27.01.2016
عمران راتب
بازتولید امر استثنا در حوزهی عمومی
قیاس استثنایی، قاعدهی استدلال است. زیرا استدلال صدقش را از مرجعی میگیرد که مقدم بر استدلال است: امری فراتر از روزمره گی. اینجا اما، ما با فقط با وارونهنمودن این این امر است که قادر به تبیین مسأله میشویم. چه، باور من ایناستکه ما در نسبت خود با حوادث و اتفاقات، با غیبت یک استثنا مواجه شدهایم. غیبت استثنا در دل خود متضمن این معنا میتواند بود که روزمره گی، تبدیل به قاعدهی زنده گی شده است. به بیان دیگر، بازتولید استثنا در حوزهی عمومی، استثناییت امر را از آن گرفته و آن را تبدیل به یک امر عام و عمومی نموده است. حرف من بر سر اتفاق تکاندهندهی اخیر در کابل است. شام روز چهارشنبه، تاریخ 20 جنوری، سرویسی حامل کارمندان یک شبکهی تلویزیونی (طلوع) دچار یک حملهی تروریستی میشود و در نتیجهی این حادثه، هفت کارمند شبکهی تلویزیونی مذکور جانشان را از دست میدهند.
شاید بتوان حادثهی مذکور را از منظرهای گوناگون به بررسی گرفت و به نتایج متضادی هم رسید. اما آنچهکه بیشتر از دیگر موارد قابل تأمل مینماید و مورد تمرکز این نبشته است، چگونه گی برخورد اجتماع با حادثه است. بازتابیرا که حادثهی تروریستی مذکور در میان مردم داشت، میتوان خیلی عادی و اندک شمرد. همه به یاد داریم که سال قبل تقریبن در همین مواقع، حادثهیی نظیر این در قلب کشور فرانسه بر سر کارمندان نشریهی شارلی ابدو آمد و موجب قتل دوازده نفر و زخمیشدن ده نفر دیگر از کارمندان آن نشریه گردید. چیزیکه این دو حادثه را اما، از هم متمایز میکند، نوعیت و میزان بازتاب آنها در اجتماع است. حادثهی پاریس بیشتر از اینکه اتفاقی تلقی شود که موجب گرفتن زنده گی چند انسان شده است، انفجار عظیمی بود در روان مردم و باعث ایجاد خلاء دهشتناکی شد در نگاه انسانها نسبت به همدیگر. اما حادثهی شام چهارشنبه کابل، فقط توانست عدهی اندکی را متوجه وضع نماید. حیرتیکه باعث میشود تا میان این دو حادثه نظر مقایسی داشته باشیم نیز بر میگردد به همین مسأله: آیا به لحاظ ارزشی، انسانهاییکه در پاریس کشته میشوند با انسانهاییکه در کابل طی یک حادثهی مشابه جانشان را از دست میدهند، با هم چی تفاوتی دارند. اما میبینیم که اتخاذ این راه ما را به جایی نمیرساند. قیاس ارزشی میان انسانها ممکن است برای یک فیزیولوژیست حامل پیامهای مهمی باشد، ولی زمانیکه مسأله بر میگردد به سرنوشت اجتماعی انسانها، باید دید که یک جای کار غیر از این میلنگد. از ایناست که تمرکز بر سر نوعیت زنده گی روزمره و نگاههای عام این دو اجتماع، موضعیت مییابد. پاریس را کنار میگذاریم و بر میگردیم به کابل.
طرح مسأله شاید بدینشکل منطقیتر بنماید که بگوییم حادثهی پاریس در وضعیت اجتماعی فرانسه، به تمام معنا یک استثنای تأثربرانگیز بود، اما اتفاق همین حادثه در کابل، چیزی بیشتر از یک تکانهی خفیف در تاریخ فلجشده گی این کشور نیست. افغانستان آشنایی دیرینهیی با چنین اتفاقات ویرانگر دارد. ویرانی اندکاندک تبدیل میشود به نگاه و باور این مردم. این از تداوم وضعیتی ناشی میشود که حادثهی روز چهارشنبه بهیقین نه تکاندهندهترین اتفاق در آنوضعیت بود و نه هم آخرین آن. نگاه سرد انسانهای کابل به ژرفای این تراژیدی نیز زادهی همین وضعیت است که خود میتواند بهتنهایی بیانگر این حقیقت باشد که مرگ، تبدیل شده به «کسبوکار» این مردم. به همین ساده گی. مقصد من در آغاز نیز همین نکته بود که برای انسان کابل دیگر پیشآمد چنین حادثهیی، نمیتواند یک استثنا تلقی گردد. زیرا هرروزه گی استثنا، استثناییت و تازه گی حادثه را از آن میگیرد و پرتابش میکند به حوزهی عمومی.
شاید وقتی اظهارات یکی از وکلای مجلس در تعقیب حادثه را در کابل در نظر بگیریم، درک این مسأله برایمان روشنتر گردد. خانم هما سلطانی یکی از وکلای مردم ولایت غزنی در مجلس، مینویسد: «خداوند بزرگ را سپاسگزارم که در نتیجهی حملهی فدایی، یک تعداد انسانهای پلید ولد زنای امریکایی مردار شدند... پروردگار شهادت فدایی را قبول نموده و بهشت برین نصیبش گرداند... و مردارشدههای کثیف و اولادههای نامشروع امریکا و سایر کفار را در اسفلالسافلین قرار دهد... آمین». برخورد این چنین آخرتگرایانه و دینی با حادثه، حرف مهمی را بیان میکند، اما در یک نگاه عامتر میتوان پیوند آن را با عمومیشدن حوادث در نزد مردم دریافت. به اینمعنا که تسلط وحشتناک سنت ترور معطوف به آخرت در درازمدت، این مخاطره را در پی دارد که رانهی هویتگرایانهی درمانده گی و تسلیم را در قالب احساسات ملیگرایانه و دینمدارانه تقویت نماید. شاید بتوان اظهارات ناامیدکنندهی این خانم را ناشی از مازوخیسم یا گرایش خودآزاری شخصی وی دانست، ولی چنین توجیهی به باور من فقط میتواند تمرکز توجه را از مسأله به سوی نوعی سوژهی مبهم جلب کند. به بیان روشنتر، افکار را مخدوش نماید و سرپوشی باشد بر وحشتناکی حادثه و افلیجزده گی عمومی باورها. بنا بر این، میتوان این اظهار را به یک انتیمازوخیسم تعبیر کرد. انتیمازوخیسمیکه به جای وحشت و حیرت از حادثه، بهنحوی تأیید فلجشده گی و اعتراف به ویرانی نهادینهی باورها دارد. اظهار خوشحالی از وقوع چنین حادثهی عمیق و ویرانگر و همسرایی با قاتلان کشتار، تصویری است از یک درمانده گی و درخودمانده گی؛ ارایهدهندهی این نکته که بحران، هست و خواهد بود: جاودانه گی بحران و افلیجزده گی. جاودانه گی بحران، سبب خلق این مسأله در باورها میشود که راه نجاتی از این منجلاب، وجود ندارد: فروبسته گی. ایمان به جاودانه گی بحران در وجههی عاملیت اجتماعی آن باعث بهحرکتدرآمدن چرخهیی میشود که خلق بازتولید بحران در چندلایه گی آن را در پی دارد: به پیشواز ویرانی و غرقشده گی رفتن. لذا، از یکسو میتوان این اظهار و سکوت مردم در برابر حادثه را به مثابهی نوعی فرافکنی و فرار از خودِ غرقشده عنوان کرد و از سوی دیگر، تأیید وضع موجود منحیث وضع مطلوب و از دستدادن امید رهایی.
شما آن داستان مشهور رومنگاری با عنوان «کهنترین داستان جهان» در مجموعهی «پرنده گان میروند و در پرو میمیرند» را به خاطر دارید. گلوکمن، قربانی شکنجههای وحشتناک سرهنگ هاوپتمن شولتزه در اردوگاههای مرگ المان نازی، پس از یک سال شکنجه و آزار هر روزه، تبدیل میشود به یک انسان درمانده، تهیشده از همهچیز، فاقد امید. سرانجام با تغییر وضعیت نیز در عوض انتقامجویی از سلاخ و شکنجهگر خود، میکوشد از هر راه ممکن کمکی به آن برساند. رومنگاری خواسته است با این روایت پرده از روی وضعیتی بردارد که در آن انسان دیگر یک انسان نیست! موجودیاست که انگیزه، امید و در نهایت تمام مشاعرش را از دست داده و خود را به شکل ناامیدکنندهیی تسلیم وحشت موجود کرده و به تداوم آن ایمان دارد. این نتیجه را از زبان خود گلوکمن در پاسخ به دوستش شوننبام به علت این رفتار عیجبش، در آخرین فراز داستان میتوان بهخوبی دید: «قول داده است که دفعهی دیگر با من مهربانتر باشد!» یعنی هیچ امکانی برای تغییر بنیادی وضعیت وجود ندارد و هر آن ممکن است سرهنگ بار دیگر بر سرنوشت گلوکمن تسلط یابد: بیان ابدیبودن وحشت، ویرانی و افلیجزده گی. با در نظرداشت این مسأله است که میتوان عمق دردناکی و یأس را در اظهار خانم هما سلطانی یافت. به سختی میتوان باور کرد که این خانم واقعن تا اینحد حقارتبار دلواپس آخرت خود و هموطنانش باشد و اگر چنین هم میبود، بازهم تغییری در کلیت موضوع وارد نمیآمد. زیرا این دلواپسی هم پیامد تداوم و جاودانه گی وضعیتی است که حادثهی ترور شام چهار شنبه یکی از آنهاست و در هر حالت بیانگر این مطلب که درمانده گی و از دستدادن امید رهایی و ابدیبودن وحشت و ترور، تبدیل شده به قاعدهی نگاه انسانها در این اجتماع. از ایناستکه معتقدم برخورد ناامیدانه به حادثه و ایمان ابدیتگرایانه به آن، سبب بازتولید حادثه شده و آن را در سرنوشت جامعه، به یک امر عام تبدیل میکند. و در نهایت اینکه، با امر عام نمیتوان همچون استثنا برخورد نمود؛ استثنا نه در خود حادثه بهعنوان یک اتفاق نامتعارف و نه در باورها و اظهارات قربانیان آن.