08.04.2015

دکتور اکرم عثمان

هر که نامخت از گذشت روزگار

 هیچ ناموزد ز هیچ آموزگار

افغانستان یک سرزمین ناموجود است!

موجود از آن که کثیری معلول  معیوب ، ‌دست و پا شکسته ، ‌تریاکی ،‌ چرسی و بنگی و روزگارزده در آن  نفس میکشند و نامش را ملت گذاشته اند!

ناموجود از آن که این ملت زرد و زار به زور دل و به زور خدا زنده است و اگر سروران خارجی یک روز از دادن صدقه و خیرات و جیره ی مقرر پرهیز نمایند، ‌نه تخت باقی میماند و نه تخت نشین ، ‌سپاه  و سپهدار پا به فرار میگذارند و اسم و رسم پوشالی را بر باد فنا میدهند.

این در حالی است که رهبران این مملکت مقوایی، ‌باد به غبغب می اندازند و آن نیم نان و نیم نفس را محصول ذکاوت و سخاوت خود میدانند و از فرط از خود بیگانه گی چنان سر به هوا و سکندروار عشوه میفروشند که گفتی از چندین پدر امیر و امارت نشین بوده اند.

تفاخر و تبختر این شاهان بی تخت و تاج به جایی میرسد که هوش و حواس از دست میدهند و توسن رهوار را به جای سر از دُم قیزه میکنند . مرکب بیچاره راهش را گم میکند و از زمان حاضر به طرف قرون وسطی سرعت میگیرد. البته حیوان مظلوم به تقلید از اربابش که هم کفش هایش را چپه پوشیده و هم عبای هفت رنگش را، مسیر خطا انتخاب کرده است.

این رسوایی یادآور پیشگویی وجیز و حکیمانهٔ حضرت امام جعفر صادق بود که میفرماید: کسی که بی بصیرت عمل می کند مانند پوینده یی است بر کجراهه که شتابش جز بر دوری اش نمی افزاید.

در گذشته چنین نبود . همواره مدار و محور مریی و نامریی وجود داشت که باور و ایمان مردم را می ساخت و همان باورها و اعتقادات سقف و ستون جامعه را تشکیل میداد و اسباب تداوم زنده گی را فراهم میکرد .

هر چیز به جای خودش اعتبار داشت. سنگ به خود میبالید که سفت و سخت و گران وزن است و زیرساخت بناهای ماندگار را به وجود می آورد و از باد و باران نمی ترسد ؛ و چوب افتخار میکرد که ارزش سوختن و ساختن دارد و به اجاق توانگر و ناتوان حرارت و گرما می بخشد و اگر نباشد هیچ دیگدانی رنگ و بو ندارد .

سنگ به جای خودش سنگین بود و هرگز به جنگ سر و صورت مستمندان نمیرفت . داور منصفانه داوری میکرد و داروغه صاحبخانه را به جای دزد اشتباه نمی گرفت و بر سر گردنه کمین نمی کرد .

چشم رهزن حرفه یی به نام و ناموس رعیت دوخته نبود. 

از عمرها به آن طرف تمام غارتگرها وقتی که داخل خانه یی می شدند به زنان و کودکان امان میدادند و بر سیاه سرها اعم از پیر و جوان و زن و دختر صدا می زدند که فقط دست های شان را از لحاف و حجاب بیرون نمایند تا هنگام سرقت اشیای قیمتی به شرف و عزت شان بی حرمتی نشود .

نمی توان گفت که مملکت بهشت برین بود، اما جهنم سوزان هم نبود. مردم کوچه و بازار با وصف مسکنت ، شلهٔ خود را میخوردند و پردهٔ  شان را می کردند . بر سر سفرهٔ همه گان چند تا کچالو، ‌چند برگ سبزی و چند تا پیاز موجود بود که بی ترس از گلوی فقرا پایین می رفت  و شکرانهٔ خداوند را به دنبال می آوردند.

ولی در چند ساعت ،‌ در یک شب بی ماه و بی ستاره و نهایت ترسناک،‌ چند تا آدم خداناترس، خداناشناس ،‌ دو پشت و دو رو ،‌ عاق پدر و مادر ،‌ دشمن خدا و رسول و نمک به حرام ، ‌هم قسم میشوند که بساط امنیت و خیر و برکت را برچینند و با یک خیز به عرش معلی برسند . در یک کلام انقلاب می آید! دوران کفران نعمت فرا میرسد ! با چند فرمان کشور زیر و رو می شود .

به این صورت فراعنه بر کشور حاکم می شوند- آنانی که خویشتن را عقل کل ، ‌انسان کامل ، اعجوبهٔ دوران و مبرا از خطا و اشتباه می دانستند، تصور می کردند که از ازل طاهر و طیب می باشند و به اصطلاح بعد از خوردن گندم ! به داردنیا افتاده اند . با همین ناگزیری اجتناب ناپذیر چندین سر و گردن از آدم های متعارف کاملتر و عاقلتر می باشند – آنقدر برتر که علت العلل پیدایش هستی آنان می باشند .

بدینگونه تمامیت خواهی  ، دم چشم شان پردهٔ سیاه می آویزد . با رفتار  کردار آنان کشور از مدارش خارج می شود . آشوبی سر بالا می کند که نامش را انقلاب می گذارند- یعنی مقلوب شدنِ تمام پدیدارهای منظم و مرتب. سرانجام کشور در دخل بزرگترین زندان تاریخ - «پردهٔ آهنین»- حصار می گردد .

در ساختار فشرده و منضبط ، از قاعده تا ذروه چنان روی یکدیگر قرار می گیرند که گفتی بنایی چیره دست در صدد برپا کردن برج بابل یا «قصر نمرود» است تا با آفریدگار جهان به رقابت برخیزد .

شهر از شاه و شاه قلی پر میشود، کادرهای حزبی و منشی های نواحی حزبی و سرکرده گان تشکیلات حزب ، ‌اشرافیت جدید را تشکیل می دهند که به استثنای مراتب بالای سازمانی شان در برابر هیچ قدرتی پاسخگو نمی باشند . پیشرفت در داخل سازمان را درجهٔ وفاداری و بی وفایی به رهبر تعیین می کند .

به این صورت یک سازمان آهنین به تقلید از اتحاد شوروی به وجود می آید که سازمان جاسوسی و ضدجاسوسی همسایهٔ بزرگ شمالی بر تمام امورِ دولت مرکزی و اقمار وابسته به آن نظارت و حکومت مینماید و مملکت محکوم به حبس ابدی می شود .