03.01.2019

«زیبایی و منازعه در افغانستان»

متن  سخنرانی  هـــــــــــــریوا نکیسا  در فوروم گفتگوهای هــــــــاگ

خانم هریوا نکیسا این سخنرانی را در فوروم هاگ به زبان انگلیسی ایراد نموده و استاد اسحاق نگار گر متن آن را به دری ترجمه کرده اند که اینک به توجه شما رسانیده میشود.

         مــــــرا پُرسی: «بگو تو از کجـــا استی؟»

         من از آنجا که در هر کوچه جنگی انتظارم است!

         و از آنجا که عشقی فارغ از هرگونه قید و بند؛

          زَنَد زنجیر در هر سوی بر پایت.

***

           من از آنجـــــا که در یک شامِ تاریک و زمستانی؛

           ترا آغوشِ عشقی گرم درخود می فشارد تنگ؛

           و یا زانجا که بر پُشتِ تو خنجر میخورَد؛ اما

           ترا با هیچ کس قصدی نبردی نیست در خاطـــر.

           من از آنجا که با صد انتظـــــارِ تلخ میخواهی؛

           ولی هرگـــــز نشانِ صلحِ پایا را نمی یابی .....

وقتی صحبت از افغانستان در میان می آید غالب اوقات من با خود در تضاد می افتم. مــن از زیبایی های افغانستان برای دوستانم سخن ها میگویم؛ تصویر های مناظرِ زیبای افغانستــان را بـــرای شان نشان میدهم؛ از جاهای تاریخی صحبت میکنم و برای دوستانم میگویم که افغانستان چه زیباییهای طبیــعی و حیرت انگیز دارد. اما؛ روزِ دیگر دوستانِ هالندی مرا میبینندکه در مظاهراتِ اعتراضی برضدِ فرستادن جبری مهاجرانِ افغان به کشورِ شان شرکت می کنم.

آدم چِگونه میتواند سیماهای منفی یک کشور را که درگیر برخورد و جنگ است نشانه بگیرد ولی زیباییهای طبیعی آنرا بی اهمیت نسازد؟ اگر کسی از من بپرسدکه افغانستان یک سرزمین مصون است من باصدای بلند و رسا فریاد خواهم زد که نه مصــــــــون نیست ولی اگر همان شخص برای من تکتی بدهد که سوی افغانستان پرواز کنم من تکت را از دستش می قاپم؛ تشکر میگویم و به راه می افتم.

من خود همیشه تعجب کرده ام که چرا با افغانستان این گونه وابستگی نیرومنددارم هرچندمن بخشی بزرگِ زندگانی ام را اینجا درهالندزیسته ام.آنچه من میدانم این است که من با آن جملهٔ معروف کـــه«هیچ جا چون خانه نیست» چندان احساسِ وابسته گی نمیکردم امـــاهنگامیکه افغـانستان رفتم برای نخستین بار آن پارچهٔ گمشدهٔ معمای زنده گانی خود را دریافتم و فهمیدم که«بـودن درخانه یعنی چه» بلی کوچه های کابُل خاک آلود و بحران زده بود ولی من در نخستین دیدارِ خــود از کابُل می انگاشتم که این کوچه های خاک آلود و بحران زده مالِ من است! این چراغ های ترافیک که پیهم رنگ بــدل میکنند ولی کسی به رنگ بدل کردنهای شان اعتنا نمیکند و آن را نوعی بازی تغییر رنگ میشمارد از من استند! منصفانه بگویم با هرچیز نوعی احساسِ وابسته گی میکردم.

من وقتی افغانستان میروم غالب وقتِ خود را در هرات که زادگاهِ مادر و پدرم است و هنوز هم وابسته گانِ شان در آنجا بسیار استند؛ سپری میکنم. برای مــــن در هـــرات سطح بحـــــران کمتر از کابُل است و من با وسوسهٔ امنیت در هرات به ساده گی خود را اغفال میکنم. من آن را وسوسهٔ امنیت مینامم زیرا که افغانستان در مجموع کشوری غیر مصون است. یک جست و جوی ساده در انترنت این موضوع را آفتابی میکند.

هرچند گزارشهای فراوان نشان میدهدکه وضع امنیتی در افغانستان خوب نیست ولی ایـــن تصورنیـــزوجودداردکه برخی جاهادرافغانستان مصون است وهمین تصوراست که به عنوان یک بهانه در موردِ دیپورت نمودنِ مهاجرانِ افغان به کشورِ شان از آن کارگرفته میشود و میگویندکه مهاجران میتواننــد در آنجاهای مصون بروند و اگر احیاناً محلِ زیستِ شان با خطری روبرو باشدآنان میتوانندبه همان جـــاهـای مصون بروند. اما من بدین فکر تمکین نمیکنم زیرا که در این اواخر برخی از همان مناطقِ به اصطـــلاح مصون از چند جانب موردِ حملهٔ طالبان قرار گرفته اند و زنده گی ها در همین خشونت ها برباد رفته اند.

مناطق مصون در کشورِ گرفتار کشمکش و برخورد خود تضادی است که پایهٔ منطقی ندارد و این مناطق دیر مصون نمیمانند و مصونیتِ شان مؤقتی و چندروزه است. اگر مدتی کوتاه یک منطقــه مصون است دلیلش این نیست که آنجا دولت و نیروهای خارجی کنترول دارند و آن را مصون نگهمیدارند بلکه دلیلش این است که طالبان و دیگر نیروهای جنگی تصمیم به حمله نگرفته اند ولی هنگامی که حمـــله میکنند زیانها سنگین و غیرِ قابل تلافی میباشند.

من که این همه را میدانم به چه دلیل باز هم میخواهم افغانستان بروم؟

شوهرم که در همان کشور بزرگ شده است و همانجا زیست دارد فکر میکند که من کمابیش خِرَدباختـه استم که محیطِ آزاد و مصونِ هالند را با خطرِ افغانستان بدل میکنم. من در صحبتهای خود با او بر زیباییهای طبیعی کشور تکیه میکنم ولی او از دُشواریهای آن یاد میکند.

بالطبع من وقتی برای سفر به افغانستان کمرِ خود را استوار می بندم از خطراتِ سفرِ خود آگاهی دارم ولی به هر حال همان وسوسهٔ امنیت را در ذهنِ خود می آفرینم در غیرِ آن خطر نیروی ارادهٔ مـــرا فَلَج میکند و قدرتِ تصمیم را از من میگیرد.

وقتیکه من بر زیباییهای طبیعی کشور تأکید میگذارم معنایش به هیچ وجه این نیست که از دشواریهای پیرامونِ خود غافل استم. بازرسیهای امنیتی در هر جا و بعد از هر چنددقیقه وجوددارد و بر مــن نهیب میزندکه چه پیش خواهد آمد. به دلیلِ حمله های منظمِ طالبان و دیگر گروه های جنگجو در کابل دیـــوارهای امنیتی را در هر جا میتوان دید. این دیوارهای امنیتی در برابرِ سفارتخانه ها و تعمیرهای مهمِ دولتی قامت برافراخته اند.

شما تصورش را  بکنید که در هاگ قدم میزنید و بعد از هر چند گام دیوارهای خاکی رنگِ امنیتی را میبینیدکه در برابرِ سفارتخانه ها و عماراتِ دیگر که با خطرِ حمله روبرو استند ایستاده است. این حالت نه تنها قیافهٔ شهر را بدل میکندبلکه بر شیوهٔ نگرشِ شما نیز اثر میگذارد. عبور از کنارِ این دیوارها به شما بیدارباش میدهدکه وضع امنیتی چندان خوب نیست اما شما برای کار میروید؛ به سوی مکتب میروید و ناگــزیر از کنارِ این دیوارها میگذرید و ناگزیر در ذهنِ خود همان وسوسهٔ امنیت را می آفرینید. چون این دیوارها از سرِ راه کنار نمیروند.

 ذهنیتِ ابتکاری جمعی درک ابل که میتوانیم نامش را اِلههٔ آفرینشِ هنری بگذاریم کوشیده است که قیافهٔ این دیوارها را با تصاویرِ رنگارنگ زیبا بسازد و در آن پیامهای نیروبخش بنگارد و با این حیله قیافهٔ کابُلِ فارغ از خطر را اعاده کند.

برای من این شیوه خود مثالی بزرگ است که مردم نمای کشمکش و برخورد را با یک شیوهٔ ابتکاری تعدیل میکنند.

این نشان میدهدکه چه گونه مردمِ افغانستان اخگرِ امید را در دلهای خود پکه میکنند تا در هر حالتی که قرار دارند آن اخگر در دلهای شان روشن بماند- حالا وضعِ واقعی چه گونه است به جای خود بماند.

من فکر میکنم که ساختِ مقابله و پیکار با رویدادها در ذهنِ ما دُشواریهای مارا قیافهٔ نورمال میدهد. و اما وقتی موضوعِ مصونیت اساسی مطرح میشود من به یاد می آرم که اینجا در هالند دوستانم هنگامِ رفتنِ من به سوی افغانستان ابرازِ تشویش و نگرانی میکنند. من برای شان میگویم:«تشویش مکنیــد من کابُل نمیروم که آنجا حملاتِ انتحاری رخ میدهد (هرچند در این اواخر در هرات نیز این گونه حمـــلات رخ میدهد) و اما مواظب خواهم بود تا مرا اختطاف نکنند». آنگاه دوستانم خیـــره خیـره مـرا نگاه میکننـد و میپندارندکه من خطرِ اختطاف را چندان جدی نمیگیرم و حال آن که جدی است. من در مصونیت و امنیت دو سیمای جدا از هم را میبینم. یکی موضوعِ بزرگِ امنیت است که ما همیشه از خبرها میشنویم و مــربوط به حملات است؛ اما خطراتی هم متوجه زنده گانی شخصی افراد است که ما در بارهٔ آن اینجا در هالند چیزی نمیشنویم. هر دو گونه فقدانِ امنیت در ذهنِ افغانها که زنده گانی روزمره را ادامه میدهند حضور دایمی دارد. به طورِ مثال عمهٔ من در هرات برای پسرِ کوچکِ خود اجازه نمیدهدکه از خانه بیرون برود و بازی کند.

او اجازه دارد که تنها در باغچهٔ خانه بازی کند. اگر او از خانه بیرون برود مادرش فوراً به دنبالِ او میرود تا پیدایش کند و به خانه برگرداندش. بدین ترتیب غیر از حملهٔ طالبان خانوادهٔ من نگـــرانِ کـودکان خود نیز استندکه مبادا اختطاف شوند.

یک موضوعِ دیگر موضوعِ امنیتِ زنان است که از خانه بیرون میروند. مـــن هنگامی که در افغـانستان میباشم همانند یک زنِ هالندی میخواهم تنها از خانه بیرون بروم؛ اما، به عنوان یک زنِ هالندی افغـان در افغانستان این آرزو در دسترسم نیست و یکی از اعضای خانواده باید مرا همراهی کند. آنان این کار را میکنند تا سطحِ حفاظتِ مرا بالاتر ببرند.

خوب یادم می آید که باری میخواستم خانهٔ کاکایم بروم و یکی از دختران کاکایم با من همـــراه بود. تنها بعد از چند دقیقه او از من خواست که تکسی بگیریم زیرا که از نگاه های هرزه و تبصره های مردانی کـه از کنارِ ما پیاده یا باموتر میگذشتند به جان آمده بود!

علی رغم این که وضعِ امنیتی در هر دو سطح بسیار جدّی است، اما مردم هنوز هم ناگزیر استند قبـــولِ خطر نموده از خانه بیرون بروند. من غالباً احساس میکرده ام که مردمِ افغانستان نسبت به مــــردم هالنـــد زنده دل تر استند.

هنگامِ تابستان کاکایم به مجردی که از کار برمیگشت پیش از این که به اصطــــلاح عـــرقِ پایش خُشک شَوَد دستِ زن و فرزندانِ خود را میگرفت و با هم به میله میرفتند. او خوب میدانـــد که راهِ پارک خـــالی از خطرنیست و ممکن است حادثه یی رخ بدهد؛ ولی کشمکش و برخورد بر او حکومت نمیکند.خــوشوقتی و تفریح خانواده است که برای او اهمیت دارد. او هر روز به استثنای روز جمعه از هفت صبح تا چار عصر کار میکند ولی هنوز هم نیرو و حوصله دارد و بدون اعتنا به خطراتِ احتمالی با خانواده و دوستان بیرون میرود. قابلِ یادآوریست که من اینجا در هالند روزهای دوشنبه بعد از کار نمیتوانم هوای کافه یا چایخانه کنم؛ زیرا که شبِ دوشنبه است. شایدبه همین دلیل باشدکه من عاشقِ افغانستان شده ام زیرا که علیرغم دشواریهای موجود آنجا مردم بی پروا و انعطاف پذیر استند اما قابل تأسف است که همین مردم بی پروا و انعطاف پذیر نمیتوانند زنده گانی روزمره را بدون مزاحمت های دردناکِ حملات و پریشانیها جلو  ببرند.

آیا بسیار دُشواراست که من نظراتِ رومانتیک خود را باواقعیتِ کشمکش و برخورد در افغانستان آشتی بدهم؟ بلی. اما آیا از تلاش در این آشتی دادن دست خواهم گرفت؟ نـــــــه. زیرا من همیشه با افغانستان رابطهٔ قوی خواهم داشت. این کشور از بسیار جنگ و کشمکش رنج برده است اما مـــادر و پــدرم از آنجاخاطراتِ گرانبها دارند و محلی است که قفلِ فکر خانه را در ذهنم باز کرده است.

من به پیشوازِ آن روز دیده بر راه دوخته ام که جنگ و برخورد به پایان برسد و ما تنها در بارهٔ زیبایی افغانستان صحبت کنیم.(پایان)

*

وترجمهٔ صحبتِ هـــــــــــــریوا در هــــــــاگ که بسیار رساست و مرا از تبصره بی نیاز میسازد. نگارگر

+

لینک کلیپ سخنرانی به زبان انگلیسی :

Hariwa Adil 'Beauty and conflict in Afghanistan' | HagueTalks