنی است که یکدیگر را نه می شناسند. برای مثال، من هشت میلیون نفری را که شهروندی اسراییل را با آنان شریک هستم نه می شناسم. اما با تشکر از ملیگرایی، همه ما میتوانیم به یکدیگر اهمیت بدهیم و به شکلی موثر همکاری کنیم. این خیلی خوب است. بعضی افراد، مثل جان لنون، تصور میکنند بدون ملیگرایی، دنیا بهشتی پر از صلح و آرامش خواهد بود. اما بیشتر این احتمال میرود که بدون ملیگرایی، در آشوبی قبیله یی زنده گی میکردیم. اگر امروز به خوشبختترین و آرامترین کشورهای دنیا نگاه کنید، کشورهایی مثل سویدن و سوییس و جاپان، خواهید دید که آنان احساس ملیگرایی بسیار قدرتمندی دارند. در مقابل، کشورهایی که فاقد حس ملیگرایی پرقدرت هستند، مثل کانگو و سومالی و افغانستان، به خشونت و فقر متمایل شدهاند.
پس فاشیزم چیست، و چه فرقی با ملیگرایی دارد؟ خوب، ملیگرایی به من میگوید که ملت من یکتا است، و من تعهدات به خصوصی به ملتم دارم. فاشیزم، در مقابل، به من میگوید که ملت من برترین است، و من به آن تعهدات انحصاری دارم. نیازی نیست که به کسی یا چیزی غیر از ملتم اهمیت بدهم. معمولاً، البته، مردم چندین هویت دارند و به گروههای متفاوتی وفادار هستند. برای مثال، من میتوانم یک میهنپرست خوب و وفادار به کشورم باشم، و در عین حال، به خانوادهام، محلهام، تخصصم، انسانیت واحد، و حقیقت و زیبایی هم وفادار باشم. البته، وقتی هویتها و وفاداریهای متفاوتی دارم، گاهی تناقض و پیچیده گی به وجود میآید. اما، خوب، چه کسی تا به حال به شما گفته که زنده گی آسان است؟ زنده گی پیچیده است. با آن کنار بیایید.
فاشیزم وقتی اتفاق میافتد که مردم سعی کنند پیچیده گیها را نادیده بگیرند تا زنده گی را برای خودشان خیلی آسان کنند. فاشیزم غیر از هویت ملی، تمام هویتها را انکار میکند و اصرار میکند که من تنها به ملت خودم متعهد هستم. اگر ملت من بخواهد که خانوادهام را قربانی کنم، پس خانوادهام را قربانی خواهم کرد. اگر ملت از من بخواهد که میلیونها نفر را بکشم، پس میلیونها نفر را خواهم کشت. و اگر ملت من از من بخواهد که به حقیقت و زیبایی خیانت کنم، پس باید به حقیقت و زیبایی خیانت کنم. برای مثال، یک فاشیست هنر را چه طور ارزیابی میکند؟ یک فاشیست چه طور تصمیم میگیرد که یک فیلم خوب است یا بد؟ خوب، این خیلی، خیلی، خیلی ساده است. واقعاً فقط یک معیار وجود دارد: اگر فیلم در خدمت منافع ملت باشد، فیلم خوبی است؛ اگر فیلم در خدمت منافع ملت نباشد، فیلم بدی است- همین. به همین صورت، یک فاشیست چه طور تصمیم میگیرد چه چیزهایی باید در مکتب آموزش داده شوند؟ دوباره، خیلی ساده است- فقط یک معیار وجود دارد: به بچهها چیزهایی را آموزش میدهید که در خدمت منافع ملت هستند. حقیقت ذرهیی اهمیت ندارد.
حال، وقایع دهشتناک جنگ جهانی دوم و هولوکاست عواقب فجیع این طرز فکر را به ما یادآور میشوند. اما معمولاً، وقتی در باره معایب فاشیزم صحبت میکنیم، این کار را به شکلی غیر موثر انجام میدهیم، زیرا تمایل داریم فاشیزم را هیولایی خوفناک تصور کنیم، بدون این که واقعاً توضیح بدهیم چه چیز آن این قدر فریبا است. کمی شبیه این فیلمهای هالیوودی است که آدم های بد را - ولدمورت یا سایرون یا دارت ویدر - کریه و خبیث و بیرحم نمایش میدهند. آنان حتا نسبت به حامیانِ خودشان هم بیرحم هستند. وقتی این فیلمها را میبینم، هیچ وقت نه می فهمم - چرا هرگز کسی باید به دنباله روی از خزنده چندشآوری مثل ولدمورت وسوسه شود؟ مشکل شخصیت بد در زنده گی واقعی این است، که بد لزوماً زشت به نظر نه می آید. میتواند بسیار زیبا باشد. مسیحیت از این نکته به خوبی آگاه است، چرا که در هنر مسیحی، در [مقابل] هالیوود، شیطان معمولاً در سیمای شاهد زیبارو است. به همین دلیل مقاومت در برابر وسوسههای شیطان این قدر سخت است، و به همین دلیل مقاومت در برابر وسوسه فاشیزم هم دشوار است.
فاشیزم کاری میکند که مردم فکر کنند به زیباترین و مهمترین چیز دنیا تعلق دارند - ملت. و بعد مردم فکر میکنند، «خوب، به ما یاد دادند که فاشیزم زشت است. اما وقتی به آینه نگاه میکنم چیزی بسیار زیبا میبینم، پس من نه می توانم یک فاشیست باشم، درست؟» اشتباه است. این مشکل فاشیزم است. وقتی در آیینه فاشیست نگاه میکنید، خودتان را خیلی زیباتر از آنچه واقعاً هستید میبینید. در دهه ۱۹۳۰، وقتی آلمانیها در آیینه فاشیست نگاه کردند، آلمان را زیباترین چیز دنیا دیدند. اگر امروز، روسها در آیینه فاشیست نگاه کنند، روسیه را زیباترین چیز دنیا خواهند دید. و اگر اسراییلیها در آیینه فاشیست نگاه کنند، اسراییل را زیباترین چیز دنیا خواهند دید. این به آن معنا نیست که دوباره با دهه ۱۹۳۰ روبه رو هستیم.
فاشیزم و حکومتهای استبدادی ممکن است بازگردند؛ اما به شکلی تازه بازخواهند گشت- گونه یی که تطابق بسیار بیشتری با واقعیتهای فناوری جدید قرن ۲۱ام داشته باشد. در دوران باستان، زمین مهمترین دارایی دنیا بود. بنابراین سیاست، تلاش برای کنترل زمین بود. و حکومت استبدادی به این معنا بود که تمام سرزمین به حاکم یا گروه کوچکی ثروتمند تعلق داشت. و در عصر جدید، ماشینها مهمتر از سرزمین شدند. سیاست به تلاش برای کنترل ماشینها بدل شد. و معنای حکومت استبدادی این شد که تعداد بسیار زیادی ماشین در دستان یک حکومت یا عده کمی نخبه متمرکز شود. حالا اطلاعات دارد جای زمین و ماشین را به عنوان مهمترین دارایی میگیرد. سیاستها به تلاش برای کنترول جریان اطلاعات تبدیل شدهاند. و حالا حکومت استبدادی یعنی مقدار بسیار زیادی اطلاعات در دستان حکومت یا عده اندکی نخبه قرار داشته باشد.
بزرگترین خطری که حالا دموکراسی آزاد را تهدید میکند این است که انقلاب در فناوری اطلاعات حکومتهای استبدادی را پربازدهتر از حکومتهای دموکراسی کند.
در قرن ۲۰ام، دموکراسی و نظام سرمایهداری فاشیزم و کمونیزم را شکست دادند چرا که دموکراسی در پردازش اطلاعات و تصمیمگیری بهتر بود. با فناوری قرن ۲۰ام، تمرکز مقدار بسیار زیادی اطلاعات و مقدار بسیار زیادی قدرت در یک جا اصلاً کارآمد نبود.
اما این قانون طبیعت نیست که پردازش متمرکز اطلاعات همیشه بازدهی کمتری نسبت به پردازش پراکنده اطلاعات داشته باشد. با اوج گرفتن هوش مصنوعی و یادگیری ماشین، ممکن است پردازش پربازده حجم بسیار زیاد اطلاعات در یک نقطه امکان پذیر شود، و همه تصمیمگیریها در یک نقطه انجام شود، و بعد پردازش متمرکز اطلاعات بازدهی بیشتری نسبت به پردازش پراکنده اطلاعات خواهد داشت. و بعد ناتوانی عمده رژیمهای اقتدارگرا در قرن ۲۰ام -تلاش برای متمرکز کردن تمام اطلاعات در یک نقطه - به بزرگترین برتری آنها بدل خواهد شد.
خطر تکنولوژیکی دیگری که آینده دموکراسی را تهدید میکند ادغام فناوری اطلاعات با فناوری زیستی است، که ممکن است منجر به ایجاد الگوریتمهایی شود که من را بهتر از خودم بشناسند. و وقتی چنین الگوریتمهایی داشته باشید، یک سیستم بیرونی، مانند حکومت، نه تنها خواهد توانست تصمیمات مرا پیشبینی کند، بلکه خواهد توانست احساسات و عواطف من را هم دستکاری کند. شاید یک دیکتاتور نتواند مراقبتهای بهداشتی خوبی به من ارایه دهد، اما میتواند کاری کند که عاشقش شوم و کاری کند که از مخالفانش متنفر باشم. دموکراسی نجات از چنین پیشرفتی را دشوار خواهد یافت، زیرا، در نهایت، دموکراسی بر اساس منطق بشری بنا نه شده است؛ بنیاد آن بر احساسات بشری است. در طول انتخاباتها و همهپرسیها، از شما نه می پرسند، «چه فکر میکنی؟» در واقع از شما میپرسند، «چه احساسی داری؟» و اگر کسی بتواند احساسات شما را به شکلی مؤثر دستکاری کند، دموکراسی یک خیمهشببازی احساسی خواهد بود.
خوب برای جلوگیری از بازگشت فاشیزم و ظهور حکومتهای استبدادی جدید چه میتوان کرد؟ سووال اولی که با آن رو به رو هستیم این است: چه کسی اطلاعات را کنترل میکند؟ اگر شما یک انجینیر هستید، راههایی برای جلوگیری از تجمع مقدار بسیار زیاد اطلاعات در دستان بسیار اندک پیدا کنید. و راههایی پیدا کنید تا مطمین شویم که پردازش پراکنده اطلاعات حداقل به اندازه پردازش متمرکز آنها بازدهی دارد. این بهترین راه حراست از دموکراسی خواهد بود. و برای بقیه ما که انجینیر نیستند، سووال شماره یکی که روبه روی ما قرار دارد این است که اجازه نه دهیم آنانی که اطلاعات را کنترل میکنند ما را دستکاری کنند.
دشمنان دموکراسی آزاد روشی دارند: آنان احساست ما را هک میکنند؛ نه ایمیلهای ما را؛ نه حسابهای بانکیمان را . آنان احساس ترس و نفرت و غرور ما را هک میکنند؛ و بعد از این احساسات برای قطبی ساختن و از درون نابود کردن دموکراسی استفاده میکنند. این در واقع روشی است که سیلیکون ولی برای فروش محصول به ما پیشگام آن است. اما حالا، دشمنان دموکراسی از همین روش استفاده میکنند تا به ما ترس و نفرت و غرور بفروشند. آنان نه می توانند این احساسات را از هیچ بسازند. پس ضعفهایی که از پیش داریم را پیدا میکنند. و از آن ها علیه ما استفاده میکنند. و بنابراین این مسوولیت همه ماست که ضعفهای خود را بشناسیم و اطمینان حاصل کنیم که آنها به سلاحی در دستان دشمنان دموکراسی تبدیل نخواهند شد.
شناخت ضعفهای مان همچنین به ما کومک میکند تا از دام آیینه فاشیست دوری کنیم. همانطور که پیشتر توضیح دادیم، فاشیزم از غرور ما سوواستفاده میکند. کاری میکند که خود را خیلی زیباتر از آنچه هستیم ببینیم. این فریب است. اما اگر واقعاً خودتان را بشناسید، در دام این چاپلوسیها نه خواهید افتاد. اگر کسی آیینهیی پیش چشمان شما گذاشت که بخشهای زشت شما را پنهان میکرد و باعث میشد خودتان را خیلی زیباتر و خیلی مهمتر از آنچه واقعاً هستید ببینید، فقط آن آیینه را بشکنید.
متشکرم.
+
کریس اندرسون: یووال، متشکرم. جالب بود. خیلی خوب است که تو را دوباره میبینیم. خوب، اگر درست متوجه شده باشم، اینجا به ما از دو خطر بزرگتر هشدار میدهی. یکی تجدید حیات احتمالی گونه فریبندهیی از فاشیزم، اما نزدیک به آن، حکومتهای استبدادی که ممکن است کاملاً فاشیستی نه باشند، اما تمام اطلاعات را کنترل کنند. به نظر من نگرانی سومی هم هست که بعضی افراد اینجا آن را بیان کردهاند، و آن این است که، نه دولتها، بلکه شرکتهای بزرگ همه اطلاعات ما را کنترل کنند. تو چه میگویی، و چقدر باید در این باره نگران باشیم؟
یووال نوح هراری: خوب، در انتها، تفاوت خیلی زیادی بین شرکتها و دولتها وجود نه دارد، چون همانطور که گفتم، سووال این است: چه کسی اطلاعات را کنترل میکند؟ آن دولت واقعی است. اگر شما آن را یک شرکت یا یک دولت بخوانید - اگر این یک شرکت است و واقعاً اطلاعات را کنترل میکند، این همان دولت واقعی ما است. پس تفاوت بیشتر ظاهری است تا واقعی.
ک ا: اما به هر حال، حداقل با شرکتها، میتوان ساز و کارهایی برای بازار تصور کرد که قابل فروپاشی هستند. منظور من این است که اگر مصرف کننده گان تصمیم بگیرند که کمپانی دیگر در جهت منافع آنان عمل نه می کند، در به روی بازار دیگری گشوده میشود. از این تصور سادهتر به نظر میرسد که مثلاً، شهروندان به پا خیزند و حکومتی که کنترل همه چیز را در دست دارد را پایین بکشند.
ی ن ه: خوب، هنوز به آنجا نه رسیدهایم، اما باز هم، اگر یک شرکت شما را بهتر از خودتان بشناسد - حداقل آنقدر بشناسد که بتواند عمیقترین احساسات و تمایلات شما را دستکاری کند، و شما حتا متوجه آن هم نه خواهید شد - فکر میکنید که این خود واقعیتان هستید. پس روی کاغذ، بلی، در تیوری میتوانید علیه یک شرکت قیام کنید، همان طور که در تیوری، میتوانید علیه یک حکومت استبدادی قیام کنید. اما در عمل، بسیار دشوار است.
ک ا: پس در «هومو دیوس» بحث میکنی که این قرنی خواهد بود که انسانها به نوعی خدا شوند، یا از راه توسعه هوش مصنوعی یا از طریق طراحی ژنتیک. آیا این چشمانداز تغییر یا فروپاشی نظام سیاسی، تاثیری بر نقطه نظر تو از آن احتمال گذاشته است؟
ی ن ه: خوب، فکر میکنم حتا احتمال آن را بیشتر میکند، و حتا شاید زودتر اتفاق بیفتد، چون در زمان بحران، انسانها آماده پذیرفتن خطرهایی هستند که در شرایط دیگر قبول نه می کردند. و مردم میخواهند تمام فناوریهای پرخطر با نفع زیاد را امتحان کنند. پس این گونه بحرانها ممکن است در خدمت همان عملکردی باشند که دو جنگ جهانی در قرن ۲۰ام بودند. دو جنگ جهانی به پیشرفت فناوریهای جدید و خطرناک شتاب چشمگیری داد. و همین اتفاق ممکن است در قرن ۲۱ام هم بیفتد. منظور من این است که باید کمی دیوانه باشی که مثلاً در طراحی ژنتیک خیلی تندروی کنی. اما حالا آدمهای دیوانه بیشتر و بیشتری داریم که قدرت را در کشورهای مختلف جهان به دست دارند، پس احتمالات بیشتر میشوند، نه کمتر.
ک ا: پس، با در نظر گرفتن همه اینها، یووال، تو دیدگاه منحصر به فردی داری. ساعت را ۳۰ سال جلو میبریم. حدس تو چیست - آیا انسان به زحمت موفق میشود، به عقب نگاه میکند و میگوید «وای، بسیار نزدیک بود، موفق شدیم!» یا نی؟
ی ن ه: تا حالا، از پس تمام بحرانهایی که پیش آمدهاند برآمدهایم. و مخصوصاً اگر به دموکراسی آزاد نگاه کنید و فکر کنید که الان وضعیت بد است، تنها به یاد بیاورید که در ۱۹۳۸ یا ۱۹۶۸ چه قدر وضع بدتر بود. پس این واقعاً چیزی نیست، این فقط یک بحران مختصر است. اما هیچ وقت نه می دانید، چون، به عنوان تاریخدان، من میدانم که هرگز نه باید حماقت بشر را دست کم گرفت.
(خنده) (تشویق)
این یکی از قدرتمندترین نیروهایی است که تاریخ را شکل میدهند.
ک ا: یووال، واقعاً لذت بخش بود که تو را در کنارمان داشتیم. متشکرم که این سفر مجازی را انجام دادی. شب خوبی داشته باشی در تلآویو. یووال هراری!
ی ن ه: خیلی متشکرم.
(تشویق)
+
*- یووال هراری از شمار دانشمندانی است که در جستجوی افق های نو فکری است. او در رشتهٔ تاریخ دکتورا دارد. آثار نوح هراری به زبان های گوناگون ترجمه شده و از شمار آثار پرفروش و پرخواننده محسوب میشوند. دید تازه به مسایل و توضیح آن ها به طوری که برای همه قابل فهم باشد، از مشخصات مهم آثار او به شمار میروند.
یووال نوح هراری به اوضاع و شرایط کنونی و آینده انسان خردمند علاقهمند است. اغلب پژوهشهای او پاسخ به پرسشهای تاریخی در مقیاس کلان است: چه ارتباطی بین تاریخ و زیستشناسی وجود دارد؟ تفاوتهای بنیادین میان انسانها و دیگر حیوانات چیست؟ آیا تاریخ به سمت و سوی خاصی گرایش دارد؟
از نوح هراری آثار ذیل به فارسی ترجمه شده اند:
انسان خردمند: تاریخ مختصر بشر، نشر نو، ۱۳۹۶
ساپی ینس: گشت و گذاری در تاریخ بشر، نشر چشمه، ۱۳۹۶
انسان خداگونه: تاریخ مختصر آینده، نشر نو، ۱۳۹۷
احساس خشنودی، نشر تلنگر، ۱۳۹۵
بزرگترین شیادی تاریخ، نشر تلنگر، ۱۳۹۶
پول، نوشتهٔ یووال نوح هراری، نشر نون، ۱۳۹۸
** عنوان اصلی این سخنرانی که در ردهٔ مباحثات در مورد تکنولوژی و قدرت ایراد شده چنین است : چرا فاشیزم این قدر وسوسه برانگیز است و داده های شما چه گونه میتواند آن را نیرومند بسازد.