حميد عبيدی

مقطع طلايی تاريخ

 

بسياري از آثار و مواريث تاريخي و فرهنگيي كه فرمان ماه جدي ملا محمد عمر ، امير طالبان ، رسماً حكم قتل عام آنها را صادر كرد مربوط به دورهء يونانو بودايي تاريخ  ميهن ما بودند.  شمار زيادي از  اين آثار  بنابر قدامت تاريخي ، زيبايي و ظرافت هنري  و بي همتا بودن ، از ارزش غيرقابل محاسبه برخوردار بودند.

پيكره هاي بزرگ بودا ، در باميان  از شمار  مشهورترين آثار همين دوره  استند  كه با درد و دريغ بسيار اكنون به جاي " است "  بايد بگوييم بود ، زيرا آنها را   به خاك برابر ساختند و خاكش را نيز به دست باد سپردند.  در سوگ اين فاجعه اشك ريختن دردي را دوا نميكند و امّا بيدار شدن  و به خود آمدن و از گيچي برون شدن و راه را از چاه شناختن و  خودداري از ورود در بازيهاي دور باطل و يكجاسازي توانايي ها براي شكستن بنبست ها  و باز كردن راه رسته گاري ملي - راهي كه امروز و فردا و نيز تاريخ و ميراثهاي آن را از نابودي نجات دهد - كاري است در خور ورزيدن و  وظيفهء انساني و افغاني هر هموطن آگاه.

در اين نبشته كوتاه به جاي اشك و مرثيه براي  شهداي معصوم اين فاجعه ، از پيشينه ، شناسنامه و  زنده گينامهء پر افتخار آنها كه  ثبت تاريخ جهاني شده و هيچكس را توان زدودن آن نيست كوتاه ياد خواهيم كرد. و امّا ، در اين جا اين پيشينه ، شناسنامه و زنده گينامه را از ديدگاه اهميت آنها در تاريخ ، فرهنگ و هويت افغاني و امروز و فرداي افغان و افغانستان به بررسي خواهيم گرفت. 

***

دورهء  يونان و بودايي كه درخشانترين دورهء تاريخ سرزمين باستاني ما به شمار ميرود ، در اثر تلاقي و آميزش چهار عامل پديد آمد :

- ورود هنر و فرهنگ و فرهنگپروري  يوناني ؛

- نفوذ آيين بودايي؛

- تشكيل امپراتوري مقتدر كوشاني ؛

- نيرو و تواناييها و استعداد هاي سازندهء باشنده گان بومي.

افغانستان : جزيرهء يوناني در آسيا

لشكركشي سكندر مقدوني ،  به مشرقزمين ، يكي از رويدادهاي مهم تاريخ است ، زيرا فرايند  آن  آشنايي روياروي و آميزش مستقيم فرهنگها و مدنيتهاي غرب و شرق بود. سكندر مقدوني ،  حوالي سال 330 قبل از ميلاد به سرحدات افغانستان كنوني رسيد . چون هدف اين نبشته نه شرح ماجراي اين لشكركشي است و نه هم مقاومتهاي دليرانهء چهار سالهء مردمان اين سرزمين در برابر آن ، لذا به همين بسنده ميكنيم كه بگوييم در نهايت سكندر توانست بر  قلمرو افغانستان مسلط شود. ماجراي لشكر كشي ديري دوام نيافت و سلطه يونانيان بر سرزمين هاي متصرفه در   اين منظقه نيز  پس از چندي پايان يافت. و امّا ، سپه سالاران يوناني  سكندر مقدوني ،   در باختر شالودهء دولتي را ريختند كه به رغم پايان سلطهء يونانيان بر ساير نقاط مشرقزمين و قطع تماس با يونان،  از سال 250 پيش از ميلاد تا به دهه هفتاد پيش از ميلاد  يعني مدتي نزديك به دو سده  نه تنها بر تقريباً تمام قلمرو افغانستان كنوني حكمراني نمود ، بل تا سند و پنجاب نيز پيش رفت و تكسيلا را نيز تصرف نمود .

گرچه در اين زمان تساهل عقيدتي و ديني مجال ميداد تا ارباب النواع يوناني و كيش زردشتي  و سپس نيز آيين بودايي و آيينهاي ديگر در كنار همديگر همزيستي داشته باشند و آپولون و اناهيتا  و بودا در كنار هم قرار گيرند ، امّا با آنهم ، در ين دوره فرهنگ و مدنيت يوناني چنان عميق در اين سرزمين ريشه دوانيد كه پس از غروب دولت يونانو باختري نيز قرنهاي بسيار ، اثرات آن برجا ماند. مثلاً ، از كتيبهء آشوكا كه در قندهار به دست آمده و بيش از 2300 سال عمر دارد و كتيبهء كنيشكاي كبير كه از بغلان به دست آمده و بيش  از 2000 سال عمر دارد و نيز از مسكوكات سلاله هاي گوناگون و بالاخره از آنچه كه هيوان تسنگ زاير و جهانگرد چينايي در قرن هفتم ميلادي  ديده و نگاشته ، همه اسناد ، مدارك و شواهد تاريخي ثابت ميسازندكه  رسم الخط و الفباي يوناني به رغم تحولاتي كه در آن طي قرون مختلف رويداده ، مدت بيش از يك هزار سال ، از شمال تا جنوب افغانستان معمول و مروج بوده است. همچنان مجموعه هاي بي همتاي پيكره ها ، مدالها و ساير آثار هنري كه طي كاووشهاي باستانشناسي از نقاط گوناگون افغانستان به دست آمده اند ، همه گي نشان ميدهند كه روح و شيوهء هنر يوناني و به خصوص هنر نقاشي و پيكرتراشي يوناني ، با چه عمق و وسعتي در سرزمين ما ، قرنها به زنده گي خود ادامه داده است. افسانه ها در بارهء سكندر كه نه تنها در ادبيات كتبي منثور و منظوم  ما  بازتاب يافته ، بل افسانه هاي فلكلوريك مردمان محلات گوناگون افغانستان كه تا هنوز سينه به سينه منتقل ميشوند ، نيز گواهي ميدهد كه خاطرات اين دوره نه تنها ثبت حافظهء تاريخ ادبيات ما شده ،  بل  هنوز در اذهان مردم به زنده گي خود دوام ميدهند.

قلمرو دولت يونانو باختري ، پس از قطع رابطهء آن با يونان ،  از نظر هنري و فرهنگي ، در واقع  يك جزيرهء يوناني در قلب آسيا تعريف  شده ميتواند. هنر و فرهنگ اين جزيره در دورهء شاهان يونانو باختري ، اثر چنداني بر  كشورهاي همجوار وارد كرده نتوانست.  و امّا   اين هنر و فرهنگ  در  دورهء در خشان كوشانيان بزرگ از بطن امكانات و تواناييهاي تازه  ،  تولد دوباره يافت و  به بلوغ و شكوفايي رسيد و نه با تكيه به زور جهانكشايي ، بل با جاذبهء زيبايي خود تا قلب هند و آسياي ميانه و چين  و سپس جاپان و  هندوچين راه كشود و اثرات بسيار گسترده و ديرپا برجا نهاد.

انتشار آيين بودايي در افغانستان

گيوتاما  شاكيا ( بنيادگذار آيين بودايي ) ، در قرن 6 قبل از ميلاد  ظهور نمود و امّا ، آيين بودايي تا سه قرن بعد از ظهور او تنها در بخشي از نيم قارهء هند نفوذ كرد. زماني كه آشوكا زمامدار مقتدر خانوادهء موريا با ديدن صحنه هاي فجيع جنگ دچار تحول  فكري و  اخلاقي شد و  به نفي هرگونه خشونت - ازجمله در برابر جانوران وحشي - متمايل گشت و به سال 249 ق م آيين بودايي را پذيرفت ، زمينه ها و امكانات براي گسترش اين آيين نيز فراهم آمد. آشوكا در سال يازدهم سلطنت خود همايش مذهبيي را در شهر پتالي پوترا ( اكنون شهر پتنه در ايالت بيهار هند ) ، فراخواند كه در آن برخي ارزشهاي تازهء عقيدتي و اخلاقي تصويب گرديدند  و  متعاقب آن مبلغين بودايي براي انتشار اين آيين به مناطق گوناگون اعزام شدند . سه تن از مبلغين به نامهاي " مجهان تيكا " ، " دهه مارا كي تا " و " مهارا كي تا “ به سوي گندهارا (حوزهء درياي كابل ) و  اراكوزيا ( حوزهء درياي ارغنداب ( براي ترويج آيين بودايي توظيف گرديدند. آيين بودايي در حوزهء اراكوزيا و گندهارا  در مقايسه با ساير مناطق نسبتاً  سهلتر و سريعتر  نفوذ نمود، چون از يك سو  اين مناطق با هند همجوار بودند و  از جانب ديگر طوري كه از تاريخ ميدانيم چندرا گوپتا موريا - جد آشوكا- در حدود سال ( 305 ق م ) پس از اين كه سلوكس نيكيتاريوس يوناني را شكست داد ، مناطق  مذكور را تصرف نموده بود . البته ديري نگذشت كه آيين بودايي در اثر مساعي مبلغين مذهبي و تساهل زمامداران وقت ساحات غربي و شمالي افغانستان را نيز فراگرفت. گرچه سلطهء سياسي سلسلهءُ موريا در  گندهارا و اراكوزيا  دير  دوام نكرد ، اما آيين بودايي براي مدت يك هزار سال ، يعني تا آمدن اعراب مسلمان در در قلمرو افغانستان  آيين اكثريت مردم باقي ماند . 

تشكيل امپراتوري كوشاني

كوشاني ها كه بخشي از قبايل سيتي و يا يوچي اند ،  در حدود دههء هفتم پيش از ميلاد درياي آمو را عبور و در  حوالي دههء پنجاه پيش از ميلاد با عبور هندوكش به كابل رسيدند. كوشاني ها دركنار شهر يوناني قبلي در بگرام شهر مستحكم جديدي را به حيث پايتخت تابستاني خود آباد كردند. كوشاني ها پس از تسلط بر گندهارا و ساير ايالات آرياناي شرقي دو پايتخت زمستاني خود را در گندهارا نيز پيريزي كردند كه يكي از آنها پيشاور امروزي بود.

شكي نيست كه از ورود تا تسلط كوشانيها ، مرحلهء جنگها ، خونريزي ها و ويراني هاي بسيار بود.  اما كوشاني ها با پذيرش آيين بودايي و فرهنگ و مدنيت سرزمين جديد خويش و نيز در آميزش گسترده با مردم بومي ، علايقي عميقي با ماواي جديد خويش برقرار كردند و همانطور كه آنان اين سرزمين را ميهن پذيرفتند همانگونه نيز مردم آنان را خودي و هموطن يافتند و بدينترتيب زمينهء استقرار صلح و ثبات دراز مدت فراهم آمد . در غير آن نه شمار مهاجران يوناني آنقدر بود كه بتوانند تنها با زور  سرنيزه حاكميت ديرپاي خود را تأمين كنند و نه هم شمار مهاجران يوچي و كوشاني .

مقطع طلايي تاريخ

كوشاني ها با پذيرش شيوهء دولتمداري  و هنرپروري يونانو باختري، آميزيش با مردم بومي و با تساهل عقيدتي ، شالودهء دولت مقتدري را پيريزي كردند كه صلح ، امنيت و ثبات پايه داري را تأمين و شرايط مساعدي را براي انكشاف اقتصادي ، اجتماعي ، فرهنگي و سياسي به وجود آورد . آنچه كه در اثر حفريات باستانشناسي از شهر ها و معابد بودايي  و غير بودايي  اين دوره كشف شده ، همه گي گواه اوج شگوفايي هنر ، فرهنگ و اقتصاد   اين دوره اند. در اين دوره رشته هاي علايق انساني ،عقيدتي ، فرهنگي ، اقتصادي و سياسي نيز ميان باشنده گان  اين سرزمين عمق و گسترش يافت.

مشابهت آثار به دست آمده از سرخ كوتل و ساير حوزه ها در شمال افغانستان با آثار به دست آمده از گندهارا نشان ميدهد كه هنر پيكرتراشي گندهارا كه به نام هنر يونانو و بودايي شهرت دارد  با هنر پيكرتراشي يونانو باختري و يونانو كوشاني  همپيوند است.

در اين جا بايد گفت وقتي كه كارشناسان از هنر يونانو باختري نام ميبرند ، اين خود به معني آن است كه اين هنر با همه شباهت هايش با هنر يوناني ، از آن تمايز دارد .

چنان كه روشن است ، بوداييان هندي ،  بودا را تنها در اشكال سمبوليك ترسيم ميكردند. تمثال بودا در چهرهء انسان نخستين بار در گندهارا ساخته شد. هزاران پيكره و اثر به دست آمده از هده  ، ثابت ميسازند كه د ر آفرينش اين مجموعهء بزرگ و ظريف  صدها هنرمند  چيره دست ، سهم داشته اند.. و  اگر در مقياس گسترده تر بنگريم  از  كشفيات باستانشناسي  ميتوان دريافت كه از گندهارا ، تا كاپيسا و باميان و از اينجا تا بلخ و بغلان و ساير نقاط شمال افغانستان و پاردريا هزاران معبد و استوبه و مركز خورد و بزرگ بودايي و غير بودايي وجود داشته كه در ساختمان و تزيين آن هزاران  نقاش و پيكرتراش هنرمند  و هزاران معمار ورزيده سهم داشته اند .

هزاران مجسمهء كوجك و بزرگ ديگر كه از اقصى هند تا آسياى ميانه و  چين  كشف شده اند و به دورهء مورد نظر و قرون پس از آن ارتباط دارند ، همه شبيه هم  و در واقع محصول مكتب گندهارا شمرده مي شوند و يا در تحت تأثير اين مكتب ايجاد شده اند.

مجسمهء هاى بزرك بودا در باميان ، نيز برغم علايم تأثير پذيري گسترده از عناصر ديگر هنري ، نشانه هاي بارز مكتب گندهارا  بازتاب ميدهند .

دوران كوشانيان بزرگ  در واقع مرحلهء اوج هنر و فرهنگ بودايي در افغانستان قديم بود . در اين مرحله از  كوشانشهر  كه مهد نوزايي آيين بودايي  بود ، اين آيين به سوي آسياي ميانه و چين و سپس از آنجا به كوريا و جاپان و هندو چين  راه كشود .

گفتني است كه در جهان آنروز سه امپراتوري بزرگ وجود د اشت : امپراتوري چين ، امپراتوري كوشاني و امپراتوري روم ؛ وكوشانشهر حلقهء وصل دنياي آنروز و چهارراه تجارت دنياي آنزمان بود. Ì

 

برگرفته از شمارهء 18 -19 مجلهء آسمايی مورخ جولای 2001